خلاصه عصر اطلاعات کاستلز(قسمت شش و هفت)
6
فضاي جريانها
مقدمه(ص 440)
مكان و زمان جنبههاي بنيادين و مادي زندگي بشر هستند. فيزيكدانان از پيچيدگي اين مفاهيم كه در پشت سادگي دروني گمراهكنندهاي پنهان است پرده برداشتهاند. حتي كودكان مدرسهاي نيز ميدانند كه زمان و مكان با يكديگر ارتباط دارند. و نظريه اَبَرريسمان، كه جديدترين نظريه در فيزيك است، فرضيه اَبَرفضايي را مطرح ميسازند كه ده بعد دارد و يكي از اين ابعاد، زمان است. پارادايم تكنولوژي اطلاعات و شكلها و فرايندهاي اجتماعي كه از فرايند كنوني دگرگوني نشأت گرفتهاند به همراه يكديگر در كار دگرگون ساختن مكان و زمان هستند. با اين حال، وضعيت واقعي اين دگرگوني با برداشتهاي متعارف از موجبيت تكنولوژيك تفاوتهاي بسيار دارد. فضاي جريانهايست كه به جلوه مسلط قدرت و كاركرد در جوامع ما تبديل ميشود.
خدمات پيشرفته، جريانهاي اطلاعات و شهر جهاني(ص442)
اقتصاد اطلاعاتي- جهاني پيرامون مراكز فرماندهي و كنترل سازمان يافته است كه توانايي هماهنگي، نوآوري و مديريت فعاليتهاي درهم تنيده شبكههاي شركتها را دارا ميباشند. همه اين خدمات را ميتوان در توليد دانش و جريانهاي اطلاعات خلاصه كرد. خدمات پيشرفته سهم خود را در اشتغال و توليد ناخالص ملي اكثر كشورها به نحو چشمگيري افزايش دادهاند، و در كلانشهرهاي پيشتاز جهان بيشترين رشد اشتغال و بيشترين نرخ سرمايهگذاري را به خود اختصاص دادهاند. اين خدمات، فراگير هستند و به جز «سياهچالهها»ي حاشيهنشينها، در سرتاسر سياره زمين پخش شدهاند. در هر كشور، معماري شبكه خود را در مراكز منطقهاي و محلي باز توليد ميكند، به نحوي كه تمامي اجزاي سيستم در سطح جهاني با يكديگر مرتبط ميشوند.
تركيب پراكندگي مكاني و يكپارچگي جهاني، نقش استراتژيك جديدي براي شهرهاي عمده ايجاد کرده است. اين شهرها علاوه بر نقش تاريخی ای که به عنوان مراکز تجارت و بانكداري بينالمللي دارند، اكنون چهار كاركرد جديد نيز دارند: نخست، به عنوان مراكز فرماندهي بسيار متمركز در سازمان اقتصاد جهاني، دوم به عنوان نقاط كليدي براي شركتهاي مالي و خدمات تخصصي...، سوم به عنوان پايگاههاي توليد، از جمله توليد نوآوري در اين صنايع پيشتاز، چهارم به عنوان بازارهايي براي محصولات و نوآوريها. در واقع اين شهرها شبكههايي از توليد و مديريت را تشكيل ميدهند كه به دليل انعطافپذيري، نيازمند جذب كارگران و تامينكنندگان نيستند، بلكه ميتوانند در صورت نياز به تعداد و براي مدت لازم به آنها دسترسي داشته باشند.
خدمات پيشرفته و حتي كل خدمات، در واقع به حاشيههاي كلانشهرها، مناطق كلانشهري كوچكتر، مناطق توسعه نيافتهتر، و برخي كشورهاي كمتر توسعه يافته منتقل ميشود و بدين ترتيب تمركز آنها كاهش مييابد. شهر جهاني نه يك مكان بلكه يك فرايند است. فرايندي كه مراكز توليد و مصرف خدمات پيشرفته، و جوامع محلي وابسته به آنها در شبكهاي جهاني به يكديگر متصل ميشوند و در عين حال، بر مبناي جريانهاي اطلاعات، به پيوند خود با پسكرانههايشان اهميت كمتر ميدهند.
برای تهیه فایل کامل word ویرایش شده این مطلب، اینجا را کلیک فرمایید. موفق باشید .
فضاي صنعتي جديد(ص 449)
ظهور توليد صنعتي مبتني بر تكنولوژي پيشرفته، يعني توليد صنعتي ميكروالكترونيكي كه از كامپيوتر مدد ميگيرد، منطق جديد مكان صنعتي را به همراه آورد. شركتهاي الكترونيك، يعني توليدكنندگان ابزارهاي تكنولوژي نوين اطلاعات، نخستين شركتهايي بودند كه يك استراتژي مكاني را كه براي فرايند توليد اطلاعات- محور مجاز و ضروري برگزيدند. در دهه 1980، استادان و دانشجويان موسسه توسعه شهري و منطقهاي دانشگاه كاليفرنيا در بركلي تحقيقاتي را انجام دادند كه درك روشن فضاي صنعتي جديد را امكانپذير ساخت.
توليد صنعتي با بهرهگيري از تكنولوژي پيشرفته تركيب اشتغالي را ارائه ميدهد كه با توليد صنعتي سنتي تفاوتهاي بسيار دارد. اين توليد در ساختاري دو قطبي پيرامون دو گروه عمده سازمان يافته است كه از نظر بزرگي تقريباً با يكديگر برابر هستند: از يك سو نيروي كار بسيار ماهر با توان علمي و تكنولوژيك، و از سوي ديگر انبوهي از كارگران غيرماهر كه در فعاليتهاي مونتاژ و جانبي يكنواخت اشتغال دارند. در حاليكه اتوماسيون به طرز روزافزوني امكان حذف كارگران سطح پايين را براي شركتها فراهم ساخته است، افزايش شديد حجم توليد هنوز هم استخدام تعداد قابل ملاحظهاي از كارگران غيرماهر و نيمه ماهر را ضروري ميسازد كه استقرارشان در مكانهايي كه دانشمندان و مهندسان زندگي ميكنند از نظر اقتصادي و اجتماعي به دليل بافت اجتماعي غالب مناسب نيست، و اين وضعيت تا مدتي همچنان ادامه خواهد داشت. ميتوان گفت كه صنعت ميكروالكترونيك و كامپيوتر، براي هريك از چهار عمليات متمايز فرايند توليد به دنبال چهار نوع مكان مختلف بودند:
الف- تحقيق و توسعه، نوآوري و نمونه سازي در مراكز صنعتي بسيار نوآور مناطق اصلي متمركز بود كه پيش از اين كه فرايند توسعه آنها محيط زيست را تا حدي تخريب كند، معمولاً از كيفيت زندگي مناسبي برخوردار بودند.
ب- توليد با استفاده از نيروي كار ماهر در شعبات كارخانهها كه معمولاً در مناطقي كه به تازگي صنعتي شدهاند انجام ميگيرد. در امريكا معمولاً اين شعبهها در شهرهاي متوسط ايالتهاي غربي قرار دارند.
پ- مونتاژ گسترده با استفاده از نيروي كار نيمه ماهر و تست و آزمون كه از همان ابتدا تا حد زيادي در خارج، بويژه كشورهاي جنوب شرقي آسيا انجام ميشد و سنگاپور و مالزي در زمينه جذب كارخانههاي شركتهاي امريكايي الكترونيك پيشتاز بودند.
ت- ساخت سفارشي ابزارها و خدمات تعمير و نگهداري و پشتيباني فني پس از فروش كه در مراكز منطقهاي سرتاسر جهان و عموماً در بازارهاي الكترونيك عمده، يعني امريكا و اروپاي غربي سازماندهي شده بود، گرچه در دهه 1990 بازارهاي آسيايي نيز به جايگاه مشابهي دست يافتند.
