سطوح هویت:

 هویت قومي ، هویت زيرساختي ، هویت ملی (رسمي،دولتي) ، هویت منطقه‌اي ؛ هویت جهاني و بين‌المللي

اما در خصوص جهانی شدن و مساله ی قومیت و قوم گرایی نیز بحث های مستقل ، فراوان و تخصصی انجام شده است که به ذکر خلاصه ی رویکردهای آن در اینجا اکتفا می شود:

«عده ای معتقدند که با گسترش فرایند جهانی شدن ، کشورهای دارای گروه های قومی ، دچار بحران اساسی شده و با رشد جنبش های قومی ، هویت ملی و یکپارچگی کشور در معرض چالش جدی قرار می گیرند. برخی نیز پیامد نهایی این دگرگونی را فروپاشی سرزمینی این کشورها و ظهور کشورها و دولت های جدید مبتنی بر هویت قومی می دانند»[1]

«چهار مکتب و رهیافت عمده در رابطه با مساله ی جهانی شدن وجود دارد که عبارتند از:

1- رهیافت نظام های جهانی (World System Aproach) طرفداران امانوئل والرشتاین که جهانی شدن را در گسترش نظام جهانی سرمایه داری خلاصه می کنند.

2- رهیافت جامعه ی جهانی (World Society Aproach) که بر اندیشه های آنتونی گیدنز  و رابرستون استوار است. از آگاهی جهانی و تاثیرات آن بر جامعه ، حکومت و امنیت جهانی سخن می گوید.

3- رهیافت سرمایه داری جهانی (World Capital Aproach) مبتنی بر اندیشه های راسل واسکلیر بر جهانی شدن به عنوان یک نظام اجتماعی تمرکز می کند و سرمایه داری جهان گرا را در محور بحث قرار می دهد.

4- رهیافت فرهنگ جهانی (World Culture Aproach) که بر جهانی شدن فرهنگ و مشکلات برآمده از سلطه ی یک فرهنگ یکسان ساز تاکید می کند.»[2]

طرفداران نظریه ی رشد هویت ها و جنبش های قومی و زوال هویت ملی در نتیجه ی جهانی شدن بیشتر استدلال خود را بر رهیافت فرهنگی قرار داده که بر اساس نظریات افرادی چون فدراستون و گیدنز استوار است و بر آنند که جهانی شدن باعث گسترش آگاهی جهانی و فشرده شدن زمان و مکان در آن به خاص گرایی فرهنگی و ظهور هویت های خاص قومی و دینی و تضعیف  هویت های ملی و دولت به عنوان نماد برجسته ی نظام بین المللی منجر می شود.[3]

از طرف دیگر دکتر احمدی معتقد است که «جهانی شدن و قوم گرایی دو پدیده ی متضاد اند. چه ما به پدیده ی جهانی شدن به عنوان یک فرایند و پروسه(Process) معتقد باشیم یا به جهانی سازی به عنوان یک پروژه (Project) ، باز اصول و قواعد حاکم بر آن یکی است.

جهانی شدن یا جهانی سازی دو هدف اصلی را به دنبال دارد:

1- اصل اقتصاد بازار (Market Economy )

2- اصل دموکراسی لیبرالی و قدرت یابی جامعه ی مدنی

این موارد خود متضمن رسیدن جامعه به مرحله ی خاصی از رشد فکری و اجتماعی است تا پذیرش این دو را آسان کند. جهانی شدن بدین گونه با خود فرهنگ ها و اندیشه های جهان شمول و کلی نگر را بر جامعه ی بشری حاکم می کند تا آگاهی های قومی را. این گونه رشد فرهنگ های جهان شمول خودبه خود ، بیشتر به رشد آگاهی  ملی در کشورها منجر می شود تا آگاهی قومی»[4]

 

جمع بندی کلی نظرات :

با توجه به مباحث فشرده ی فوق که بررسی شدند و پیچیدگی مسایل مرتبط و تنیده درهم ، نمی توان به روشنی و به دور از مسایل حاشیه ای و احتیاطی ، نتیجه گیری به عمل آورد اما ذکر این نکته نیز ضروری است که پژوهش در راستای تحقق اهداف و پیش ذهنیت های پژوهشگر یا حکومت نیست بلکه انعکاسی از واقعیت مردمی موجود با توجه به نمونه گیری ها و آمارهای توصیفی و استنباطی آتیه خواهد بود.

