چكيده:

بررسي روابط بين افراد و جامعه به ويژه دلايل تغيير اين روابط، ذهن بنيانگذاران علم جامعه‌شناسي را به خود جلب كرد. غالب تغييرات ايجاد شده در جوامع نيمه‌ي قرن 19م اين جامعه‌شناسان را نگران وضعيت جوامع كرد و متفكران علوم اجتماعي معتقد بودند كه شهرنشيني و به دنبال آن صنعتي شدن از عوامل اساسي بوجود آمدن اين وضع آشفته است و آنان را بر آن داشت تا با مطالعه شهر و شهرنشيني بتوانند تا حدودي نظم و آرامش از بين رفته را بازگردانند. لوئيس ورث يك از جامعه‌شناسان كلاسيك مي‌باشد كه به مطالعه شهر، شهرنشيني و عواقب آن پرداخته است. لذا هدف اين مقاله بررسي فاصله اجتماعي و غيرشخصي شدن از نتايج شهرنشيني با تأكيد بر آراء و انديشه‌هاي لوئيس ورث مي‌باشد و همچنين جهت شناسايي نقاط قوت و ضعف ديدگاه وي به انتقادات وارده بر آن نيز اشاره شده است. روش تحقيق در اين مقاله اسنادي مي‌باشد و جهت جمع‌آوري اطلاعات از فيش‌هاي تحقيقي استفاده شده است. آنچه در طول اين مطالعه يافتم اين بود كه ورث شهر را به مثابه موزاييك يا مجموعه‌اي جهان ‌اجتماعي متفاوتي مي‌داند كه هر قسمت آن توسط گروه يا قشري با ارزشهاي خاص خود اشغال گرديده است. فاصله اجتماعي، غيرشخصي شدن، سست شدن روابط، افزايش تفاوتهاي اجتماعي و عدم تجانس از مهم‌ترين ويژگيهاي زندگي شهري از نظر ورث مي‌باشد.

 

واژگان كليدي: فاصله اجتماعي، شهرنشيني، عدم تجانس، تراكم جمعيت، گمنامي، بزرگي

 

فصل اول ـ كليات

پيدايش شهر به نخستين تمدنهاي بشري برميگردد، آنگاه انسان تحولي عظيم را در فرهنگ به وجود مي‌آورد و به واسطه عواملي چون: انقلاب كشاورزي، رواج داد و ستد و تجارت، اختراع خط و عوامل سياسي، اداري، نظامي و مذهبي موجبات تكامل شهر را فراهم ساخت. انقلاب صنعتي نيز بعنوان محركي نيرومند با ايجاد نهادهاي اداري، اجتماعي، اقتصادي، سياسي و فرهنگي نه تنها فضاي سه بعدي شهر را دگرگون كرد بلكه تغييرات و تحولات گوناگوني را در عرصه حيات اجتماعي آن موجب شد. تخريب فضاي محله‌هاي مسكوني به واسطه طرحهاي شهري، تغيير هر چه بيشتر و تضعيف همبستگي‌هاي قومي، محله‌اي و شهري آثار مخربي را بر روابط اجتماعي گذاشت. بدين لحاظ مطالعه پيرامون شهر و پيامدهاي آن كمك مي‌كند تا تحولاتي را كه در نظام اجتماعي و شخصيتي افراد بوجود مي‌آيد. شناخته شود و علاوه بر اين مي‌تواند زمينه مناسبي را براي اتخاذ تدابير و روشهاي جهت ساماندهي حيات اجتماعي فراهم آورد، زيرا شهرها گنجينه‌هاي فرهنگي با ارزشي بشمار مي‌روند كه نمايانگر روند تاريخ حيات اجتماعي جامعه‌ها مي‌باشند و هر يك از عناصر و فضاهاي آن گوياي بخشي از ويژگيهاي اجتماعي است كه با بررسي و شناخت آن مي‌توان به زوايا و ابعاد ناشناخته‌اي از تاريخ اجتماعي سرزمينهاي برد. (سروستاني، 1369: 198).

سه نظريه در باب ارتباط انسان و شهرنشيني وجود دارد، كثيري از صاحبنظران ....

 

برای تهیه فایل کامل این مطلب، لطفا اینجا را کلیک فرمایید. موفق باشید.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

قديم و جديد و اغلب مردم بر اين باورند كه سكونت در شهرهاي بزرگ بخودي خود حيات رواني و اجتماعي اشخاص را دگرگون مي‌كند، وضع را از آنچه كه هست بدتر مي‌سازد، اين گروه (معتقدين به جبرگرايي يا اكولوژي) مدعي‌اند: صرف زندگي در ميان انبوه جمعيت انساني پيامدهاي سويي دارد و چيزي در نهاد شهر نهفته است كه انسان را عوض مي‌كند، ديدگاه مقابل يعني تركيبي هم تأكيد مي‌كند كه چنين اثراتي به زندگي شهري مترتب نيست و تفاوتهاي بين زندگي در شهرهاي بزرگ و غير آن،‌آنقدرها به اكولوژي مربوط نيست كه به ويژگيهاي رفتاري هر يك از گروه‌ها مربوط است، اين عده معتقدند كه تفاوتهاي بين روستاييان و شهريان را مي‌توان عمدتاً با مقايسه پيشنهادهاي شخصي ايشان توجيه نمود نه با عامل جغرافيايي محل سكونت.

و در نظريه سوم يعني خرده فرهنگي كه مي‌توان آن را سنتزي از دو نظريه معارض قبلي دانست. به اختلال بين انواع گروه‌هاي اجتماعي ساكن در شهرهاي بزرگ و مناطق غيرشهري تأكيد مي‌كند و تحول شهرنشيني را در چند و چون ويژگيهاي اين گروه‌ها كاملاً مؤثر مي‌داند (همان: 198).

