سیر تحولات اجتماعی جوامع و دوره بندی آن
فهرست مطالب
رديف     عنوان
1- رويكرد بررسي در جلسات سوم و چهارم
2- سير تحول انسان به عنوان عنصر اصلي تحولات اجتماعي اجتماعات
3- نظرات بزرگان درباره ي سیر تكامل و تحولات اجتماعي بشر
- اگوست كنت
- كارل ماركس
- ابن خلدون
- پارتو
- پارسونز
5- عوامل موثر در روند و فرآيند تحولات اجتماعي
- تراكم جمعيت
- تقسيم كار اجتماعي
- عامل اقتصادي
- عامل تكنولوژي(ممفورد و هانري ژان)
6- عوامل حركت تاريخ وسير تحول جوامع                                                                               
7- نقش اروپاي عصر جديد در سير تحولات اجتماعي- اقتصادي
8- گذرگاه هاي تاريخ
9- مراحل سير تحول جوامع انساني از نظر اقتصاد
منابع
رويكرد بررسي
مقدمه
روش جامعه شناختي گرايش دارد تا تحولات تاريخي را به شكل افقي، مقطعي و در انفصال موضوعات كلي جستجو نمايد. در اين شيوه شرايط امكان تعميم و تجويز به كل در قالب جهاني و تسري آن به آينده وجود ندارد. هر چند كه روش استقرائي اين امكان را فراهم مي‌سازد تا نتيجة حاصل از كاوش جامعه شناختي را به جوامع ديگر تعميم بخشند. اما محدوديت عمليات علمي و روش جامعه شناختي به واسطة انقطاع مكاني و انفصال زماني تسري نتيجة موجود را به بيش از جوامع موجود نمي‌دهد. بنابراين مي‌بايست بين روش تحليل جامعه شناختي و همينطور ميان روش تحقيق علمي تاريخي با روش تحليل فلسفي تاريخ، فاصله و تمايز قائل شد.
در روش علمي نيز بررسي تاريخ با گرايش به رشته‌هايي از تاريخ، از ابعاد و زاويه‌هاي متفاوت و مجزاي اقتصادي، سياسي، جغرافيائي و.... به انجام مي‌رسد. هر چند در اين شيوه از تحقيق تاريخي، عنصر استمرار و تعميم زماني وجود دارد، ليكن محدوديت چشم انداز تاريخي از زوايه رشته‌هاي مورد تحقيق، كاملا مشخص و مبرهن مي‌باشد. در روش تحقيق علمي تاريخ مساله‌ي انفصال و انقطاع زماني به واسطة استمرار خود (در طول) تا صده‌ها و حتي هزاره‌هاي دور قابل چشم پوشي است. ليكن محدوديت افق ديد آنها (در عرض) آنها را از ارائه يك نظريه“ كلي و قابل تعميم به آينده باز مي‌دارد. چرا كه كل تاريخ قابل تبيين و تحليل با يكي از رشته‌هاي مورد تحقيق نيست. هر چند كه عده‌اي با توسل بر اين شيوه از تحليل تاريخ به تجويز نسخه پرداخته اند، و نسخة مدينه فاضله و جامعة ايده آل بي طبقه را ارائه كرده اند.
نتيجة روش تحقيق علمي تاريخ بي شك در بررسي تاريخ، از روش جامعه شناختي تاريخ، بيشتر قابل استناد و امتنان خواهد. چرا كه در اين شيوه از تحقيق علمي علاوه بر اينكه موضوع تحقيق و تحليل، تاريخ مي‌باشد، مساله انقطاع مكاني و انفصال زماني كه در روش جامعه شناختي از ضروريات آن است، به شكل مستمر و قابل تعيمم تا زمانهاي دور استمرار يافته است. اما با اين حال اين روش نيز در مقايسة با روش فلسفي تحليل تاريخ، از محدوديت نگرش تاريخي که از کانال رشته­ هاي مورد تحقيق به تاريخ مي­نگرد، برخوردار است.
روش تحليل فلسفي تاريخ را سه عنصر......
 
برای تهیه فایل کامل این مطلب، لطفا اینجا را کلیک فرمایید. موفق باشید.
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
«موضوع كلي»، «تعميم و تسري» و «تماميت»از دو روش فوق متمايز و منحصر مي‌سازد. در اين روش علاوه بر اينكه موضوع، تحليل تاريخ مي‌باشد، با اين حال از محدوديت روش علمي بر خوردار نيست (در واقع با رويكرد طولي مي‌خواهد تاريخ را بر حسب اينكه از كجا آمده و به كجا مي‌رود تحليل كند.) چرا كه رشته‌هاي مورد تحقيق در روش علمي محققين را كاناليزه كرده و موضوع تاريخ را و كشف حقيقت و واقعيت تاريخ را يكسويه و جهت دار پي مي‌گيرند. لذا جراحي موضوع تحقيق آنها را از ارائه يك طرح كلي و تئوري صحيح از تاريخ باز مي‌دارد و دچار دگماتيزم در وسعت ديد تاريخي مي‌شوند. به عبارت كلي روش جامعه شناختي رويكردي افقي به تاريخ دارد، روش علمي نگرشي محافظه كار، كاناليزه و كليشه‌اي به تاريخ دارد، و روش تحليل فلسفي رويكردي راديكال و عمودي در طول به تاريخ دارد.
بنابراين در روش تحليل فلسفي تاريخ، «تماميت» موضوع تاريخ، بدون جراحي، مورد تحليل و بررسي قرار مي‌گيرد و نتيجة حاصل از بررسي نيز قابل نعميم و تسري به آينده و كل تاريخ مي‌باشد. در اين روش حوادث واقع، رويدادها و تحولات عظيم در يك مقطع تاريخي كه داراي پيامدهاي مشتركي بوده اند، از فرازي بلندتر از محدودة رشتة مورد تحقيق در روش علمي و جامعه شناختي (قشري گري)، مفهوم سازي و ايدئولوژيك مي‌شوند و آنگاه اين مفهوم كلي طرح و نمونة متعيني مي‌شود جهت تعميم و تسري به آينده. اين تجويز پيامبر مآبانه بي شك داراي فرايندهاي ناگوارتري از نمونة تحقيق علمي و جامعه شناختي خواهد بود. اما كليت اين طرح به همان اندازة ناگواري اش، صريح و مبرهن خواهد بود. يعني به همان اندازه كه واقعيت تاريخي بخش ممتازتري از واقعيت اجتماعي و علمي را به خو اختصاص مي‌دهد و قاطع عمل مي‌نمايد، به همان اندازه نيز از شدت وضوح قابل طرد و يا قبول مي‌باشد. هر چند كه نمي‌توان منكر اين موهبت روش جامعه شناختي در راستاي تحليل تاريخ (كه عمدتاً به تعميم و تسري بدون توجه به واقعيات اجتماعي مي‌پردازد) بود كه توجه روش تحليل فلسفي تاريخ را به كرنش در برابر واقعيات متكثر و درجات متغير حوادث واقع بر مي‌انگيزد، تا بيش از حد اسطوره‌اي و در قالب تاريخ عرفاني و تغزلي (نمونة هگلي) فرو نرود. تنها حسن روش جامعه شناختي در راستاي تحليل فلسفي تاريخ همين بس كه چنين شيوه‌اي را با ايجاد سؤالهاي پيش گيرانه و تعديل ساختاري اين امكان را فراهم مي‌كند تا هوا خواهي از حقيقت و صحت خود را تقليل دهد.
با اين حال در بررسي تحولات اجتماعي نيازمند تاريخ اين تحولات و سرگذشت پديده‌هاي انقلابي و متورمي هستيم كه ميل به آزاد سازي خود از وضعيت ثابت و ملال آور سيطرة تاريخي هستند.
روش جامعه شناختي اين امكان را فراهم مي‌سازد تا به بررسي دروني اين تحولات بپردازد و نگرش تاريخي نيز مي‌خواهد سير كلي اين تحولات و حوادث واقع را در سطح كلي نه تنها روشن و مبرهن سازد، بلكه به جهت دهي كلي آن از بيرون نيز نظارت داشته باشد.
بنابراين نگرش تاريخي مي‌خواهد تمام نتايج حاصل از تحقيق انفصالي و انقطاعي جامعه شناختي را طبقه بندي نمايد و وجوه مشترك موجود در آنها را به يك مفهوم كلي و باثبات در آورد تا بتواند به شكل مستمر و قابل تعميم به آينده از آن سود جويد. اما روش جامعه شناختي به دنبال موارد و علل جزئي در شكل گيري و سير تحولات اجتماعي است. در روش جامعه شناختي افراد انسان به اعتبار جمعي و فردي شان امكان دگرگوني و يا انفجار ساختهاي اجتماعي را فراهم مي‌نمايند، در حالي كه در نگرش تاريخي اين سير و حركت كلي «تاريخ» است كه ساختهاي اجتماعي را به شكل ضروري متغير و متحول مي‌سازد. هر چند كه بنا بر اين نگرش مي‌توان در اينجا نيز به افراد انساني، كه به فرد و قهرمان در قالب «كاريزما» كه بخشي از سير تحولات تاريخي و انقلابها را رقم مي‌زنند، استناد كرد. [1]
در نتيجه:
با اين توضيح مختصر رويكرد بررسي ما در تحليل و تبيين جامعه شناختي سير تحولات اجتماعي در اجتماعات و جوامع انساني و همچنين دوره بندي مراحل رشد و توسعه اجتماعات و جوامع انساني روشن مي گردد كه صرفاً ديدي توصيفي تاريخي نيست و نگرشي جامعه شناختي مبتني بر تبيين چرايي پديده هاي تاريخي و اجتماعي حادث شده در زمان و مكان مشخص و بنا به مقتضيات و شرايط خارجي و داخلي خود مي باشد.
 سير تحول انسان به عنوان عنصر اصلي تحولات اجتماعي اجتماعات[2]
با توجه به عمر موجود زنده بر روى كره زمين (چهار ميليارد سال) و عمر قديمى ترين باقى مانده هاى حيوانى (يك ميليارد سال) و سرانجام اولين مهره داران كه به ۵۰۰ ميليون سال پيش تعلق داشته اند، عمر انسان (حدود ۳ ميليون سال پيش)رقم قابل توجهى به نظر نمى رسد. به عبارت ديگر مى توان گفت كه انسان جزء جوان ترين موجوداتى است كه بر روى كره زمين ظاهر شده و زندگى مى كند. اين در حالى است كه زيست شناسان سابقه پستانداران جنين دار كه انسان هم نوعى از آنها محسوب مى شود را دست كم هفتاد ميليون سال تعيين كرده اند. صاحب نظران جمعيت انسانى كره زمين را از ابتدا تا امروز ۹۰ ميليارد نفر تخمين زده اند كه چيزى بيش از ۳۰۰ هزار نسل در اين مجموعه قابل شناسايى است.
پيدايش اوليه انسان در كره زمين را با توجه به نظريات مختلف علمى موجود مى توانيم در حدود چهار ميليون سال پيش در نظر بگيريم . در حال حاضر دو ديدگاه مهم براى ارائه يك تعريف جامع، دقيق و علمى از انسان بيش از ساير ديگر تعريفات مورد توجه قرار گرفته است:
تعريف اول يك ديدگاه زيست شناسى را مدنظر دارد و شاخص هاى جسمانى انسان را به عنوان محور تعريف براى انسان در نظر مى گيريم يعنى انسان پستاندارى است كه بر روى دو پا راه مى رود و داراى ۲۳ جفت كروموزوم است.
