آرامش و مه
گاه آرام و گاه خروشان،
غروب زیبای پشت کشتی یونانی،
آرامش بی غل و غش ساحل و سنگهایش،
صدف های زیبای ریز و درشت،
و
عظمت خلقت تمام اینها،
آهنگ همنوای زیبای خلقت را،
در رگ و خونم جاری می کرد.
و در آن اوج لذت یاد عزیزانم کردم
**
گم کرده، کوره راهی خزیده به ابهام مهی انبوه،
به درازنای تاریخ پشت سرم رد پاست.زه کمان گوشه ی چشمم تنگ می شود و تیر تفکرم را به آسمان گذشته ها می تازاند.
شور کودکی...
عصمت نوجوانی...
آرزوهای جوانی...
زووم آوت سريع ژانر و اكنون
تــ نــ هــ ا
اما اميدوار.
دير زماني است خوراك لذيذم شده تبسم، هواي سينه ام رويا، عرق تنم خدا، توان پايم سوسوي چشمك زن شبتابك اميدي دووور...
پژواك
خس خس نفس
زنجموره ي زائو
تركيدن چشمه ي زخم هاي كوهستان وجودم
با كوره راه، در انبوه مه، گم مي شوم.
پسِ من آباداني است ديگر.
مي روم به جستجوي گم كرده ام.شايد آرميده باشد در پس خميازه اي به پهناي فاصله ي ابروان خداي يهود. شايد هاله ي مهر لطيفش تا به كران بحر فارس، خوان گستر اين ره يافته ي مريد باشد، گلپر معطر.
مه كنار مي رود...
سوسو مي درخشد...
و تو خندان...
و من منزجر از ساختار جبري انتسابي برپایه ی احتمالات كه هرگز نپذيرفتمش جز به احترامت
و دعاکنان برای موفقیت و خوشبختی ات
تا قوی درپی خواسته ات باشی و باز بخندي
مهربانانه
گفتم: باز دلم لرزيد
گفت: همه ي خوبي ها را نداشته...
ازدواج آسياب آرمان هاست
نچرخاني گرسنه اي
بچرخاني شكسته اي