آنچه مبرهن است این است که هر قومی خواستار رسیدن به اهداف ، پیروزی ها ، آزادی ها و حقوق خود است و از بیگانه نوازی ، زیرسلطه بودن ، نداشتن امنیت و قوانین منطبق با فرهنگ خود ، به هر شکلی بیزارند. در این که ایران کشوری به لحاظ قومی ، چند قومیتی ؛ به لحاظ تقسیمات مرزی ، حساس ؛ به لحاظ عدالت و آزادی همه جانبه ، ضعیف ؛ به لحاظ اقتصادی و اجتماعی ، گریبانگیر مشکلات عدیده ی بیکاری، اعتیاد ، زندان ، طلاق ، ...  و به لحاظ سیاست خارجی مطمع نظر بیگانگان است ؛ شکی نیست. اما از طرف دیگر مسایل مربوط به کلیت ارضی ، اتحاد ملی ، گذشته ی فرهنگی ، منابع مالی و ... نیز برای همه ی اقوام ایران مهم و حیاتی اند.

آنچه در نگاه اول بیشتر جذاب می نماید و دیگران نیز به آن رنگ و لعاب می دهند مساله ی تجزیه ی اقوام و رشد قوم گرایی همراه با آگاهی های جمعی قومی است. اما این پژوهش بیشتر حول حفظ یکپارچگی کشور ایران با ساختار غیرمتمرکز بحث و بررسی خواهد داشت. در تحلیل ملیت و قومیت به نگرش سیاسی(فرانسوی آن) پابند است و بررسی جامعه شناختی را مفیدتر می داند. تعاریف تخصصی قوم ، ملت ، نژاد ، تبار و ... ذکر می شوند و در این میان بر آنیم که هر یک از اقوام ایرانی فاکتورها و ویژگی های یک ملت را ندارند و نمی توان از آن به عنوان کثیرالمله یاد کرد.

در این که جهانی شدن منجر به بالارفتن آگاهی ملی و حتی قومی می شود نیز جای تردید نیست. اما در این که میزان آگاهی قومی و ملی چقدر است و دارای چه توان و قدرت به دست آوردن امتیازات است جای بحث دارد.

علاوه بر این قوانین و مصوبات اخیر دولت مبنی بر گسترش اختیارات غیرمتمرکز ، تشکیل شوراها ، تحقق عدالت اجتماعی و... تا حدودی بیان گر این است که روابط سلطه و زیرسلطه بودن اقوام کمرنگ تر شده و تبعیضات موجود ناشی از ضعف ساختاری و مشکلات دیگر است چرا که حقوق بشر بر همه چیز مقدم است. حقوق فردی و اجتماعی هر قوم ، طبق تعریف اعلامیه حقوق بشر، مهم تر از هر وابستگی سیاسی، فرهنگی یا تاریخی است.

« در سال‌هاي پس از انقلاب، ناسيوناليسم و ملي‌گرايي به جرمي نانوشته تبديل شد. از اين‌رو بود كه ملي‌گرايي وطني و ناسيوناليسم قومي از يك‌جنس شناخته شد و مقوله‌اي در مقابل ايدئولوژي حاكم. اسلاميت و ايرانيت همراه با يكديگر هميشه حاضر بودند. فراهم‌آوردن زمينه‌ي مشاركت سياسي براي نخبگان قوم‌گرا مي‌‌توانست در تخفيف شعله‌هاي برخاسته از قوم‌گرايي و‌جلوگيري از سياسي‌شدن اختلافات زباني و مذهبي نقشي اساسي ايفا كند. تحركات گروه‌هاي قومي در بلوچستان رويه‌اي متفاوت از كردستان داشته است. اگر "زبان كردي" عاملي براي برانگيختن مردم و ابزار گروه‌هاي سياسي كُرد بود، اما مذهب در تحولات قومي بلوچستان نقش اول را ايفا كرده و مي‌كند. داستان قوم‌گرايي در آذربايجان پس از انقلاب اما مسيري متفاوت از كردستان و بلوچستان را سپري كرده است. تنها وجه تمايز آذري‌ها از ديگر ايرانيان، زبان تركي است. نظريه‌ي كثيرالمله‌بودن ايران براي اولين‌بار به‌صورت جدي توسط حزب توده مطرح شد و ازآن‌پس اين نظريه همچون اصلي غيرقابل بحث، مورد پذيرش تمامي گروه‌هاي سياسي چپ ايراني قرارگرفت.