يكي از عناصر اصلي اين الگوي مكاني اهميت شگرف مجتمعهاي توليدي بهرهمند از نوآوري تكنولوژيك براي كل سيستم است. اين همان چيزي است كه پيترهال و من به همراه فيليپ ايدالو كه از پيشگامان تحقيق در اين زمينه است «مركز نوآوري» ناميدهايم. محيط نوآوری منبع اصلی نوآوری و ايجاد ارزش افزوده در فرايند توليد صنعتي عصر اطلاعات است. نخست اين كه محيطهاي نوآوري صنايعي كه تكنولوژي پيشرفته نقش اصلي را در آن ايفا ميكرد و ما «قطبهاي تكنولوژي» ناميديم داراي شكلهاي شهري متعددي است. برخي از مهمترين مراكز نوآوري در توليد تكنولوژي اطلاعات، بويژه در امريكا كه رهبري تكنولوژي جهان را بر عهده دارد در واقع جديد هستند. از جمله ميتوان دانشگاه استانفورد نام برد كه پارك صنعتي استانفورد را بنيان نهاد كه بعدها به ايجاد دره سيليكن انجاميد، يا فرماندهان نيروي هوايي كه با تكيه بر حمايتهاي لسآنجلس، قراردادهاي دفاعي را براي كاليفرنياي جنوبي به ارمغان آورد كه اين كلانشهر غربي جديد را به بزرگترين مجتمع دفاعي تكنولوژي پيشرفته در جهان تبديل كرد. تحقيقات ما درباره محيط جديد نوآوري در امريكا يا ساير نقاط جهان نشان ميدهد كه با اينكه تسلط جهانشهرها واقعاً داراي تداوم تاريخي است در شرايط مناسب ميتوان اين وضعيت را تغيير داد. و شرايط مناسب به توانايي براي تمركز مكاني عناصر لازم براي ايجاد همياري مربوط است.
آنچه به عنوان مناطق خاص مكان صنعتي جديد باقي ميماند، ناپيوستگي جغرافيايي آن است كه به گونهاي تناقضآميز، از مجتمعهاي توليدي سرزميني تشكيل شده است. فضاي صنعتي نوين پيرامون جريانهاي اطلاعات سازمانيافته است كه بسته به چرخهها يا شركتها همزمان اجزاي سرزميني خود را با يكديگر پيوند ميدهند يا از يكديگر جدا ميسازند. و همانگونه كه منطق توليد تكنولوژي اطلاعات از توليدكنندگان ابزارهاي تكنولوژي اطلاعات به كاربران اين ابزارها در سراسر حوزه توليد سرايت ميكند، منطق فضايي جديد نيز گسترش مييابد و چندين شبكه صنعتي جهاني را ايجاد ميكند كه فصل مشترك آنها و حذفهايي كه صورت ميگيرد مفهوم مكان صنعتي را از پايگاههاي كارخانه به جريانهاي توليد تغيير ميدهد.
زندگي روزمره در كلبه الكترونيكي: پايان كار شهر؟
ايجاد سيستمهاي ارتباطات الكترونيك و اطلاعاتي گسستگي روزافزون قرابت مكاني و انجام وظايف زندگي روزمره مانند كار، خريد، تفريحات، مراقبتهاي بهداشتي، آموزش، خدمات عمومي، حكومت و نظاير آن را ممكن ساخته است. به اين ترتيب، آيندهشناسان غالباً پيشبيني ميكنند كه وقتي ضرورت كاركردي شهرها از ميان برود، شهر نيز از ميان خواهد رفت يا دست كم به صورتي كه امروزه ميشناسيم وجود نخواهد داشت. البته همانطور كه تاريخ نشان ميدهد، فرايندهاي دگرگوني فضايي پيچيدهتر از اين هستند.
دگرگوني شكل شهري: شهر اطلاعاتي(ص462)
عصر اطلاعات شكل جديدي از شهر را ايجاد كرده است كه شهر اطلاعاتي نام دارد. با اين همه، همانگونه كه شهر صنعتي رو گرفت (كپي) جهاني شهر منچستر نبود، شهر اطلاعاتي نيز كه در حال ظهور است كپي دره سيليكن نخواهد بود چه رسد به لسآنجلس. از سوي ديگر، شهر اطلاعاتي نه يك شكل بلكه يك فرايند است. فرايندي كه سلطه ساختاري فضاي جريانها ويژگي آن است.
آخرين جبهه حاشيه شهري امريكا(ص 462)
تصوير گسترش يكنواخت و بيوقفه مناطق حاشيه و خارج از شهرها به عنوان شهر آينده حتي با مدل ناخواسته خود، يعني لسآنجلس در تضاد است. ولي در آخرين سالهاي اين هزاره، اين امر گرايش قدرتمند امواج بيوقفه توسعه حاشيه شهري در كلانشهرهاي غرب و شرق و شمال و جنوب امريكا را نشان ميدهد. ظهور شهر پيرامونی به عنوان هسته فرايند نوين توسعه شهری، و شباهتهای اين مدل مکانی در سراسر آمريکا را می توان با ترکيب پنج معيار تعريف کرد: «شهر پيراموني» هر مكاني است كه:
الف- پنج ميليون فوت مربع يا بيشتر فضاي اداري قابل اجاره داشته باشد (محل كاري عصر اطلاعات)، ب- ششصد هزار فوت مربع يا بيشتر فضاي قابل اجاره براي خرده فروشي داشته باشد. ج- شمار مشاغل آن از تعداد اتاقخوابهايش بيشتر باشد، د- جمعيت ساكن، آن را مكان واحدي تلقي كنند. ت- در سيسال گذشته هيچ شباهتي به «شهر» نداشته باشد.
روحيه سرسخت پيشگامي فرهنگ امريكا همواره در حال ايجاد شكلهاي جديد زندگي و فضا است، که تسلط تاسفآور «جغرافياي ناكجاآباد» را نشان می دهد. جريان مبادلات در مركز «شهر پيراموني» آمريكايي قرار دارند. اين شكل فضايي در واقع تنها مختص تجربه امريكاست. اين شكل در الگوي كلاسيك تاريخ آمريكا ريشه دارد كه همواره بر جستجوي بيپايان براي يافتن سرزمين موعود در مهاجرنشينهاي جديد تأكيد ميكرد. در حالي كه پويايي شگفتانگيزي يكي از سرزندهترين ملتهاي تاريخ را ساخته است. به بهاي مشكلات زيست محيطي بسيار شديد تحقق يافته است.
جاذبه رو به زوال شهرهاي اروپايي(ص464)
در دهه 1990، گرايشهاي متعددي پويايي شهري جديد مناطق عمده كلانشهري اروپا را شكل ميدهد. در اروپا نيز همچون امريكا، مركز تجاري موتور اقتصادي شهر است و به شبكه اقتصاد جهاني متصل است. نخبگان جديد مديريتي- فن سالار- سياسي فضاهاي انحصاري را ايجاد ميكنند كه همچون محله بورژواهاي جامعه صنعتي از بقيه شهر مجزا و دور است، نخبگان اروپا براي گريز از توده مردم نيازي به تبعيد خود به حاشيه شهرها ندارند. شهرهاي مركزي را هنوز تاريخشان شكل ميدهد. مراكز عمده كلانشهرهاي اروپا بسته به نقشهاي مختلفي كه در شبكه شهرهاي اروپا ايفا ميكنند از نظر ساختار شهري داراي تفاوتهايي هستند. هرچه جايگاه اين شهرها در شبكه نوين اطلاعاتي پايينتر باشد، گذار آنها از مرحله صنعتي دشوارتر و ساختار شهري آنها سنتيتر خواهد بود. اين روند ظهور اَبَرشهرها، مهمترين دگرگوني است كه شكلهاي شهري در سراسر جهان بر مبناي آن استوارند و در مناطقي كه به تازگي صنعتي شدهاند با شدت زيادي در جريان است.
شهرسازي در هزاره سوم: اَبَرشهرها(ص467)
اقتصاد نوين جهاني و جامعه اطلاعاتي در حال ظهور به راستي شكل فضايي نويني دارند كه در زمينههاي اجتماعي و جغرافيايي مختلفي ايجاد ميشود: اَبَرشهرها. ابرشهرها را نميتوان تنها از جنبه وسعت و اندازهشان مورد توجه قرار داد، آنها به لحاظ قدرتي كه در جذب مردم به مناطق عمده جهان دارند نيز حائز اهميتاند. آنچه در حال ظهور است ابرشهري است كه 40 تا 50 ميليون نفر را در بر ميگيرد. شبكههاي اطلاعاتي را به يكديگر متصل ميكنند، و قدرت جهان را متمركز ميسازند. اََبَرشهرها بهترينها و بدترينها را در خود متمركز كردهاند، از مبتكران و قدرتمندان گرفته تا مردمي که در ساختار اين مراكز به موجوداتي زائد تبديل شدهاند و آمادهاند كه زائد بودن خود را سودا كنند و يا بهاي آن را از ديگران بستانند. اين ويژگی بارز ارتباط جهانی و قطع ارتباط محلی(فيزيکی و اجتماعی ) است که ريخت اَبَر شهرها را به ريخت شهریِ جديدی تبديل می کند؛ شكلي كه ويژگي بارز آن، ايجاد پيوندهاي كاركردي است كه در گستره وسيعي پراكندهاند و با وجود اين از نظر الگوي كاربري زمين داراي ناپيوستگيهاي زيادي هستند. ابرشهرها مجتمعهاي ناپيوستهاي از مكانهاي چندپاره، قطعات كاركردي و بخشهاي اجتماعي هستند.