تعريف دوم كه بيشتر نقطه نظرات علماى جامعه شناسي و علوم انسانى را مدنظر دارد و مى گويد انسان موجودى است بافرهنگ. 
براساس تعريف دوم سابقه انسان را مى توان دست كم بين دو تا دو و نيم ميليون سال در نظر گرفت زيرا قديمى ترين آثار فرهنگى پيدا شده به همين زمان مزبور تعلق دارد.ويژگى هاى قديمى ترين نمونه هاى به دست آمده از انسان نشانگر آن است كه انسان هاى اوليه در مقايسه با انسان هاى امروزى داراى قدى كوتاه تر، جمجمه اى كوچك تر و آرواره هاى قوى با ۳۲ دندان كه تركيب دندان ها بيشتر به گياه خوارى تمايل نشان مى دهد و همچنين دست هايى اندكى بلندتر هستند كه نمونه مشخص آن دو اسكلت معروفى است كه در دهه ۱۹۷۰ و ۱۹۹۰ از دره لفارس در كشور فعلى اتيوپى به دست آمده است كه يكى دختر ۱۸ ساله اى با نام لوسى و ديگرى راميدو يك پسر بالغ بوده كه مطالعات انجام شده روى اين دو اسكلت نشان داده است اين نمونه ها كه قدمت بين  ۴ ميليون سال را داشته اند اولاً روى دو پا راه مى رفته اند، دست ها و پا هايشان كاملاً شبيه انسان هاى امروزى و اندازه قدشان حدود يك متر و بيست سانتى متر بوده و گنجايش جمجمه آنها حدود ۵۰۰ سانتى مترمكعب (يك سوم انسان هاى امروزى) تعيين شده است و زيستگاه اين نمونه ها جنگل هاى آفريقاى شرقى است كه در حال حاضر كشور هاى اتيوپى، كنيا و تانزانيا را دربرمى گيرند. در واقع كشف لوسى و راميدو در اين منطقه از جهان به عنوان قديمى ترين فسيل هاى شناخته شده اى كه مى توان آنها را به عنوان اجداد انسان هاى امروزى دانست باعث شده كه دانشمندان خاستگاه انسان را شرق آفريقا معرفى كنند. اما نبود عناصر فرهنگى تنها مشكلى است كه براى اثبات انسان بودن اين نمونه ها وجود دارد، به همين دليل براى زيست شناسان انسان  بودن اين نمونه ها تاييد شده است ولى براى انسان شناسان فرهنگى اين نمونه ها  هوموهابيليس ها، هومواركتوس ها، سنيانتروپ ها انسان نما ناميده مى شود.
هوموهابيليس هوموهابيليس  انسان ماهر ناميده مى شوند. مهارت اين انسان ها كه همچنان و تنها در شرق آفريقا زندگى مى كرده اند از ساختن ابزار هاى سنگى بسيار ساده كه غالباً براى شكار و يا انجام كارهاى روزمره ديگر مى توانسته مورد استفاده قرار بگيرد بوده است.   عده اى از صاحب نظران هستند كه ابزارهاى سنگى ساخته شده توسط اين نمونه ها را به عنوان ابزار نمى پذيرند زيرا معتقدند اين توليدات در چارچوب تعريفى كه از ابزار ارائه مى شود قرار نمى گيرد. در واقع در اين تعريف گفته شده ابزار يعنى وسايلى كه براى ساختن وسايل ديگر مورد استفاده قرار گيرد نه هر چيزى كه انسان مى تواند از آن به عنوان يك وسيله براى منظورى خاص مورد استفاده قرار دهد بنابراين اين نمونه ها نيز براى عده اى همچنان انسان نما در نظر گرفته مى شود.
•هومواركتوس از حدود دو ميليون سال پيش اسكلت هايى از انسان به دست آمده كه علاوه بر دارا بودن ويژگى هاى بسيار نزديك به انسان امروزى قادر به توليد وسايل بودند كه كاملاً با تعريفى كه از ابزار گفته شد مطابقت دارد و اين نمونه ها در اصطلاح علمى هومواركتوس انسان راست قامت ناميده مى شوند كه قادر به توليد اين ابزارها بودند و در حال حاضر دو نقطه از جهان يعنى شرق آفريقا و منطقه قفقاز در آسيا كشور فعلى گرجستان قديمى ترين اسكلت هايى از اين نوع را   ارائه دادند. هومواركتوس ها از نظر جسمانى از گردن به پائين تفاوت چشم گيرى با انسان هاى امروزى ندارند، تنها مى توان تفاوتى در جمجمه و آرواره آنها با انسان هاى امروزى مشاهده كرد .اين انسان ها معيشت شان مبتنى بر شكار و گردآورى بوده است و عمده ابزارهايى كه مى ساختند در اين زمينه مورد استفاده قرار گرفت.
•سنيانتروپ   در حدود ۸۰۰ هزار سال پيش در غارى به نام شوكوتين در نزديكى شهر فعلى پكن زندگى مى كردند كه تكنيك هاى توليد آتش را مى شناختند و براى توليد آن در محل هاى مسكونى خود مورد استفاده قرار مى دادند اما به كارگيرى تكنيك هاى توليد آتش از يك طرف و ساختن ابزارهاى بسيار دقيق و كارآمد با بهره گيرى از تكنيك هاى پيچيده كه نشان دهنده بهره مندى از دانشى قابل قبول بود جاى هيچگونه ترديدى را براى حضور فرهنگ در جامعه اين انسان ها باقى نمى گذارد و نمونه هاى اخير تا حدود ۱۰۰ هزار سال پيش در سه قاره آسيا، اروپا و آفريقا زندگى مى كردند و از آن زمان به بعد هيچ نشانه اى از حضور اين انسان ها به دست نيامده است.
• هوموساپينس
در حدود ۳۰۰ هزار سال پيش حضور انسان با مشخصات كمى متفاوت تر در آسيا و آفريقا تاييد شده است. اين انسان  كه هوموساپينس انسان انديشمند ناميده مى شود مدت ها بعد به دو دسته تقسيم شده اند :
 دسته اول معروف به انسان نئاندرتال هستند. نئاندرتال ها با جمجمه هاى بزرگ تر از نمونه   هاى امروزى از انسان مدرن متمايز مى شوند كه اين نمونه ها دست كم در سه قاره آسيا، اروپا و آفريقا تا چهل هزار سال پيش حضور داشتند اما تجمعات شان در اروپا به خصوص اروپاى مركزى و همچنين غرب آسيا بوده است و از آن زمان ديگر نشانه اى از وجود آنها نمى توان بر روى كره زمين به دست آورد و ايران هم يكى از كشورهايى است كه نشانه هاى دقيق و جالبى از سكونت اين نوع انسان ارائه كرده است.
 دسته دوم هوموساپينس انسان امروزى ناميده مى شود كه قديمى ترين نمونه آن در فلسطين با قدمت نزديك به صد هزار سال يافت شده است. اين نمونه دست كم تا به امروز بر روى كره زمين زندگى مى كند و از حدود ۳۵ هزار سال پيش تمام قاره ها را به تسخير خود درآورده است و شروع جديدى در تاريخ زندگى انسان را نويد داده است كه به دوره عصر حجر جديد معروف است. مهمترين شاخص آن پيدايش هنر در جامعه انسانى است .
•پيدايش انقلاب نوسنگى
در حدود ۱۵ هزار سال پيش جامعه انسانى وارد مرحله ديگرى از تحولات فرهنگى عميق مى شود. انسان ها در اين مقطع و تنها در خاورميانه موفق مى شوند با اهلى كردن اولين حيوانات و همچنين روى آوردن به كشاورزى ساختار اقتصادى خود را تغيير داده و وارد ساختار جديدى كه به آن اقتصاد توليدى مى گوييم شوند. در واقع ديگر دامدارى و كشاورزى در اين مقطع براى اولين بار با زندگى انسان آميخته شد و مدت كوتاهى شيوه زندگى انسان را تغيير مى دهد و پيدايش جوامع روستايى نتيجه اين تحول است كه تحول به قدرى با اهميت است كه دانشمندان آن را يك انقلاب نوسنگى مى نامند.
 
نظرات بزرگان درباره ي سیر تكامل و تحولات اجتماعي بشر
نظریه های مربوط بهتغییر اجتماعی را می توان به طرق گوناگون طبق بندی نمود که معروفترین آنها تمایز ایننظریه ها در دو دستهنظریه های خطیونظریه های دورانییا دوری است .
منظور از نظریة خطی تبیین حرکتجامعه بر روی خطمستقیم و عبور از مراحلی است که در نهایت به نقطة تعالی پیش بینی شده ای می رسد ونظریه دورانی تبیین حرکت جامعه بگونه ای است که تمدن از مراحل پیدایش ، رشد ، تکاملبه انحطاط می رسد و به عبارتی دیگر نوعی تکرار تاریخ را در آن مشاهده می کنیم . در بین نظریات خطی ، به نظریه هایاگوست کنت ومارکسرا کهازاهمیت بیشتری برخوردارند اشاراتی می کنیم :
 اگوست كنت:
نظریة خطی اگوست کنت را می توانیمدر  قانون مراحل سه گانه  وی مشاهده کنیم ، که سیر تکامل تفکر بشر را از مرحلةربانی به مرحلةمتافیزیکی ( مابعدالطبیعی ) ودر نهایت به مرحلة اثباتی مورد بررسی قرار می دهد در حقیقتقانونسه مرحله ای کنت جنبه ای ذهن گرا وایده آلیستی دارد . با این همه او هریک ازمراحل تحولذهننوع بشر را با یک نوع سازمان اجتماعی وسلطة سیاسی خاص آن مرحله مرتبط ساخته است:
مرحلة ربانی تحت سلطةکاهنان معابد است و حاکمان نظامی در آنفرمانروائی می کنند . ذهن بشر در این مرحله جریان امور را در ارتباط با ارادة اربابانواع قرار می دهد و به عبارت دیگر کلیة تحولات و حوادث و وقایع را با ارادة خدایانتببین و توجیه می کند .
مرحله متافیزیکی ( ما بعدالطبیعی ) یا فلسفی سازماناجتماعی تحت سلطةکلیسااست و ویژگیهای آن بیشتر با ویژگیهایدورةقرون وسطیمطابقت می کند . در این مرحله ذهنبشر جریان امور طبیعت و زندگی بشر را به نیروهائی نسبت می دهد که خودشان نهانیهستند ولی آثارشان آشکار است و به عبارت دیگر در تبیین و توجیه علل و قایع و تحولاتبشر به عقل خود رجوع می کند . به عقیده اگوست کنت مرحلة فلسفی یا متافیزیکی بامرحلة اول تفاوت چندانی ندارد و تنها فرقش آنست که در این مرحله استدلال و تعقل جایتخیل را گرفته ولی هنوز فکر انسان دنبال حقایق مطلق و باطنی است که بدرستی نمیتواند به آنها پی ببرد .