تقليل‌دادن عامل برانگيزاننده‌ي طرح مطالبات قومي به گروه‌هاي سياسي قومي و گروه‌هاي چپ‌گرا در ايران اما اشتباهي است كه بسياري از تحليل‌گران مسايل قومي كشور با آن مواجه شده‌اند. توجه به اين اصل كه سياسي‌شدن مسأله‌ي قوميت به‌عنوان پديده‌اي خاص دنياي جديد و دولت‌هاي مدرن عمدتاً ناشي از فعاليت‌هاي فكري و سياسي نخبگان فرهنگي است، مي‌تواند راه‌گشاي بررسي مطالبات قومي در ايران باشد. شكل‌گيري هويت قومي و ناسيوناليسم قومي به‌عنوان يك ايدئولوژي، از بسياري جنبه‌ها ناشي از فعاليت نخبگان قومي و حتي غيرقومي است. اين نخبگان در جريان رقابت و مبارزات خود براي كسب قدرت سياسي، به طرح اختلافات زباني، مذهبي و فرهنگي مي‌پردازند و از آن‌ها به‌عنوان منابع جلب حمايت به‌قصد تحقق اهداف سياسي خود استفاده مي‌كنند. صرف وجود اختلافات مذهبي-زباني نمي‌تواند عامل اصلي گرايش‌هاي مركزگريز باشد بلكه سياسي‌شدن اين اختلافات است كه زنگ رويارويي با دولت مركزي را در مقاطعي به‌صدا درآورده است. منطقي‌بودن مجموعه‌اي از خواسته‌هاي اساسي كه از آن با نام "مطالبات قومي" ياد مي‌شود و البته فراهم‌بودن زمينه‌هاي قانوني و حقوقي لازم جهت تحقق آن‌ها در قانون اساسي باید مورد توجه قرار گیرد.»[5]

پس عمال حکومتی نیز نباید مسایل قومی و مطالبات آن را صرفاً با نگاه های سیاسی و مغرضانه یا در جهت استقلال و تجزیه طلبی بنگرند و با اقدامات عجولانه و غیرخیرخواهانه به عزت اقوام ایرانی لطمه وارد سازند چرا که ایران مال همه ی ایرانیان است وهمه در برابر آن مسئول اند.

 

واژه ها و اصطلاحات مرتبط با مفاهیم اصلی

1- نژاد

نژاد به بزرگ‌ترین گونه‌های انسان گفته می‌شود. نژادهای انسان به عنوان گروه‌های جمعیتی بزرگی تعریف می‌شوند که گنجینه ژنی آن‌ها از یکدیگر متفاوت است.

در سده نوزدهم، نژادهای جهان را بر اساس ویژگی‌های ظاهری به چهار دسته بزرگ:

سفیدپوست، سیاه‌پوست ، زردپوست و سرخ‌پوست

بخش می‌کردند و برخی نژاد سرخ‌پوست را جزئی از نژاد زردپوست به شمار می‌آوردند. برخی از مردم شناسان نژاد استرالیایی را نیز به عنوان چهارمین گروه (و با احتساب سرخ‌پوستان پنجمین گروه) ذکر کرده بودند.

امروزه دیگر ویژگی‌های ظاهری مانند رنگ پوست، ریخت اندام، رنگ چشم و مو و جنس مو سند معتبری برای بازشناسی نژادهای گوناگون نیست، به این دلیل که هیچ‌گاه مرزهای قاطعی گروه‌های نژادی پیش گفته را از یکدیگر جدا نمی‌کند. افزون بر آن، به رغم برخی تفاوتها، همانندی های بسیاری میان افراد بشر وجود دارد، و افراد هر یک از گروه‌های نژادی طبقه بندی شده در سده نوزدهم نیز ممکن است با یکدیگر تفاوتهای زیادی داشته باشند.

اما هر یک از گروه‌های نژادی ذکر شده دارای ویژگی‌هایی هستند که این ویژگی ها معمولاً تابع شرایط زیست محیطی‌اند. برای نمونه، رنگ تیره اقوام آفریقایی بر اثر تراکم ملانینها در پوست آنان ایجاد شده تا پوست در برابر تابش شدید آفتاب مقاومت داشته باشد. این صفات اکتسابی با گذشت زمان و زاده شدن چندین نسل، به صفات ژنتیکی تبدیل می شوند و بدین ترتیب افراد یک گروه نژادی این صفات ژنتیکی را طی مدت زمان بسیار طولانی در میان خود انتشار می‌دهند.

 

2- قوم‌گرایی نژادی

در قرن نوزدهم شاهد رشد تفكر سیاسی ملی گرایی قومی بودیم و نژاد و ملی گرایی اولین بار توسط یوهان گاتفرید و ان هردر به یكدیگر گره خوردند. تمركز جوامع بر روابط قومی و حذف زمینه تاریخ از مفهوم قومیت باعث شد كه طرفداران امپریالیسم و ملی گرایی به توجیه عقاید خود بپردازند. دو مثال مهم در قرن نوزدهم امپراطوری آلمان و رایش سوم هستند كه هر یك بر اساس نظریه ای واحد شكل گرفتند: این دولت ها در واقع سرزمین هایی را كه زمانی متعلق به آلمان بوده بازپس می‌گیرند. تاریخ زندگی افرادی كه بعدها وارد مدل جامعه دولت محور شدند مانند افرادی كه پس از فروپاشی امپراطوری های عثمانی و اطریش – مجارستان از جنوب شرق و شرق اروپا به پا برخاستند و یا ساكنان شوروی سابق همواره مملو از درگیری های قومی بوده است. در آخر باید متذکر شد که هويت قومي- تباري" و "تعلق ملي"، دو روي يك سكه و مكمل هم‌هستند، نه نافي يكديگر.

