توسعه اقتصادی اجتماعی ایران 10
3- ریشههای رفتارهای فرهنگی پهلوی
امریکا، در مقطع پس از جنگ جهانی دوم، براساس دكترين ترومن عمل ميكرد و حضورش در ايران عمدتاً متوجه مقابله با نفوذ كمونيستها بود. به همين منظور این دولت در سال 1327 اولين برنامۀ توسعۀ ايران را تدوين نمود. امریکاییها از مسئلۀ ملّي كردن نفت، كه در اين دوره مطرح شده بود، هرچند به صورت غيرعلني، حمايت ميکردند. همين مسئله يكي از دلايل خوشبيني دكتر مصدق به امریکا گرديد. او معتقد بود كه اين دولت از ملّيشدن نفت حمايت كرده است و بنابراين دليلي ندارد به او اعتماد نكنيم، درحاليكه آيتالله كاشاني معتقد بود امریکا فقط به دنبال كسب منافع خويش است؛ زیرا امریکا با ملّي شدن نفت، ميتوانست خود مستقيماً با ايران وارد معامله شود.
اين دولت همچنين از طريق حمايت از طرح ملّي شدن نفت ميتوانست به انگلستان نيز فشار آورد تا در صورت توافق دو طرف بر سر ملّي نشدن نفت آن كشور، سهمي نيز براي امریکا در نظر گيرد. اما سرانجام با تصويب قانون 29 اسفند 1329.ش نفت ايران ملّي گرديد. اين مسئله به خروج انگلستان از ايران و قطع روابط سياسي دو كشور منجر شد. همزمان با این رویداد در ایران، در صحنۀ داخلي امریکا، ترومن، رئیسجمهور امریکا، جاي خود را به آيزنهاور داد، آيزنهاور نيز مصدق را تنها گذاشت و با انگلستان معامله کرد.
با توافق امریکا و انگليس قرار بر اين شد در صورتي كه اين دو كشور به طور مساوي از نفت ايران بهرهمند شوند، امریکا به نفع انگلستان وارد صحنه گردد. به دنبال اين توافق كودتاي 28 مرداد 1332.ش عليه دولت مصدق به وقوع پيوست. مصدق بركنار شد و به جاي وي زاهدي به قدرت رسيد و قرارداد نفتي جديدي در 1333.ش/1954.م امضا شد. به موجب قرارداد جديد، نفت ايران بين شركتهاي امریکايي، انگليسي، هلندي و فرانسوي تقسيم شد كه چهل درصد كل اين قرارداد به پنج شركت امریکايي اختصاص يافت.
پس از كودتاي 28 مرداد1332 بهتدريج شاه و دولت ايران به مهرههاي دستنشاندۀ امریکا تبدیل شدند. به دنبال جنگ جهاني دوم مسئلۀ دولتهاي وابسته به صورت وسيع در سراسر دنيا مطرح گرديد. در اين مدت بعضي از كشورها دستنشاندۀ شوروي و بلوك شرق و بعضي ديگر وابسته به امریکا و بلوك غرب بودند. اما سرانجام در سال 1992.م با فروپاشي اتحاد جماهير شوروي نظام دو قطبي نيز از بين رفت و امریکا خود را قدرت بلامنازع جهان يافت. پرسش مهمي كه در اينجا ميتوان مطرح كرد اين است كه چه دولتهايي در معرض روابط سلطهآميز قرار دارند؟ پاسخ به اين پرسش ميتواند بعضي از حوادث سلطهگرانۀ امروز را توضيح دهد.