به رغم همه مشكلات اجتماعي، شهري و زيستمحيطي، ابرشهرها از نظر ابعاد و جاذبه به عنوان محل فعاليتهاي سطح بالا و مورد پسند مردم همچنان به رشد خود ادامه خواهند داد. موج تاريخي توسعه ابرشهر، روياي زيست محيطي جوامع كوچك شبه روستايي را به حاشيهنشيني ضد فرهنگي تبديل خواهد كرد. دليل اين امر اين است كه ابر شهرها:
الف- موتورهاي واقعي توسعه به شمار ميروند.
ب- اين مناطق مراكز نوآوري فرهنگي و سياسي هستند.
ج- نقطه اتصال همه شبكههاي جهاني هستند.
اكنون بايد به درك نظری اين واقعيت مكاني جديد نايل شويم. اين امر به ناچار نيازمند تشريح چارچوب مبهم تئوري «فضاي جريانها» است.
نظريه اجتماعي مكان و نظريه فضاي جريانها(ص475)
مكان تجلي جامعه است. رابطه معنادار ميان جامعه و مكان براشكالي اساسي سرپوش ميگذارد. دليل اين مسئله اين است كه فضا بازتاب جامعه نيست بلكه تجلي آن است. به عبارت ديگر فضا فتوكپي جامعه نيست بلكه خود جامعه است. شكلهاي و فرايندهاي فضايي را ديناميسم ساختار كلي جامعه نيست بلكه خود جامعه است. شكلها و فرايندهاي فضايي را ديناميسم ساختار كلي جامعه ايجاد ميكند. در واقع مكان تبلور زمان است. مكان چيست؟ در فيزيك نميتوان مكان را بدون در نظر گرفتن حركت ماده تعريف كرد. در نظريه اجتماعي تعريف مكان بدون اشاره به عملكردهاي اجتماعي امكانپذير نيست. ديويد هاروي در كتاب جديدش، «شرايط پست مدرنيته» ميگويد: زمان و مكان را نميتوان مستقل از كنش اجتماعي درك كرد. از منظر نظريه اجتماعي، مكان تكيهگاه مادي عملكردهاي اجتماعي است كه در يك زمان انجام ميگيرند.
جامعه ما پيرامون جريانها تشكيل شده است. جريانها فقط يكي از عناصر سازمان اجتماعي نيستند بلكه تجلي فرايندهاي مسلط بر زندگي اقتصادي، سياسي و نمادين ما هستند. فضاي جريانها سازماندهي مادي عملكردهاي اجتماعي است كه داراي اشتراك زماني هستند و از طريق جريانها عمل ميكنند. فضاي جريانها تنها منطق مكاني جوامع ما نيست ولي مسلطترين منطق است، چون منطق مكاني منافع و كاركردهاي مسلط در جامعه ماست. ولي چنين سلطهاي صرفاً ساختاري نيست. شكل بنيادين سلطه در جامعه ما بر توانايي سازماندهي نخبگان مسلط استوار است. در اين سازوكار، فضا نقشي بنيادين ايفا ميكند. جان كلام اين كه نخبگان جهان وطني هستند، ولي مردم محلي هستند. فضاي قدرت و ثروت در سرتاسرجهان گسترده است، در حالي كه زندگي و تجربيات مردم در مكانها، فرهنگ و تاريخ آنها ريشه دارد. بنابراين، هرچه يك سازمان اجتماعي بيشتر بر جريانهاي غيرتاريخي استوار باشد جايگزين منطق مكانهاي خاص شود، منطق قدرت جهاني بيشتر از قيد و بند كنترل اجتماعي- سياسي جوامع محلي- ملي كه ويژگي خاص تاريخي دارند ميگريزد.
معماري آخر زمان(ص483)
كوچگر حس كوچگري خود را حفظ ميكند- ريکاردو بوفيل
اگر فضاي جريانها به راستي شكل مكاني مسلط جامعه شبكهاي باشد، ممكن است در سالهاي آينده معماري و طراحي از نظر فرم، كاركرد، فرايند و ارزش دوباره تعريف شوند. در واقع به نظر من در سرتاسر تاريخ، معماري «بازي ناموفق» جامعه، و تجلي گرايشهاي عميقتري در جامعه بوده است كه امكان بيان آشكار آنها وجود نداشته و با اين حال، آنقدر قدرت داشتند كه بتوان آنها را در سنگ، بتن، فولاد، شيشه و ادراك بصري انسانهايي تجسم بخشيد كه بايد در چنين فرمهايي سكني ميگزيدند، معامله ميكردند يا به نيايش مشغول ميشدند.
بدون شك هيچ تفسير ساده و دقيقي از تجلي هندسي ارزشهاي اجتماعي وجود ندارد. ولي همانطور كه پژوهشهاي دانشمندان و تحليلگران نشان داده است، و همانطور كه از آثار معماران بر ميآيد، همواره بين آنچه جامعه (با همه تنوعي كه دارد) گفته و آنچه معماران در پي بيان آن بودهاند پيوندي محكم و نيمه خودآگاه وجود داشته است. ولي امروزه ديگر اوضاع اين گونه نيست. با آمدن فضاي جريانها، رابطه معنادار معماري و جامعه مبهم شده است. از آنجا كه تجلي فضايي منافع مسلط در سرتاسر جهان و در فرهنگهاي مختلف رخ ميدهد، ريشه كن ساختن تجربه، تاريخ و فرهنگ خاص به عنوان پسزمينه معنا به تعميم معماري غيرتاريخي و غيرفرهنگي منجر شده است.
برخي از گرايشهاي «معماري پست مدرن» كه در آثار معماراني همچون فيليپ جانسن يا چارلز مور نمايان است، به بهانه در هم شكستن استبداد قاعدهها، از جمله قواعد مدرنيسم، سعي ميكنند همه پيوندها را با محيطهاي اجتماعي خاص قطع كنند. مدرنيسم نيز در زمان خود به همين ترتيب عمل كرده بود، اما به عنوان تجلي يك فرهنگ ريشهدار تاريخي كه بر ايمان به پيشرفت، تكنولوژي، و خردورزي پافشاري ميكرد. برعكس، معماري پست مدرن پايان همه سيستمهاي معنا را اعلام ميكند و آميزهاي از عناصري را ايجاد ميكند كه با انگيزش فرا- تاريخي و سبكي، به دنبال هماهنگي شكلهاست. با وجود اين، در حقيقت آنچه پست مدرنيسم انجام ميدهد بيان تقريباً صريح ايدئولوژي مسلط جديد است. پايان تاريخ و تحتالشعاع قرار گرفتن مكانها توسط فضاي جريانها. چون تنها اگر در پايان تاريخ باشيم ميتوانيم هرچه را كه از قبل داشتهايم با يكديگر تركيب كنيم. در چنين چشماندازي، پست مدرنيسم را ميتوان معماري فضاي جريانها دانست.
در واقع معماري و طراحي، از آنجا كه شكلهايشان در برابر ماديات انتزاعي فضاي جريانهاي مسلط مقاومت ميكند يا اينكه آنها را تفسير ميكند، ممكن است به دو طريق عمده به ابزارهاي ضروري نوآوري فرهنگي و استقلال فكري در جامعه اطلاعاتي تبديل شود. معماري جديد يا كاخهاي اربابان جديد را ميسازد و بدين ترتيب، نقايص آنها را كه در پشت انتزاع فضاي جريانها پنهان شده است نشان ميدهد، يا اين كه در مكانها و به اين لحاظ، در فرهنگ و مردمان ريشه می دواند. در هر دو صورت معماري و طراحي ممكن است در شكلهاي مختلف سنگرهاي مقاومت را براي حفظ معنا در جريان توليد دانش، يا آشتي تكنولوژي و فرهنگ حفر كنند.