 

3- گروه قومی

گروه قومی یا نژادی گروهی از انسان هاست كه اعضای آن دارای ویژگی های نیایی و اصل و نسبی یكسان یا مشترك هستند (اسمیت، 1986). همچنین گروه های قومی اغلب دارای مشتركات فرهنگی، زبانی، رفتاری و مذهبی هستند كه ممكن است به آبا و اجدادشان برگردد و یا بر اساس عوامل دیگری به وجود آمده باشد. بنابراین یك گروه قومی می تواند یك جامعه فرهنگی نیز باشد.

 و به مجموعه افرادی که در هر منطقه دارای اشتراک زبان ( گویش ها و لهجه های مختلف ) ، شیوه لباس پوشیدن و فرهنگ خاص منطقه ای هستند قومیت گفته می شود . قومیت های مختلف که دارای پیشینه نژادی یکسان باشند تشکیل ملت را میدهند . پس گویش خاص هر منطقه ، شیوه لباس پوشیدن ، آداب و رسوم همگی نشان از اشتراک قومیت آن منطقه دارد . در تمامی واژه نامه ها و فرهنگ نامه ها به راحتی می توان بر این ادعا پی برد .  اقوام آریایی ایران که فلات گسترده ایران را برای مسکن خود انتخاب نمودند به دوازده قسمت عمده تقسیم شدند که نام برخی از آنان در اوستا آمده است :

1 ) مادها در شمال غربی ایران - شامل کلیه قسمتهای آتروپاتکان (آذربایجان) - آران و قفقاز ( جمهوری آذربایجان) - کلیه شهرهای کرد نشین ترکیه و عراق و سوریه .

2 ) پارس ها در جنوب ایران

3 ) هیرکانیها در استرآباد ( گرگان امروزی )

4 ) پارتها در سرزمین خراسان بزرگ

5 ) آریانها در مجاورت رود هریرود ( آریوس )

6 ) درانگیان در شمال غربی افغانستان کنونی

7 ) آراخوتیان در ناحیه رود هلمند و شاخه های آن در اطراف قندهار در افغانستان کنونی

8 ) باکتریان در دامنه های شمالی هندوکش تا کنار جیحون که همان بلخ امروزی در افغانستان است

9 ) سغدیان در ناحیه کوهستانی میان جیحون و سیحون

10 ) خوارزمیان در گستره خیوه

11 ) ماژگیان در کنار رود مارگوس یا مرغاب که بیشتر در گستره مرو واقع در ترکمنستان کنونی است .

12 ) ساگاژتیان واقع در زاگرس شرقی که در سرزمینهای پهناور شمال دریای مازندران ( کاسپین ) زندگی میکنند .

در فرهنگ دهخدا آمده است آری یا آریا نام ایالات قدیم ایران بوده است و نام کرسی آن در قدیم آرتا کوآنا بوده است . اسکندر شهری به نام اسکندریه آره ایا در کنار رود هری رود بنا کرد . ( در اطراف هرات امروزی )

مولانای بلخی فیلسوف ایرانی و پدرعرفان جهان :

همزبانی خویشی و پیوندی است             مرد با نامحرمان چون بندی است

ای بسا هندو و ترک همزبان                ای بسا دو ترک چون بیگانگان

پس زبان محرمی خود دیگر است            همدلی از همزبانی خوشتر است

 

استاد شهریار پیرامون تفاوت گویشهای ایرانی چنین گفته است :

اختلاف لهجه ملیت نزاید بَهر کس                       ملتی با یک زبان کمتر به یاد آرد زمان

گر بدین منطق ترا گفتند ایرانی نئی                      صبح را خواندند شام و آسمان را ریسمان

بی کس است ایران ، به حرف ناکسان از ره مرو         جان به قربان تو ای جانانه آذربایجان

 

هیچگاه تکلم به یک زبان ، از متکلمان به آن زبان ، «ملت» نساخته است این یک قانون کلی است و نمونه ی روشن و مشهور آن زبان انگلیسی است که در 5 قاره ی جهان در کشورهای گوناگون متشکل از ملت ها و اقوام و نژاد های گوناگون به آن تکلم می شود اما هیچ کس این انگلیسی زبانان را «ملتِ انگلیس» خطاب نمی کند . هندیان ( که طی چندین قرن زبان رسمی شان فارسی بود و اکنون انگلیسی زبان شده اند) ، جزو ملت هندند و هنگامی هم که به فارسی سخن می گفتند هندی بودند و افریقای جنوبی ها از ملت آفریقای جنوبی هستند و استرالیائی ها و کانادائی ها جزء ملت استرالیا یا کانادا به حساب می آیند.