به طور كلي هدف از رابطۀ سلطهآميز ارتقای امنيت كشور سلطهگر و حاكمان كشور سلطهپذير است؛ به عبارت ديگر ميتوان گفت در اين ميان كالايي به نام امنيت وجود دارد كه هر دو طرف خواهان دستيابي به آن هستند. منظور از امنيت، صرفاً بعد نظامي آن نيست، بلكه ابعاد سياسي و اقتصادي را نيز در بر میگیرد. حاكمان كشورهاي ضعيف ميخواهند به هر نحو ممكن قدرت و حكومت خود را ادامه دهند در مقابل نيز كشورهاي سلطهگر، نظير امریکا، به نفت براي تضمين انرژي آيندۀ خود و حاكميت مطلق بر منابع انرژي جهان نياز دارند. ازآنجاكه حاكمان غير مردمي و نامشروع براي تداوم حكومت خويش به كشور سلطهگر نياز دارند و كشور سلطهگر نيز به منابع انرژي آنان، بدين شكل روابط سلطه شكل ميگيرد.
كشورهايي كه در معرض روابط سلطهآميز قرار دارند ویژگیهایی دارند که بعضی از آنها عبارتاند از:
1ــ اين كشورها، كه از نظر استراتژيك مهم هستند، دو دستهاند:
الف) كشورهايي كه به لحاظ جغرافيايي نزديك يا هممرز با كشور رقيب كشور سلطهگر هستند؛
ب) كشورهايي كه به لحاظ جغرافيايي نزديك يا هممرز با خود كشور سلطهگر هستند.
در مورد نخست ميتوان به اهميت كشورهاي ايران و كوبا براي امریکا و شوروي اشاره كرد؛ زیرا ايران و كوبا هممرز با دشمنان امریکا و شوروي بودند. در آن زمان تمام كشورهاي نزديك به شوروي براي امریکا اهميت داشتند و ايالات متحده میکوشید با سه پيمان نظامي ناتو، سنتو و سيتو راه نفوذ شوروي را مسدود كند؛
2ــ كشورهايي كه در مسير راههاي استراتژيك حمل و نقل بينالمللي، بهویژه راههاي دريايي، قرار دارند. هرچند تحولات جهاني، گاه تغييراتي در اهميت نقاط و مناطق استراتژيك بهوجود ميآورد، بهطور كلي بايد پذيرفت كه در جهان امروز فقط تعداد اندکی نقاط مهم استراتژيك وجود دارد.
در این میان خاورميانه، به دليل برخورداري از منابع عظيم انرژي، اهميت بسیاری دارد و بنابراين همواره در معرض روابط سلطهآميز است؛
3ــ کشورهايي كه بخش عمدهاي از مواد خام و اوليه برای توليدات صنعتي، و نیز معادن و انرژي را در اختيار دارند. از جملۀ اين كشورها ميتوان به كشورهاي صاحب نفت و گاز مثل كشورهاي حوزۀ خليج فارس و شمال افريقا اشاره كرد؛
4ــ كشورهايي كه از نظر ايدئولوژيكي اهميت دارند. منظور كشورهايي است كه صاحب فكر، انديشه و مكتباند. اين كشورها ميتوانند بر جوامع ديگر تأثير گذارند.