فضاي جريانها و فضاي مكانها(ص489)
فضاي جريانها به تمام حوزه تجربه انساني در جامعه شبكهاي نفوذ نميكند. در واقع، اكثريت قاطع مردم كشورهاي صنعتي و پيشرفته در مكانها زندگي ميكنند، و بدين ترتيب فضاي خود را به گونهاي وابسته به مكان درك ميكنند. مكان، محلي است كه شكل، كاركرد، و معناي آن در مرزهاي مجاورت فيزيكي، خودكفاست. در واقع خوبي يا بدي مكانها به قضاوت ارزشي درباره اين كه زندگي خوب چيست بستگي دارد. همه مكانها از نظر تعامل اجتماعي و فضايي غني نيستند. دليل اين مساله دقيقاً اين است كه كيفيات فيزيكي- نمادين آنها باعث ميشود كه با مكانهاي ديگر تفاوت داشته باشند. نتايج روابط ميان فضاي جريانها و فضاي مكانها، بين جهاني شدن و محلي شدن همزمان از پيش مشخص نيست. براي مثال در طول دهه 1980 تجديد ساختار شهري در توكيو انجام گرفت تا اين شهر بتواند نقش «شهري جهاني» را ايفا كند. با وجود اين، شهروندان توكيو تنها از گم شدن گوهر تاريخي گلايه نداشتند، بلكه نگران كاهش فضاي زندگي روزمره خود به دليل منطق ابزاري شهر جهاني نيز بودند.
مردم هنوز هم در مكانها زندگي ميكنند. ولي از آنجا كه در جوامع ما كاركرد و قدرت در فضاي جريانها سازمان يافتهاند، سلطه ساختاري منطق آن به گونهاي بنيادين معنا و پويايي مكانها را تغيير ميدهد. تجربه كه با مكانها ارتباط دارد از قدرت منتزع و معنا به گونهاي روزافزون از دانش جدا ميشود. اين امر ناشي از دوگانگي ساختاري دو منطقه فضايي است كه راههاي ارتباطي جامعه را با تهديد مواجه ساخته است. گرايش مسلط به سوي چشمانداز يك فضاي جريانهاي شبكهاي و غيرتاريخي است كه ميخواهد منطق خود را بر مكانهاي تكه تكه و پراكنده تحميل كند، مكانهايي كه هر روز بيش از پيش با يكديگر بيارتباط ميشوند و كمتر ميتوانند داراي قواعد فرهنگي مشترك باشند.
7
مرز ابديت: زمان بی زمان
مقدمه(ص499)
ما و جامعهمان زمان متجسميم و ساخته تاريخ، با اين حال، سادگي اين گفته بر پيچيدگي مفهوم زمان كه يكي از بحثانگيزترين مقولههاي علوم طبيعي و اجتماعي است سرپوش ميگذارند و بحثهايي كه اكنون در نظريه اجتماعي مطرح است بر مركزيت آن مهر تاييد ميزند. در واقع، دگرگوني زمان در پارادايم تكنولوژي اطلاعات كه از كنشهاي اجتماعي شكل گرفته است يكي از بنيانهاي جامعه جديدي است كه گام در آن نهادهايم، و با ظهور فضاي جريانهاي پيوندي ناگسستني دارد.
زمان، تاريخ و جامعه(ص499)
ويترو در كتابي كلاسيك نشان داده است كه چگونه مفهوم زمان در طول تاريخ دستخوش تغييرات شگرفي گشته است و جايگاه آن از طالعبيني نزد بابليان كه سرنوشت انسان را رقم ميزد تا انقلاب نيوتوني كه در آن زمان مطلق اصل سامان بخش طبعيت است تغيير كرده است. زمان در جوامع قرون وسطايي مفهوم دقيقي نبوده است، و برخي از رخدادهاي عمده (جشنهاي مذهبي، بازارهاي مكاره، تغيير فصلها) به شاخصهاي زماني تبديل ميشدند كه بيشتر مسايل روزمره بدون زمانمندي دقيق پيرامون آنها سازمان مييافتند.
فرهنگ سنتي و عمومي روسيه زمان را مفهومي ازلي ميدانست كه آن را نه پاياني است و نه آغازي. آندره پلاتونوف نويسنده دهه 1920 بر مفهوم ريشهدار روسيه به عنوان «جامعه بيزمان» تأكيد كرده است. با اين همه، روسيه چندين بار با تلاشهاي مدرنيزاسيون دولت سالارانه كه براي سازمان بخشيدن به زندگي پيرامون زمان انجام گرفت به لرزه درآمد. نخستين تلاش آگاهانه براي زمانمند ساختن زندگي به دست پتركبير انجام گرفت. تصميم گرفت با تغيير تقويم اروپاي غربي و آغاز سال نو در ژانويه به جاي سپتامبر كه تا آن زمان مرسوم بود نقطه عطفي را در روسيه آغاز كند.
در حالي كه برخي از مردم از قدرت تزار براي تغيير مسير خورشيد در شگفت آمده بودند، بسياري از توهين به خدا نگران بودند. پتركبير شخصاً با منتقدانش بحث ميكرد و سرسختي او در انگيزههاي اصلاح گرايانهاش براي هماهنگ كردن روسيه با اروپا، و تأكيد بر تعهدات زماني مردم نسبت به دولت ريشه داشت. اگرچه اين فرمانها صرفاً بر تغييرات تقويمي تأكيد داشت. پتركبير با اندازهگيري وقت مردم و ماليات گرفتن از آن، سنت خدمت به مملكت، اطاعت از دولت، و زمانمندي زندگي را كه اكنون قرنها از آن ميگذرد، پايهگذاري كرد.
در نخستين روزهاي اتحاد جماهير شوروي، لنين نيز همچون هنري فورد، تيلوريسم و «سازماندهي علمي كار» بر مبناي سنجش زمان كار حتي تا كوچكترين حركات در خط مونتاژ را ميستود. ولي فشردگي زمان در حكومت كمونيسم با چرخش ايدئولوژيك قاطعي همراه بود. در حالي كه در فورديسم، سرعت بخشيدن به كار از طريق افزايش دستمزد با پول مرتبط ميشد، در استالينيسم نه تنها بر طبق سنت روسي پول اهريمني محسوب ميشد، بلكه زمان بايد با انگيزش ايدئولوژيك شتاب ميگرفت. فروپاشي كمونيسم باعث شد كه روسها، به ويژه طبقات جديد متخصصان، از افق درازمدت زمان تاريخي به افق كوتاه مدت زمان پولي كه ويژه سرمايهداري است روي بياورند و جدايي ديرينه زمان و پول را كه ساخته دولت بود از ميان بردارند. با اين كار، روسيه در همان زماني كه سرمايهداري پيشرفته در كار دگرگوني ساختار زماني خود بود به غرب پيوست.
جوامع معاصر تا حد زيادي در سيطره مفهوم «زمان ساعتي» هستند. اين كشف مكانيكي- مفهومي در ايجاد سرمايهداري صنعتي نقشي بسزا داشته است. از نظر مادي مدرنيته را ميتوان سيطره زمان ساعت بر مكان و جامعه دانست. زمان به مثابه تكرار كارهاي روزمره، زمان به عنوان سلطه بر طبيعت در كانون سرمايهداري صنعتي و دولت سالاري قرار دارد چراكه ماشينيسم صنعتي، زمانسنج را تقريباً به طور همزمان به خطوط مونتاژ كارخانههايي كه از شيوه فورد و لنين استفاده ميكردند وارد كرد. اين زمان خطي، بازگشت ناپذير، سنجشپذير و قابل پيشبيني در جامعه شبكهاي و با حركتي كه از اهميت تاريخي بسزايي برخوردار است در هم ميريزد. دگرگوني زمان ژرفتر از اين است: مسالهاي كه مطرح است آميختن زمانها براي ايجاد جهاني ابدي است كه خود را گسترش نميدهد بلكه حفظ ميكند، چرخهاي نيست بلكه تصادفي است، بازگشتپذير نيست بلكه پيشرونده است: زمان بي زمان. هر ظرف و زمينهاي ميتواند به زمان «هميشه حاضر» بدهد. دليل اين كه اين امر اكنون اتفاق ميافتد تنها اين نيست كه سرمايهداري ميكوشد خود را از همه قيد و بندها برهاند، چرا كه اين گرايش هميشگي نظام سرمايهداري بوده است، بيآنكه هيچگاه در اين امر كاملاً موفق شده باشد. شورشهاي فرهنگي و اجتماعي عليه زمان ساعتي به تنهايي كافي نيست، چون اين شورشها منطق آن را تقويت كردهاند. دگرگوني زمان بر كل سياره زمين تأثير ميگذارد، مربوط به همه فرايندها، گروهبنديهاي اجتماعي و حوزههاي جوامع ما نيست. زمان بيزمان تنها شكل در حال ظهور و مسلط زمان اجتماعي در جامعه شبكهاي است، چون فضاي جريانها وجود مكانها را نفي نميكند.