 

4- انواع گروه های قومی (قبیله ، کشور )

به طور كلی، در طول تاریخ انسان ها با دونوع گروه قومی مواجه هستیم. اولین نوع همان گروه قومی بر پایه علایق فامیلی و خانوادگی است كه معمولاً كلمه «قبیله» را در ذهن تداعی می كند. با شروع مهاجرت جوامع انسانی نوع دوم گروه های قومی بوجود آمد كه در واقع نوعی تكامل جوامع (كشورها) را رقم زد و گروه های قومی با ویژگی‌های مشترك در كنار هم كشوری را به وجود آوردند. تهاجم نظامی، مهاجرت و مذاهب باعث ایجاد تكامل در گروه های قومی قدیمی شده است.در همین حین تفاوت های قومی و نسلی هنوز در بین اقوامی كه در یك كشور زندگی می كنند وجود دارد و با زاد و ولدهای قومی این تمایزها به حضور خود ادامه می دهند.

اعضای یك گروه قومی همواره ادعا می كنند كه در طول تاریخ، پیشینه فرهنگی غنی و ارزشمندی داشته اند، اما برخی مورخان و جمعیت شناسان بر این باورند كه بسیاری از این مسائل فرهنگی زاییده سالهای اخیر هستند در پیشینه فرهنگی قوم هیچ جایگاهی نداشته اند. (فرید لندر 1975،هوسی باوم و رنجر 1983، سایدر 1993). از دیدگاه سیاسی، وجه تمایز گروه قومی و یك كشور عدم وجود حاكمیت و یكپارچگی در گروه قومی است.

در حالی كه قومیت و نژاد دو مفهوم مرتبط هستند (Abizadeh 2001،) مفهوم قومیت بیشتر با گروه های اجتماعی سروكار دارد و با علایق قبیله ای مشترك، ژن مشترك، آئین، زبان یا فرهنگ مشترك مشخص می شود در حالی كه نژاد با مفهوم طبقه بندی بیولوژیكی «هموساپینس» سروكار دارد و بر اساس ویژگی های ژنوتیپ و فنوتیپ مشخص می شود.

 

5- ریشه یابی واژه قوم

«Ethnic» از كلمه یونانی «ethnos» به معنای «مردم» گرفته شده است. معمولاً از این اصطلاح برای اشاره به افراد غیریونانی استفاده می شده است و بنابراین این كلمه دارای معنای ضمنی «اجنبی» بوده است. بعدها در زبان لاتین كاتولیك ها، این كلمه بار معنای دیگری پیدا كرد «غیرمسیحی» . در اوایل قرن 18، كاربرد كلمه «ethnic» (قومیت) در معنای «غیرمسیحی» كمرنگ شد. كاربرد امروزی این كلمه به معنای یونانی آن بسیار نزدیك است.

 

6- ملت‌ها و ملیت

واژه Nation به معنای ملت- از واژه لاتین Natus یا Nasci به معنای تولد اقتباس شده است . مفاهیم ملت و ملیت درارتباط تنگاتنگ با مفاهیم گروه قومی و قومیت هستند اما در جوامع سیاسی بار معنایی متفاوتی را القا می كند. مردمی كه از یك قوم هستند و قومیت مشابه دارند ممكن است دركشورهای مختلف زندگی كنند و بنابراین ملیت متفاوت داشته باشند.

سیستم دولتی هر كشور ملیت آن كشور را مشخص می كنند و اغلب كشورها دارای ملیت خاص خود هستند اما همه جوامع هم همگن و یكنواخت نیستند. برخی از جوامع از چند ملیت مختلف تشكیل شده اند و در این كشورها معمولاً ملیت های اقلیت به دنبال كسب قدرت (مانند كاتالونیا در اسپانیا، كبك در كانادا، بومیان آمریكا در امریكا) و یا حتی استقلال (مانند یوگسلاوی) هستند. برخی از ملیت ها در میان جوامع مختلف پراكنده شده‌اند (مانند فلسطین ، كولی ها در روم) و این مساله باعث بروز تمایلات استقلال طلبانه می شود.

جوامع را می توان به صورت فاعلی (سوبژه) یا مفعولی (اوبژه) تعریف كرد. از دیدگاه اوبژه ای،‌ جامعه را بر اساس زیر ساخت های سازمانی یا قلمرو آن جامعه تعریف می‌كنند. از دیدگاه سوبژه ای ، جامعه را بر اساس ارتباطات روان شناختی اعضای آن تعریف می كنند.