آنچه مسلم است شهر امروزي با درهم‌شكستن بسياري از ارزشها و سنتهاي گذشته نه تنها سنگ بناي اوليه جامعه يعني خانواده را به واسطه واگذاري بسياري از وظايف به نهادهاي ديگر و به صحنه كشاندن اعضاي آن در اجتماع جهت تعالي و توسعه اهداف جامعه، مضمحل كرده است، بلكه عليرغم تماس‌هاي فيزيكي نزديك و صميمانه ميان افراد، روابط اجتماعي آنان را نيز تضعيف كرده است. «وبقول پارك پيشگام مطالعات مستقل جامعه‌شناختي شهري در آمريكا، شهر محل سكونت انسانهاي منجمدي است كه به هم نزديك اما هيچ رابطه‌اي با يكديگر ندارند» (همان: 200).

از آنجا كه نظرات لوئيس ورث نيز در چارچوب مكتب شيكاگو قابل طبقه‌بندي است،‌ در اين جا سعي بر آن است به نظرات او كه به مكتب اكولوژي بسيار نزديك است بپردازيم و انتقادات وارد بر نظريات وي را مطرح كنيم.

ورث از شاگردان پارك بود، او در سال 1938 مقاله‌اي تحت عنوان شهري شدن به مثابه يك شيوه زندگي نوشت. وي دركي عميق از شهر داشت و از ضعفهاي نظري در جامعه‌شناسي شهري آگاه بود. پس از چاپ آثار مفصل بوم‌شناسان و در مورد شهر ورث از ديدگاه ديگري به بررسي شهر مي‌پردازد كه در اين اثر تأثير زيمل هم به ويژه ديده مي‌شود (ممتاز، 1391).

1-1- روش‌شناسي لوئيس ورث

ورث همانند پارك بر تجربه گرايي تأكيد داشت و معتقد بود كه دانش از طريق تجربه مستقيم به دست مي‌آيد. از اين جهت ديدگاه ورث و پارك با جامعه‌شناسان اروپايي مثل دوركيم و زيمل كه بيشتر گرايش تحليلي و كلان داشتند متفاوت بود. از طرف ديگر ديدگاه زيمل انتزاعي و ساختي بود و به دوگانگي‌هاي اجتماعي توجه داشت. در حالي كه از ديدگاه مكتب شيكاگو جامعه يك كل قابل رؤيت و پويا بود كه به سوي وفاق اجتماعي حركت مي‌كرد. با اين همه تلفيقي از ديدگاه بخصوص زيمل با بوم‌شناسي در آثار ورث ديده مي‌شود. اين در شرايطي است كه تحقيقات اجتماعي در آمريكا علاقه‌مند به يافتن زمينه‌هاي يگانگي و نظم اجتماعي در جامعه اين بودند كه به نظر مي‌رسيد مكانيسمهاي سنتي انجام اجتماعي در حال نابودي باشند (ممتاز، 1379 :139).

فصل دوم: لوئيس ورث و «شهرنشيني به منزله يك شيوه زندگي»

1-2- نظريات ورث

مقاله شهرنشيني به منزله سبك‌زندگي اثر لوئيس ورث كه در سال 1938 منتشر شد، موثرترين منبع جامعه‌شناختي مكتوب محسوب ميگرديد. او در اين مقاله دستور كار تحقيقي را براي تحليل چگونگي توليد اشكال كنش متقابل اجتماعي در شهرها، متفاوت با مناطق روستايي تشخيص و تمايز سبكهاي زندگي شهري و روستايي مطرح كرده است.

ورث (و نيز ردفيلد[1] كه به طرح زمينه مطالعاتي مربوط به فرهنگهاي شهر و روستا كمك كرده است) زماني اين مقاله را تأليف نمود كه ديگر در گروه‌هاي آمريكايي در رقابت براي نوعي جامعه‌شناسي علمي‌تر معروف‌ترين شخصيت مكتب شيكاگو را تهديد مي‌كردند. مكتب شيكاگو نيز در دهه 1930 در موضوعهاي سنتي خود در چهارچوبي مثبت، مناسب و باب طبع جو روشنفكري، تجديد نظر نمود. ورث تلاش كرد تا با متمايز و مشخص كردن سه «متغير مستقل» ـ اندازه، تراكم و ناهمگوني ـ كه مي‌توان آنها را متغيرهاي علي زندگي فرهنگي شهر تلقي نمود. فرهنگ شهري را تحليل كند. براي استحكام بخشيدن به مطالعه فرهنگ شهري، مقايسه آن با «متغير وابسته» يعني فرهنگ روستايي، اهميت بيشتري يافت. ورث در بخش مهمي، يعني تدوين فرضيه‌اي تجربي و قابل سنجش كه از آن پس بحث فشرده مستمري را دامن زده است، موفقيت بسياري پيدا كرد.

استدلال اساسي ورث اين بود كه ويژگي زندگي شهري، انزوا و بي‌سازماني اجتماعي است، بدين علت كه همه شهرها، بزرگ، متراكم و ناهمگونند (سويج، 1380 :137).

اين سه مفهوم در نظر ورث خصايص اصلي شهر در نظر گرفته مي‌شوند. دو مفهوم اول بوم‌شناختي هستند و مفهوم سوم جامعه‌شناسي است. كه از دو مفهوم اول استنتاج مي‌شود. بزرگي يك جامعه باعث افزايش تنوع در جمعيت مي‌شود. هر چه جمعيت بزرگتر باشد جداييهاي فضايي بر مبناي نژاد، قوم و منزلت بيشتر خواهد شد. جدايي فضايي در شهر باعث سست شدن پيوندهاي همسايگي و احساساتي مي‌شود كه جوامع كوچك از آن برخوردارند. ضعيف شدن اين پيوندها باعث تقويت رقابت و ضرورت حضور نظارت رسمي مي‌گردد (ممتاز، 1379 :140-139).

