شيوههاي فرزند پروري(تربیت فرزندان)
شيوههاي فرزند پروري(تربیت فرزندان)
مقدمه
يكي از عوامل بسيار مهم و اثر گذار بر رفتار فرد، خانواده است.محيط خانواده اولين و با دوامترين عاملي است كه در رشد شخصيت افراد تأثير مينمايد.
كودك خصوصياتي را از والدين خود به ارث ميبرد بدين طريق پدر و مادر در زمينهي رشد و پيشرفت فرزندان را فراهم ميآورند نفوذ والدين بر فرزندان تنها محدود به جنبههاي ارثي نيست، بلكه پدر و مادر، در آشنايي كودك به زندگي جمعي و فرهنگ جامعه نيز، نقش مؤثري را ايفا مي كنند. موقعيت اجتماعي خانواده، وضع اقتصادي آن، افكار و عقايد، آداب و رسوم، ايدهآلها و آرزوهاي والدين و سطح تربيت آنان در طرز رفتار كودكان نفوذ فراوان دارد ( شريعتمداري، 1369)
مهمترين تماسهاي كودك در خانواده با والدين است اين تماسها نقطهي كانوني فرهنگ كودك را ايجاد ميكند. رفتار اولياء كودك چه خشن، چه محبتآميز و چه منع كننده باشد يا او را آزاد بگذارد، غالباً مطابق الگوهاي فرهنگي خاص انجام ميگيرد به هر حال كودك طبق فرهنگ خاص پدر و مادر خود مراقبت و تربيت ميشود و رفتار او از جنبههاي مختلف، مطابق با فرهنگ جامعهاي ميباشد كه در آن زندگي ميكنند و نظر و رأي پدر و مادر نيز در آن مؤثر است ( ساعتچي، 1369)
نوع زندگي خانگي كودك، در رشد شخصيت او نيز تأثير
برای تهیه فایل کامل این مطلب، لطفا اینجا را کلیک فرمایید. باتشکر. موفق باشید.
مهمي دارد و اين نيز بوسيلهي والدين معين ميشود مادران و پدراني كه به علت تجارب قبلي دوران كودكي خود، در انجام دادن وظيفه خطير خود، تزلزل و عدم اطمينان خاطر احساس ميكنند.ثبات عاطفي ندارند و به فرزندانشان نظر نامساعد دارند، يا دربارهي روش تربيت با يكديگر موافق نيستند، در اين صورت زندگي خانگي نامطلوبي براي رشد شخصيت كودكان و فرزندان فراهم خواهند آورد. (شعارينژاد، 1372)
در ادامهي اين بحث شيوههاي مختلف تربيتي والدين و رفتار آنها با كودكان و هم چنين ساير عوامل تأثير گذار در كودكان را بحث خواهيم كرد.
ـ شيوههاي فرزندپروري بر اساس الگوي بامريند. بامريند(1967) با مطالعهي تعامل والدين با فرزندان در خانه و در آزمايشگاه دريافت كه الگوهاي متمايز رفتاري والدين با الگوهاي رفتاري كودك ارتباط دارد او سه الگوي رفتاري والدين را در تعامل با فرزندان خود مشخص ساخت.
1ـ والدين قاطع و اطمينان بخش (مقتدر منطقي)
والدين اين الگو، معمولا با فرزندان با مجبت هستند و با آنها رابطهي گرم و صميمي دارند اين والدين ضمن كنترل منطقي فرزندانشان از آنان توقع رفتار عادلانه و منطقي دارند هر چند اينگونه والدين به استقلال و تصميمات فرزندان خود احترام ميگذارند اما به طور كلي در مواضع خود محكم مياستند و دلايل قاطعانهاي در مورد راهنماييهاي خود ارائه ميدهند اين تلقين، كنترل از جانب و الدين با منضبط كردن كودكان از راه هدايت، و تشويق خود مختاري و استقلال كودك، كنترل «قاطع و اطمينان بخش» از جانب والدين خوانده ميشود.
اين والدين در رفتار با كودك زورگو نبوده و در چهار چوب معيني آزادي قابل ملاحظهاي به كودكان خود ميدهند، اما در مواردي محدوديتهايي بر آنان قائل ميشوند و از فرزندان خود انتظار رفتار تكامل يافته دارند به طور كلي ميتوان خصوصيات خانواده با والدين قاطع و اطمينان بخش را به صورت زير برشمرد.
ـ والدين به تصميمات و نظريات فرزندان خود احترام قائل هستند؛
تمام افراد قابل احترام هستند؛
تمام افراد حق اظهار نظر در تصميمات زندگي را دارند؛
روش عقلاني در كليهي شئونات زندگي آنها تأثير دارد؛
والدين براي دستورات، راهنماييها، و نظرات خود، دليل منطقي و قانع كنندهاي ميآورند؛
والدين ضمن محبت به فرزندان به آنها گرم و صميمي هستند؛
بين افراد خانواده همكاري و صميمت وجود دارد؛
فرزنداني كه والدين دمكرات و قاطع و اطمينان بخش دارند به احتمال زياد داراي اعتماد به نفس زياد و مستقل با احساس مسئوليت هستند (شعاري نژاد، 1373)
شريعتمداري و عظمي (1367) ، (1370) معتقدند اين قبيل فرزندان چون مورد مهر و محبت قرار ميگيرند و به اندازهي كافي از آزادي برخوردار هستند نسبت به والدين خود ديدي مثبت و منصفانهاي دارند و در زندگي آينده مسئوليت را به راحتي به عهده ميگيرند و از انجام آن سربلند بيرون ميآيند معين بودن راهها و هدف زندگي در اين گروه از خانوادهها (با والدين دمكرات و قاطع و اطمينان بخش) باعث روشن شدن زندگي آينده آنها خواهند شد. از آنجا كه والدين، آنها را تشويق به اظهار نظر در مورد مسائل مختلف زندگي نمودهاند و به نظرات و عقايد آنها احترام قائل بودهاند در آينده به راحتي عقيدهي خود را اظهار ميكنند و مهارت خويش را آشكار ميسازند و در ارتباط با همسالان رضايت دارند و براي ديگران احترام قائل هستند.