ملیت لزوماً به منزله شهروند بودن نیست. بسیاری از شهروندان یك جامعه مانند آمریكا یا كانادا بومیان آمریكا نیستند ملیتی به جز ملیت آمریكایی یا كانادایی دارند. این مساله در همه جهان به چشم می خورد: در بسیاری از موارد، فرد دارای گذرنامه یك كشور است اما ملیت وی متفاوت از ملیت مردم آن كشور است.

پس در حالت کلی ، چهار ويژگي اصلی را براي يك جامعه ی ملي مي توان مشخص كرد :

نخست ، يك ملت شامل جمعيتي بزرگ و گسترده است .

دوم ، يك ملت به مثابه ی شكلي از جامعه زماني متمايز مي شود كه به يك ميهن داراي قلمرو جغرافيايي خاص وابسته است . هر ملتي ريشه در يك كشور خاص دارد .

سوم ، يك ملت با تأكيد بر ويژگي ها ي فرهنگي كه موجب تمايزش از ديگران مي شود ، خود را تعريف مي كند . اين مشخصه ی ظاهراً منحصر به فرد ممكن است با زبان ، آداب و رسوم ، حساسيت ها ، شكل هاي هنر ، مذهب ، نژاد و غيره رابطه داشته باشند . معمولاً ملت ها با اين نشانه هاي تمايز در ميراث مشترك گذشته و يا سرنوشت مشترك در آينده به يكديگر پيوند مي خورند .

چهارم ، ملت ها از نظر وجوه اشتراك تشكيلاتي متقابل دارند . ملت ها به طور مستقل ظاهر نمي شوند ، بلكه از طريق روابط بين المللي ( inter-national ) شكل مي گيرند . بنابراين يك ملت ويژگي هاي متمايز خود را عمدتاً با ايجاد تقابل با « خارجي ها » يا «بيگانگان » مشخص مي كند.

با توجه به تعريف مكانيكي استالين از ملت كه خود برگرفته از برخي صاحب‌نظران "اروپا- مركز" بود، ملت يك پديده‌ي نو و ويژه‌ي دوران تعالي سرمايه‌داري در اروپاي غربي است. برمبناي اين "تئوري"، ملت‌ها پيش از آن وجود نداشته‌اند و بر اين پندار بودند كه با سرنگوني سرمايه‌داري ـ كه آن‌را نيز در چشم‌انداز نه‌چندان دور مي‌ديدندـ و با برآمدن سوسياليسم و پيروزي آن در جهان، مرحله‌ي ادغام ملت‌ها در يكديگر آغاز شده و رو به زوال خواهدگذاشت! ناگفته نماند كه در اين "تئوري"، نه‌تنها به نقش دولت بي‌توجه مانده‌اند، بل شديداً با نقش و جايگاه آن در تكوين ملت، به مخالفت برخاسته‌اند.(یعنی وجود و شناسایی ملت منوط به وجود دولت نیست).

 

7- هویت ملی :

متفكران بسياري درباره هويت ملي ايران و اجزاء سازنده­اش سخن گفته­اند. مثلاً

- فرهنگ رجايي هويت ملي ايران را اينگونه تعريف مي­كند: «آن جنبه از چهارچوب فكري يا شكلي از خود آگاهي ملت مورد نظر است كه مانند خمير مايه­اي در تاريخ تحول اجتماعي ايران و ايرانيان جريان دارد و به حيات جمعي آنها تداوم و ثبات مي­بخشد»[6] اين ويژگي تناقض نماي هر ملتي است كه هم ثبات داشه باشد و هم پويايي. به اين معني كه در عين حال كه جوامع مرتب متحول مي­شوند، جنبه­هايي از ثبات در فرهنگ آنها هست كه اين تحول بر گرد آنها مي­چرخد و اجازه تغيير جامعه يا تبديل به غير شدن را به آن نمي­دهد. در اين راستا فرهنگ رجايي ويژگيهاي فرهنگ ملي ايران را شامل

 1- ايران 2- سنت 3- دين و 4- تجدد مي­داند.

- ذبيح الله صفا مؤلف تاريخ ادبيات ايران معتقد است كه فرهنگ ايراني داراي دو مؤلفه است:

 1- زبان فارسي 2- نهاد شاهنشاهي.