ورث چنين بيان مي‌كند:

«ارقام انبوه، بيانگر ويژگيهاي مربوط به تنوع و تغييرپذيري فرد، فقدان نسبي آشنايي نزديك شخصي و قطعه قطعه كردن روابط انسان است كه بسيار ناشناخته، سطحي و گذراست. تراكم[2] متضمن تنوع و تخصص، هماهنگي برخورد فيزيكي نزديك و روابط اجتماعي دور، تضادهاي درخشان و آشكار، الگويي پيچيده از تفكيك، سلطه نظارت اجتماعي رسمي، و برخورد شديد در ميان پديده‌هاي ديگر است. ناهمگوني در بدنه محكم و نفوذناپذير ساختهاي اجتماعي شكاف ايجاد مي‌كند و باعث تحرك، بي‌ثباتي، ناامني و وابستگي افراد به گروه‌هاي اجتماعي درهم و فرعي با تغييرات زياد و پي در پي اعضاء مي‌شود. شبكه ارتباط مادي روند جابه‌جايي روابط شخصي را تعقيب مي‌كند و نهادها و مؤسسات پاسخگويي به نيازهاي توده را بر فرد ترجيح مي‌دهند؛ بنابراين، فرد فقط با فعاليت از طريق گروه‌هاي سازمان‌يافته، مؤثر و كارآمد مي‌گردد.» (سويج، 1380 :138-137).

بزرگي يك جامعه پديده‌هاي ديگري را نيز به دنبال دارد. محدود شدن روابط خارجي؛ به اين معني كه در گروه‌هاي بزرگ افراد يكديگر را به خوبي نمي‌شناسند يا تنها بخشي از شخصيت يك فرد را مي‌شناسند كه با آن در تماس هستند. آشناييهاي صميمي كم مي‌شود و تماسهاي اجتماعي بريده بريده مي‌گردد. كنشهاي متقابل در گروه‌هاي بزرگ ابزاري مي‌شود، يعني افراد بر مبناي اهداف خاص با هم كنش دارند. اين خصايص شهر باعث مي‌شود كه روابط سطحي زودگذر و توام با گمنامي باشند. در حالي كه فرد در اين نوع روابط ميزاني از آزادي، از قيود روابط شخصي و عاطفي پيدا مي‌كند اما از طرف ديگر پيمانهاي خود بخود و احساس تعلق و وابستگي و مشاركت نزديك را از دست مي‌دهد. زندگي و كار در كنار جمعيت‌ بزرگي كه هيچ نوع پيوند احساسي و عاطفي ندارند، در ضمن حس رقابت و استثمار متقابل را افزايش مي‌دهد. در عين حال باعث يك نوع ديدگاه نسبي‌گرا و متحمل مي‌گردد، كه مبناي پيدايش عقلانيت در جامعه شهري است. اما زندگي جداي افراد از يكديگر باعث احساس آنومي و بي‌سازماني شخصيتي مي‌گردد. در اينجا مي‌بينيم كه بزرگي جمعيت باعث پيدايش نگرش خاصي به روان‌شناسي اجتماعي شهر شده است (ممتاز، 1379: 140).

تراكم نيز مورد توجه ورث بوده است و از جمله خصايص منطقه شهري به حساب مي‌آيد. در شرايط جمعيت متراكم نياز به تخصصي شدن و تمايز يافتن بيشتر مي‌شود و پيچيدگي ساخت اجتماعي هم به همان ترتيب افزايش پيدا مي‌كند كه در اين مورد ورث به نظريات داروين و دوركيم اشاره مي‌كند و در بعد ذهني از ديدگاه زيمل بهره‌ مي‌برد و مي‌گويد كه تماسهاي نزديك تعداد بي‌شمار فاصله‌ را در روابط اجتماعي افزايش مي‌دهد. محيط شهري رابطه فرد را با اشياء بيشتر و با طبيعت كمتر مي‌كند (همان:141-140).

از آنجا كه كساني كه در نواحي شهري زندگي مي‌كنند معمولاً تحرك زيادي دارند، پيوندهاي نسبتاً ضعيفي بين آنها وجود دارد. مردم هر روز در فعاليتهاي و وضعيتهاي گوناگون فراواني درگير مي‌شوند «آهنگ زندگي» سريع‌تر از نواحي روستايي است. رقابت بر همكاري چيره است. ورث مي‌پذيرد كه تراكم زندگي اجتماعي در شهرها به تشكيل محلاتي مي‌انجامد كه داراي ويژگيهاي مشخصي هستند و بعضي از آنها ممكن است ويژگيهاي اجتماعات كوچك را حفظ كنند. براي مثال، در نواحي مهاجرنشين[3] انواع ارتباطات سنتي بين خانواده‌ها يافت مي‌شود و بيشتر مردم عده زيادي از مردم ديگر را بر مبناي روابط شخصي مي‌شناسند. اما هر چه اين گونه نواحي بيشتر در الگوهاي وسيع‌تر زندگي شهري جذب مي‌شوند. اين ويژگيها كمتر باقي مي‌ماند (گيدنز، 609:1381).

انديشه‌هاي ورث، آن گونه كه در خور آنهاست رواج فراوان يافته‌اند. نمونه‌هاي چيرگي روابط غير شخصي و رسمي در شهرها و بي توجه بودن ساكنان آنها به كارهاي يكديگر فراوان است.

براي جلوگيري از بي‌مسئوليتي و امكان پيدايش بي‌نظمي نظارت اجتماعي رسمي در شهر فعاليت جدي دارد،‌ مي‌بينيم كه تراكم در واقع خصايص بزرگي جمعيت را تشديد مي‌كند.