برك در سال 1994 ضمن بيان ارتباط بين شيوههاي تربيت فرزندان و عزت نفس كودك مينويسد: «كودكي كه داراي والدين صميمي و پاسخده هستند و انتظارات معقول كودكان خود را پاسخ ميدهند، احساس خوبي نسبت به رفتارشان دارند و انسانهاي صالح و ارزشمند خواهند بود.»
2ـ والدين مستبد و ديكتاتور
در اين الگو والدين براي اعمال قدرت و انظباط اجباري تأكيد ميكنند. ماسن دربارهي والدين مستبد معتقد است، اين والدين با فرزندان خود كمتر گرم و با محبت هستند، كودكان خود را بسيار كنترل ميكنند و از قدرتشان استفاده مينمايند آنها فرزندان خود را تشويق به مخالفت با قواعدو تصميات خود نميكند و كمتر با آنان گرم و مهربان هستند (ياسائي 1368)
شريعتمداري (1367) دربارهي خانوادهي ديكتاتور و مستبد ميگويد: در اينگونه خانوادهها يك نفر حاكم است كه اعمال و رفتار ديگران را كنترل ميكند. اين فرد غالباً پدر است و در بعضي از موارد مادر نيز ممكن است نقش يك ديكاتور را نيز در خانه اجرا كند. در چنين خانوادهاي فقط ديكتاتور تصميم ميگيرد، هدف تعيين ميكند، راه نشان ميدهد و وظيفهي افراد را مشخص ميسازد، امور زندگي را تربيت ميدهد، همه بايد مطابق با ميل و دلخواه او رفتار كند. او فقط حق اظهار نظر دارد و دستورات او بدون چون وچرا بايد از طرف ديگران به معرض اجراء درآيد. در اينگونه خانوادهها فقط ديكتاتور استقلال عمل دارد. و ارزش كار ديگران بوسيلهي او تعيين ميشود، آنچه خوب دانست خوب است و انچه او بدهي تلقي كرد بد است او در كارهاي خصوصي اعضاء خانواده نيز دخالت ميكند او ميتواند از ديگران انتقاد كند ولي آنچه او انجام ميدهد بايد بدون چون و چرا مورد تأييد قرار گيرد (شريعتمداري،1369)
والدين مستبد در مقابل دستوراتي كه ميدهند دليل نميآوردند به نظر آنان فرزند بايد از والدين اطاعت بيچون و چرا داشته باشد.
ماسن در اين باره ميگويد: والدين مستبد بر خلاف والدين دمكرات لزومي نميبيند كه براي دستوراتي كه ميدهند، دليل ارائه دهند به نظر آنان اطاعت بيچون و چار يك فضيلت است. بعضي از والدين از روي خشم چنين روشي را در پيش ميگيرند و بعضي ديگر نميخواهند درد سر توضيح دادن و بحث و گفتگو را تقبل كنند. البته بعضي ديگر به اين دليل چنين رفتاري را با كودكان خود انجام ميدهند وتا به نوجوان ياد بدهند كه به مرجع قدرت احترام بگذارند اهم خصوصيات والدين مستبد و ديكتاتور بدين قرار است (ياسايي، 1368)
ـ براي دستوراتي كه ميدهند دليل نميآورند.
ـ فرزند بايد اطاعت بيچون و چرا از والدين داشته باشد.
ـ براي عقايد و نظرات فرزندانشان ارزش قائل نيستند.
ـ معمولا يك نفر (پدر يا مادر) حاكم بر اعمال و رفتار ديگران است.
ـ با فرزندان خود گرم و صميمي نيستند.