مرحلة سوم مرحلة اثباتی است که تازه آغاز شده استجامعه تحت تسلط مدیران صنعتی و هدایت دانشمندان است دراین مرحله انسان سعی در کشفروابط علی و ارتباطی می نماید که ممکن است خواه در لحظه ای معین و خواه در طی زمانبین پدیده ها یافت شود . به عبارت دیگر در این مرحلهتخیلو تعقل هردو تابع مشاهده و تجربه میشوند . این مرحله را مرحلة علمی یا تحققی می نامند . ظاهراً نظر اگوست کنتدر طرح قانون تکاملی خود معطوف بر تحولاتی است که دراروپابه وقوع پیوسته است چراکه هر یک ازمراحل را با مقطع زمانی خاصی از تاریخ اروپا انطباق می دهد . از طرف دیگر ادعای ویمبنی بر کشف قوانین تکامل اجتماعی در جامعة بشری ، فرض آن در مورد تاءثیر توسعةفکری بر عقاید اخلاقی و ادعای وی در مورد مطابقت نزدیک و ضعیف معرفت در هر دوره بانوع ساخت اجتماعی بی آنکه مدرک دقیقی چنین امری را تاءیید کند ، جای تردید بسیاردارد . بویژه آنکه اگوست کنت در اواخر عمر تحت تاثیر عواطف و احساسات مذهبی به ناممذهبانسانیت را بنانهاد و بهعرفانگرائید و از اصول اثبات گرایی خودفاصله گرفت که این چرخش فکری در حقیقت بافلسفةتحققی یا اثباتی وی تناسبی ندارد .
 كارل ماركس:
نظریة تغییر اجتماعی مارکس نیز نظریه ای خطی است که دو عنصر زندگی اجتماعیدر آن جای ممتازی دارند : توسعةتکنولوژی(نیروهای تولیدی ) و روابط بینطبقات اجتماعی بر اساس این نظریه ، جامعه انسانی از مراحل جامعه اشتراکی اولیه ، بردهداری ،فئودالی ،سرمایهداری(بورژوازی)عبور نموده و پس از ورود بهسوسیالیسمدر نهایت به جامعه بدون طبقه(کمونیسم)می رسد . سیر تحول خطی مارکس پساز تحولاتی در چند دهة اخیر خصوصاً پس از انقلاب چین دچار اعوجاج گردید و ازدهة 1960 باینطرف نیز بدنبال مطرح شدن  راه رشد غیر سرمایه داری  ا زجانبایدئولوگهایی نظیر  آندریف  و  اولیانفسکی  اعتبار خود را ا زدستداده است . از بین صاحب نظرانی که دارای نظریة دوری یا دورانی هستند ازابن خلدون و پارتو  آرنولدتوئین بیوسوروکینواسپنگلرمی توان نام برد .
 ابن خلدون:
ابن خلدون درکتاب  مقدمه  خوداعتقاد دارد که تمدنها سرآغاز و سرانجامی دارند و تحولات آنها به صورت دورانی است . وی عامل اصلی تحولات را عصبیت  یا قوه عصبیه  می داندکه در مردم بیابانگرد وصحرانشین بیشتر از مردم یکجا نشین است . درفارسیبرای عصبیت معادل کاملاً مطمئنی وجودندارد ، گرچه برخی از نویسندگان اصطلاح  همبستگی را که دورکیم در مباحث خود به کاربرده است ، نزدیک به مفهوم عصبیت می دانند ولی در مجموع  عصبیت  در نوشته های ابنخلدون صفاتی از قبیل شجاعت ، آزادی ، همبستگی ، انسجامقبیلهای ، عرق ملی قومی ، اعتقادات مذهبی، پیوندهای خونی ، جسارت و بخشندگی را در بر می گیرد .
ابن خلدون اعتقاد داردکه جوامع از مراحلتهاجم، اوج ،تجمل، استبداد و انحطاط می گذرند و به ترتیبتاریخ تکرار می شود .
پارتو:
 پارتو متفکرایتالیائینقش نخبگان یا برگزیدگان را در تحولات اجتماعی موردمطالعه قرار داده است و اهمنظریات وی در این زمینه به قرار زیر است :
·                     تعلق به طبقة نخبگان لزوماً ارثی نیست .
·                     فرزندان تماما خصوصیات ممتاز والدین خود را ندارند
·                     پیوسته نوعی جابجائی نخبگان قدیمی توسط نخبگان جدید صورت می گیرد که از قشرهایپایین جامعه هستند .
·                     در حالتی که این گردش بدون وقفه نخبگان تحقق می یابد باعث نوعی تعادل درسیستماجتماعی میگردد و در موقعیتی که این جریان تحرک فزاینده ای درافکار بوجود می آورد . همزمانباعث دگرگونی اجتماعی می شود زیرا گردش نخبگان به دنبال خود گردش یا جریان ایده هاار نیز موجب می شود .
پارتو در کتاب  ذهن و جامعه  در چهار چوبنظریه  گردش برگزیدگان  خود تغییری از تاریخ ارائه می دهد که طبق آن هر تغییراجتماعی از مبارزه گروهها بر سر قدرت سیاسی حاصل می شود و بدین ترتیب ما بهتناوبشاهد دوره های بسیار سختی هستیم کهقدرت را گروه برگزیده جدیدی که به تازگی پیروز شده است اعمال می کند و سپس به دورههای آرامتر و انسانی تری می رسیم که اعمال قدرت به وسیلة گروه برگزیده برخاسته ازاعماق جامعه صورت می گیرد .. و بدین ترتیب پارتو در نظریه گردش نحبگان خود اقتدار وحاکمیت ارثی نجبا و اشراف را مورد تردید قرار می دادو اعتقاد داشت که اقتدار یاحاکمیت فقط به اشخاصی که از لحاظ کیفی و هم از لحاظ عینی برتر هستند تعلق می گیرد وگردش نخبگان در نظر وی در عین حال هم واقعیتی عینی و هم عاملی استکه بوسیلة آن یکجامعة بطور طبیعی به موجودیت خود ادامه داده و پیشرفت می نماید .
 پارسونز:
ديدگاه اول پارسونز: سيستمي
سیستم اجتماعی :
پارسونز معتقد بود سیستم وظیفه اش ایجاد انسجام درجامعه است ومی تواند پراکندگی عناصر واجزای تشکیل دهنده نظام را به یکپارچگی تبدیل کند و در صورت اجرا ، جامعه می تواند به نظم اجتماعی برسد.
سیستم حیاتی :
او اعتقاد داشت می تواند زمینه های ایجاد تعامل و برقراری ارتباط با خرده سیستم ها و ازطرفی خرده سسیتم ها با محیط اجتماعی را برقرار نماید . یعنی همواره می بایست مانع ایجاد گسست در جامعه شد ،  چرا که این امر زمینه ای ایجاد بر نظم را در جامعه ایجاد می کند.
دیدگاه دوم پارسونز: تكاملي
همواره نگاه وی به تکامل جامعه بود ، یعنی چگونه جوامع در فرآیند و جریان تکامل حرکتی رو به جلو و پیشرفت را دنبال کند از این بابت تاریخ جوامع را به سه مقطع زمانی از بدو پیدایش تا دوران خویش تقسیم می نماید.
1)    مرحله ابتدایی تا اولیه تاریخ جوامع بشری
2)    تاریخ میانی جوامع بشری
3)    تاریخ کنونی یا زمان پارسونز
پارسونز هرکدام از این دوره ها را به منزله یک سیستم اجتماعی بزرگ در نظر گرفت و هر کدام از این دوره های مزبور را به سه شاخه و انشعاب تقسیم نمود.  
پارسونز تحلیل خویش را در سیستم اجتماعی در مراحل تطور جوامع ، انعکاس داد ، بدین معنا که هردوره ایی را باانشعابات سه گانه آن به منزله یک خرده سیستم در نظر گرفت .
دلیل تغییر ادوار تاریخ به دوران دیگر به سبب :
1)    تکامل جوامع
2)    وجود بی نظمی در جوامع
بی نظمی در جوامع عاملی برای تکامل جوامع می باشد. بی نظمی به وجود می آید تا جوامع به تکامل دست یابند. وی سوالی مطرح نمود: چرا بی نظمی بوجود می آید؟ و پاسخ این سوال را به این شکل داد:
بی نظمی از آنجا بوجود می آید که خرده سیستم ها به وظایف خویش عمل نمی نمایند این امر سبب می شود تا فرآیندی بوجود آید ، این فرآیند و جریان سبب می شود تا جوامع به طرف جلو گام بردارند و به دوران مدرن کنونی برسند.
بوجود آمدن چنین جوامعی در جوامع اجتناب ناپذیر است. به هیچ وجه نمی توان مانعی را برای عدم این بی نظمی ایجاد نمود زیرا این بی نظمی یک ثبات و نظم بعدی را بوجود می آورد. جوامع را به تعالی و کمال می رساند. او در دهه 1930  نتیجه می گیرد که ایالات متحده آمریکا  بی نظمی مواجه شده است از این جهت است که خرده سیستم به وظایف خویش عمل ننموده اند و اساساً نیز نمی بایست به وظایف خویش عمل کنند تاتاریخ بتواند نظم را تجربه کند. از این جهت اشاره می کند قطعاً دوره زمان من نیز دستخوش بی نظمی خواهد شد پس بی نظمی را به منزله یک تجربه برای حاکمیت و سبب تقویت و نظم بعدی می داند.
 عوامل موثر در روند و فرآيند تحولات اجتماعي[3]
به صورت خلاصه مي توان به موارد بسيار مهمي كه در روند و فرايند تحولات اجتماعي نقش بسزايي داشته اند را ذكر كرد. از آن جمله اند:
- تراكم جمعيت
- تقسيم كار اجتماعي
- عامل اقتصادي
- عامل تكنولوژي
در جمع بندي مطالب مربوط به بررسي و نقد عوامل مهمي همچون تراكم جمعيت و تقسيم كار اجتماعي «دوركيم» و عامل اقتصادي «ماركس» مي توان به اين نتيجه رسيد كه هريك از اين دو عامل در فرآيند تغيير و تحولات اجتماعي به طور قطع تاثيراتي خواهند داشت و جوامع انساني را متحول خواهند كرد. اما هيچ كدام نمي توانند به عنوان عامل مسلط در اين راستا شناخته شده و از جامعيت لازم نيز برخوردار باشند. لذا به متغير تكنولوژي به عنوان يكي ديگر از مهمترين عوامل تاثيرگذار در فرآيند تغيير و تحولات اجتماعي مي پردازيم.