ناهمگوني در نتيجه بزرگي و تراكم جمعيت پديد مي‌آيد. كنشهاي متقابل در جامعه ناهمگون، تمايزهاي جامعه ساده را مبدل به قشربندي بسيار پيچيده مي‌كند و ساخت جامعه شهري از نظر قشربندي با جوامع ساده بسيار متفاوت است. در عين حال ميان افراد با سوابق فرهنگي گوناگون منتهي به تنوع و پرورش فكر و پديده‌ جهان‌وطني مي‌گردد كه خاص جامعه شهري است و باعث تحرك بيشتر جغرافيايي و اجتماعي طبقاتي مي‌گردد و فرصتهاي بيشتر و گسترده‌تر پديد مي‌آيد (ممتاز، 142:1379-141).

در عين حال در جامعه ناهمگون شهري توليدات به شكل استاندارد درمي‌آيند و همشكل مي‌شوند چون بايد جوابگوي نيازهاي شهروندان معمولي باشند. وسايل ارتباط جمعي هم‌ نگرش كم و بيش مشابهي در ميان افراد ايجاد مي‌كند. اما روابط اجتماعي غير مشخص در چهارچوب‌هاي مشخص و از پيش تعيين شده واقع مي‌گردد. يعني فرديت در جامعه روستايي به علت فشار گروه كوچك و سنتها از بين مي‌رود، اما در جامعه شهري ويژگيهاي فردي در اثر فرهنگ توده‌وار از طريق رسانه‌هاي گروهي تحت تأثير قرار مي‌گيرد و ضعيف مي‌شود. نهادهاي شهري كه پاسخگوي جامعه توده‌وار هستند ديگر نمي‌توانند تفاوتهاي خاص افراد را در نظر گيرند، بلكه بايد طوري سازمان يابند كه جوابگوي خواسته‌ها و استعدادهاي عده زيادي باشند. به اين ترتيب افراد خاص به ناچار تابع جمع مي‌گردند. جريانهاي سياسي كه در شهر ظاهر مي‌شوند نيز تحت تأثير تبليغات رسانه‌هاي گروهي مدرن قرار دارند. در نتيجه اگر فرد بخواهد در آنها شركت كند به ناچار بايد بخشي از فرديت خود را فراموش كند. البته محيط شهري به علت جمعيت زياد و متراكم و ناهمگون بودن، آزادي‌اي به فرد مي‌دهد كه مي‌تواند ويژگيهاي انديشمندانه خود را توسعه دهد. فرصتي كه فقط در شهر در اختيار فرد قرار مي‌گيرد.

شهري شدن به عنوان ديدگاه تحربي از سه نقطه نظر مورد بحث قرار دارد.

1- ساخت فيزيكي كه متشكل از جمعيت، تكنولوژي و نظم بوم‌شناختي است.

2- نظام سازمانهاي اجتماعي كه شامل ساخت اجتماعي نهادها و الگوهاي روابط اجتماعي معمول مي‌گردد.

3- مجموعه‌اي از گرايشها، ايده‌ها و شخصيتهاي افراد، كه در فعاليتهاي جمعي شهر شركت مي‌كنند و تحت تأثير مكانيسمهاي نظارت اجتماعي قرار ميگيرند. (ممتاز، 143:1379-142)

2-2- ريشه‌هاي فكري لوئيس ورث

* زيمل و تونيس[4]

سه ويژگي كه ورث مطرح كرده است از خصوصيات زندگي شهري محسوب مي‌شد نه روستايي، كثرت جمعيت،‌تراكم و روابط اجتماعي ناهمگون فقط در شهرها وجود داشت؛ بنابراين شيوه متمايز زندگي شهري قابل تشخيص بود، بدين تريب ورث ادعا نمود كه بين نوع اسكان و زندگي مادي ارتباطي وجود دارد. بدين معنا كه انواع خاصي از شخصيتها، ويژگيهاي روانشناختي و گرايشهاي زندگي، با زيستن و بودن در شهر مرتبط است. زندگي شهري هويتهاي اجتماعي قدرتمند را نابود كرد. ورث در ارايه اين استدلال متأثر از نظرات زيمل و مخصوصاً تونيس است كه جوامع را از روابط و شبكه‌هاي اجتماعي پاره پاره متمايز ساخت. تونيس «گماينشافت[5]» و «گزلشافت[6]» را از هم متمايز مي‌ساخت كه اين وجه تمايز اغلب به همان شيوه تعبير و تفسير مي‌گردد ـ انواع متفاوت مكاني،‌ روستايي در مقابل شهري، تعيين‌كننده انواع متفاوتي از روابط اجتماعي است. از «گماينشافت» اغلب به «جامعه» تعبير مي‌شده جايي كه روابط مردم صميمي و خصوصي بود. در جوامع كوچك روستايي، مردم نزديك به هم،‌ متعصبانه و با روابط در هم تنيده، در مجموعه منسجم فرهنگي گرد مي‌آيند. در جوامع نو، براساس «گزلشافت» روابط اجتماعي انجمن بر همبستگي ابزاري و غيرشخصي سلطه دارد. در اين وضعيت،‌ در مقايسه با جامعه «گمانيشافت» عاملان با مردم بيشتر روياروي مي‌شوند، اما فقط براي اهدافي خاص، به تاوان تراكم برخوردهايي كه ويژگي «گمانيشافت» است. با مطالعه تحليل تونيس نوع كاملي از كار پديد مي‌آيد كه فرهنگ شهري را تجربه گمنامي، تنهايي، انزوا و روابط ناپايدار معرفي مي‌كند. اين امر با امنيت و گرماي عاطفي موجود در جامعه روستايي تضادي ضمني دارد (سويج،‌ 139:1380-138).

3-2- فاصله اجتماعي

فاصله اجتماعي كه مورد نظر ورث بود از مطالعات صورت گرفته توسط بوگاردوس سرچشمه مي‌گيرد.