زمان به عنوان منبع ارزش: قمارخانه جهاني()504
ديويد هاروي دگرگونيهاي كنوني سرمايهداري را در فرمول «فشردگي زمان- مكان» به خوبي ارائه ميدهد. اين منطق در هيچ كجا بيشتر از گردش سرمايه در سطح جهاني آشكار نيست. در دهه 1980 همگرايي آزاد سازي سرمايه در سطح جهان و در دسترس بودن تكنولوژيهاي نوين اطلاعات و فنون جديد مديريت، ماهيت بازارهاي سرمايه را دگرگون ساخت. براي نخستين بار در تاريخ، يك بازار يكپارچه و جهاني سرمايه ايجاد شد كه در زمان واقعي كار ميكرد.
سرمايه ظرف چند ساعت چند دقيقه و گاه در چند ثانيه، بين اقتصادهاي كشورهاي مختلف رفت و برگشت ميكند. جادوگران كامپيوتري به لطف آزادسازي، با ميلياردها دلار پول قمار ميكنند. اتاق اصلي در اين قمارخانه الكترونيك بازار ارز است كه در دهه گذشته با بهرهگيري از نرخ شناور ارزها رشدي انفجارگونه داشته است. در سال 1995 هر روز 2/1 تريليون دلار در بازارهاي ارز مبادله ميشد. اين قماربازان جهاني دلالان بانكهاي سرمايهگذاري بزرگ، شركتهاي چندمليتي و صندوقهاي دو جانبهاي هستند كه دقيقاً براي تقلبهاي مالي سازمان يافتهاند. با اين همه، وقتي آشفتگي در بازار ايجاد ميشود، جريانها قدرت را به دست ميگيرند، و بانكهاي مركزي بارها با پرداخت تاوان سنگين اين مساله را دريافتهاند.
زمان براي سودآوري كل سيستم اهميت بسزايي دارد. معماري بازار مالي جهاني در واقع پيرامون مناطق زماني سازمان يافته است و لندن، نيويورك و توكيو سه شيفت اصلي گردش سرمايه هستند و چندين مركز مالي خودگردان نيز برمبناي تفاوتهاي جزئي بين ارزشهاي بازار در زمان باز و بسته شدن اين بازارها كار ميكنند. بدين ترتيب به درستي ميتوان گفت كه زمان مولد پول است، چون همه با تكيه بر پيشبينيهاي كامپيوتري روي اين پول و با استفاده از اين پول شرطبندي ميكنند. بنابراين سرمايه نه تنها زمان را فشرده ميسازد، بلكه آن را جذب ميكند. بدين ترتيب سهم فزايندهاي از پساندازهاي جهان را به سوي قمارهاي مالي سوق ميدهند. به نفع ايدئولوژي متداول «يك شبه پولدار شدن» كه بر قمار فردي با زندگي و اقتصاد تأكيد دارد و آسيب بنيادين درك اجتماعي از ارتباط ميان توليد و پاداش، كار و معنا، اخلاقيات و ثروت. دخل و تصرف در زمان و نابودي آن به وسيله بازارهاي جهاني سرمايه كه به شكل الكترونيكي اداره ميشوند سرچشمه شكلهاي جديد بحرانهاي ويرانگر اقتصادي است كه بر قرن بيست و يكم سايه انداختهاند.
زمان انعطافپذير و بنگاه شبكهاي(ص507)
در هم فشردن زمان هسته اصلي شكلهاي سازماني نوين فعاليت اقتصادي است كه از آن با نام بنگاه شبكهاي ياد كردهام. از آنجا كه پتانسيل ارزشسازي نيروي كار و سازمانها به ميزان زيادي به استقلال نيروي كار آگاه براي تصميمگيري در زمان واقعي وابسته است، مديريت انضباطي سنتي نيروي كار براي سيستم نوين توليد مناسب نيست. يكي از دلايل رقابتي بودن بنگاه شبكهاي، چارچوب زماني انطباقپذيري آن با تقاضاي بازار و تغييرات تكنولوژيك است. زمان به عنوان يكي از منابع به شيوه خطي و تقويمي توليد انبوه كنترل نميشود، بلكه همچون عاملي تأثيرگذار مديريت مي شود. در چنين شرايطي زمان تنها فشرده نميشود، بلكه پردازش نيز ميشود.
كوچك و فشرده شدن عمر كاري(ص508)
كار هسته مركزي زندگي مردم است و در آينده قابل پيشبيني نيز چنين خواهد بود. اشتغال بيش از اين كه تابع تكنولوژي باشد، بسته به سازمان اجتماعي و نهادي، از گسترش سرمايهگذاري و تقاضا تأثير ميپذيرد. به نظر ميرسد مساله اصلي، تنوع روزافزون زمان كاري و برنامههاي كاري باشد كه نشانگر گرايش به سوي تمركز زدايي نيروي كار در فرايند كار است. دليل اين تنوع چيست؟ از سويي، تفاوتهاي نهادي در تنظيم بازارهاي نيروي كار وجود دارد. از سوي ديگر در حالي كه کار يكپارچگي خود را حفظ ميكند، جامعه به دليل متناقضي كه همه در يك ساختار وجود دارند به سوي انفجار پيش ميرود. ناهمگوني برنامههاي كاري در جامعهاي كه مشاركت زنان و مردان نيروي كار آن به يك اندازه است، بازبيني عمده در روابط خانوادگي را تحميل ميكند. اين تغييرات ضرورتاً مبناي مشاركت زماني در خانواده را فراهم كند، با وجود اين، شراكت خانوادگي جديد بايد بر ويرانههاي قوانين خانوادگي پدرسالارانه بنا شود.
در هم ريختن چرخه زندگي: به سوي بينظمي اجتماعي؟(ص515)
به نظر ميرسد كه همه موجودات زنده، از جمله انسانها، ساعتهاي بيولوژيك هستند. ضربآهنگهاي بيولوژيك، خواه فردي و خواه مربوط به نوع بشر يا حتي كيهاني، در زندگي انسان نقش بنياديني دارند. مردم و جوامع اين ضربآهنگها را به دليل خطراتي كه دارند ناديده ميگيرند. انسان هزاران سال در ارتباط نزديك با ريتمهاي طبيعت ساخته شده بود و در برابر نيروهاي طبيعي متخاصم قدرت رويارويي چنداني نداشت. در جهان توسعه يافته، انقلاب صنعتي، اين الگو را دگرگون ساخته، تعيين بيولوژيك نقشهاي اجتماعي را با ترديد مواجه ساخته، و به مقولههاي اجتماعي اهميت بسزايي بخشيده است. با اين وصف، اگرچه اصل توالي زندگي از زيستي- اجتماعي به اجتماعي- زيستي تغيير يافت، چرخه زندگي الگويي داشت كه جوامع پيشرفته به آن گرايش داشتند. اكنون تحولات سازماني، تكنولوژيك و فرهنگي كه ويژگي جامعه نوين در حال ظهور است به گونهاي قاطع اين چرخه زندگي منظم را از بنيان سست ميكنند. ويژگی جامعه شبکه ای درهم شکستن ضرب آهنگ اجتماعی يا بيولوژيک است که با مفهوم چرخه زندگی ارتباط دارد.
يك سوم از عمر بخش عظيمي از جامعه ممكن است بعد از خروج از بازار كار باشد، که طبقهبندي اجتماعي جديدي را ايجاد ميكند. و به اين ترتيب رابطه ميان شرايط اجتماعي و مرحله زيست شناختي را كه بنيان چرخه زندگي است در هم ميشكند. در جوامع پيشرفته كنترل مواليد روال معمولي است، گرچه حاشيهنشيني اجتماعي و باورهاي ديني حوزههاي مقاومت در برابر اين مساله را تشكيل ميدهند. پيشرفت در زمينه حقوق توليد مثل در ارتباط نزديك با آزادي فرهنگي و حرفهاي زنان، ساختار جمعيتي و ضرب آهنگهاي بيولوژيك جوامع ما را تنها در طول دو دهه دگرگون ساخته است. آنچه به نظر سنت گرايان غضب الهي را برميانگيزد، براي انقلابيون فرهنگي به معناي پيروزي ميل فردي، و در واقع تاييد نهايي حق زنان براي تسلط بر جسم و زندگي خويش است. با اين همه آنچه اهميت بنيادين دارد اين است كه اين پديدهها در حاشيههاي جامعه قرار ندارند. اينها گرايشهاي اجتماعي روبه رشدي هستند و معناي مستقيم آن شكل ديگري از نابودي زمان، زمان بيولوژيك انساني است، همان ضربآهنگ زماني كه از بدو خلقت انسان حركت نوع بشر را تنظيم كرده است.