    عامل تكنولوژي
بدون شك انقلاب تكنولوژيك جرياني است كه بر اثر آن از دو قرن پيش تاكنون، تغييرات عميقي در جامعه غرب و در دنياي كنوني بوجود آورده است. چنين پديده اي جوامع روستايي را دگرگون، فرهنگهاي سنتي را از هم پاشيده و راه توسعه اقتصادي، اجتماعي و سياسي را براي كشورها مي گشايد.[4]
سوالي كه در اينجا مطرح مي شود اين است كه آيا مي توان متغير توسعه تكنولوژي را به عنوان يك عامل موثر در تحولات اجتماعي و فرآيند توسعه، معتبرتر از عامل جمعيتي و تقسيم كار «دوركيم» و يا عامل اقتصادي «ماركس» تلقي كرد؟
برخي از محققين و تئوري پردازان، تكنونولوژي را به عنوان ملاكي كه براساس آن بتوان يك طبقه بندي از جوامع تاريخي به دست داد، مورد استفاده قرار داده اند، كه معروفترين اين طبقه بندي را «لوئيس ممفورد» انجام داده است. او هريك از مراحل توسعه تكنيكي را «مجموعه تكنولوژيكي» نام نهاده است. بدين معني كه هر مرحله تاريخي از تكنولوژي، با يك نوع جامعه، و با يك تمدن واقعي انطباق دارد. به بيان ديگر هريك از اين مراحل به طور كلي معرف يك دوره از تاريخ انساني، و مربوط به مناطق مشخصي است كه از بعضي منابع و مواد اوليه خاص استفاده مي كنند، و درهريك از آنها وسايل خاصي به منظور ايجاد و استفاده از انرژي به كار مي رود، و درهريك، اشكال خاصي از توليد وجود دارد، و بالاخره بايد گفت كه در هريك از اين مراحل انواع خاصي از كارگران وجود دارد و هريك از افراد تحت روشهاي خاص تربيت مي شوند. «هانري ژان» با استفاده از نظرات «ممفورد» مراحل توسعه تكنيكي را در پنج مرحله نام مي برد:
1- عصر سنگ ابزاري.
2- عصر انسان ابزاري.
3- عصر پيش تكنيكي.
4- عصر پارينه تكنيكي.
5- عصر نوتكنيكي
براساس آن مراحل بزرگ تاريخ انساني را تقسيم بندي و تحليل نموده و انواعي از جوامع را مشخص مي كند. «هانري ژان» سخن اصلي خود را اينگونه بيان مي دارد: «ما تكنيك را به عنوان يك متغير مستقل در نظر خواهيم گرفت كه تمام جنبه هاي ديگر تاريخ تحت الشعاع آن قرار مي گيرند، و در جهت آن حركت مي نمايند»[5]
 ذكر چند نكته در اين خصوص لازم مي نمايد:
1- طبقه بندي مراحل تاريخي براساس تكنولوژي، نوعي ديگر از رويكرد مادي به تغيير و تحولات اجتماعي بوده و طبقه بندي «ماركس» را تداعي مي كند، و در واقع مي توان گفت كه «ممفورد» و «ژان» به گونه اي از عامل تكنيك صحبت مي كنند، كه بسيار شبيه است به آنچه كه «ماركس» از روابط توليدي در نظر دارد.
 2- عامل «تكنولوژي» اگرچه متغيري است بسيار بااهميت كه تاثير آن در تحولات جوامع هميشه كاملا محسوس است، اما از سوي ديگر اين عامل بايد در چارچوب وسيعتري مورد تفسير و توجيه قرار گيرد. به بيان ديگر تكنولوژي عاملي نيست كه به تنهايي و مستقل از پيرامون خود وجود آن ضروري باشد. تاثير ماشين عمدتا مبتني بر گرايش و طرز تلقي و برداشت و فرهنگ مردم است، و ارتباط دارد با محيطي كه ماشين در آنجا استقرار يافته است و نيز با نحوه اي كه مردم، تكنولوژي و توليد خود را با طرح هاي پيش بيني شده و بالاخره با هدفها و منظورهايي كه از آن دارند، هماهنگ مي كنند.
3- اگر عامل تكنولوژي را به عنوان يك متغير پراهميت در تاريخ و فرآيند توسعه در نظر بگيريم، بازهم اين مفهوم نبايد تحت عنوان عامل مسلط بكار برده شود. چرا كه تكنولوژي و تمدن، هر دو نتيجه انتخاب آگاهانه انسان، استعدادها و كوششهاي افراد بشر است. تكنولوژي سيستم مستقلي محسوب نمي شود كه از ديگر متغيرها جدا و مستقل باشد، بلكه تنها عنصري از فرهنگ هر جامعه اي تلقي مي گردد. همانگونه كه ايدئولوژي يا اخلاق جزئي از فرهنگ است. بنابراين پيشرفت تكنولوژي كاملا وابسته به پيشرفت علم است.
4- تبيين فرآيند توسعه همه جانبه مبتني بر عامل تكنولوژي به عنوان متغير مستقل، از جامعيت لازم برخوردار نبوده و تحليلي «تك علتي» است.
 عوامل حركت تاريخ وسير تحول جوامع
در تحليل عوامل تأثيرگذار بر حركت تاريخ بايد نگاهي جامع به اين عوامل داشت و نبايد نگاه تك عاملي داشت؛ لذا نظريه‌هاي نژادي، جغرافيايي، قهرمانان اقتصادي، وحتي نظريه الهي (به معناي طرح اراده مقدس الهي به عنوان تنها عامل حركت تاريخ) نظريه‌هاي صحيح نمي‌باشند. بلكه بايد نگاه مدلي و سيستمي به عوامل و محرك‌هاي تاريخ داشت كه بالطبع تنها براساس اين نگاه امكان سخن از سنجش نسبت‌ها و تعيين سهم تأثير هر عامل در حركت تاريخ فراهم مي‌گردد.
 نظام اراده ها
مطابق نظريه الهي اگرچه اساس تكامل عالم به اراده الهي بازگشت مي‌كند اما اراده انسان هم دراين تكامل حضور دارد. به ديگر سخن جريان تكامل عالم يك جريان جبري مشخص و تنها متقوم به اراده خداان نمي‌باشد. بلكه اراده خدا به اين تعلق گرفته است كه جريان تكامل تاريخ محصول نظام اراده‌ها باشد و بالطبع در اين نظام اراده‌ها سطوحي از اراده مطرح است كه هم عرض هم نيستند وهر يك جايگاه و سهم تأثير خاصي دارند. «هرچند اراده انساني خود مخلوق خدا است ولي تعين تصميم گيري و جريان ارادة تابع فاعليت انسان است و به همين جهت است كه مسئوليت  انسان معني دار مي‌شود. در نظام فاعليت، سهم اراده به «ولايت، تولي، تصرف» تعريف مي‌شود، يعني ولايتي از طرف خدا  هست و پيروان تولي به آن ولايت پيدا مي‌كنند، آنگاه متناسب با اين تولي قدرت تصرف پيدا مي‌كنند. به تعبير ديگر، وقتي به اراده خدا  (اراده ربوبي) تولي پيدا كنند، ولايت  الهي در آنها جاري مي‌شود و تصرف و نيابت و خلافت مي‌كنند. (ميرباقري، 1385، ص 21)
 در باب نظام اراده توجه به دو نكته اساسي لازم است:
اولاً: در شكل دهي تاريخ، سه نوع اراده، «انساني، اجتماعي و تاريخي» حضور دارند.
اگرچه ظهور مستقيم و اصلي اراده انساني در تكامل خود فرد مطرح است و براساس همين جريان اراده است كه طاعت و عصيان شكل مي‌گيرد اما همين  اراده‌هاي تك تك انسانها، هم در تحقق طاعت و عصيان اجتماعي و هم در طاعت و عصيان تاريخي حضور دارد و دو مسير بندگي و طغيان را شكل مي‌دهند.
اراده اجتماعي، سطح ديگري از اراده‌هاي انساني است كه از تقوم اراده‌هاي انساني در يك جامعه شكل مي‌گيرد و اراده بزرگ اجتماعي را درست مي‌كند. در سايه همين اراده اجتماعي است كه دو جامعه متضاد شكل مي‌گيرد.
علاه بر اراده‌هاي فردي و اجتماعي، سطح ديگر اراده، اراده تاريخي است كه از تقوم اراده‌هاي اجتماعي در طول تاريخ شكل مي‌گيرند و در سايه اين اراده‌هاي تاريخي است كه دو جريان تاريخي طاعت و عصيان قابليت طرح پيدا مي‌كند. البته در اين دو جريان تاريخي جريان طاعت بر محور اراده پيامبران شكل ميگيرد و در مقابل محور معصيت و طغيان هم طاغوتيان است.ثانياً: در جريان هر سطح از اراده‌ها و در تقوم اين سه سطح به يكديگر بايد توجه به نظامندي آنها داشت. در حوزه اراده انساني، نظام اراده انساني مطرح است بدين معنا كه انسان در وجود خود و در مسير حركت خود ظهور و بروز متفاوتي پيدا مي‌كند. اراده انسان هم در در حالات روحي حضور دارد كه اخلاقش حول اراده او شكل مي‌گيرد و حساسيت‌هاي روحي و اوصافش به نسبت به اراده اش بر مي‌گردد و همچنين اراده اش در شكل دهي نظام انديشه ونظام فكري اش تبلور ديگر پيدا مي‌كند و در آخر نظام رفتاري او ظهور ديگري از اراده انساني است.
در حوزه جامعه هم نظام اراده‌هاي اجتماعي مطرح است، اراده‌هاي سياسي، فرهنگي و اقتصادي، در سه سطح، «خرد، كلان و توسعه» متقوم به يكديگر منجر به پرستش اجتماعي خاصي مي‌شوند.
اراده‌هاي تاريخي هم متقوم به يكديگر و نظامند مي‌باشند. 
پرستش
عامل مهم ديگر در حركت تاريخ، كيف پرستش انساني در سه حوزه پرستش «فردي، اجتماعي، تاريخي» است. به ديگر سخن نظريه‌هاي رايج مادي در فلسفه تاريخ معتقدند كه مبدأ پيدايش تحولات اساسي در جامعه بشري و حيات انساني و تمامي تمدن‌ها جز روابط توليدي وتغيير آن نمي‌باشد ـ آنچنانكه در نگاه ماترياليسم تاريخي مطرح است ـ و يا توسعه رفاه و صنعت محور شكل گيري امواج حيات تاريخي بشر مي‌باشد، امواجي همچون كشاورزي، صنعت و فراصنعتي. (الوين تافلر، موج سوم ) اما براساس نگاه توحيدي انسان نسبت به اصل پرستش و خضوع از هيچ اراده‌اي برخوردار نيست و انسان فطرتاً پرستشگر آفريده شده است، به ديگر سخن نمي‌توان انسان را خالي از پرستش و حركت معنا كرد اما در اين چارچوب مي‌تواند به انتخاب كيفِ پرستش بپردازد و به بت پرستي يا خداپرستي روي آورد.
پرستش به صورت فردي، اجتماعي و تاريخي است. در سايه تقوم اراده‌ها و نفوذ و حضور اراده‌ها در يكديگر اراده‌هاي بزرگ جمعي شكل گرفته و فعاليتهاي اجتماعي به سرانجام مي‌رسند و در سايه تقوم اراده هاست كه علم و صنعت و تمدن شكل مي‌گيرد. محور شكل‌گيري اين نظام اراده‌ها، تعلق اجتماعي است كه اين  تعلق اجتماعي (و به پذيرش اجتماعي رسيده) همان مفهوم پرستش اجتماعي است. هر جامعه‌اي يك تعلق محوري و پرستش اجتماعي دارد و براساس اين تعلق اجتماعي نظام اراده‌ها و بالطبع ابعاد مختلف اجتماعي سامان مي‌يابد و طرح دو جامعه توحيدي ومادي معنا مي‌يابد.