- مرتضي مطهري معتقد است كه عوامل متعارف زبان و فرهنگ و سوابق تاريخي و نژادي گر چه در مبادي تكوين يك ملت مؤثرند ولي نقشي اساسي و هميشگي ندارند. وي هويت را وجود احساس مشترك يا وجدان و شعور جمعي در ميان عده­اي از انسانها كه يك واحد سياسي يا ملت را مي­سازند، می داند. به نظر وي هويت ايراني دو پايه دارد 1- ايراني بودن 2- اسلامي بودن.[7]

-شاهرخ مسكوب هويت ايراني را بر دو پايه زبان و تاريخ قرار مي­دهد و معتقد است كه بر اساس اين دو عامل است كه هويت خود را بنا كرده­ايم.[8]

 - حميد احمدي بنيادهاي هويت ملي را اينچنين ميشمارد:

 1- تاريخ ايران 2- سرزمين و جغرافيا 3- ميراث و نهاد دولت 4 – ميراث فرهنگي ايران

5- دين و ميراث معنوي ايران 6 – جامعه و مردم ايران.[9] كه تأكيد ايشان به عامل جامعه و مردم ايران رويكرد مدرن­تري از مفهوم هويت به شمار مي­رود و نوعي تعريف متمايز به حساب مي­آيد.

- كاتم مبناي ملي گرايي و هويت ملي را بر اساس

 1- جغرافيا 2- آگاهي تاريخي 3- آگاهي فرهنگي4 – زبان 5- آگاهي نژادي قرار مي­دهد.[10]

 

8- جهان‌بینی قومی

از هنگامی که جنبش چپ، تحت نفوذ یا هدایت شوروی سابق، در ایران آغاز شد، واژه ملیت غالبا بجای قومیت بکار برده شد. ملت به مردمی گفته می شود که در درون مرزهای سیاسی یک کشور مستقل زندگی می کنند و دارای زبان مشترک، فرهنگ مشترک، حکومت مشترک و قانون اساسی مشترک هستند. ملیت همه ما که در کشور ایران زندگی می کنیم، ملیت ایرانی است. در قالب این ملیت قوم های گوناگونی وجود دارند که هزاران سال است زندگی می کنند، و برخی قوم ها هستند که همراه با هجوم قوم های بیگانه به ایران در طی چند سال گذشته، در ایران ساکن شده اند و ملیت ایرانی بخود گرفته اند. اعضای یک قوم در نژاد و زبان و آیین های اجتماعی و حتی پوشاک مشترک هستند، مانند گیلک ها، بلوچ ها، ترکمن ها و غیره.  ولی ملیت همه آنها ایرانی است و زبان مشترک همه فارسی.(توجه فرمایید به تفاوت های نگرش سیاسی به ملیت قومی با نگرش مردم شناسی به آن )

در غرب، مفهوم قومیت به مانند مفاهیم نژاد و ملیت در زمان گسترش مستعمرات اروپا شكل گرفت، زمانی كه مرچانتیالیزم (بازرگان گرایی) و كاپیتالیسم (سرمایه داری) بر جنبش های ملل مختلف تاثیر فراوانی داشت و مرز میان كشورهای مختلف با دقت بیشتری تعریف می شد. در قرن نوزدهم، دولت های مختلف با بیان آنكه كشورشان نماینده یك «ملت» است به دنبال كسب مشروعیت بودند. در همین حین عده ای از افراد به دلایل مختلف اجتماعی محروم بودند. اعضای گروه های محروم و ضعیف بر همین اساس به دنبال كسب حقوق برابر یا استقلال بودند وحتی در مواردی یك حزب سیاسی كاملاً جدایی طلب را در كشور خود به وجود آوردند.

برخی اوقات دولت ها یا وابستگان آنها رفتار نژاد پرستانه ای را نسب به گروه های قومی بروز می دهند. در قرن بیستم، افراد مختلف استدلال كردند كه اختلافات میان اعضای گروه های قومی یا دولت ها و گروه های قومی به دو روش قابل حل است. برخی مانند یورگن هابرماس و بروس بری اعتقاد دارند كه مشروعیت دولت های جوامع مدرن بر اساس حقوق سیاسی افراد مستقل شكل می گیرد. طبق این نظریه دولت نباید گروه، ملیت یا نژاد را به رسمیت بشناسد بلكه در مقابل باید برابری حقوق سیاسی و قانونی افراد را سرلوحه كار خود قرار دهد. برخی هم مانند چارلز تیلور و ویل كیملیكا استدلال می كنند كه مفهوم فرد مستقل یك ساخت فرهنگی است و نه درست است و نه می توان افراد به صورت افراد مستقل در نظرگرفت. طبق این دیدگاه، دولت ها می بایست هویت قومی افراد را به رسمیت بشناسند و تمهیداتی را بیندیشند كه نیازهای مختلف گروه های قومی دركشور متبوعشان تامین گردد. این دیدگاه را دیدگاه ناسیونالیستی (ملی گرایی) می نامند.

در زبان انگلیسی، ‌«Ethnicity» بسیار وسیع تر از ارتباط یك فرد با جامعه اش است (=یعنی شهروندی) و بیشتر به ارتباط با یك گذشته و فرهنگ مشترك و آشكار اشاره دارد. در برخی از زبان‌های دیگر، اصطلاحات معادل قومیت و ملیت بسیار به یكدیگر نزدیك هستند.