بدون ترديد ميتوان گفت كه این ویژگیها در ايران وجود داشته؛ زیرا به شوروي (و امروز روسيه)، رقيب ايالات متحده امریکا، نزدیک بوده است، داشتن يكي از آبراهههاي مهم جهان، يعني تنگه هرمز، را در اختیار دارد، منابع عظيم انرژي، اعم از نفت و گاز و معادن عظيم مواد خام و اوليه مورد نياز بسياري از صنايع استراتژيك جهان را دارد و صاحب انديشه، مكتب و فرهنگي جذاب است كه میتواند بر مردم كشورهاي منطقه و حتي دوردست تأثير گذارد. كشورهاي تحت سلطه نیز دلایلی برای پذیرش سلطه دارند که عبارت است از:
1ــ دستيابي به كمكهاي اقتصادي: اين حاكمان به دليل كمبود و محدوديت امكانات مالي متوجه قدرتهاي بيگانه میشوند و براي اخذ كمكهاي اقتصادي حاضرند تن به سلطۀ بيگانگان دهند؛
2ــ دستيابي به كمكهاي نظامي و امنيتي: حكومتي نظير رژيم پهلوي كه احساس ميكرد مشروعيت ندارد میکوشید براي حفظ حكومت و قدرت خود به امریکا پناه ببرد. اين وضعيت در بعضي ديگر از كشورهاي منطقه و جهان نيز وجود دارد. كشورهاي حوزۀ خليج فارس، بهرغم در اختيار داشتن امكانات وسيع مالي، به لحاظ امنيتي و فقدان پايگاه مردمي، خود را نيازمند بيگانگان ميدانند؛
3ــ كسب حمايت بيگانگان براي رويارويي با مخالفان داخلي يا دشمنان احتمالي خارجي: رژيم شاه علاوه بر نگراني از قيام مردم، از روسها، بهويژه ايدئولوژي ماركسيسم، نيز ميترسيد و دائماً خطر آنان را گوشزد ميكرد. شاه و مقامات رژيم پهلوي از اصطلاح ارتجاع سرخ براي ناميدن شوروي و نيروهاي وابسته به آن استفاده میکردند و با همين مسئله ارتباط گستردۀ خود با امریکا را توجیه میکردند؛
4ــ احساس قدرت؛ بسياري از حكومتهاي ضعيف ميپندارند براي احساس عظمت و قدرت بايد خود را به قدرتهاي بزرگ نزديك سازند.
پيامدهاي روابط سلطهآميز در كشور تحت سلطه عبارت است از:
1ــ سرمایهگذاری کشور سلطهگر در کشور تحت سلطه افزایش مییابد؛
2ــ سطح روابط بازرگاني، آموزشي، فرهنگي بين دولت سلطهپذير و دولت سلطهگر بیشتر میشود؛
3ــ تماسهاي شخصي بين مهرههاي دو حكومت افزايش مييابد. در اين وضعيت روابط خارجي گاه جاي خود را به رفتوآمدهاي خانوادگي و دوستانه ميدهد؛ نفوذ فرهنگي نظام سلطهگر در كشورهاي تحت سلطه، بيهويت كردن جامعه، تحميل روحيۀ حقارت و تسليمپذيري و بالاخره از بين بردن اعتمادبهنفس مردم در جوامع تحت سلطه؛
5ــ وابستگيهاي عميق امنيتي، نظامي، اقتصادي، فرهنگي و اجتماعي، بهگونهايكه همه چيز، از ارتش تا سازمانهاي امنيتي و مراكز آموزشي، فرهنگي و حتي مديريت و برنامهريزي كشورهاي تحت سلطه، به كشور سلطهگر واگذار ميشود. حضور مشاوران و كارشناسان خارجي برای نظارت بر اوضاع، در اين كشورها فراوان به چشم ميخورد. ايران در زمان شاه الگوي تمامعيار وابستگي و سرسپردگي بود؛[1]
6ــ تفكيك نشدن امور داخلي و خارجي، بهگونهای که علاوه بر سياست خارجي، شئونات داخلي كشور نيز تحت تأثير كشور سلطهگر تدوين ميگردد.
روابط سلطهآميز امریکا در ايران از كودتاي 28 مرداد 1332 آغاز شد و تا بهمن 1357 ادامه يافت. طی اين مدت سیاست خارجی امریکا در امور داخلي، سياست خارجي، نظام برنامهريزي، نيروهاي مسلح، دستگاههاي آموزشي، فرهنگي و صنعتي و بهويژه نفت و گاز ايران، تأثيرگذار بود. در این زمان ايران در نظر امریکا سدي در برابر كمونيسم بود و به همين منظور در پيمان بغداد شركت كرد. اعضای پيمان سنتو در واقع مجري دیدگاهها و اميال امریکا ــ در جایگاه قدرت سلطهگر ــ بودند. اين كشورها، نه در عضويت و نه در اتخاذ سياستها و تصميمات اصلي از خود، ارادهای نداشتند. اين شكل از روابط سلطهآميز را هرگز نميتوان استراتژي اتحاد يا ائتلاف ناميد. محمدرضاشاه بارها مدعي اتحاد و ائتلاف با امریکا بود، درحاليكه عملاً روابط ايران و امریکا چيزي جز سرسپردگي و سلطهپذيري محض نبود. در اتحاد، هر يك از دو طرف داراي حق رأي و نظرند و نوعي تقسيم كار و وظيفه براساس منافع تمام اعضا مشاهده ميشود، درحاليكه در نظام سلطهآميز، طرف تحت سلطه فقط مجري اوامر و تصميمات كشور سلطهگر است.