  تكامل تاريخ
در باب نحوه حركت تاريخ بشري نوعاً با دو دسته تئوري مختلف روبرو هستيم يك دسته تئوريهاي خطي و تكاملي كه براساس اين نظريه‌ها تاريخ همواره به سوي تكامل در حركت است و هر چه زمان بگذرد، جامعه انساني به سعادت و كمال نزديك تر مي‌شود و در نهايت به جامعه آرماني مي‌رسد. تئوري‌هاي فيلسوفان تاريخي همچون آگوست كنت، تالكوت پارسونز، هگل، ماركس، فوكوياما و ... با حفظ تعريف خاص هر يك از مراحل تكامل و جامعه آرماني، مبتني بر اين نگاه مي‌باشند.
در مقابل دسته ديگري ازتئوري‌ها هستند كه معتقدند كه جوامع در سير به سوي آينده مسير دايره‌اي، موجي يا جريان تكراري دارند، يعني جامعه بشري در دايره‌اي از تكامل، پيشرفت و انحطاط سير مي‌كند، از نقطه‌اي شروع و دوباره به موقعيت اول باز ميگردد. فيلسوفاني همچون ابن خلدون، توين بي و سوروكين و.. معتقد به دوران يا ادواري بودن حركت تاريخ هستند.
تحليل تكاملي بودن حركت تاريخ از ديدگاه فيلسوفان مسلمان با تعابير متفاوت بيان شده است كه نوعاً ناظر به يكديگر مي‌باشند. از ديدگاه علامه طباطبايي «اين حركت و تكامل براساس قانون هدايت عمومي صورت مي‌گيرد، به موجب قانون هدايت عمومي ـ كه در همه انواع آفرينش جاري است. ـ نوع انسان به حكم ضرورت به نيرويي مجهز است كه او را به سوي كمال انسانيت و سعادت راهنمايي مي‌كند و بديهي است كه اگر اين كمال و سعادت براي انسان ـ كه زندگي اش زندگي اجتماعي است ـ امكان وقوع نداشته باشد، اصل تجهيز، لغو و باطل خواهد بود و لغو در آفرينش وجود ندارد. اين امر نه تنها يك قانون عمومي است، بلكه خواست ونياز خود انسان نيز مي‌باشد. (علامه طباطبايي، 1374، ص149) از ديدگاه مطهري «در فطرت وگوهر تاريخ، حركت تكاملي وجود دارد. بر حسب بينش انساني، تاريخ مانند خود طبيعت به حكم سرشت خود، متحول و متكامل است؛ حركت به سوي كمال، لازمة ذات اجزاي طبيعي و از آن جمله تاريخ است وطبيعت تاريخ، نه يك طبيعت مادي محض، بلكه مانند طبيعت فرد انسان، طبيعتي مزدوج است از ماده و معني ... تحول و تكامل تاريخ، تنها جنبه فني و تكنيكي و ابزاري و آنچه بدان تمدن نام مي‌دهد، ندارد؛ گسترده و همه جانبه است، همه شئون معنوي و فرهنگي انسان را در بر ميگيرد و در جهت آزادي انسان از وابستگي‌هاي محيطي و اجتماعي است» (مطهري، 1378، ص 36)
 مراحل تكامل تاريخ
در تبيين مراحل تاريخي بشر نوعاً دانشمندان اسلامي نيز بر تحليلها و تئوري‌هاي مادي ارائه شده در موضوع نحوه تكامل هستي يا مراحل تكامل وجودي انسان و جامعه انساني متفق هستند كه از مشهورترين اين تئوري ها، تئوري ترانسفورميسم در تكامل تدريجي است كه مبتني بر تحليل داروينيستي از نحوه تكامل زنجيره وراثتي انسان از ميمون تاكنون مي‌باشد (آويني، 1383، ص 182)
نقش اروپاي عصر جديد در سير تحولات اجتماعي- اقتصادي[6]
تحولات اقتصادي – اجتماعي انگلستان در عصر جديد در مسيري سير مي‌كرد كه در نهايت به انقلاب صنعتي منجر شد. نخستين مسأله‌اي كه در اين فرضيه جلب توجه مي‌كند موقعيت طبيعي اين كشور است كه به لحاظ جزيره‌اي بودن متكي به دو قاره نبود و همين امر نيروي دريايي و مناسبات تجاري – بازرگاني را در اين كشور تقويت كرده است. پيدايش امپراتوري تجارت دريايي به ميزان وسيعي به همين عامل، يعني موقعيت دريايي اين كشور بستگي دارد. در حالي كه به لحاظ ساختار اقتصاد كشاورزي يا حاصلخيز بودن اراضي چندان مستعد نمي‌باشد و به همين دليل نياز به غلات و مواد مورد لزوم خود را از ديگر كشورها تأمين مي‌كند.
به علت اين شرايط اقتصادي مزارع كشاورزي به مراتع تبديل شدند و در حقيقت اين اقدامات در عصر هانري هفتم صورت پذيرفت و توجه به كارخانه‌هاي نخ‌ريسي كارگاههاي مانوفاكتوري و ريسندگي را تقويت كرد، به گونه‌اي كه اين كشور كالاهاي خود را در سطح اروپا توزيع مي‌كرد. در عصر هانري هشتم و ملكه اليزابت پايه‌هاي حكومت ملي تقويت شد و به تبع آن نيروي دريايي انگلستان نيز تقويت شد و با كنار زدن اسپانيا و هلند توانست به ايجاد امنيت براي سرمايه‌گذاري بپردازد. اين مسأله يكي از عمده عوامل رشد اقتصاد صنعتي انگلستان است. وجود امنيت، طبقة متوسط شهري را تشويق كرد تا به امور بازرگاني بپردازد.
 انگلستان نخستين كشوري بود كه مناسبات سرواژي را درهم كوبيد. از آنجا كه فئوداليسم اين كشور وارداتي بود و از زمان ويليام فاتح در سال 1066 به اين كشور وارد شده بود و داراي قيد و بندهاي زياد محكمي نبود، همين سستي نظام فئودالي موجب شد كه براحتي از بين برود. توجه انگلستان به توليد پشم موجب شد كه براحتي زمينهاي كشاورزي از بين برود و به مراتع دامي در جهت تأمين پشم تبديل شود. در آمدهاي سرشار ناشي از فروش پشم و البسه پشمي سبب سرمايه‌گذاري اشرافيت در اين زمينه شد و بدين ترتيب بين اشرافيت و بورژوازي آن پيوندي عميق صورت گرفت. تأسيس كارگاهها و مراكز توليدي دگرگونيهاي اجتماعي، اقتصادي را ايجاد كرد. به گونه‌اي كه با رها شدن كشاورزان از زمينهاي كشاورزي و در هم شكستن سيستم حصاربندي، بخش عمده‌اي از جمعيت روستاها آواره شدند و به دزدي و راهزني روي آوردند و بخش عمده‌اي از آنها به شهرها سرازير شدند و همين نيروي كار ارزان در شهرها در رشد اقتصادي آن به عنوان يك كشور توليد كننده مؤثر واقع شد. [7]
اعمال سياستهاي مذهبي در عصر هانري هشتم و اليزابت نيز در توسعه مناسبات سرمايه‌داري مؤثر واقع شد. كليساي كاتوليك و بينش مذهبي آن با تجارت، بازرگاني، سود و ربا موافق نبود و بر اين عقيده بود كه اين امور مخصوص يهوديان است. در عصر جديد رشد اقتصادي، تجاري اين كشور نياز به تحولات مذهبي را مي‌طلبيد طوري كه بتواند تفسير جديدي از مذهب را در توجيه اين مناسبات ارائه دهد. از آنجا كه در پيام انجيلي اقتصاد تجاري توجيه نمي‌شود، ولي پاپهاي كاتوليك در انگلستان صاحب دارايي و املاك فراوان بودند و درآمدهاي سرشاري از قبيل عشريه كه اموال مردم را شامل مي‌شد داشتند و يا در مراسمي چون غسل تعميد و ازدواج پول دريافت مي‌كردند و به طور كلي سبب خروج ارز از اين كشور مي‌شدند.
پادشاهان انگلستان چون هانري هشتم نياز به اصلاحات مذهبي را براي بريدن از كليساي كاتوليك رومي درك كردند و با تصاحب ديرها، صومعه‌ها و فروش آنها و تبديل آنها به پول به تقويت پايگاههاي اقتصادي خود پرداختند. همين اصلاحات مذهبي خصوصاً در شكل پيوريتني زاوية ديد كليساي انگلستان را تغيير داد و به توجيه اقدامات طبقة متوسط جديد پرداخت. از اين دوره به بعد شركتهاي بزرگ تجاي در شرق و غرب ظاهر مي‌شوند يا در عصر ملكه اليزابت كساني چون گيرشام به ايجاد بازار بورس لندن مي‌پردازند. وليكن بر اثر رشد طبقة متوسط در عصر جيمز اول و چارلز اول كه به بروز انقلاب سياسي انجاميد، اين طبقه توانست در بسياري از امور سياسي انگلستان دخالت كند. با رشد سلطنت مطلقه و قدرت پادشاهان طبقة متوسط احساس خطر كرد و از آنجا كه همين پادشاهان مطلقه خود مانعي براي تأمين امنيت و ثبات سرمايه بودند، اين طبقه خواهان كسب قدرت سياسي شد. حتي اين خواسته‌ها به وسيله آراء متفكران سياسي انگلستان چون جان لاك نيز مطرح شد. يكي از مهمترين نتايج انقلاب انگلستان تثبيت و تفكيك قوا بود. نتيجة ديگر آن مسأله مالكيت بود كه دولت متضمن تأمين امنيت آن بود. انقلاب شكوهمند انگلستان در سال 1688 رسماً مشكلات داخلي را كه باعث آزادسازي انرژيهاي زيادي شد تأييد كرد و در عرصة خارجي اين كشور را به فعاليتهاي استعماري واداشت.