فرزندان والدين مستبد كمتر كمتي به خود هستند و اعتماد به نفس كمتر و هم چنين استقلال و خلاقيت پاييني دارند، ذهن كنجكاو ندارند، از نظر رشد اخلاقي كمتر رشد يافتهاند، و در برخورد با مشكلات روزمرهي علمي، تحصيلي و ذهني انعطافپذيري كمتري دارند معمولا والدين خود را نا مهربان و سهل انگار مي دانند و معتقدند كه انتظارات و تقاضاهايشان غير منطقي و نادرست ميباشد (ياسايي، 1368)
شريعتمداري در مورد خصوصيات فرزندان با والدين مستبد مينويسد بچههايي كه در محيط ديكتاتوري پرورش مييابند در ظاهر حالت تسليم و اطاعت از خود نشان ميدهند، ولي در واقع دچار حالت اضطراب و هيجان هستن. اين بچهها اغلب در مقابل ديگران حالت خصومت و دشمني به خود ميگيرند، به بچههاي هم سن و كوچكتر از خود آسيب ميرسانند و معمولاً چون افكار و عقايد خاصي را بدون چون و چرا پذيرفتهاند افرادي متعصب به بار ميآيند. از بسر بردن با ديگران عاجز هستند. در زمينههاي عاطفي و اجتماعي رشد كافي ندارند. در كارهاي گروهي نميتوانند شركت كنند، اغلب متزلزل و ضعيفالنفس هستند از قبول مسئوليت خوداري ميكنند نسبت به بزرگسالان به طور كلي بدبين ميباشند، در مراحل مختلف زندگي از ضعف و بيلياقتي خود رنج ميبرند و غالباً در كار تحصيل نيز موفق نميشوند (شريعتمداري، 1369)
3) والدين سهلگير (آزادگذار)
ماسن و همكاران در اين باره مينويسد: اين والدين فرزندان خود را كنترل نميكنند و از آنان توقعي ندارند و گرم و صميمي هستند اينگونه والدين در خانه نظم و ترتيبي ندارند در تنبيه يا پاداش دادن به فرزندان خود چندان جدي نيستند از فرزندان خود انتظار رفتار عاقلانه ندارند. به كودكان خود آموزش استقلال و به خود متكي بودن نميدهند به اينگونه والدين سهلگير ميگويند. (ياسايي، 1368)
والدين سهلگير در حد افراطي مساوات طلب هستند و اجازه ميدهند فرزندانشان هر كاري را ميخواهند انجام دهند. والدين سهلگير فرزند خودش را به حال خويش ميگذارد بدون اينكه سر مشقي از يك بزرگسال مسئول را براي آنان نشان دهند با توجه به آزادي زيادي كه رد اينگونه خانوادهها وجود دارد هر كسي به ميل خود رفتار ميكند و نوعي هرج و مرج در آن حاكم است خصوصيات اينگونه خانواده عبارتند از:
ـ آزادي مطلق حكمفرماست
ـ والدين از فرزندان توقع رفتار عاقلانه ندارند.
ـ والدين در نظم و ترتيب، تنبيه و پاداش چندان جدي نيستند.
ـ فرزندان هيچ آموزشي در مورد استقلال و متكي به خود بودن نميبينند.
ـ نوعي هرج و مرج و تزلزل در خانواده حكمفرماست
فرزنداني كه والدين سهلگير دارند از نظم و انضباط هيچ بهرهاي نبدهاند، افرادي خود كامه و خود رأي هستند. در ارتباط با ديگران مشكل دارند، زيرا كه به ميل و توجه ديگران توجهي نداشته، تنها مسئله مورد توجه آنها اميال و خواستهاي خودشان ميباشد از قبول مسئوليت عاجز هستند و در زندگي اجتماعي و زندگي با ديگران مشكل دارند و اغلب در زندگي با شكست روبرو هستند. فرزندان اينگونه والدين والدين بيبند و بار، لااُبالي، سهلانگار، خود خواه و بيهدف بوده و هيچ ميزاني حاكم بر افكار و رفتار آنان نيست (شريعتمداري، 1369)
در اينجا مواردي از روابط سالم خانوادگي توصيف ميشوند.
طرد و بيتوجهي والدين ـ از خود راندن و بيتوجهي، در سنين اوليه زندگي، كودك را از داشتن عواطف انساني، كه اساس سلامت فكر است باز ميدارد و در نتيجه امكان ابتلاء به اختلافات رفتاري را افزايش ميدهد.
گاهي اولياء چنين استدلال مي كنند كه براي پرورش صحيح فرزندانشان بايد گاهي از بر آوردن خواهشهاي آنها خودا داري كرد، در حالي كه خصوصاً در سالهاي اول زندگي، شخصيت سالم بر اساس ارضاء خواستههاي جسماني و عاطفي پايهگذاري ميشود، به بر مبناي محروميت و ناكامي كودكي كه در اوان زندگي با گرمي و محبت و آرامش خاطر، پرورش يافته است اين شانس را دارد كه در زندگي بزرگسالي، اتكاء به نفس و خوشبيني به دنياي خارج پيدا كند. (گنجي، 1373)
دلايل طرد كودكان متفاوت است از آن جمله، شكل ظاهري و نقايص بدني، ميزان هوش و نارساييهاي ذهني، طرز رفتار و اخلاق كودكان، عدم موفقيت، عدم رعايت مسائل اخلاقي و مذهبي، بيماري و ... را ميتوان نام برد.
راندن از خود درجات مختلفي دارد. اغلب اولياء فقط گاهي اين عمل را انجام ميدهند بندرت پدران و مادراني پيدا ميشوند كه كودكانشان را كاملا طرد كنند. اولياء مذكور چنين استدلال ميكنند كه براي پرورش صحيح كودك، بايد گاهي از برآوردن خواهشهاي او خودداري كرد گاهي والدين اين روش را حتي در مورد تربيت نوزاد كه بايد مورد توجه كامل عاطفي و جسماني باشد نيز به كار ميبرند.
در اين مورد ماور چنين مينويسد.
«براي پيشرفت و تكامل كامل، لازم است نوزاد در چند ماه اول زندگي به طور كامل و مداوم ارضاء شود بدين معني كه بايد كوچكترين گريهي او را با رفتارهاي پاداش دهندهي مانند غذا دادن، گرم كردن، نوازش دادن و خشك كردن و امثال آن جواب داد با كم كردن اضطراب و تشويش نوزاد، مراحل دستگاه گوارش او بطور طبيعي و سالم عمل ميكند و احساس اطمينان رواني او رو به ازدياد خواهد رفت اين طرز رفتار، اساس اتكاء به نفس و خوش بيني نسبت به دنياي خارج است اين محبت اولياء پايه رفتارهاي كودك است. بدين معني كه اگر در ابتداي زندگي نوزاد بياموزد كه پدر و مادرش او را دوست ميدارند.