بوگاردوس جامعه‌شناس پيش از 1930 و در ضمن مطالعه مناسبات بين اشخاص نشان داده است كه مي‌توان به تعبير «فاصله اجتماعي» معني عيني بخشيد به اين معني كه تجربه نشان مي‌دهد كه در استعداد افراد براي پيوستن به يكديگر سلسله مراتبي وجود دارد كه از خويشاوندان و بستگان شروع مي‌شود و پس از گذشتن از دوستان و آشنايان و همسايگان و همكاران و همشهريان به بيگانگان مي‌رسد و همين فكر بعداً گسترش يافت و مطالعات متعددي را موجب گرديد (استوتزل، 1368: 298).

4-2- انواع حريمهاي شخصي

1- فاصله بسيار نزديك و كاملاً خصوصي (cm45-0)

2- فاصله شخصي (cm40-12)

3- فاصله اجتماعي (cm65/3-20/1)

4- فاصله عمومي (cm60/7-65/3)

به نظر هال، اين فاصله‌ها را با موقعيتها و پيامهايي كه مي‌خواهيم انتقال دهيم، جور مي‌كنيم. در يك تعامل معين، بين فواصل مختلف به نوسان درمي‌آييم.

5-2- عوامل مؤثر در تضعيف پيوندهاي ساكنان نواحي شهري با توجه به ديدگاه ورث

از آنجا كه ورث معتقد است كه پيوندهاي نسبتاً ضعيفي بين ساكنان نواحي شهر وجود دارد لازم است در اينجا به عواملي كه اين فرايند را تشديد مي‌كنند اشاره‌اي داشته باشيم.

* تقسيم كار مفرط

* افزايش جمعيت شهر

* جدايي گزيني مكانهاي شهري

* تحرك زياد

(آريان‌پور، 286:2536)

6-2- اهميت نظر ورث

غيرشخصي بودن بسياري از برخوردهاي هر روزه در شهرهاي امروزي غيرقابل انكار است و تا اندازه‌اي اين موضوع در مورد زندگي اجتماعي در جوامع امروزي به طور كلي درست است، نظريه ورث از نظر شناخت اين كه شهرگرايي تنها جنبه‌اي از جامعه نبوده، بلكه ماهيت نظام اجتماعي كلي‌تر را بيان كرده و تحت تأثير قرار مي‌دهد، حايز اهميت است. جنبه‌هاي مختلف شيوه زندگي شهري نمودگر زندگي اجتماعي در تمام جوامع امروزي است، و فقط به فعاليتهاي كساني كه اتفاقاً  در شهرهاي بزرگ زندگي مي‌كنند اختصاص ندارد. با اين همه، انديشه‌هاي ورث محدوديتهاي آشكاري نيز دارند (گيدنز، 1381 :609).

7-2- منتقدان ورث

واكنش مهم در مقابل استدلالهاي ورث و بحثهايي كه آنان برانگيختند، طي پنجاه سال، رد نظريه «شهر‌نشيني به منزله سبك زندگي»، اساساً به علت تداوم زندگي جمعي تفكيك شده حتي در بزرگترين شهرها بود. به طور دقيق‌تر اعتراضات در سه مقوله ذيل خلاصه مي‌شود:

1-     ويژگي تعيين‌كننده فضا به درستي مشخص و بر آن تصريح نشده است؛

2-     حاصل مطالعات تجربي وجود جماعات در شهر و تضاد در مناطق روستايي است؛

3-     تنوع فرهنگهاي گروهي با نظريه وجود يك شيوه مسلط زندگي تعارض دارد.

در اينجا اين سه نكته را به ترتيب بررسي مي‌كنيم (سويج، 1380 :140-139).

1-7-2- جبرگرايي فضايي

بي‌شك افراد تنها و منزوي بسياري در شهرها زندگي مي‌كنند. آنچه جاي ترديد دارد اين است كه آيا آنان در شهره موقعيتي مسلط دارند و حتي در اين صورت آيا مي‌توان شهرها را في‌نفسه عامل اين امر تلقي كرد يا خير. مهمترين نويسنده‌اي كه پس از جنگ در اين باره سخن گفته هربرت گانز آمريكايي است. او بر اين ادعا بود كه:

ورث جمعيت شهري را مركب از افراد ناهمگون،‌بريده از نظامهاي اجتماعي گذشته، ناتوان از ايجاد نظامهاي جديد،‌ طعمه مناسبي براي هرج و مرج اجتماعي در شهر و... مي‌دانست. در اين ديدگاه به اين نكته توجهي نشده است كه جمعيت مركز شهر متشكل از گروه‌هاي نسبتاً همگن با تكيه‌گاه‌هاي اجتماعي و فرهنگي است كه به آنان در برابر عواقب تحميلي اندازه جمعيت، تراكم و ناهمگوني به طور نسبتاً مؤثري پناه مي‌دهد. اين تحليل حتي بيشتر به ساكنان كناره‌هاي بيروني شهر قابل تعميم است كه بيشتر جمعيت شهر را تشكيل مي‌دهند (سويج، 1380 :140).

گانز وجود بخشهايي از جمعيت شهرها را تحت عناوين بي‌ريشه، گذري و گمنام (بي‌هويت) مي‌پذيرفت، اما در اين كه آنان يك نمونه نوعي باشند و اين تنهايي را شهرها (براي آنان) فراهم كرده باشند، ترديد داشت.

گانز همچنين اين مسأله را كه انزوا، تفرد و خودمختاري زندگي شهري، به درستي بيانگر بيش از يك بخش كوچك جمعيت شهري است مورد سئوال قرار داد. به نظر او مركز شهرها داراي گروه‌هايي از مردم با منشاء محلي و نمونه‌هاي جهاني، مانند اعيان‌سازان بود. تحقيقات مربوط به نظم اخلاقي زاغه‌نشيني معمولاً نشان داده است كه همه ملزومات قابل پيش‌بيني در يك شيوه زندگي با خرده‌فرهنگ مربوط به آن (هنجارها، ارزشها، پيوندها، مناسك، تعاملات و... )، در آن وجود دارد، هر چند با نظاير خود در فرهنگ مسلط تفاوت اساسي دارد. شهر مكاني براي پيدايش و ظهور هرج و مرج نبود. در اينجا اين نكته را به تفصيل بررسي مي‌كنيم (همان:142-141).