انکار مرگ(ص521)
در جامعه و زندگي، زمان با مرگ اندازهگيري ميشود. مرگ در طول تاريخ موضوع اصلي همه فرهنگها بوده و هست که يا به عنوان اراده خداوند مقدس شمرده می شده و يا به عنوان چالش نهائی که فراروی بشر قراردارد، در برابر آن ايستادگی می شده است. با وجود اين كه تنها چيز قطعي مرگ است، به گونهاي زندگي ميكنيم كه گويي مرگي در كار نيست. بدين ترتيب، نابودي نهايي چرخه زندگي فرا ميرسد و زندگي به چشماندازي سرد و بيروح تبديل ميشود كه در فروشگاه بيانتهاي احساساتي كه حسب اوضاع و احوال تنظيم شدهاند، در آن وقفهاي ايجاد شده است. بنابراين وقتي مرگ به راستي فرا ميرسد، همانطور كه يونسكو گفته است، «هريك از ما نخستين كسي هستيم كه ميميريم»، آنگاه مكانيسمهاي اجتماعي تضمين ميكنند كه آخرين نفر نيز باشيم، يعني كه مردگان به راستي تنها هستند، در انقلاب بيولوژيك شكلي جديد به خود ميگيرد.
تأثير اجتماعي اينگونه تلاشها، به همراه اقدامات نه چندان شرافتمندانهاي كه طي آن از بيماراني كه به انتهاي خط رسيدهاند به عنوان موشهاي آزمايشگاهي استفاده ميشود، در حكم انكار مرگ تا لحظهاي است كه ديگر سر ميرسد. محدوديت زماني و مكاني مرگ چنان قدرتمند است كه اكثريت قاطع مرگها در بيمارستان و اغلب در بخشهاي مراقبتهاي ويژه رخ ميدهد و جسم بيمار قبل از مرگ از محيط اجتماعي و عاطفي خود خارج ميشود. آخرين پرده نمايشنامه حيات ما در محيطي بسيار بهداشتي اجرا ميشود و دلبستگانمان جرأت اعتراض نيز ندارند. اين در واقع بسيار كثيف، بسيار فضاحتبار، بسيار غيرانساني و بسيار خفتبار است.
جنگهاي آني(ص 525)
مرگ، جنگ و زمان همدستان مادي تاريخي هستند. يكي از شگفتانگيزترين ويژگيهاي پارادايم تكنولوژيك در حال ظهور اين است كه اين همدستي، دست كم از نظر جنگهاي تعيينكننده قدرتهاي مسلط دچار دگرگوني بنياديني گشته است. در واقع پيدايش تكنولوژي هستهاي، و امكان قتل عام جهاني، احتمال رويارويي نظامي گسترده و جهاني بين قدرتهاي بزرگ را از ميان برده و منتفي ساخته است. بايد گفت كه ريشههاي جنگ، دست كم تا جايي كه تجربه تاريخي نشان ميدهد در سرشت انسان نهفته است. با وجود اين در دو دهه گذشته جوامع دمكراتيك و پيشرفته صنعتي جنگ را مردود دانستهاند و از آنجا كه جنگ و تهديد جدي توسل به آن هنوز ركن اصلي قدرت دولت را تشكيل ميدهد، كارشناسان جنگ درصدد يافتن راههايي براي ايجاد جنگ بودهاند. تنها در چنين شرايطي است كه ميتوان قدرت اقتصادي، تكنولوژيك و جمعيت را به عاملي براي سلطه بر دولتهاي ديگر تبديل كرد و اين قديميترين بازي در طول تاريخ بشر است. جوامع پيشرفته و دمكراتيك، در ارتباط با شرايط لازم براي مقبوليت جنگ نزد مردم، به سرعت به سه نتيجه رسيدند. جنگ بايد:
1. به دست ارتشهاي حرفهاي انجام گيرد و شهروندان عادي نبايد در آن شركت داشته باشند.
2. كوتاه و حتي لحظهاي باشد تا پيامدهاي منفي بلندمدت نداشته باشد، منابع انساني و اقتصادي را نبلعد، و مساله توجيه اقدام نظامي مطرح نشود.
3. تميز و بسيار دقيق باشد و نابودي حتي نابودي دشمن، نيز بايد در حد معقول و تا آنجا كه ممكن است به دور از انظار عمومي صورت پذيرد.
پيشرفتهاي شگرفي كه در دو دهه گذشته در زمينه تكنولوژي نظامي ايجاد شده ابزار اجراي اين استراتژي اجتماعي- نظامي را فراهم كرده است. نيروهاي مسلح تعليم ديده، مجهز، تمام وقت و حرفهاي نياز به شركت گسترده مردم در جنگ را از ميان ميبرند و تنها كاري كه از آنان انتظار ميرود اين است كه از اتاق نشيمن خانههاي خود شاهد نمايش بسيار هيجانآنگيزي باشند و با احساسات عميق ميهن پرستانه فرياد شادي سر دهند. مهمتر از همه اين كه مخابرات و تكنولوژي سلاحهاي الكترونيك حملات ويرانگر به دشمن را در زماني بسياري كوتاه ميسر ساخته است. البته جنگ خليجفارس تمريني كلي براي نوع جديدي از جنگ بود، و پرده نهايي آن كه در برابر ارتش بزرگ و مجهز عراق 100 ساعت به طول انجاميد، نشانهاي از قاطعيت قدرتهاي نظامي جديد در مواردي است كه مساله مهمي مطرح باشد (در جنگ خليجفارس، آنچه به خطر افتاده بود منابع نفتي غرب بود).
درست است كه نيروهاي متحدين وارد بغداد نشدند، ولي اين تصميم به دليل موانع جدي نظامي نبود بلكه ناشي از محاسبات سياسي آنان براي حفظ عراق به عنوان يك قدرت نظامي در منطقه براي كنترل ايران و سوريه بود. به نظر ميرسد ويراني گسترده، يا نمايش سريع احتمال وقوع آن در حداقل زمان ممكن، استراتژي مورد پذيرش براي جنگهاي پيشرفته در عصر اطلاعات باشد. با اين همه، تنها قدرتهاي تكنولوژيك مسلط ميتوانند اين استراتژي نظامي را دنبال كنند. در جوامع مسلط، اين عصر جديد جنگ تأثير چمشگيري بر زمان و بر مفهوم زمان به گونهاي كه در تاريخ تجربه شده، داشته است.
در زمانمندي نوين جنگ، كه از همگرايي تكنولوژي و فشار جوامع مدني در كشورهاي پيشرفته ناشي شده است، به نظر ميرسد كه ممكن است جنگ پس زمينه اين جوامع مسلط رانده شود و هر از چندگاه به يادآوري ناگهاني سرشت انساني زبانه بكشد. در بسياري از جوامع، اين ناپديد شدن جنگ از چرخه زندگي بيشتر مردم از هم اكنون تأثير شگرفي بر فرهنگ و رفتار مردم گذاشته است. در كشورهاي صنعتي و دمكراتيك، نسلهايي كه پس از جنگ جهاني دوم متولد شدهاند، نخستين كساني در تاريخ هستند كه در دوران زندگي خود جنگ را تجربه نكردهاند اين گسستگي بنيادين در تجربه بشري است و اين در واقع سرآغاز عصر جديدي در تجربه ماست.