طبيعتاً هنگامي كه بزرگتر ميشوند تربيت و ارشاد و راهنمايي او سهلتر صورت خواهد گرفت. ( بينام،1370)
بطور كلي در طرد كردن و از خود راندن كودك دو روش بوسيلهي اولياء به كار برده ميشود. يكي بي اعتنايي و ديگر پرخاشگري و تنبيه نسبت به كودك است. در اثر بي اعتنايي كودك احساس ميكند كه والدينش او را نميخواهند و فقط از لحاظ انجام وظيفه، وجود او را در منزل تحمل مينمايند.
روش ديگري كه اولياء در طرد كردن كودك انتخاب ميكنند تجاوز، پرخاش جويي و تنبيه است. چنين اوليائي اغلب رفتار خود را منطقي جلوه ميدهند و ادعا ميكنند كه داشتن انضباط سخت كودك را مرد زندگي پرورش داده و او را آمادهي مقابله با مشكلات خواهد كرد (شاملو، 1369)
در بسياري از خانوادهها، بويژه در مواردي كه والدين وضع اقتصادي ـ اجتماعي، فرهنگي پايينتري دارند تنبيه كودكان معمول است. فشارهاي اجتماعي و روحي بر والدين، عامل مهم ديگري در بد رفتاري آنان نسبت به كودكان است هر جا كه چنين فشارهايي بر والدين وارد آيد. طبعاً پرورش فرزندان نيز با دشواري و تلخكاري همراه خواهد بود. فشارهاي ناشي از بيكاري، فقر، ضعف فرهنگي، بيخانماني، مشكلات خانوادگي، مصيبتها و ناراحتيهاي روحي والدين باعث بدرفتاري شديد با كودكان و استفاه از روشهاي فشار و خوشنت و تنبيه بدني در مورد آنان ميشود والدين بد رفتار نيز عموماً از جمله مردم تنها و ناتواني هستند كه همدلان و دوستان خوبي ندارند تا در مواقع ناراحتي به آنان پناه ببرند. آنان همچنين نميدانند كه با كودكان چگونه بايد رفتار كرد، هم چنين توقعات خلاف واقع از كودكان در سنين مختلف دارند (بينام، 1370)
پدر و مادران بد رفتار كساني هستند كه خود در خردسالي مورد بدرفتاري قرار گرفتهاند. رشد كودكان كه در مورد بدرفتاري و تنبيه بدني مكرر قرار ميگيرند، با كودكاني كه در شرايط رفتار محبتآميز و زندگي پر تحرك و شادمانه قرار دارند كاملاً متفاوت است.
پژوهشهاي فرودي نشان ميدهد كودكاني كه دچار ناهنجاريهاي جمعي و رفتاري هستند بيشتر قرباني تنبيه و بدرفتاري ميشوند.
معمولاً بدرفتاري با كودكان، از همان دورهي شيرخوارگي و نو پايي آغاز ميشود كه ممكن است بچهها به هر بهانهاي گريه و داد و فرياد راه بيندازند (بينام، 1370)
در تمام اين مورد آنچه به كاهش بدرفتاري با كودكانف كمك مؤثري خواهد كرد عبارت است از: آگاهي دادن به والدين و مشاورهي مربوط به مسائل خانواده و كمك به آنان براي حل مسائل خانوادگي و ايجاد روابط بهتر اجتماعي با ديگران و همچنين شناساندن ويژگيهاي رفتاري كودكان سنين مختلف و چگونگي برخورد صحيح با آنان است پژوهشهاي كمپه بيانگر آن است كه اينگونه مشاورههاي و راهنماييها، تا هشتاد درصد از مشكلات مزبور را برطرف ميكند (بينام، 1370)
توجه بيش از حد نسبت به كودك ـبعضي از اولياء به فرزندان خود بسيار توجه ميكنند و آنها را به طور افراطي در مقابله با مشكلات محفوظ ميدارند البته همانطوريكه قبلا گفته شد در چند ماه اول زندگي، محافظت و توجه دائمي و كامل لازم است ولي هنگامي كه كودك رشد ميكند بايد بفهمد كه امكان اينكه دائماً به او توجه كنند و او را تحت محافظت قرار دهند، وجود ندارد.
بايد در دوران كودكي به او ياد داد كه بطور مستقل فكر و عمل نمايد تا زماني كه به سن بلوغ ميرسد و قادر به اتخاذ تصميم و مقابله با مشكلات ميشود، بتواند بتدريج از لحاظ اقتصادي و رواني از اولياء خود جدا گردد. اغلب اوقات اولياء بخصوص مادر، با محافظت و توجه زياد از حد، كودك را متكي به خود به خود و غير مستقل بار ميآورند و در نتيجه برقرار كردن روابط سالم با ديگران، بسيار مشكل خواهد بود (شاملو، 1369)
روانشناسي فرويد به اين نوع رابطه اوليا با كودك اهميت فراوان ميدهد و اثر اينگونه روابط در افراد بزرگسال نووتيك به خوبي مشهود است به نظر فرويد اين نوع تربيت موجب ميشود كه فرد در بزرگسالي قادر به برقراري رابطهي سالم با جنس مخالف نباشد و همين عامل اغلب دليل اصلي مجرد ماندن و هموسكواليته است.