2-7-2- سنخ‌شناسي شهري ـ روستايي

عامل ديگر در تأييد نشدن مدل شيوه زندگي شهري اين واقعيت بود كه در تحقيقات جامعه‌شناسي، نمونه‌هاي متضاد بسياري از الگوي نابهنجار و بي‌هويت مفروض زندگي شهري و جامعه منسجم روستايي عرضه شده است. جامعه‌شناسان و انسان‌شناساني كه درباره بخشهايي از شهرهاي بزرگ تحقيق كردند در خصوص رفاقت و مهرباني، سنت، نظم اخلاقي و حتي پيوندهاي مستحكم اجتماعي در مناطق مركزي شهري مانند بتنال‌گرين در شرق لندن يا وست‌اِند از توابع بستون گزارش دادند. «روستاييان شهري» ـ مردمي كه در شهرها زندگي مي‌كنند، با همسايگان خاص خود شناسايي مي‌شوند و روابط نزديكي با آنها دارند ـ فراوان بودند.

يانگ و ويلموت چنين اظهار داشتند:

برقراري پيوندهاي خانوادگي با غريبه‌ها عامل مؤثري در ارتقاي روابط است. زماني كه فردي در منطقه بستگاني داشته باشد، همان‌گونه كه بيشتر مردم دارند، هر كدام از آنان ميانجي و واسطه‌اي براي ارتباط با ديگر اهالي منطقه محسوب مي‌شوند. دوستان برادر فرد، اگر دوست وي نيستند، آشناي اويند؛ همسايگان مادر بزرگ فرد تقريباً مثل همسايگان او هستند. خويشاوندان و بستگان و... پلي‌بين فرد و جامعه‌اند (1962، ص 104).

بنابراين، مجموعه گسترده و قدرتمندي از پويندهاي خويشاوندي و همسايگي در مركز شهر وجود داشت كه هر نوع تعميم مبتني بر انكار و زوال پيوندهاي اجتماعي را به طور كامل نقش بر آب مي‌كرد (سويج، 143:1380-142).

انتقاد بعدي درباره مفهوم جامعه، به گفته يانگ و ويلموت به تفاوت بين تحليل خصوصي و عمومي زندگي اجتماعي مربوط مي‌شود. كورنول[7] (1984) بر اين باور بود كه تحليل‌هاي عمومي درباره ايست ايندرز[8] ارايه برداشتي درخشان از گذشته است؛ در حالي كه تحليلهاي خصوصي ما كه با استفاده از شيوه‌هاي شفاهي تاريخ زندگي جمع‌آوري شده، از حسادتها، رقابت، تضاد و خشونت سخن مي‌گويد. او علي‌رغم اهميت جاذبه‌هاي عمومي حياط و سلطه  نسبي بر ساختار خانه، كاملاً غيرقابل حصول در بتنال گرين، اما ويژگي و مشخصه گرين‌لي، مردمي را مشاهده كرد كه به خانه‌هاي محقر و كم‌ارزش بازگشته بودند؛ زيرا دلتنگ دوستي و مصاحبت يا پيوندها و ارتباطات اجتماعي مطلوب در مركز شهر بودند.

در حالي كه اين تحقيقات بيانگر ويژگيهاي اجتماعي بخشهايي از شهر است، پژوهشهاي انجام شده در مناطق روستايي، ديدگاه‌هاي رمانتيسم درباره زندگي اجتماعي در اين مناطق را به زير سئوال مي‌برد. بررسيهاي ابتدايي نشان‌دهنده آن بود كه اگر چه روستاييان همسايگان خود را به خوبي مي‌شناختند و بسياري از آنان را به طور مرتب ملاقات مي‌كردند، زندگي در روستا نه هماهنگ و مسالمت‌آميز بود و نه يكپارچه و منسجم (همان: 143-142).

بنابراين، نتيجه اين سير طولاني پژوهش، ردّ اين نظريه بود كه نواحي روستايي پر از جوامع كوچك بود، اما شهرها چنين وضعيتي نداشتند. به هر صورت، بررسي جوامع (جماعات) به شيوه‌اي كه انتظارات يا تصورات ورث به صورتي جدي مورد آزمايش و سنجش قرار گيرد بسيار مشكل بود. به دليل وجود پيوندهاي اجتماعي مستحكم و مبتني بر وابستگي خرده‌فرهنگي در شهر، شواهد مربوط به تضاد شهر و روستا قانع‌كننده شناخته نشد (همان: 148).

3-7-2- گسترش خرده‌فرهنگها

كلود فيشر[9] (1982) در كاليفرنياي جنوبي مفصلترين تحقيق را درباره كنش متقابل اجتماعي در شهر انجام داده است. ديدگاه وي در نقطه مقابل ديدگاه ورث قرار دارد. او معتقد است زندگي شهري كثرت هويتها و پيوندهاي اجتماعي را امكان‌پذير مي‌سازد؛ زيرا مردم در آن مي‌توانند بنيانهاي متعددي را انتخاب و بر آن اساس شناسايي كنند. در شهرگرايي چنين خرده‌فرهنگهايي امكان گسترش مي‌يابد؛ زيرا يك جمع حساس و دقيق (هشيار) براي شكل‌گيري يك فرهنگ مشخص فقط در شهري با ابعاد مشخص ممكن است؛ بنابراين فقط زماني كه تعداد اعضاي گروه از حد معيني فراتر رود، آنان مي‌توانند يك جمع را تشكيل بدهند. بعلاوه، پس از آگاهي از وجود خرده فرهنگ در شهر، مهاجرت انتخابي (گزينشي) به سوي آن جريان مي‌يابد، زيرا مردم، آن منطقه را براي پيوستن به يكديگر انتخاب مي‌كنند، در نتيجه، تضاد يا تعامل با ديگر گروه‌هاي اجتماعي ممكن است حس هويت مشترك را تقويت كند (سويج، 1380 :152).