اقدامات دولت امریکا عليه ايران پس از پيروزي انقلاب اسلامي مانند كودتاي نوژه، حمايت از شورشهاي داخلي در مناطق مختلف ايران به نام مذهب و قوميت، حمايت از گروههاي تروريستي عليه ايران، حمايت از جنگ عراق عليه ايران و انواع كمكهاي نظامي به دولت تجاوزگر و بالاخره اتخاذ مواضع خصمانه در چند سال اخير همه نشاندهندۀ اين واقعيت است كه خواست امریکا، احياي فضاي قبل از انقلاب در ايران بود، درحاليكه دولت و مردم ايران ديگر بههيچوجه اجازه نخواهند داد امریکا در امور كشورشان مداخله کند.
هویت ایرانی طی تاریخ با هجمههای بسیاری مواجه شد، اما استوار ماند و در برابر این هجومها نه تنها نابود نگردید، بلکه تکامل یافت. این هویت باسابقه، ارکان مختلفی دارد که عبارت است از: ایرانیّت، اسلامیّت و تجدد. تأکید بیش از حد هر حکومتی بر یکی از این ارکان و بر هم زدن تعادل میان آنها بحران هویت را در جامعۀ ایرانی در پی داشته است. حکومت پهلوی یکی از این حکوتهایی بود که بر دو رکن تجدد و ایرانیت (آن هم از نوع باستانگرای آن) بیش از حد تأکید کرد و کوشید رکن اسلامیت هویت ایرانی را از طریق اجرای قانون کشف حجاب، اتحاد شکل لباس، و... نادیده انگارد و حتی حذف کند. اما در حوزۀ تجدد نیز فقط به برداشت سطحی از این مدرنیسم غربی اکتفا شد. همین مسئله سبب گردید گسستی در جامعه ایجاد شود و مردم از حکومت جدا شوند. بیتوجهی رژیم به نیازهای اقتصادی و اجتماعی مردم و برطرف ساختن آنها به این گسست دامن زد و سرانجام به ایستادگی مردم در برابر آن منجر شد که سرانجام آن پیروزی انقلاب اسلامی و سقوط رژیم پهلوی در سال 1357 بود.
4- پهلوي دوم و چالش امنیت ملی
با توجه به اولويت امنيت براي هر نظام سياسي، ميتوان رخداد و پيروزي انقلاب را به معناي ناتواني رژيم ساقطشده (پيشين) از تمهيد و تامين امنيت ملي آن دانست. ازاينرو، برسي سازوكارهاي امنيتي و ساختار آنها ميتواند الگويي آسيبشناختي از مسيرهاي دستيابي به امنيت ملي ارائه نمايد. پرداختن به اين موضوع، امري مهم ميباشد كه كمتر مورد توجه محققان قرار گرفته است. در نوشتار پيشرو مطابق طرح درسي كلاسي امان، به صورت اجمالي سازوكارهاي فوقالذكر در رژيم پهلوي دوم بررسي شده است كه فينفسه گام اوليه در شناخت و تبيين الگوي امنيت ملي و لذا تحليل امنيتي سقوط آن رژيم بهشمار ميآيد.