با اين همه، بايد كاملاً به خاطر داشته باشيم كه جنگهاي سريع، ظريف، محدود، و مبتني بر تكنولوژي، امتياز ملتهايي است كه از سلطه تكنولوژيك برخوردارند. در سرتاسر جهان، جنگهاي ظالمانه كه اعتناي چنداني به آنها نميشود سالهاي سال ادامه مييابند و تنها از سال 1992-1989، سازمان ملل 82 نبرد مسلحانه را در جهان ثبت كرد كه 79 مورد از آنها جنگهاي داخلي بود. روياروييها و نبردهاي مسلحانه متعدد كه سالها و دههها به طول انجاميده است، آشكارا نشان ميدهند كه جنگهاي كند و فرسايشي هنوز نشانه نفرتانگيز توانايي ويرانگر ماست و درآينده نزديك نيز چنين خواهد بود. نابرابري كشورهاي مختلف در رابطه با قدرت، ثروت و تكنولوژي است كه زمانمنديهاي مختلف، و بويژه زمان جنگ آنها را تعيين ميكند. علاوه بر اين، يك كشور ميتواند بسته به رابطهاي كه با نظام جهاني و منافع قدرتهاي مسلط دارد از جنگهاي كند به سوي جنگهاي سريع حركت كند.
بدين ترتيب ايران و عراق هشت سال درگير جنگي بيرحمانه بودند كه با دقت توسط كشورهاي غربي كه از هر دو طرف حمايت ميكردند تغذيه ميشد (امريكا و فرانسه از عراق و اسرائيل از ايران حمايت ميكردند، و اسپانيا به هر دو كشور سلاحهاي شيميايي ميفروخت) تا ويرانگري دو جانبه جنگ، توانايي هريك از اين دو كشور براي به مخاطره انداختن عرضه نفت را تضعيف كند. تنها هنگامي كه يك جنگ در اولويت برنامههاي قدرتهاي جهاني قرار ميگيرد سرعت آن تغيير ميكند.
جنگهاي سريع و زمانمندي آنها كه از تكنولوژي الهام گرفته است، يكي از ويژگيهاي جوامع اطلاعاتي به شمار ميآيند ولي همچون ساير ابعاد زمانمندي جديد، آنها نيز ويژگي شكلهاي سلطه نظام جديد هستند، و كشورها و رخدادهايي را كه در منطق مسلط نوظهور نقشي محوري ندارند، در بر نميگيرند.
زمان مجازي(ص 531)
فرهنگ مجاز واقعي كه با سيستم الكترونيكي چندرسانهاي ارتباط دارد، از دو راه مختلف به دگرگوني زمان در جوامع ما كمك ميكند: همزماني و بيزماني. از سويي، اطلاعات فوري در سرتاسر زمان، به همراه گزارشهاي زندهاي كه از اقصي نقاط جهان ارسال ميشود رخدادهاي اجتماعي و جلوههاي فرهنگي را قرابت زماني بيسابقهاي ميبخشد. دنبال كردن لحظه به لحظه سقوط اتحاد شوروي در آگوست 1991 به همراه ترجمه همزمان بحثهاي سياسي در روسيه سرآغاز عصر جديدي در ارتباطات بود كه در آن ميتوان ساخته شدن تاريخ را مستقيماً نظاره كرد. البته در صورتي كه اين حوادث براي كنترلكنندگان اطلاعات از جذابيت لازم برخوردار باشد. از سوي ديگر آميختن زمانها در رسانهها در يك كانال ارتباطي و به انتخاب بيننده يا طرف ارتباط به ايجاد امتزاج زماني ميانجامد كه در آن نه تنها ژانرها با يكديگر در ميآميزند، بلكه از نظر زماني َابَرمتن سيستم چندرسانهاي يكي از ويژگيهاي تعيين كننده فرهنگ ماست كه ذهن و حافظه كودكاني را كه در متن فرهنگي جديد آموزش ميبينند شكل ميدهد. با وجود اين، فرهنگ صرفاً منطق نظام اقتصادي را در همه جلوههايش باز توليد نميكند.
زمان، فضا و جامعه: مرز بينهايت(ص534)
در پايان بايد اين پرسش را مطرح كنيم كه زمان، اين مفهوم گريزپا كه سنت آگوستين را گيج كرده بود، نيوتن را گمراه ساخت، الهام بخش اينشتاين بود، و ذهن هايدگر را به خود مشغول داشت چيست؟ و چگونه در جامعه ما دگرگون ميشود؟ به نظرم رسيد كه در اين پژوهش، استفاده از انديشههاي لايبنيتس كه زمان را نظم توالي «چيزها» می دانست و می گفت بدون «چيزها» زماني وجود نخواهد داشت، به ما كمك خواهد كرد. حذف توالي به ايجاد زمان نامتمايز ميانجامد كه در حكم جاودانگي است. ابهام چرخه زندگي، جستجوي جاودانگي با انكار مرگ، جنگهاي سريع، و فرهنگ زمان مجازي، همه پديدههاي بنياديني هستند كه وجه بارز جامعه شبكهاي محسوب ميشوند، و با اين همه، اين توصيف به همه زمانها در تجربه انساني اشاره نميكند.
در واقع، در جهان ما، بيشتر مردم و بيشتر فضاها در زمانمندي متفاوتي زندگي ميكنند. زمان بی زمان به فضای جريانها تعلق دارد، ولی نظم زمانی، زمان بيولوژيک، و توالی اجتماعی، ويژگيهای مکانها در سرتاسر جهان هستند که سازمان دادن و ساختار زدائی مادی جوامع چندپاره ما را انجام می دهند. فضاي جريانها، با برهم زدن توالي رخدادها و همزمان ساختن آنها زمان را از ميان ميبرد و بدين ترتيب، جامعه را در ناپايداري جاودانهاي مستقر ميكند. در حالي كه منطق در حال ظهور ساختن نوين اجتماعي به دنبال سركوب بيرحمانه زمان به عنوان توالي منظم رخدادهاست، بيشتر افراد جامعه در يك نظام جهاني به هم وابسته همچنان بر لبه دنياي جديد باقي ماندهاند. اين زمان از تاريخ فرادست انسان خارج ميشود و به سوي آيندهاي كاملاً پيشبيني ناپذير حركت ميكند. از ميان زمانمنديهاي مقهور شده و طبيعت تكامل يابنده، جامعه شبكهاي گام بر مرز ابديت ميگذارد.
نتيجه: جامعه شبکه ای(ص543)
بررسي ساختارهاي اجتماعي نوظهور در حوزههاي مختلف فعاليت و تجربه انساني ما را به نتيجهاي فراگير رهنمون ميسازد. به عنوان روندي تاريخي، كاركردها و فرايندهاي مسلط در عصر اطلاعات هر روز بيش از پيش پيرامون شبكهها سازمان مييابند. شبكهها ريخت اجتماعي جديد جوامع ما را تشكيل ميدهند، و گسترش منطق شبكهاي تغييرات چشمگيري در عمليات و نتايج فرايندهاي توليد، تجربه، قدرت و فرهنگ ايجاد ميكند.
ابتدا مفهوم شبكه را تعريف خواهم كرد، چون نقش بنياديني در توصيف جامعه در عصر اطلاعات ايفا ميكند. شبكه مجموعهاي از نقاط اتصال يا گرههاي به هم پيوسته است. نقطه اتصال يا گره نقطهاي است كه در آن يك منحني خود را قطع ميكند. شبكه جريان مالي جهاني از نقاط اتصال بازارهاي بورس و مراكز خدمات جانبي پيشرفته آنها تشكيل شده است. نقاط اتصال مزارع كوكا و خشخاش، آزمايشگاههاي پنهاني، باندهاي فرود مخفي، گروههاي خياباني، و نهادهاي مالي تطهير پولهاي كثيف در شبكههاي قاچاق مواد مخدر هستند كه در اقتصادها، جوامع و دولتها در سرتاسر جهان نفوذ كردهاند.
توپولوژياي كه شبكهها تعريف ميكنند اين نكته را مشخص ميسازد كه اگر دو نقطه اتصال به يك شبكه تعلق داشته باشند در آن صورت اتصال فاصله (يا شدت و فراواني تعامل) بين آن دو نقطه (يا جايگاه اجتماعي) كوتاهتر (يا فراوانتر، يا شديدتر) از زماني است كه اين دو نقطه به يك شبكه تعلق نداشته باشند. حضور در شبكه يا حذف آن و معماري روابط بين شبكهها كه توسط تكنولوژيهاي اطلاعات كه با سرعت نور عمل ميكنند انجام ميگيرد، پيكربندي فرايندها و كاركردهاي مسلط جوامع ما را تعيين ميكند. يك ساختار اجتماعي مبتني بر شبكه، سيستم بسيار باز و پويايي است كه بدون اين كه توازن آن با تهديدي روبرو شود توانايي نوآوري دارد.