سياستهاي اقتصادي انگلستان در قبال مستعمراتش نيز قابل توجه است. انگلستان در مقايسه با فرانسه و اسپانيا كه بيشتر جمعيت مستعمراتشان را بوميان آن سرزمينها يا سياهپوستان مهاجر تشكيل مي‌داد، جمعيت عظيمي را به مستعمرات فرستاد و با اين كار به ايجاد كوچ‌نشيني به معني دقيق كلمه پرداخت. مسائلي چون انقلاب داخلي انگلستان، اصلاحات مذهبي و در هم كوبيده شدن مناسبات سرواژي، عامل اصلي فرستادن جمعيت اين كشور به مستعمراتش بود. اين تمركز جمعيت در مستعمرات نيز موجب رونق و شكوفايي آنها شد و آنها را كه افرادي آزاد بودند به سمت مناسبات توليدي و تجاري هدايت كرد و همين تبادل و مبادلة كالا با كشور مادر به تقويت پايگاههاي اقتصادي آنها و نيز كشور مادر منجر شد. [8]
انگلستان با پشت سر گذاشتن چنين مراحلي توانست سلطنت مطلقه خود را به سلطنت مشروطه تبديل كند و با واگذاري بخشي از قدرت به طبقة نوخواسته بازرگان به گسترش مستعمرات خويش بپردازد. قرن هجدهم قرني بود كه اين كشور با افزايش مستعمرات و توان دريايي خود از طريق ساختن كشتيهاي با ظرفيت و همچنين باز بودن فضاي مستعمراتي و فراهم آوردن مواد خام اوليه در مستعمرات در عرصة اقتصادي فعال ظاهر شد. انگلستان با توجه به كارگاههاي توليدي و دسترسي به مواد اوليه در شرق و غرب عالم و تبديل آن به كالاهاي توليدي توانست بازارهاي گسترده‌اي را براي توليدات خود به دست آورد. بدين وسيله سودهاي عظيمي را كه از طريق اين امور به دست آورد در توسعه و تكميل صنايع توليدي خود به كار برد و با جايگزيني كارخانه به جاي كارگاه و استفاده از صنايع ماشيني به جاي صنايع دستي به سمت و سوي اقتصاد صنعتي پيش رفت و با اين شرايط توانست انقلاب تجاري را به انقلاب صنعتي تبديل كند. [9]
گذرگاه هاي تاريخ
ایگور میخائیلوویچ دیاکونف در 12 ژانویه 1915 در پترزبورگ چشم به جهانگشود . پدرش کارمند بانک بود و در امور مالی و بانکی چنان تجربه ای داشت که بهعنواند کارمند بخش بازرگانی سفارت شوروی به اسلو اعزام شد. بنابراین ایگور آموزشابتدایی خود را در مدرسه ای در نروژ فرا گرفت و آموخت به زبان نروژی به روانی سخنبگوید . او پس از بازگشت به اتحاد شوروی و به پایان رسانیدن دوران دبیرستان درلنینگراد در 1930 ، در بخش آشور شناسی دانشگده تاریخ «بنیاد زبان شناسی و تاریخلنین گراد» مشغول به تحصیل شد و زبان های اکدی ، سومری ، عبری ، آرامی و عربی رافرا گرفت . پس از فراغت از تحصیل ، در موزه هرمیتاژ ، با مجموعه بی همتای دست ساختههای شرقی و خاورمیانه ای آن ، به کار پرداخت .
جنگ که شروع شد ایگور در اطلاعاتارتش به خدمت گرفته شد. او در کارلیا به کار مشغول شد و وظیفه اش تهیه مطالبتبلیغاتی برای توزیع در میان دشمن بود. سپس در سال 1944 به فینمارک شمالی ترین بخشنروژ اعزام شد و از آن جا که به روانی به زبان نروژی صحبت می کرد ، او را به معاونتفرماندهی منطقه اشغالی برگزیدند .او دموکراسی نروژی را می ستود و به مردم نروژ عشقمی ورزید و به همین جهت به صورت میانجی با ارزشی بین اشغالگران و اهلی منطقه درآمد.
در سال 1946 از خدمت مرخص شد و به هرمتیاژ برگشت و بعدن بیش تر زندگی حرفهای خود را به کار در «موسسه شرق شناسی آکادمی علوم» سپری ساخت . هنگامی که کارش رادر آن جا آغاز کرد ، تعداد متخصصان شرق شناسی در اتحاد شوروی بسیار کم بود و او دربرپایی این موسسه نقش عمده ای ایفا کرد. به هر حال او موفق شد یک رشته آثار عمدهمحققانه درباره زبان ، فرهنگ نظام اجتماعی – اقتصادی و تاریخ جوامعی چون آشور ،پادشاهی هیتی ، بابل ، پارت و ارمنستان سازد . اوج کارنامه دانشورانه او انتشاردوره سه جلدی تاریخ جهان باستان (History of the Ancient world ) در سال 1989 بود.
دیاکونف که این شاهکار را درنیمه دهه هشتم عمرش یه بار آورد بود ، می توانستانتظار داشته باشد که از عمرش تلاش و تکاپو کناره جوید . اما او بر عکس تصمیم گرفتدرجهت مقابل حرکت کند و به بلند پروازانه ترین طرح پژوهشی خود ، یعنی طرح کلیاسطوره شناسی جهان مبادرت ورزد. برآمد این باریک اندیشی ها اسطوره های باستانیشرق و غرب بود. این اثر به نوبه خود او را برانگیخت تا به کاری پرداخته ترمبادرت ورزد، تاریخ عمومی جهان که در آن عوامل اجتماعی – روان شناختی جایگاه بهمراتب برجسته ی را نسبت به آنچه در گزاره های مارکسیستی و حتماپسا مارکسیستی معمولبود به خود اختصاص می داد. (دیاکونف، 1380)
او آموخته بود که به اسطوره ، مذهب ، علم و فلسفهتوجه دقیق تری مبذول دارد ، بر این باور بود که نظیر تحول مادی در تحول معنوی تمدنهای نخستین جهان ، یعنی تمدن های خاورمیانه ، نوعی قانون مندی قابل مشاهده است . ودست به کار شد تا دریابد که آیا در بخش های دیگر جهان و در دیگر زمان ها نیزقانونمندی های مشابهی را می توان تشخیص داد یا نه و به این نتیجه رسید که میتوان.کتاب حاضر نتیجه این پژوهش است . نقطه عزیمت دیاکونف نظریه تحول اجتماعی استکه مارکس و انگلیس به شرح و بسط آن پرداختند. اما او چند تغییر مهم و اساسی در آنپدید آورده است که به این نظریه هم انعطاف پیش تر و هم قدرت بیانگری گسترده تری میبخشد. او مخالف آن است که گذار از یک مرحله بعدی الزامن با تشدید ستیزه وانقلاب اجتماعی همراه است : بر عکس ، بر آن پافشاری می کند که گاهی تحول اجتماعی بامسالمت و به تدریج به انجام می رسد.
تضاد و ناسازگاری تنها بین نیروهای تولید ومناسبات اجتماعی حاکم بر آن ها شکل نمی گیرد ، بلکه میان صورت بندهای مذهبی ، قوی ودیگر صورت بندی های اجتماعی – روان شناختی نیز با گستردگی به مراتب بیش تری به وقوعمی پیوندد. (دیاکونف، 1380)
او منکر آن است که تحول اجتماعی الزامن تضمن پیشرفت است . مگر درعرصه تنگ و محدود فن آوری . بلکه بر آن است که بشریت به طور همزمان در دو جهت متضادتحول پیدا می کند : «هر پیشرفتی در عین حال یک پسرفت است.» از یکسو انسان ها بهمهارت های فن شناختی بزرگ تری دست می یابند ، به رفاه و روا داری مشترک می رسند وبه سوی حذف تدریجی جنگ از طریق میانجیگری های نهادهای بین المللی حرکت می کنند، اما در همان حال به رشد لجام گسیخته جمعیت ، پاکسازی قوی ، فرسایش منابع و تخریبگسترده محیط زیست میدان می دهند و این در حالی است که جنگ هایی هم که رخ می دهند بهخوبی سابقه ای ویرانگرند.  دیاکونف از بیان این که به نظر او کدام یک از این دوگرایش احتمالاً دست بالا را خواهند گرفت سرباز می زند، اما در توضیحات او نظریه «پایان تاریخ» ، نسبت به آنچه فرانسیس فوکویاما در کتاب پـایـان تاریخ و انسان آخرین «The End of History and the last Man»  مطرح کرده ، طنین بسیار متفاوتی دارد. آنچه کتاب دیاکونف را چنین شایان توجه می سازد هم دامنه گسترده آموزه های آناست و هم انسانیت نهفته در بینش های آن . بیش از او در میان نظریه پردازان تاریخ کمترکسی را می توان یافت که در مورد جوامع باستانی آسیا و خاورمیانه چنین خبره باشد . در عین حال تجربه شخصی او از جنگ و ترور سیاسی ، و نیز تلاش هایی که از جنگ جهانیدوم به بعد در جهت ایجاد اعتماد بیش تر و مناسبات بهتر در میان ملت ها به عمل آمده، به بینش های او عمق بخشیده و دلبستگی عمیق نسبت به سرنوشت بشریت و نیز نگرشدوسویه نسبت به آینده آن را در بینش های او رسوخ داده است .
موضوعی که از دیرباز ذهن تاریخ پژوهان را به خود مشغول داشته بود این بود که آیا همانگونه که درعرصه های طبیعی قوانین خاصی حکم فرماست . ، در تاریخ انسان و فرآیندهای اجتماعی آننیز قانونمندی خاصی را می توان کشف کرد که به کمک آن بتوان رخدادهای به ظاهرپراکنده و تصادفی تاریخ را در پیوند با یکدیگر تبیین کرد ؟ در پاسخ مثبت به اینپرسش اندیشمندان هر یک به نوعی کوشیده اند فرآیند تاریخ را تبیین کنند.
در دوسده اخیر ، دو نگرش کل در این عرصه مشهود بوده که یکی مربوط به تاریخ پژوهاناروپایی غربی وآمریکا و دیگری مربوط به مارکس و پیروان او در تاریخ پژوهشی اروپاییغربی دوره بندی های گوناگون ولی عمدتاً مشابهی برای فرآیندهای تاریخ در نظر گرفتهشده که مشهورترین آن بینش صنعتی یا کشاورزی ، صنعتی و فراضعتی (پساصعتی ) و یانخستین ، باستانی، قرون تاریک ، قرون وسطی و قرون جدید.
در برابر این نظریات ،نظریه تاریخی مارکسیستی قرار داشت که دوره بندی تاریخ را به 5 مرحله (اشتراکینخستین ، برده داری،فئودالی ، سرمایه داری ، سوسیاسیتی ) تقسیم می کرد و برایفرآیند تاریخ یک نوع خودپویی درونی قابل بود که نیروی محرکه آن را تضاد اصلی بیننیروهای مولد و مناسبات تولیدی در چارچوب یک شیوه تولید به حساب می آورد. (دیاکونف، 1380)
نظریهمارکسیستی فرایند تاریخ به مدت بیش از یک سده ذهن اذهان را مجذوب ساخت و تنها پس ازناکامی شوروی (به عنوان مهم ترین کشور سوسیالیستی جهان) بود که این نظریه باتردیدهای جدی در میان پیروان فراوانش مواجه شد. و در این شرایط بود که از تاریخپژوهان قرن بیستم است در این کتاب که نتیجه کند و کارهای تاریخی و شناخت عمیقاو درعرصه های انسان شناسی و قوم شناسی و زبان شناسی است ، کوشیده است به این پرسش پاسخدهد.
برداشت کلی دیاکونف از تاریخ انسان بر خصلت آفرینندگی انسان مبتنی است کهدر دو عرصه اندیشه و فن آوری نمود می یابد و به صورت قانونمندیهایی بر دو حوزهاجتماعی – روان شناختی و اجتماعی – اقتصادی ستونی می گردد.
مزیت و ویژگی نظریهدیاکونف در مورد فرآیند تاریخ توجه خاصی است که به مجموعه عوامل تاثیر گذار بر رشدفرآیند تاریخ مبذول می دارد و از هرگونه مطلق گرایی اجتناب می ورزد.