نتيجهي توجه بيش از حد اين خواهد بود كه كودك سالهاي متمادي در حالت كودكي و نابالغي بماند لذا با رفتار و عادات غير معمول و كودكانه بزرگ شود و احتمالاً به بلوغ كامل اجتماعي نرسد زيرا حمايت ومحافظت بيش از حد، مانع از آن خواهد شد كه كودك به طور طبيعي به دنياي پيرامون خود آگاهي يابد و آن را عملا لمس كند و در نتيجه كفايت رواني و اعتماد به نفس لازم را بدست نخواهد آورد (گنجي، 1373)
بنابراين والدين بايد از يكسو احتياجات جسماني و نيازهاي عاطفي و رواني كودك و نوجوان ارضاء و از سوي ديگر، آنان را به داشتن عقايد و رفتار و تصميمات مستقل تشويق كنند.
پدر و مادر، در حالي كه به كودك و نوجوان خود استقلال و شخصيت ميدهند نبايد بدون چون و چرا تسليم خواستههاي او شوند و ضمناً در رفتار با او بايستي جدي و قاطع باشند اگر والدين در برخورد و رفتار با فرزندان دچار تزلزل و عدم قاطعيت شوند فرزندان گيج و سر در گم خواهند شد و در نتيجه ممكن است طغيانهايي منجر شود. روش تربيت صحيح كودك، بايد طوري باشد كه اولياء ضمن ارضاء احتياجات عاطفي كودك، او را تشويق به داشتن عقايد و رفتار و تصميمات مستقل بنمايند.
ـ خانوادهي گسسته: تحقيقات دامنهداري در مورد تأثير خانوادههاي گسسته بر روي كودكان انجام شده است نتيجهي اين پژوهشها نشان ميدهد كه زندگي اجتماعي و عاطفي و حتي جنبههاي فكري كودكان متعلق به اين گونه خانوادهها عموماً تحت تأثير خانواده قرار مي گيرد به طوريكه درصد عقب ماندگي هوش و مشكلات رواني، رفتاري و اجتماعي، نزد اين قبيل كودكان فراوان مشاهده ميشود (گنجي، 1373)
كودكي كه يك يا هر دو والدين خود را به دليل مرگ، جدايي يا طلاق از دست ميدهد دچار هيجاني ميشود كه ممكن است منجر به ايجاد احساس حقارت و ناايمني او گردد. اين موضوع بخصوص بر روي كودك دبستاني كه به اندازهي كافي درك از مطلب دارد ولي هنوز از لحاظ رواني متكي به اولياء است تأثير فراوان دارد.
بر اساس پژوهشهاي ارائه شده بيش از يك سوم كودكاني كه در تيم خانههاي آمريكا نگهداري ميشوند در همان سال اول زندگي ميمردند. كودكاني هم كه به سنين بالاتر ميرسيدند، اگر از سرما و گرسنگي و بيماري جان سالم به در ميبردند به عقب ماندگيهاي مختلف حركتي، زباني و ذهني و اختلافات عاطفي و اجتماعي، دچار ميشدند و اغلب از نظر جثه، لاغرتر از معمول بودند.
تحقيقات راتر نشان ميدهد كه اين كودكان در بزرگسالي نيز نميتوانند به ديگران اظهار علاقه و محبت كنند. (جمعي از مؤلفان، 1370)
به هنگام جدايي والدين، يا در جريان اين مشكلات بيشترين غم دامنگير كودكان ميشود و به تزلزل و سرزنش خويش دچار ميگردند جابجائي فرزندان از محل سكونت قبلي خويش به هنگام جدايي والدين نيز تأثير سويي بر آنان دارد كه نه تنها يكي از والدين بلكه دوستان و همسالان و محيط مأنوس زندگي خود را نيز از دست ميدهند.
طلاق، بويژه براي مادران، دشواريهاي بعدي به همراه دارد معمولاً آنان پس از جدايي بتريج تنها و افسرده ميشوند و وضع ماليشان نيز بدتر ميشود، بويژه وقتي كه سرپرستي فرزندانشان را نيز عهدهدار باشند.
همين فرزندان بخصوص اگر پسر باشند درد سرهاي تازهاي فراهم ميكنند پسران اين مادران منفي باف و لجباز ميشوند و دختران آنها پرخاشگر و شاكي ميشوند.