 

9- وضعیت و تعریف اقوام در ایالات متحده

مجموعه ای از گروه های قومی مختلف را یك «قوم» می نامند. برای نمونه در آمریكا، گروه های قومی مختلف آمریكای لاتینی به همراه اسپانیایی را «هیسپانیت ها» می نامند. گروه های مختلف قومی آسیایی را «آسیایی ها» می نامند. همین مساله در مورد گروه های بومی آمریكا هم صادق است. اصطلاح «آفریقایی آمریكایی» یا آفریكن – آمریكن به گروه های قومی آفریقایی ساكن ایالات متحده اشاره دارد كه اصل و نسبشان به بردگان آفریقایی ساكن در قاره آمریكا بر نمی گردد. حتی اصطلاح نژادی «سفید» در مفهوم قومی به كار می رود و همه گروه های اروپایی را شامل می شود، اگرچه در گذشته افرادی كه نژاد اروپای جنوبی داشتند (پرتغالی ها، اسپانیایی ها، ایتالیایی ها و غیره) به عنوان نژاد «سفید» یا «غیرسفید» در نظر گرفته نمی شدند چرا كه پوستی سبزه داشتند و آیین شان كاتولیك رومی بود. در مورد گروه های مختلفی كه از خاورمیانه به امریكا آمده اند،‌ مانند ایرانی ها، همواره اختلاف نظر وجود داشته باشد چرا كه در ایالات متحده افرادی كه ریشه و اصل و نسبشان به شرق یا جنوب آسیا بر می‌گردد را «آسیایی» می نامند و ایرانی ها متعلق به این مناطق نیستند. ازدواج های بین قومی و اجداد چند قبیله ای مساله را بغرنج تر هم می كند.

در سرشماری ایالات متحده، گروه هیسپانیك یك گروه «قومی» است و نه «نژادی» به سرشماری اقوام ایالات متحده مراجعه كنید. گفتنی است كه میلیون ها آمریكایی، به ویژه در كالیفرنیا، در هنگام سرشماری عبارت «Other» به معنای غیره را انتخاب می كنند چرا كه خود را از نژاد «مكزیكی» می دانند و در میان گزینه های موجود گروه مورد نظرشان دیده نمی شود .در ایالات متحده اطلاعات مربوط به «نسب» در سازمان سرشماری كشور این گونه طبقه بندی می شوند: «نسب به ریشه» آباء و اجداد یا محل تولد فرد یا والدین وی یا اجداد قبل از آنها ، قبل از مهاجرت به ایالات متحده اشاره دارد. در زمان سرشماری پرسش های مربوط به اصل و نسب به تنها یك نفر از هر شش نفر به صورت تصادفی تعلق می گیرد و وی می بایست آنها را پاسخ دهد.

«آفریقایی – آمریكایی» یك گروه قومی است كه به بردگان سیاه پوست اطلاق می شود كه توسط «آمریكایی» ها به این كشور آورده شدند. «سرخپوستان آمریكایی» یك گروه قومی از قبایل سرخپوست هستند كه در مناطق مختلف ایالات متحده زندگی می كرده اند. این اصطلاحات در بین جوامع دیگر تا حدودی ناشناخته هستند اما شهروندان ایالات متحده به این اصطلاحات توجه خاصی دارند و حتی برخی از آنها اعلام استقلال هم نموده اند



[1] - ر.ک به Jennifer Bakht & S.M.Shahid,"New Ethnicity and Globalization"   www.bsos.umd.edu

[2] - احمدی، حمید؛ مجله ی سیاست خارجی(مقاله ی قوم گرایی در سپهر جهانی شدن)؛ سال اول، شماره 3 ؛ تابستان 1386؛ ص 14

[3] - ر.ک به Daavid Harvey,"The Condition of Post-Modernity"Oxford,Basil Blackwell ,1989

[4] - احمدی، حمید؛ مجله ی سیاست خارجی(مقاله ی قوم گرایی در سپهر جهانی شدن)؛ سال اول، شماره 3 ؛ تابستان 1386؛ ص 17

[5] - شباني ، مريم ؛ مطالبات قومی: مروري بر 28 سال قوم‌گرايي در ايران ، نامه ، شماره 52- مرداد 1385

[6] رجايي، فرهنگ. ص 37

[7] همان، ص 56

[8] شاهرخ مسكوب، ، هويت ايراني و زبان فارسي، تهران: نشر باغ آينه، 1373، صص 55-54

[9] مهدي احمدی ، هويت ايراني در گستره تاريخ، نامه پژوهش، شماره 7، بهار 1383

[10] ريچارد كاتم، ناسيوناليزم در ايران. ترجمه محمد تدين. تهران: نشر ني، صص 29-17