به نظر اوگذار مرحله ای به سطح رشد فن آوری (به ویژه فن آوری تسلیحاتی) ، ساختار مناسباتتولیدی ، ستمگیری اجتماعی – روان شناختی (یعنی ایدئولوژی : چه اسطوره ای – چهاخلاقی – جزمی و چه کئرت گرا) بستگی دارد. آنچه کتاب دیاکونف را متمایز می کنداین است که در بیان نظریه پردازان تاریخ جهان کمتر کسی را می توان یافت که در موردجوامع باستانی آسیا و خاورمیانه چنین خیره باشد .
او بیان می کند که فرآیندتاریخ انسان را به بهترین وجه اش می توان به جریان رودخانه تشبیه کرد که سرچشمه ایدارد و در آغاز جویباری بیش نیست . سپس دامنه های آن گسترده می شود و در نهایت بهدریا ختم می شود اما آیا این مقایسه استعماری بینرودخانه و تاریخ کافی است کهبیان کنیم تاریخ هم سرانجام به یک دریای تاریخی خواهد ریخت با این که فرآیند تاریخبرابر دخالت نیروهای هنوز ناشناخته به پایان خواهد رسید.
در حال حاضر نظریهمارکسیستی فرآیند تاریخ منسوخ شده است . نه تنها از آن جهت که فرضیه فرارسیدن مرحلهکمونیستی ناکارآمد از کار درآمد بلکه به خاطر لغزش های دیگری که در عرصه نظر و درعمل مرتکب گردیده است . حتی در زمان دو بین تبادل نظر پیرامون صورت بندی موسوم بهآسیایی در دهه 1960 برای تاریخ نویسان دوره باستان روشن گردید از کار بردگان در امرتولید ، عامل محرکه صورت بندی اجتماعی باستانی نبوده است ، گر چه در دوران باستان واوایل قرون و سطی تعداد قابل توجهی برده وجود داشته اما تنها برای مدت کوتاهی درتاریخ جوامع باستانی و به ویژه در روم در دوران جمهوری روم پسین بود که کار بردگانعامل عمده حساب می شد .
اما نه تنها صورت بندی برده داری ، برده داری نبودهصورت بندی فئودالی ، فئودالی نبود . مارکس اصطلاح فئودالسیم را برای مرحله معینی ازفرآیند تاریخ بدین سبب ارائه کرد که در قرن 19 تنها می توانست تصور بسیار نادقیق ازجامعه قرون و سطایی و اروپایی شرقی و آسیا داشته باشد. (دیاکونف، 1380)
فئود [تیول] نوعی زمینداری با حق کسب درآمد است که از طرف امیر یا حکمران به یک خراج گذار [تیول دار]بهشرط خدمت به او هنگام جنگ و پرداخت خراج واگذار شده است .
این نظام ویژه طبقهحاکمه قرون وسطی در اروپای غربی بود اما این نظام به این شکل شاید برای اکثر قرون وسطایی دیگر در خارج از سنت سیاسی اروپایی غربی چندان معمول نبود. بنابراینفئودال نامیدن هر جامعه قرون و سطایی به منزله آن است که تمام جهان را مطابق آنچهدر اروپا رخ داده است توصیف کنیم . بر خلاف مناسبات فئودالی ، مناسبات میانکارو سرمایه از نظر تاریخی جهانی بوده و هست . سرمایه داری به مثابه یک نظام بیشک پدیده ای است که تنها پس از جامعه قرون وسطایی پدیدار شد.
اما آیا می تواناصطلاح سرمایه داری را درخصوص جامعه ای به کار برد که در آن نه تنها سرمایه دارانبلکه کارگران نیز در اقلیت هستند و اکثریت جمعیت آن در بخش خدمات به کار اشتغالدارد ؟
ترکیب اکثر جوامع توسعه یافته مدرن چنین است . دانش پژوهان این جوامع رایاصنعتی می نامند و دیاکونف این جوامع را پسا سرمایه داری توصیف می کند. به هرحال چه اصول مارکسیسم را بپذیرم و چه نپذیریم ، فرآیندی طبیعی باقی می ماند کهقوانین رشد و بالندگی خود را داراست.
تاریخ فرآیند پیچیده از هم گشودگی عواملاجتماعی – اقتصادی در ارتباط نزدیک با تغییرات فن آورانه و تغییرات اجتماعی – روانشناختی است. اگر مارکسیسم ، یکی از آئین های بزرگ قرن 19 است ، از دیدگاه قرنبیستم ضعف های مهم را از خود بروز می دهد و این بدان معنانیست که ما باید بی درنگهر گزاره مارکسیتی را رد کنیم و همه پاسخ ها را در جای دیگر جستجو کنیم .
دیاکونف فرآیند تاریخ انسان را ابتدا تا به امروز به هشت مرحله تقسیم می کند: نخستین ، اشتراکی نخستین ، باستانی اولیه یا اشتراکی باستانی پسین یا امپراطوری ،قرون وسطی ، استبدادی پایدار پسا قرون وسطی ، سرمایه داری ، و پساسرمایه داریکه مهم ترین ویژگی های کلی هر مرحله تاریخی از نظر دیاکونف به قرار زیر است .
مرحله یکم : نخستینپیدایش انسان اندیشه ورز در دوره دیرینه سنگی ، انسانها دسته دسته و جدا از هم در زمین پراکنده اند و همزیستی مسالمت آمیز دارند ،پیدایش اسطوره های ابتدایی و خدایان توتم (مظهر) گونه ای که جادوگران و مردان حکیمواسط ارتباط انسان ها باآن ها هستند (توتم باوری)
مرحله ی دوم : اشتراکی نخستین
عصر نوسنگی پسین یا آغاز عطر فلز ، پیدایش جامعه ریاستی ، پرورشحیوانات اهلی ، صنایع دستی وظیفه تمام توده مسلح مردم است .
کیش های خدایانمحلی : جزمیت ایدئولوژیکی و اخلاقی وجود ندارد.
مرحله سوم : باستانی اولیه یااشتراکی
شکل گیری یک طبقه: بهره وری در مقابل طبقه آزاد مردان شامل فرمانروایی، جنگاوران ، کشاورزان ، دامپروران پیدایش مالکیت خصوصی ، پیدایش دولت ؛ بهرهوری تولید در سطحی است که امکان اضافه تولید برای تامین یک طبقه فرمانروا ، دولتنهادهای مذهبی وجود دارد.
خانواده پدر سالار : برده داری پدر سالارانه یا خانگی، زمین ها به دو بخش دولتی ، پرستشگاهی و خصوصی - اشتراکی تقسیم می شوند.
گسترشرباخوری به سبب ضعف بنیه اقتصادی واحده های کوچک اشتراکی –خانوادگیمالیات گیرینظام دولتی جدید ، افزایش رفاه اقلیت و فقر روزافزون اکثریت ،دولت ، شهرها(مراکز استان ها ) مرکز فرمانروایی دولت ، گسترش سکونت در پهنه ای فراخ ترمبادلات پایانی ، جدایی شناخت علمی از شناخت اسطوره ای ، فلسفه از مذهب ؛ دانشنظری رشد می کند اما به نیروی مولد تبدیل نمی شود.
مرحله چهارم : باستانی پسینیا امپراطوری
گذار از عصر مفرغ به عصر آهن ، اختراع آهن چکش خور (نوعی پولاد)،ابزارهای فولادی و جنگ افزارهای فولادیگسترش برده داری ، حفظ آزادی شخصیدهقانان ، پیدایش سواره نظام ، گسترش کشتی سازی ، ظهور سقوط بی وقفه امپراطوری هابراثر جنگ، متحد سازی مناطق کشاورزی (مولد کالاهای مصرفی) و مناطق کوهستانی و جلگهای مولد برای گسترش باز تولید
متحد سازی اجباری مناطق متفاوت به لحاظاقتصادی ، جغرافیایی و فرهنگی ، به هم زدن ساختارهای سنتی آن ها ،گسترش مبادله درداخل امپراطوری ، پیدایش نظام شهرهای مستقل خودگردان (پولیس) در داخل امپراطوری هابه عنوان مراکز صنایع دستی و تجارت ،پرستش خدای یگانه به جای خدایان محلی ، پیدایشآئین های تقویت کننده امپراطوری و حتی خدا – انگاری پادشاه (امپراطور)
مرحلهپنجم : قرون وسطی
نظام فئودالی در اروپا ، بهره کشی انحصاری از دهقانان ،مالکیت انحصاری جنگ افزارها از سوی طبقه حاکمه ، جنگاوری پیشه و امتیاز طبقه حاکمهشد .جنگ ها بیش تر به سبب کسب افتخار و اعتبار و ارضای انگیزه ستیزه جویی بود.
مرزهای ناپایدار : بی ارتباطی مرزها با موجودیت های قومی و شرایط طبیعی واقلیمیپائین آمدن سطح عمومی زندگی ، تغییر هنجارهای اخلاقی و خرابی شدن آن هاسازمان عالی و مقتدر کلیسایی وسیله ای برای حفظ هنجارهای اخلاقی و تقدیس نظامحاکم اجتماعی ، مجازات دگر اندیشی از سوی مذاهب جزمی تسلط مذهب و از میدان به دورشدن فلسفه ، علوم طبیعی از اوله حیات باز ایستاد.
مرحله ششم : استبدادی پایدارقرون وسطی
پیدایش دو طبقه جدید کارفرمایان سرمایه دار، کارگران مزدیگیر ،پیدایش دولت های «ملی » و سلطنت استبدادی پایدار با مرزهای طبیعی،ملی،مذهبی، پیدایشاصول اجتماعی – روانشناختی جایگزین (دین مسلط) ؛ «اینک می شد جور دیگری اندیشید»
قدرت دولتی عمدتاً در دست زمین داران است .
دولت استبدادی توازن بین چهارطبقه اجتماعی قدیم و جدید را در داخل مرزهای ثابت برقرار و حفظ می کند. کشفسرزمین های تازه و توسعه مستعمراتی ، گسترش شهرهای مستقل (مراکز تجارت بین المللی وکارگاههای صنایع دستی که به کارخانه ها فرا می رویند) ، تجارت محصولات صنعتی بینمراکز عمده تولید صنعتی فرایند انباشت سرمایه ، بالا رفتن سطح زندگی عمومی .
مرحله هفتم : سرمایه دولتی
این مرحله از حدود دهه 1860 میلادی در اروپا ،ایالات متحده امریکا و سپس ژاپن با به قدرت رسیدن بوژروانی ، آغاز شد ؛ وجود مشخصهاین مرحله تبدیل علوم طبیعی به نیروی مولد مثل (اختراع ماشین بخار ، راه آهن ، کشتیبخار ، سپس چراغ براق ، تلگراف ، تلفن ، ورود علم به عرصه صنعتی و کشاورزی) رشدسریع تسلیحات در سراسر دین دوره ، تقابل بورژوازی و کارگران مزدگیر ، پیدایشروشنفکری به عنوان یک نیروی اجتماعی اهمین روز افزون ایدئولوژی های غیر مذهبی ،پیدایش دولت های جمهوری یا پادشاهی مشروطهپیدایش امپراطوریهای استعماری ،همراه با جنگ های بسیار گسترده ، رکود اقتصادی و بحران های ادواری سرمایه داریکلاسیک مرحله سرمایه داری نخست در اروپای غربی و آمریکای شمالی رخ داد. تمامکشورهای دیگر از جمله ژاپن در آغاز و میانه قرن 19 در مرحله ششم یا حتی در مرحلهپنجم بودند و این به معنای عقب افتاده بودن آنها نیست بلکه بدین معناست که بر اثرعوامل ثانوی مثل شرایط طبیعی (در آفریقا) یا موانع ناشی از مسلط کوچگرها و یا رشددیر هنگام ایدئولوژی جایگزین (مثل خاور نزدیک ، میانه و در چین و تا حدی روسیه پیشاز اصلاحات 1860) رشد کندی داشته است.