در دوران سلطنت رضاشاه اداره تامينات و آگاهي شهرباني كه تحت عنوان پليس سياسي هم از آن ياد ميشود، مهمترين، و ميتوان گفت، تنها تشكيلات عهدهدار وظيفه اطلاعاتي و امنيتي در اقصي نقاط كشور بود. با اين احوال بهدنبال بركناري رضاشاه از سلطنت، دستگاه اطلاعاتي و امنيتي او نيز كه سابقه سوء و بهشدت تاسفباري در نقض حقوق اساسي مردم ايران از اقشار و گروههاي مختلف داشت، بهسرعت رو به ضعف گراييد و در همان حال تا سالها بعد، سازمان اطلاعاتي ــ انتظامي و امنيتي كارآمد و درعينحال انسجاميافتهاي در كشور بهوجود نيامد. در اين ميان، بعضي از نيروهاي نظامي و انتظامي كشور، نظير ارتش و ژاندارمري، به سازماندهي تشكيلات اطلاعاتي محدودي در حيطه فعاليت خود اقدام كردند و برخي واحدهاي نظامي و امنيتي ديگر نيز در برهههاي مختلف و برحسب ضرورت و مقتضياتي كه پيش میآمد، عهدهدار وظايف اطلاعاتي ــ امنيتي و پليسي ــ انتظامي شدند و حتي در مقاطعي بعضي از نخستوزيران در وضعيت فقدان سازماني انسجاميافته و كارآمد در عرصه امور اطلاعاتي و امنيتي، انحصاراً به تشكيل نيرويي محدود همت گماردند كه صرفاً از شخص آنان تبعيت ميكرد.
ضمنآنكه برخي تشكيلات امنيتي و انتظامي كمترشناختهشده نيز كه انحصاراً خود را به تبعيت و خدماترساني به بخشي از دولت و حاكميت موظف ميدانستند، چندسالي در عرصه كشور فعال شدند. اما بهتدريج و بهويژه پس از كودتاي بيستوهشتم مرداد 1332، تشكيلات اطلاعاتي و امنيتي وابسته به نيروهاي انتظامي و نظامي (نظير ارتش، شهرباني، ژاندارمري و چندين واحد مستقل ديگر) به سرعت تقويت و گسترش كمي و كيفي چشمگيري پيدا كرد و در همان حال، حكومت وقت اساساً براي تثبيت و تحكيم موقعيت خود در مقابل مخالفان و نيز در جهت منافع حاميان خارجي خود (امريكا و سپس انگلستان) باز هم دستگاهها و سازمانهاي اطلاعاتي و امنيتي خود را تقويت كرد. مهمترين اين اقدامات تاسيس ساواك در سال 1335.ش بود.
با عنايت به مطالب فوق، در اين بخش مي خواهيم به اين پرسشها و چرايي ها پاسخ دهيم:
1ــ اصولاً تشكيل و فعاليت سازمانهاي اطلاعاتي و انتظامي ايران پس از سقوط رضاشاه چه فرايندي را پشت سر گذاشت؟ و چه تاثيري بر تحولات اقتصادي و عمدتاً اجتماعي ايران نهاد؟
2ــ اين دستگاههاي اطلاعاتي ــ انتظامي و پليسي چه ارتباطي با يكديگر داشتند؟
3ــ هدف حكومت از تشكيل اين سازمانهاي عمدتاً موازي، چه بود و چه نتايجي در پي داشت و چه تاثيراتي بر فعاليت آنها گذاشت؟
پاسخ به اين چراها نيز بر واقعیات زير استوار خواهد بود:
1ــ با سقوط رضاشاه كه مقارن بود با اشغال ايران به دست نيروهاي متفقين، تا مدتها كشور از خلأ يك نيروي كارآمد و انسجاميافته اطلاعاتي ــ امنيتي و انتظامي رنج ميبرد و همين امر خود موجب شد بعضي واحدهاي اطلاعاتي نهچندان مهم از سوي بخشهايي از حاكميت ايجاد شود؛
2ــ بالاخص پس از كودتاي بيستوهشتم مرداد 1332 كه شاه آشكارا به روش استبدادي و خودكامانه حكومت روي آورد، همزمان با تشكيل سازمانهاي اطلاعاتي ــ امنيتي و پليسي ــ انتظامي جديد، تشكيلات اطلاعاتي و امنيتي پيشين هم به منظور حمايت از حكومت در برابر مخالفان پرشمار از اقشار و گروههاي مختلف سياسي تقويت شدند؛
3ــ در همان حال شاه، همچنانكه مطلوب ميپنداشت، هيچگاه درصدد برنيامد فعاليتهاي اين سازمانهاي چندگانه امنيتي و انتظامي را در تشكيلاتي واحد، متمركز و درعينحال كارآمدتر ادغام کند يا حتي مانع شود كه رقابت و اختلاف دروني ميان آنها بهوجود آيد؛ پديدهاي كه بهويژه در واپسين سالهاي عمر حكومتش موقعيت او و رژيمش را در برابر مخالفان، سخت آسيبپذير ساخت.