تحقيقات شين نشان ميدهد فرزندان اين خانوادهها در آزمونهاي هوش بويژه آزمون مهارتهاي رياضي، نمرهي كمتري بدست ميآورند مشكلات عاطفي آنان نيز بيشتر است (بينام،1370)
البته بايد توجه داشت كه خانوادهي گسسته لزوماً تأثير مخرب ندارد اساساً كيفيت جدايي در اينگونه خانوادهها مهم است اختلافات خانوادگي ـ در اغلب موراد، خانوادههايي كه دائماً اختلاف دارند ولي پدر و مادر از هم جدا نشدهاند نسبت به خانوادههيا گسسته، اثري مخربتر بر روي كودكان و نوجوانان دارند. بدين معني كه بحث و جدال دائمي و مستمر والدين، اضطرابي آزار دهنده و ترس شديد در آنها ايجاد خواهد كرد كه احساس حقارت و نا ايمني شديد به دنبال خواهد داشت بعلاوه در آنها احتمال اين خطر هست كه اضطراب كودك به همهي جوانب تعميم پيدا كرده، بخصوص بصورت ترس ازآتيه ظهور كند. اغلب اوقات منشأ اضطراب بزرگسالان را ميتوان در اختلافات پدر و مادر آنان در زمان كودكي يافت (شاملو، 1369)
در خانوادههايي كه كشمكشم دائمي در آنها است و پس از جدايي نيز اين كشمكشمها به صورت ديگري ادامه دارد، بيشترين زيانها نصيب فرزندان ميشود. هر چه اختلافات والدين بيشتر باشد به همان اندازه كمتر ميتوانند پدر و مادر خوبي باشند، زيرا آنها مشغول دعوايا مرافعه و پرخاشگري و بيتوجهي نسبت به يكديگر ند ويا سعي ميكنند وفرزندان خود را در مقابل ديگري قرار دهند، چنين خانوادههاي در مقايسه با خانوادههاي آرامي كه حتي يكي از والدين در آن حضور ندارد. ممكن است تأثيرات منفي بيشتري بر فرزندان بگذارد هر چه سازگاري والدين با يكديگر كمتر باشد به همان اندازه احتمال بروز رفتارهاي ضد اجتماعي و اختلافات شخصيتي فرزندان بيشتر است. (جمعي از مؤلفان، 1370)
اگر ميان والدين خصومت آشكار وجود داشته باشد، كودك دچار تعارض و كشمكشم رواني ميگردد بدين معني كه نميداند از كداميك بايد جانبداري نمايد و يا اينكه حق را به جانب كدام طرف بدهد. در اينگونه موارد ممكن است كودك، گاهي به سوي مادر و موقعي نيز به طرف پدر روي آورد و گاهي اوقات هم فقط از يك طرف پشتيباني كند. در صورتي كه فقط از يكي از اولياء طرفداري كند، ممكن است تنفر و خشم ديگري را نسبت به خود برانگيزد و اگر نسبت به هر دو در مواقع مختلف، نظر موافق نشان دهد باعث ايجاد اضطراب و تشويش و تنش در او خواهد شد.
البته اختلافهاي خانوادگي كه استمرار ندارد، لزوماً موجب ايجاد اختلالات رواني و رفتاري در كودك نميگردد، زيرا بسياري از كودكان و نوجوانان با وجود روابط ناخوشايند در درون خانواده، توانستهاند به خوبي با محيط خود سازش حاصل كنند و زندگي نسبتاً آرام و سالمي داشته باشند ولي به طور كلي اغلب كودكاني كه در خانوادههاي غير عادي و نابسامان، پرورش مييابند تحت تأثير بد آن قرار خواهند گرفت.
روابط بين خواهران و برداران
ميزان تأثيري كه خواهران و برادران در شكلگيري شخصيت و رشد اجتماعي كودك دارند، به عواملي از قبيل: جنسيت كودك، جنسيت خواهر و برادران، چندمين فرزند خانواده بودن، فاصلهي سني با خواهر و برادران، مجموعهي تعادا كودكان در خانواده و تربيت خانوادگي بستگي دارد. هر قدر به تعداد كودكان اضافه شود، ساخت و پويايي خانواده نيز تغيير ميكند.
خواهران و برادران معيارهايي تعيين ميكنند، الگوهايي براي تقليد فراهم ميآورند و براي همديگر نقشهاي مكملي را بازي ميكنند كه از طريق آن ميتوانند كنش متقابل اجتماعي را تمرين كنند و در مواقع تنش عاطفي به يكديگر ياري ميرسانند. كودكان به هنگام كنش متقابل با خواهر و برادران الگوهاي وفاداري، كمك كردن به يكديگر و محافظت را در كنار اختلافها، تسلط جوييها و رقابت جوييها ميآموزند. اين الگوها قابل تعميم بر ساير روابط اجتماعي است. (ياسايي، 1368)
كودكان خردسال بيشتر گرايش دارند كه از خواهر و برادران بزرگتر از خود تقليد كنند به خصوص اين تقليد از خواهر و برادران هم جنس صورت ميگيرد. تأثير اينگونه سرمشق گيريها در تعدادي از يافتههاي علمي نشان داده شده است. به عنوان مثال پسرهايي كه برادران بزرگتر از خود دارند علايق مردانهي بيشتري دارند تا دختراني كه خواهران بزرگتر از خود دارند. هم چنين دخترهايي كه برادر بزرگتر از خود دارند پرخاشگرتر و جاهطلبتر هستند و حالات پسرانه دارند و در آزمونهاي تونانايي هوش بهتر از دخترهايي هستند كه خواهر بزرگتر دارند (جمعي از مؤلفان، 1370)
اگر پدري در خانواده نباشد، برادران بزرگتر احتمالاً سرمشقهاي مؤثري براي الگويابي جنسيتي پسرهاي خردسال باشد نبودن پدر براي پسر زيانآور است، ممكن است باعث وابستگي پسر شود و حالات مردانگي كمتري داشته باشد و در عملكرد تحصيلي نا موفقتر از كودكي باشد كه والدين هر دو در كنارش باشند البته از مطالعات چنين بر ميآيد پسرهايي كه بدون پدر، بزرگ شدهاند ولي يك يا چند برادر بزرگتر از خود دارند، حالات مردانه دارند و كمتر وابسته هستند و از لحاظ درسي با استعدادترند نسبت به پسران بيپدري كه خواهر بزرگتر دارند (ياسايي، 1368)
ـ سن والدين و كيفيت فرزندپروري
افراد مختلف در مورد سن ازدواج و بچهدار شدن عقايد مختلف دارند، عدهاي به ازدواج و بچهدار شدن در سنين پايينتر معتقدند كه به اندازهي كافي انرژي و نيروي لازم را جهت تربيت بچه داشته باشند. عدهاي ديگر بر عكس معتقدند، انسان قبل از اينكه گرفتار بچهها شود بايستي كار كند، مسافرت كند و زندگي خود را سر و سامان دهد و بعد بچهدار شود.