با اين همه ريخت شناسي شبكه، منبع سازماندهي مجدد بنيادين روابط قدرت نيز هست. كليدهايي كه شبكهها را به يكديگر متصل ميكنند. بنابراين قدرتمندان كساني هستند كه كنترل كليدها را در دست دارند. از آنجا كه شبكهها چندگانهاند، رمزها (كدها) و كليدهايي كه بين شبكهها عمل ميكنند به منابع اصلي شكلدهي، هدايت و گمراه ساختن جوامع تبديل ميشوند. اقتصاد نوين پيرامون شبكههاي جهاني سرمايه، مديريت و اطلاعات سازمان يافته است و دسترسي آن به دانش تكنولوژيك بنيان بهرهوري و توان رقابت است.
براي نخستين بار در تاريخ، شيوه توليد سرمايهداري روابط اجتماعي را در سرتاسر كره زمين شكل ميدهد. اكنون شاهد ظهور پديده متفاوتي هستيم: هرچيزي كه به عنوان سود گرفته ميشود، دوباره به فرا- شبكه جريانهاي مالي بازگردانده ميشود كه در اين قمارخانه جهاني الكترونيكي، سرمايههاي بخصوصي شكوفا ميشوند يا از ميان ميروند. نتيجه نهايي اين بازي صفر است: بازندگان هزينه برندگان را ميپردازند. ولي برندگان و بازندگان هر ثانيه تغيير ميكنند. اين دنيايي است كه گاه «اقتصاد واقعي» ناميده ميشود و من وسوسه ميشوم آن را «اقتصاد غيرواقعي» بنامم، چون در عصر سرمايهداري شبكهاي، واقعيت بنيادين، يعني اين كه پول در كجا ايجاد ميشود و از ميان ميرود و در كجا سرمايهگذاري يا سپرده ميشود، در حيطه مسايل مالي است.
با وجود اين سرمايه مالي براي عمليات و رقابت خود نيازمند دانش و اطلاعاتي است كه تكنولوژي اطلاعات آن را ايجاد ميكند و ارتقا ميدهد. اين معناي واقعي پيوند شيوه توليد سرمايهداري و شيوه اطلاعاتي توسعه است. شركتهاي داراي تكنولوژي پيشرفته براي ادامه حركت بيپايان به سمت نوآوري، بهرهوري و رقابتپذيري، به منابع مالي نياز دارند. مديران شركتها نيز سرمايهدار نيستند. چون مديران شركتهاي خاص بنگاههاي شبكهاي را كنترل نميكنند و حتي از وجود آنها نيز آگاه نيستند. ثروتمندان جهاني، و مديران شركتهاي چندمليتي در زمره سرمايهداران هستند. در سرتاسر جهان، تطهير پولهايي كه از تجارت تبهكارانه مختلف به دست ميآيد، به سمت اين شبكه مالي جهاني كه مادر همه انباشتهها است جريان مييابد.
به لحاظ جامعهشناختي و اقتصادي چيزي به عنوان طبقه سرمايهدار جهاني وجود ندارد. اما يك شبكه يكپارچه و جهاني سرمايه وجود دارد كه حركتهاي آن و منطقه متغيرش در نهايت سرنوشت اقتصادها را تعيين ميكند و بر جوامع تأثير ميگذارد. اين در واقع آنگونه سرمايهداري است كه جستجوي بيوقفه پول به كمك پول از طريق توليد كالا توسط كالا تجلي ناب آن به شمار ميرود.
در واقع، بر خلاف پيشگوييهاي فاجعهآميز تحليلهاي سادهانگارانه، تعداد مشاغل و نسبت سن كاري در عصر اطلاعات از هر زمان ديگر در تاريخ بيشتر است. دليل اصلي اين مساله، ورود گسترده زنان در مشاغل مزدبگير در همه جوامع صنعتي است و بازار كار در بيشتر موارد بدون هيچ آشفتگي عمدهاي اين نيروي كار اضافي را جذب كرده است. بنابراين انتشار تكنولوژيهاي اطلاعات، با اينكه مسلماً باعث جابجايي كارگران و حذف برخي مشاغل شده است، به بيكاري گسترده نيانجاميده و به نظر نميرسد كه در آينده نزديك نيز اين اتفاق رخ دهد.
نيروي كار هويت جمعي خود را از دست ميدهد. اين كه چه كسي مالك، توليدكننده، مدير و خدمتكار است بيش از پيش مبهم ميشود. به اين ترتيب، نيروي كار و سرمايه در كنار هم زندگي ميكنند، اما ارتباطي با هم ندارند چرا كه حيات سرمايه جهاني ديگر چندان به نيروي كار ويژه وابسته نيست و به نحو روزافزوني به نيروي كار عمومي و انباشتهاي وابسته ميشود كه تراست كوچكي از مغزها كه در كاخهاي مجازي شبكههاي جهاني زندگي ميكنند اداره آن را در دست دارند. در نهايت قدرتهايي كه در شبكههاي رسانهاي حضور دارند، نسبت به قدرت جريانهايي كه در ساختار و زبان اين رسانهها نهفته است جايگاه ثانوي دارند. در سطحي عميقتر، بنيانهاي مادي جامعه، يعني مكان و زمان در حال دگرگوني است و پيرامون فضاي جريانها و زمان بيزمان سازمان مييابد.
به نظر ميرسد زمان بيزمان نتيجه نفي زمان، گذشته و آينده، در شبكههاي فضاي جريانهاست. در چشمانداز تاريخي گستردهتر، جامعه شبكهاي نمايانگر تغييري كمي در تجربه انساني است. اگر به سنت ديرينه جامعهشناسي رجوع كنيم، كه به موجب آن ميتوان كنش اجتماعي را در بنياديترين سطح، الگوي متغير روابط طبيعت و فرهنگ دانست، بايد گفت كه گام در دوران جديدي نهادهايم. ويژگي نخستين الگوي رابطه اين دو قطب اصلي هستي انسان، سلطه طبيعت بر فرهنگ در طول هزارهها بود. چنان كه مردمشناسي با رديابي قوانين زندگي اجتماعي تا سرچشمههاي هويت بيوتكنولوژيكي ما نشان داده است، قوانين سازمان اجتماعي تقريباً تجلي مستقيم مبارزه بشر براي ادامه حيات در برابر خشونت مهار ناپذير طبيعت است. دومين الگوي رابطه كه در ابتداي عصر مدرن ايجاد شد و با انقلاب صنعتي و پيروزي خود مرتبط بود، شاهد سلطه فرهنگ بر طبيعت بود كه جامعه را با فرايند كار شكل داد. فرايندي كه بشر را از اسارت نيروهاي طبيعي رها كرد و به ورطههاي ظلم و استثمار خود فروافكند.
اكنون در آستانه ورود به مرحله جديدي هستيم كه در آن مرجع فرهنگ خود فرهنگ است كه در پيروزي بر طبيعت تا جايي پيش رفته است كه طبيعت را به گونهاي تصنعي به عنوان يك شكل فرهنگي احيا (حفظ) ميكند: در واقع معناي جنبش طرفداري از محيط زيست اين است كه ميخواهد طبيعت را به عنوان يك شكل فرهنگي آرماني بازسازي كند. همگرايي تكامل تاريخي و تحول تكنولوژيك، ما را وارد الگوي ناب فرهنگي تعامل اجتماعي و سازمان اجتماعي كرده است. به همين دليل است كه اطلاعات عنصر اصل سازمان اجتماعي ماست و نيز به همين دليل جريانهاي پيامها و تصاوير بين شبكهها ستون فقرات ساختار اجتماعي ما را تشكيل ميدهند، اين بدان معنا نيست كه تاريخ در سازش سعادتمندانه انسان با خود به پايان رسيده است. در واقع كاملاً برعكس است: تاريخ با طبيعت، نخست براي ادامه بقا و سپس براي غلبه بر طبيعت، بشر به سطحي از دانش و سازمان اجتماعي دست يافته است كه به او امكان ميدهد در جهاني عمدتاً اجتماعي زندگي كند. اين آغاز يك هستي جديد و در واقع سرآغاز عصري جديد، عصر اطلاعات، است كه ويژگي آن استقلال فرهنگ در برابر بنيانهاي مادي تجربه ماست. ولي اين ضرورتاً لحظهاي شعفانگيز نيست. چون اينكه كه سرانجام در دنياي انساني خويش تنها شدهايم، مجبور خواهيم بود در آينه واقعيت تاريخي به خويشتن بنگريم و ممكن است تصويري را كه در آينه ميبينيم دوست نداشته باشيم.
پایان خلاصه ی جلد اول. شیخی. 20/12/87