هنگاميكه ساواك تشكيل شد، چند دستگاه اطلاعاتي ــ امنيتي و پليسي ديگر در كشور فعاليت داشتند، ولي برخلاف آنچه انتظار ميرفت، با آغاز فعاليت ساواك محدوديتي در كار آنها بهوجود نيامد و در حيطه عمل آنها نيز تغييري داده نشد. بدينترتيب و به رغم تمام مشكلاتي كه هر از چندگاه بهوجود ميآمد تا پايان دوران سلطنت محمدرضاشاه همزمان با ساواك چند سازمان اطلاعاتي ــ امنيتي ديگر هم بهطور موازي فعاليتهايي مشابه داشتند كه هرچند در حد و اندازه و حيطه عمل ساواك ظاهر نشدند، همان اندازه فعاليت محدود ولي همسو و موازي هم، گاه براي ساواك مشكلاتي پديد ميآورد.
با اين احوال شخص شاه، كه البته از اين فعاليتهاي موازي آگاهي بسندهاي داشت، هيچگاه براي از ميان برداشتن آن اقدامي نكرد و درواقع خود اينگونه فعاليتهاي موازي را تشویق میکرد تا با رقابتي كه ميان رؤسا و مديران اين تشكيلات متنوع بهوجود ميآورد از اقدامات رقابتآميز آنان به نفع حكومت و موقعيت خود در راس هرم قدرت بهرهمند شود. گزارشات و اسناد متعددي وجود دارد كه حاكي از نارضايتي ساواك از تداخل وظايف و حيطه عمل ساير دستگاههاي اطلاعاتي ــ امنيتي و پليسي كشور در حوزه فعاليت آن است.[2]
شاه كه از اوايل دهه 1340 بدانسو ديگر از شرّ رجال و نخستوزيران قدرتمند و صاحبرايي نظير قوامالسلطنه، مصدق و حتي حسين علاء رهايي يافته بود و با گماردن افراد ضعيفالاراده و بدون شخصيت مستقل سياسي به رياست دولت و ساير دواير دولتي و حكومتي، در راس حكومت احساس قدرت ميكرد، اساساً با گماردن افراد و رجال مخالف و رقيب به رياست ارتش، ساواك، شهرباني و دواير ديگر، دشمني ميان آنان را شدت ميبخشيد و به دنبال آن رقابتي پايانناپذير در آن ميان شعلهور ميشد. بدينترتيب بود كه تشكيلات موازي ساواك هيچگاه از ميان برداشته نشدند و نيز در حيطه عمل هیچ يك از آنان نيز محدوديت خاصي برقرار نشد تا حكومت براي شاه لذتآفرينتر از پیش شود.[3]
بهرهگيري از اين سياست، اساساً روش حكومتي محمدرضاشاه بود و اينگونه رقابتافكني ميان دستگاهها و دواير حكومتي فقط در مورد تشكيلاتي نظير ساواك، شهرباني و ارتش اختصاص نداشت. او هميشه از افراد و شخصيتهاي باكفايت متنفر بود و اميد داشت با ايجاد اختلاف و رقابت ميان رجال حكومت و دواير مختلف دولتي و حكومتي با اطمينان بيشتري (كه البته به شدت فسادانگيز مينمود) به حكومتش تداوم بخشد. به همين دليل او: «با هر فردي كه كفايتي داشت مخالفت ميكرد. در نتيجه تحمل شخصيتهاي با اراده و صاحب مسلك و درستكار را نداشت. نسبت به آدمهاي درستكار و اصولي تحقير و نفرت داشت. از دورويي و تذبذب برخوردار بود؛ يعني با اشخاص خوشرويي نشان ميداد، ولي حقيقت نداشت. همين ترس و سوءظن باعث ميشد كه در دستگاههاي دولتي و ارتشي و دستگاههاي امنيتي تقسيم و تجزيه بهوجود بيايد؛ براي اينكه بتواند همه را كنترل كند. همه با هم رقيب بودند و اين رقابت را شاه تشويق ميكرد.