فيشر ظهور خرده فرهنگ همجنس‌گرا در مناطق شهري را دقيقاً با اين اصطلاحات (بيان) مورد بحث قرار مي‌دهد. در بعضي از مناطق شهري، مانند سانفرانسيسكو، مهاجرت انتخابي گروه وسيعي از مردان همجنس‌باز در دوره اي طولاني، باعث شكل‌گيري آنان به صورت گروه بزرگي شد كه ميتوانستند زندگي اجتماعي و فرهنگي خود را حفظ كنند و تداوم بخشند. ديگر مردان همجنس‌باز اغلب از مناطق روستايي و شهرهاي كوچك با فضاي اجتماعي بسته و سركوبگر، به مهاجرت بدانجا تشويق شدند كه اين امر نيز به تقويت خرده‌فرهنگ همجنس‌بازي انجاميد. درگيريهاي مكرر با مسئولان عمومي كه به شدت نگران اين وضع بودند، به استحكام بيشتر اين خرده‌فرهنگ كمك كرده است (همان: 152).

4-7-2-آنتوني گيدنز

نظريه ورث، مانند ديدگاه بوم شناختي كه وجوه اشتراك بسياري با آن دارد، اساساً مبتني بر مشاهدات در شهرهاي آمريكايي است كه در عين حال به شهرنشيني در همه جا تعميم داده شده است. شهرنشيني در همه زمانها و مكانها يكسان نيست. براي مثال، همان گونه كه گفته شد شهرهاي باستاني از بسياري جهات با شهرهاي جوامع امروزي كاملاً متفاوت بودند. زندگي براي اكثر مردم در شهرهاي اوليه خيلي ناشناس‌تر و غيرشخصي‌تر از زندگي كساني كه در اجتماعات روستايي به سر مي‌بردند نبود.

ورث درباره غيرشخصي بودن شهرهاي امروزي نيز مبالغه مي‌كند. روابط اجتماعي كه متضمن پيوندهاي نزديك دوستي يا خويشاوندي است در اجتماعات شهري امروزي پايدارتر از آن است كه او تصور مي‌كرد. اورت هيوز[10] يكي از همكاران ورث در دانشگاه شيكاگو درباره همكار خود مي‌نويسد: «لوئيس عادت داشت همه آن چيزها را درباره اين كه چگونه شهر غيرشخصي شده است بگويد در حالي كه با گروه بزرگي از خويشاوندان و دوستان بر اساس روابطي كاملاً خصوصي و شخصي زندگي مي‌كرد». گروه‌هايي مانند آنچه كه هربرت گانز آنها را «روستائيان شهري» مي‌نامد در شهرهاي امروزي فراوانند. «روستاييان شهري[11]» مورد نظر او آمريكاييهاي ايتاليايي تبار هستند كه در يك محله درون شهر بوستون زندگي مي‌كنند. اين گونه نواحي «قومي سفيدپوست[12]» احتمالاً در شهرهاي آمريكايي كم اهميت‌تر از گذشته مي‌شوند، اما آنها در حال جانشين شدن با اجتماعات درون‌شهري هستند كه شامل مهاجران جديدتر است. مهم‌تر از اين به نظر مي‌رسد محلاتي كه روابط نزديك خويشاوندي و شخصي در آنها رواج دارد اغلب به طور فعال به وسيله زندگي شهري ايجاد مي‌شوند، آنها صرفاً بقاياي يك شيوه زندگي قبلي نيستند كه براي مدتي در شهر، باقي مي‌ماند (گيدنز، 1381: 610-609).

مطالعات ديگر نشان مي‌دهد كه ويژگيهاي را كه ورث بعنوان ويژگيهاي شهري در نظري مي‌گرفت غالباً در شهرهاي كوچك با روستاها نيز يافت مي‌شود. پيتر مان اجتماع روستايي كوچكي را در ساسكس[13] واقع در جنوب انگلستان با هادرسفيلد[14] در شمال مقايسه كرده است. اين روستا در مسيرهاي جاده و راه‌آهن سريع‌السريع به لندن قرار دارد، و بسياري از ساكنان آن همه روزه و منظماً با قطار به شهر مسافرت مي‌كنند. آنها پيچيده‌تر و جهان ميهني‌تر از اكثر ساكنان شهر شمالي هستند كه خيلي‌ دورتر از لندن است. احتمالاً پيوندهاي خويشاوندي نزديك بيشتر بين كساني كه در نواحي مختلف هادرسفيلد زندگي مي‌كنند وجود دارد تا در ميان ساكنان روستاي ساسكس. بديهي است ممكن است استدلال شود كه اين روستا نماينده بخشي از فرهنگ شهري است و پيوندهاي شخصي قديمي‌تر آن با ورود افراد بسياري كه زندگيشان متمركز بر شهر است نابوده شده است. اگر چنين باشد، ممكن است دگرگوني عامل غيرشخصي‌كننده[15] باشد، و نه صرف وجود شهرهاي امروزي (همان:611).