بررسيها نشان داده است والديني كه ديتر بچهدار ميشوند، گرمترند، به كودكان بيشتر توجه ميكنند و از اينكه پدر و مادرند بيشتر احساس رضايت ميكنند در يك بررسي دربارهي زناني كه بين 38ـ16 بچهدار شده بودند نشان داده شد كه: هر چه قدر سن بچهدار شدن بالاتر بود مادران از مادر بودن احساس رضايت بيشتري ميكردند، مادران مسن عواطف مثبتتري نشان ميدادند و با كودك رابطهي پر احساستري داشتند هم چنين مادران مسني كه قبلاً دو بچه داشتند كمتر از مادران جوان پر احساس و پر توجه بودند. مطالعاتي كه در مورد كودكان بزرگتر انجام شده نشان ميدهد كه رشد شناختي و ذهني كودكان مادران مسنتر بيشتر است. پدراني نيز كه نسبتاً ديرتر بچهدار ميشوند (بعد از سن 35 سالگي) با فرزندان خود گرمترند و بيشتر به آنان ميپردازند تا وقتي كه كمتر از 25 سال سن دارند.
اين يافتهها نشان ميدهد كه براي بسياري از مردم بهتر است ديتر بچهدار شوند و هم مرد و هم زن هر قدر كه سنشان بيشتر باشد حساسيت بيشتري خواهند داشت. علاوه بر اين استقرار شغلي پيدا ميكنند، عاقلتر ميشوند پول پسانداز ميكنند و تا بچهدار شدن به اهداف شخصي خود رسيدهاند و در نتيجه وقت بيشتري را ميتوانند صرف بچه كنند.
تحقيقات در مورد فرزند اول و يگانه فرزند نشان داده است كه با وجود اينكه عدهاي معتقدند كه شخصيت آنها «تباه» ميشود اما معمولاً شخصيت كودكان اول و يكدانه با شخصيت كودكانه ديگر كه داراي خواهر و برادر هستند تفاوتي ندارد.
اما به طور كلي بايد گفت كه هر چند امكان خطر در مورد رشد بهنجار كودكان يكدانه بيشتر است، ولي اين خطر فقط احتمال است در اين مورد آنچه از عامل تنهايي كودك بيشتر اهميت دارد، آن است كه در اين موقعيت خاص، رفتار اوليا، كودك با او چگونه است، اگر كودك در منزل و در همسايه و يا در كودكستان همبازي داشته باشد و اگر اولياء كودك تمام توجه خود را معطوف او نكنند. دليلي وجود ندارد كه عامل تنهايي بتواند براي رشد شخصيت او به صورت مانعي درآيد.
اشتغال مادر
مطالعات زيادي تأثيرات رواني مثبت و منفي اشتغال مادر در كودك را مورد بررسي قرار داده است در يكي از اين تحقيقات، گروهي از محققان مطالعهي كامل و جامع دربارهي تأير اشتغال مادر در كودكاني كه در سه سطح سني، 4، 10، 15 ساله بودند به اجراء درآورند. نمونههاي انتخابي شامل پسرها و دختراني از طبقهي متوسط و كارگر بودند كه مادران بعضي از آنان شاغلو بعضي ديگر بيكار بودند. نتايج نشان داد كه كودكان مادران شاغل از لحاظ اجتماعي سازگاري بيشتري داشتند، به اين معني كه در مدرسه با ديگران بهتر كار ميكردند و با آنها كنار ميآمدند و در مقياس اندازهگيري سازگاري و عزت نفس نمرهي بالاتري بدست آوردند (ياسايي، 1368)
بر خلاف عقايد معمول مبني بر اينكه اشتغال مادر به كودك آسيب ميرساند شواهد نشان ميدهد كه ممكن است براي كودك فوايدي هم داشته باشد. كودكان مادران شاغل در مقايسه با كودكان مادران خانهدار، غالباً سازگاري شخصيتي و اجتماعي بهتري در مدرسه دارند، در مورد مفهوم جنسيت عقايد معقولانهتري دارند، و در مورد فعاليتهاي زن و مرد عقايد قالبي كمتري دارند.
تأثير اشتغال مادر در سازگاري اجتماعي و شخصيتي دخترها بهتر از پسرها است. دختران و مادران شاغل اميدهاي بيشتري بر موفقيت و تحصيل دارند وميخواهند خود حرفهاي داشته باشند اين الگو به خصوص مشخصهي دختران مادراني است كه از شغل خود و مادر بودن خود، هر دو راضي باشند و در نتيجه و براي كودك سرمشق زني را نشان ميدهد كه به خوبي از عهدهي بچهداري و شغل خارج از خانه بر ميآيد تأثيرات منفي اشتغال مادر معمولا گريبانگير پسرها ميشود، به خصوص اگر خيلي كوچك باشند. بعضي از مطالعات نشان ميدهد در صورتي كه مادر در خارج از خانه كار كند، ممكن است مهارتهاي شناختي و تحصيلي پسرها آسيب ببيند كه البته چندان زياد و پايدار نخواهد بود.