ارتش را به واحدهاي مختلف تقسيم كرده بود و با هر فرماندهي، جداگانه ارتباط داشت و آنها در حال رقابت با هم بودند. همه سازمانها از ساواك بيمناك بودند. با همه اينها شاه دستگاه امنيتي ديگري در مقابل ساواك قرار داده بود؛ بازرسي شاهنشاهي ــ شهرباني ــ ركن 2 ستاد ارتش كه مستقيماً به شاه گزارش ميدادند و در اكثر مواقع گزارش يكديگر را خنثي ميكردند. در زمان سپهبد بختيار و سرلشگر پاكروان در ساواك كوشش ميشد افراد درست و بيغرضي را وارد بكنند كه گزارش نادرست ندهند، ولي در زمان نصيري و عامل فعالش، پرويز ثابتي، رعايت هيچ اصولي را نميكردند كه تجاوزات و تعديات فراوان شد. دست به كشتارها و تصفيهها زده شد... .»[4]
اما برخلاف آنچه شاه تصور ميكرد در بلندمدت اينگونه رقابتافكني و ايجاد دستگاههاي موازي اطلاعاتي ــ امنيتي نفعي براي او نداشت و هنگامي كه قهر انقلابي مردم ايران بساط سلطنت استبدادي و غيردموكراتيك او را، كه در زواياي مختلف دچار فسادي درمانناپذير شده بود، با تهديدي جدي مواجه ساخت، همين تشتت در نظام اطلاعاتي كشور خود عاملي شد براي مغفولماندن حكومت از مجموعه تحولاتي كه در كشور رخ میداد. در دوران انقلاب، طی سالهاي 1356ــ1357، هم اين دستگاههاي اطلاعاتي و موازي با ساواك هيچگاه نتوانستند به وحدت عمل معقولي دست يابند. رقابت دروني روساي دواير انتظامي و اطلاعاتي موازي با ساواك، در دوران انقلاب، رژيم پهلوي را بيش از پيش در مواجهه با بحران پيشآمده متحير و سرگردان ساخت.
[1] بیژن ایزدی، «درآمدی بر سیاست»، علوم سیاسی، ش 9؛ ویژه امنیت ملی، 1377
[2] آيتاللهالعظمي سيدمحمدهادي ميلاني به روايت اسناد ساواك، ج2، تهران، مركز بررسي اسناد تاريخي، چ اول، 1380، صص545ــ544
[3] جهانگير آموزگار، فراز و فرود دودمان پهلوي، ترجمه: اردشير لطفعليان، تهران، مركز ترجمه و نشر كتاب، چ اول، 1375، صص259ــ258
[4] مصطفي الموتي، ايران در عصر پهلوي، ج10، لندن، پكا، مهر 1370/ اكتبر 1991، ص425