شهر دنياي بيگانه‌هاست، با وجود اين روابط شخصي را حمايت كرده و ايجاد مي‌كند. اين گفته‌اي متناقض نيست. ما بايد تجربه شهري را به حوزه عمومي برخورد با بيگانه‌ها و دنياي خصوصي‌تر دوستان، خانواده و همكاران تفكيك كنيم. ممكن است برخورد كردن با مردم هنگامي كه شخص نخستين بار به شهر بزرگي نقل مكان مي‌كند دشوار باشد. اما هر كسي كه به يك اجتماع روستايي كوچك سنتي نقل مكان مي‌كند ممكن است دوستانه بودن ساكنان را عمدتاً موضوعي در ارتباط با رعايت او به عمومي بيابد ـ و شايد سالها طول بكشد تا پذيرفته شود ـ در شهر چنين حالتي وجود ندارد. همان گونه كه ادوارد كروپات گفته است:

تخم مرغ شهري ...  پوسته‌اي سخت‌تر دارد كه شكستنش دشوار است. بسياري افراد كه از فرصتهاي مناسب و شرايط لازم براي ورود به درون بي‌بهره‌اند، با اين كه يكديگر را هر روز در ايستگاه اتوبوس يا راه‌آهن، در كافه‌تريا يا هنگام عبور از راهروهاي محل كار مي‌بينند، هرگز چيزي بيشتر از «آشناهاي بيگانه» نمي‌شوند. همچنين بعضي افراد ممكن است به كلي در بيرون بمانند زيرا كه فاقد مهارتهاي اجتماعي يا ابتكار هستند. با وجود اين شواهد مسلم اين است كه بعلت تنوع فراوان بيگانه‌ها ـ كه هر يك از آنها دوستي بالقوه است ـ و دامنه وسيع سبكهاي زندگي و علايق شهري،  مردم واقعاً از بيرون به درون وارد مي‌شوند. و همين كه به درون يك گروه يا شبكه راه يافتند امكانات گسترش ارتباطاتشان بسيار افزايش مي‌يابد. در نتيجه شواهد نشان مي‌دهد كه فرصتهاي مثبت موجود در شهر اغلب بر نيروهاي محدودكننده فزوني مي‌يابد و به مردم امكان مي‌دهد. روابط رضايتبخشي را برقرار كرده و حفظ بكنند (همان:611).

8-2- وجه اشتراك و افتراق ورث و زيمل

نظريه ورث يك نظريه قياسي است. تقاوت اثر او با زيمل در اين است كه زيمل از خصايص اجتماعي استفاده مي‌كند اما ورث خايص بوم‌شناختي را بكار مي‌برد تا به خصايص رواني فرد در بزرگ شهر دست يابد. هر دو آنها به نتيجه مشابهي مي‌رسند و آن اين است كه شهر محيط عقلاني و محاسبه‌گرانه در مقابل محيط عاطفي و خود به خودي روستايي است. و در عين حال آزاديهاي خاص محيط شهري باعث خلاقيت و پرورش انديشه مي‌شود. در واقع ورث عليرغم درك عميقي كه از شهر داشت در مقاله خود نكاتي جديدتر از زيمل مطرح نمي‌كند و خصايصي كه براي جامعه شهري تعيين مي‌كند در بيشتر نظريه‌هاي كلاسيك جامعه شهري از دوركيم تا تونيس ديده مي‌شود (ممتاز، 1379 :143).

سخن آخر

در كل مي‌توان گفت كه انديشه‌هاي ورث تا اندازه‌اي اعتبار خود را حقظ كرده‌اند، اما تحقيقات بعدي نشان مي‌دهد كه بيش از حد تعميم داه شده‌اند. شهرهاي امروزي اغلب متضمن روابط اجتماعي غيرشخصي و گمنام بوده، اما در عين حال منبع تنوع و گوناگوني و گاه صميميت‌اند.

 

 

منابع:

ـ آريان‌پور، ا، ج، «زمينه جامعه‌شناسي»، چاپ دهم، انتشارات فرانكلين،‌ تهران، 2536.

ـ استوتزل، ژان، «روانشناسي اجتماعي»، ترجمه عليمحمد كاردان، انتشارات دانشگاه تهران، مؤسسه چاپ و انتشارات، 1368.

 ـ سويج، مايكل، آلن‌وارد، «جامعه‌شناسي شهري»، ترجمه ابوالقاسم پوررضا، نشر تهران: سازمان مطالعه و تدوين كتب علوم انساني (سمت)، 1380.

ـ صديق سروستاني، رحمت‌ا...، «انسان و شهرنشيني»، نامه علوم اجتماعي، جلد دوم، شماره 1، دانشگاه تهران، 1369.

ـ گيدنز، آنتوني، «جامعه‌شناسي»، ترجمه منوچهر صبوري، نشر ني، چاپ هشتم، تهران، 1381.

ـ لوك‌بدار، ژوزه‌دزيل و لوك، لامارش، «روانشناسي اجتماعي»، ترجمه حمزه گنجي، نشر ساوالان، نوبت چهارم، 1384.

ـ ممتاز، فريد، «جامعه‌شناسي شهري»، نشر تهران، 1379.

 

Abstract

Considering of the social Interpersonal relations, especially the reasons which cause the change of these relations, has attracted the socialists' attentions. The socialist concerned about the conditions of societies because of the changes emerged in the middle of 19th century. The philosophers of social sciences believed that urbanity and subsequently industrialization are the main factors of emerging this critical and disturbed condition. For this reason, they decided to return the lost social system and equilibrium by studying city and urbanity. Luis Wirth is one of the classical socialist who has studied city, urbanity and its consequences. Thereby, the goal of this essay is consideration and analysis of social gap and impersonification which are outcomes of urbanity (according to Luis' opinions). And for recognition of authority and weak points of his theory, we point to the critiques made to his opinions and attitude. The method used in this research is documentary method and research indexes have been used for data gathering. What I found during this research was this truth that Luis Wirth assumes city as a collection of tiles or a different social world which each part of it has been occupied by a group or structure having their special values. Social gap, impersonification, faint and weak relations, increasing of social differentiation and non homogeneity are the most important characteristics of civil life in Louis' point of view.

 

Key words: social gap, urbanity, non-homogeneity, compression of population, anonymity, bigness.


[1] - Redfield

[2] - density

[3] - immigrant areas

[4] - Toennies

[5] - gemeinshaft

[6] - gesellshaft

[7] - Cornwell

[8] - East Enders

[9] - Claud Fischer

[10] - Everett Hughes

[11] - urban villages

[12] - white ethnic' areas

[13] - Sussex

[14] - Huddersfield

[15] - depersonalizing agent