پیش از انقلاب صنعتی (یعنی انتقال دستیبه کار صنعتی که پیش نیاز پیروزی نظام سرمایه داری است) در کشورهای رشد یافته تریکه درآن ها شرایط ظهور سریع تر مرحله جدید فرآیند تاریخ مهیا شده بود. انقلاب هایسیاسی رخ داد.
یک الگوی رشد مخصوص همه انقلابهای اجتماعی را می توان در انقلابانگلستان ، انقلاب فرانسه ، انقلاب روسیه مشاهده کرد «تغییر بنیادی در ایدئولوژیمسلط که منجر به آزاد سازی پرخاشگرانه می شود. »
پیدایش جنگ های جهانی به مثابهپیامدهای اجتناب ناپذیر رشد طبیعی سرمایه داری و به منظور و باز تقسیم شدن سطح کرهزمین از راه زور ، پیدایش کمونسیم و فاشیسم به عنوان ایدئولوژی های جایگزین دربرابر بحران سرمایه داری و تلاش نافرجام آن ها برای پرسش
از روی فرایندطبیعی رشد سرمایه داری که به مخوف ترین حکومت های دیکتاتوری منجر گردید؛نظام مستقردر اتحاد شوروی از 1924 ، با احیای سرمایه داری به ابتدایی ترین و بی رحمانه ترینشکل آن ، و با استفاده گسترده از کار بردگان یک طبقه جدید و گسترده دیوانسالارانخربی و دولتی پدید آورد. ویژگی های این دولت عبارت بودند از : حکومت توتالیتر و درراس آن مشخص دیکتاتور ، در آمیزی سازمان حزبی با دستگاه دولتی ، نظام پنهان کاریهمه جانبه ، حکومت وحشت ، سرکوب و کشتار
مرحله هشتم : پسا سرمایه داری
سقوطامپراطوری های سرمایه داری و فروپاشی نظام مستعمرانی ، واگذاری استقلال به متحرکسابق ،شناسایی حق ملت ها در تعیین سرنوشت خویش – پیدایش سلاح های گرما – هسته ای کهمی تواند کل محیط زیست انسان را در کره زمین به کلی نابود سازد و در نتیجه تلاشبرای کاهش رقابت های تسلیحاتی و حفظ درمقیاس جهانی ؛ پذیرش نظریه «حقوق بشر » به عنوان ایدئولوژی جایگزین و یک انگیزه بسیار نیرومند اجتماعی – روان شناختی. پیدایش نظریات کنیزی و پسا کنیزی در اقتصاد ، نهادینه شدن حضور اتحادیه هایکارگری به عنوان بخش مکمل نظام اجتماعی رشد بسیار سریع علوم و فن آوری و ماشینی والکترونیکی شدن تمام اطلاعات علمی ،پیدایش یک طبقه جدید شامل کارکنان خدمات وروشنفکران که بتدریج به صورت پر شمارترین طبقه در می آید . توجه به نیازهایزنان و برداشتن موانع مشارکت اجتماعی از سر راه زنان ،گسترش سازمان های خدماتی ورفاهی ، وضع قوانین ضد انحصاری ، گسترش شرکت های سهامی عام ، مشارکت کارکنان دردرآمد بنگاهها از طریق تملک سهام ، نظام مالیاتی تصاعدی با ستمگیری ضد سودهای کلان، کاهش چشمگیر فاصله سطح زندگی طبقات مختلف .
رشد گسترده اقتصاد اعتباری ،آزادی عقیده و مذهب ، جایگزینی روز افزون کتاب و سینما با تلویزیون و کامپیوتر،انقلاب «سبز» در کشاورزی و گسترش کشتزارها ، چیرگی روز افزون نظریه ها و آموزههایی که هدفشان کاستن از نا آرامی و ناخشنودی شخصی ، بدون توسل به هر گونهایدئولوژی خاص مذهبی یا فلسفی است .کاهش شدید مرگ ومیرکودکان ، رشد تصاعدی جمعیت.
در آخر دیاکونف تصریح می کند که فرآیند تاریخ انسان رشدی شتابناک و تصاعدی داردو در نتیجه منحنی مراحل تاریخ دارای یک رشد تصاعدی منفی است و طول هر مرحله تاریخیدر بستر زمان به تدریج کاهش یافته است : مرحله یکم ، حدود 30 هزار سال
مرحله دوم : حدود 7 هزار سال
مرحله سوم : حدود 2 هزار سال
مرحله چهارم : حدود 1500 سال
مرحله پنجم قرون وسطی حدود 000/1 سال
مرحله ششم : حدود 300سال
مرحله هفتم : حدود 100 سال
و مرحله هشتم از حدود 50 سال پیش.[10]
 مراحل سير تحول جوامع انساني از نظر اقتصاد
طبق تحقيقات رستو تعصب ملي و حس ميهن پرستي , توسعه و ترقي را تسريع مي نمايد. طبق شواهد و تجارب ملل مختلف تعصب ملي مهمترين انگيزه ها و عوامل محرك براي توسعه و رشد اقتصادي كشورهاي مختلف بوده است. مثلا شكستهاي پي در پي روسيه تزاري (جنگ كريمه و جنگ با ژاپنيها) حس ناسيوناليستي روسها را تحريك كرد و توفيق انقلاب اجتماعي و اقتصادي سال 1917 را در آن كشور امكان پذير ساخت و يا جنگ ترياك حس ناسيوناليستي را در چين به وجود آورد و اين انگيزه اساسي توسعه اقتصادي سريع آن كشور بعد از حصول استقلال و تغيير نظام اقتصادي آن گرديد و بالاخره يانگي هاي ايالات جنوبي و تجار و صاحبان صنايع غرب آمريكا و يا سامورايي ها و سوداگران ژاپني و تجار و نظاميان روسيه و آلمان عاملان توسعه اقتصادي آمريكا ژاپن روسيه و آلمان را تشكيل دادنند.اين گروها عموما معتقد بودنند كه تنها با روي كار آمدن يك حكومت ملي و مهين پرست و مستقل از حكومتها و قدرتهاي خارجي مي توان وحدت ملي ورشد اقتصادي جامعه را به وجود آورد و فقط در اين شرايط است كه مي توان منابع مالي و فني و انساني جامعه را جهت توسعه اقتصادي آن تجهيز كرداو مراحل توسعه اقتصادي را پنج مرحله مي داند
1-اقتصاد سنتي
2-مرحله آغاز تحول
3-مرحله خيز اقتصادي
4-نرحله رشد و توسعه پي دار
5-مرحله مصرف انبوه
كشور ايران متاسفانه در مرحله خيز اقتصادي گير افتاده است و فقط با يك حكومت ملي كه روحيه ملي گرايي را در ميان جامعه زنده كند مي تواند از اين مرحله عبور كرد
جناب آقاي روستو عوامل و ابزارهاي توسعه را بيان ميدارد كه همگي را ايران دارد بخصوص جمعيت جوان كه بيان مي دارد از ميان عوامل توسعه, جمعيت مهمترين عامل توسعه است و در اين مورد" ژان بدن"مي گويد كه ثروتي جز افراد انساني وجود ندارد و يا" مائوتسه تونك" نيز بيان ميدارد كه مهمترين ثروت جمهوري خلق چين هشتصد ميليون چيني است.
 
منابع
آتكينسون، آر.اف و ...، 1379، روش­شناسي و تاريخ­نگاري، ترجمه حسينعلي نوذري، تهران، طرح نو، چاپ اول.
آويني، سيد مرتضي، 1383، توسعه و مباني تمدن غرب، تهران، نشر ساقي، چاپ چهارم
 استنفورد، مايكل، 1382، درآمدي بر فلسفه تاريخ، ترجمه احمد گل محمدي، تهران، نشر ني.
پوپر، كارل، 1350، فقر تاريخي‌گري، ترجمه احمد آرام، تهران، انتشارات خوارزمي.
دیاکونف، ایگورام ، گذرگاههای تاریخ، ترجمه مهدی حقیقت خواه، انتشارات ققنوس، چاپ 80
ميرباقري، سيد محمدمهدي،1385، در شناخت غرب، قم، دفتر فرهنگستان علوم اسلامي
مطهري، مرتضي، 1378، قيام و انقلاب مهدي(عج) از ديدگاه فلسفه تاريخ، قم، انتشارات صدرا ، چاپ پانزدهم
طباطبايي، محمدحسين، 1374، شيعه در اسلام، قم، دفتر انتشارات اسلامي، چاپ اول
تاريخ تحولات اروپا در قرون جديد» نوشته نقي لطفي و محمدعلي عليزاده، انتشاراتسمت
داب، موريس؛ درباره سرمايه‌داري؛ ترجمه ايرج مهدويان؛ چاپ سوم، تهران: رز، 2537
باران، پل و ديگران؛ اقتصاد سياسي توسعه نيافتگي و رشد؛ ترجمه فرهاد نعماني؛ چاپ اول، تهران: كتابهاي سيمرغ، 1354
داويدار، م. ح.؛ پويايي جامعه از ديدگاه اقتصاد سياسي؛ ترجمه فرامرز كيا، تهران: آگاه، 1358.
http://www.binesheno.com
http://www.fariborzbaghai.org
http://www.zendagi.com
[1] http://www.binesheno.com
[2] http://www.zendagi.com
[3] http://www.magiran.com
[4] ر.ك. دانيل ليتل، تبيين در علوم اجتماعي، مترجم عبدالكريم سروش، (تهران، موسسه فرهنگي صراط، 1373)، ص .99 و رابرت اچ.لاور، پيشين، ص .101 و استفان واگو، پيشين، صص 308-115
[5] ر.ك رافائل كاپلينسكي- چارلز كوهر، تكنولوژي و توسعه، مترجم جمشيد زنگنه، (تهران: انتشارات وزارت امورخارجه، 1372).
[6] به نقل از كتاب «تاريخ تحولات اروپا در قرون جديد» نوشته نقي لطفي و محمدعلي عليزاده، انتشارات سمت
[7] داب، موريس؛ درباره سرمايه‌داري؛ ترجمه ايرج مهدويان؛ چاپ سوم، تهران: رز، 2537
[8] باران، پل و ديگران؛ اقتصاد سياسي توسعه نيافتگي و رشد؛ ترجمه فرهاد نعماني؛ چاپ اول، تهران: كتابهاي سيمرغ، 1354
[9] داويدار، م. ح.؛ پويايي جامعه از ديدگاه اقتصاد سياسي؛ ترجمه فرامرز كيا، تهران: آگاه، 1358.
[10] http://www.fariborzbaghai.org