البته در بين زنان نيز تفاوتهاي فردي وجود دارد. بعضي ممكن است در صورت شاغل بودن مادران كاراتر باشند و بعضي ديگر اگر خانهدار باشند كاراتر خواهند بود. (ياسايي، 1368)
كاربرد تقويت و تنبيه از سوي والدين
اگر رفتار والدين را در جريان كنش متقابل با فرزندان تحليل كنيم به اين نتيجه ميرسيم كه والدين براي رفتارهاي بچههايشان مثل كتك زدن بچهي ديگر و شريك كردن كودكان ديگر در اسباب بازي خود، و پاداش يا تنبيه تعيين ميكنند كودكان نيز از مشاهدهي ديگران و از نوع تقويتها و پاداشهايي كه دريافت ميكنند پيآمد رفتارهاي خود را ميآموزند والدين براي كودكان نقش سرمشق، مربي، نگرشها و اعتقادات معيارهاي اخلاقي دارند. كودكان چنين اعتقادي را نه تنها از طريق آموزش مستقيم و تقليد بلكه از طريق همانندسازي با والدينشان و دروني كردن نگرشها و اعتقادات والدين ميآموزند (ياسايي، 1368)
وقتي كه كودكان با اعمال مثبت و مطابق با ارزشهاي والدين رفتار ميكنند تشويق ميشوند وعبارت ديگر تقويت مثبت دريافت ميكند تقويتها ممكن است اجتماعي (تشويق، محبت) يا غير اجتماعي باشند. تأثيرات تقويتهاي اجتماعي مانند تشويق تا حدودي بستگي به رابطهي كودك با بزرگسال دارد. معمولاً تشويق از طريق والديني كه رابطهي گرم و پذيرا با كودك دارند مؤثرتر از تشويق از طرف والدين است كه سرد و بي اعتنا هستند البته گاهي تشويق از طرف والديني كه سرد و بياعتنا هستند ممكن است براي كودك اهميت خاصي داشته باشد چون به ندرت پيش ميآيد (شريعتمداري، 1369)
بي اف اسكينر يكي از بناينگذاران رفتارگرايان جديد زماني چنين مطرح كرد كه والدين ميتوانند براي اجتماعي كردن فرزند خود بطور كلي بر تقويت مثبت تكيه و هيچگاه آنان را تنبيه نكنند در حقيقت بكار بردن اصول تربيت بر اساس تقويت بسيار مؤثرتر است و نتيجهي آن تربيت انساني كودك است با وجود آن كوشش والدين براي به كار بردن تقويت هميشه نتيجهي مطلوب را در بر ندارد براي اينكه تقويت مؤثر باشد لازم است مواردي را در نظر گرفت تا نتيجهي بهتري بدست آيد.
الف ـ تقويت بايد مناسب باشد به عبارت ديگر والدين بايستي درست تشخيص دهند كه چه چيزي از دريچهي ديد كودك جنبهي تقويتي مثبت دارد مثلا ممكن است مادري به فرزندش به خاطر كاري كه انجام داده پول بدهد و حال آنكه فرزندش ترجيح دهد كه مثلاً به جاي پول مادرش برايش كتاب بخواند.
ب ـ تأثير تقويت كنندهها بستگي به اين دارد كه كودك در مورد آن چه نگرشي دارند و آنها را چگونه تعبير و تفسير ميكند در مواردي اگر تقويت با شكست روبرو شد ممكن است لازم باشد مادر براي متوقف كردن بچهها و تربيت صحيح آنها از تنبيه استفاده كند. اما براي اينكه تنبيه مؤثر افتد لازم است كه مثل تقويت يك سري اصول را در نظر گرفت
1ـ اول اينكه تنبيه درست بعد از انجام رفتار نامطلوب، موثرتر از تنبيه با تأخير است.
2ـ كودكان آن زمان قاعدهاي را ميپذريند و دروني مي كنند كه شدت تنبيه صرفاً به اندازهاي باشد كه آنان را وادار به موافقت كند و خيلي شديد نباشد.
3ـ تنبيه زماني بيشترين تأثير را دارد كه بطور مداوم اعمال شود و رفتار سرزنش شده به وضوح مشخص شود.
4ـ تنبيه و ممنوعيتها زماني بيشترين تأثير را دارند كه بزرگسالان براي آن دليل منطقي بياورد.
بنابراين پدر و مادران با در نظر گرفتن يك سري موارد لازم است كه از تشويق و تنبيه مناسب براي تربيت كودكان استفاده كند (ياسايي، 1368)
منابع
بينام (1370) روانشناسي رشد (1) ـ تهران ـ نشر مطبوعات
ساعتچي، محمود (1369) اصول روانشناسي ـ تهرانكم نشر بهمن
شريعتمداري، علي (1369) رو.انشناسي تربيتي ـ تهران: انتشارات امير كبير
شاملو، سعيد (1369) بهداشت رواني ـ تهران: انتشارات رشد
شعاري نژاد، علياكبر (1373) روانشناسي رشد ـ تهران: انتشارات اطلاعات
گنجي، حمزه (1373) روانشناسي عمومي ـ تهران: انتشارات چاپ و نشر ايران
ياسايي، مهشيد (1368) رشد و شخصيت كودك ـ تهران: نشر مركز
-Baumrind, D (1973) The Development of instrumental competence though socialization – university of Minnesota press