به نام خدا
برداشتی از کتاب انسان برای خویشتن اثر اریش فروم

جهت ارايه به درس: روانشناسی اجتماعی

 

ای کاش از وجودم ،خودی باقی مانده بود که به آن رجوع کنم.......

 

پیشگفتار ومسئله

در این کتاب از اصول اخلاقی، هنجارها و ارزش ها یی که به درک نفس و استعداد نهایی رهنمون است ، بحث می شود. انسان بعد از آنکه به طبیعت تسلط پیدا کرد و در مرکز عالم قرار گرفت، دچار تشویش و نارآمی شد کار و  فعالیت می کند اما از فعالیت های خود احساس بیهودگی می کند. با تمامی دانش که از ماده دارد از مهمترین مسایل انسانی بی خبر است.شک فزاینده در مختار بودن انسان و خرد وضع نابسمانی اخلاقی را پدید آورده است انسان را از رهبری خود محروم کرده است در نتیجه وضعی نسبی مورد قبول واقع شد.که طبق آن احکام ارزش ها و هنجارها اخلاقی بسته به سلیقه و دلبخواهی بود و ارزش عینی ندارند.این نسبی گرایی او ،شکار ارزش های غیر منطقی می کند.هنجارهای اخلاقی با ارزش منحصراً مولود خرد انسانی است.برای تشخیص خوب از بد بر اساس خرد باید از طبع آدمها باخبر باشیم.هدف فروم از نوشتن این کتاب تایید ارزش اصول اخلاق اومانستیک بوده و نشان دادن این واقعیت که دانش  به طبع آدمی سبب پیدا کردن منابع اخلاقی می باشد. تخلف از آن هنجارهایی که که بر طبع آدمی استوار است سبب پریشانی می شود.(فروم ،انسان برای خویشتن،صص 18-9)

 

اخلاق اومانستیک :دانش عملی هنر زیستن

در آیین قدرت گرایی یک مقام قدرت گرا آنچه که برای انسان خوب و مناسب بداند تعیین...

برای تهیه فایل کامل این مطلب، لطفا اینجا را کلیک فرمایید. باتشکر

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

می کند و هنجارهای اخلاقی را مقرر می سازد.ولی در اصول اخلاق اومانیستی انسان خود واضع و در عین حال تابع هنجارهاست.

آیین قدرت گرایی اقتدار غیر منطقی را مبنای خود قرار داده است که مترادف نظام استبدادی و غیر دمکراتیک است . قدرت گرایی دو بعد دارد :

1)         رسمی:استعداد نیک و بد را در انسان انکار می کند .این سیستم بر مبنای خرد نبوده بلکه بر ترس از صاحب قدرت و احساس ضعف و عدم استقلال مردم مبتنی است.

2)                      مادی : نیک و بد به دلخواه قدرت گرا و قدرت وی تعیین  می شود.

اصول اخلاق اومانیستی نیزدو بعد دارد.از جنبه ی رسمی فقط خود انسان می تواند  معیار تقوا و گناه را تعیین کند و این اصول از نظر مادی بر این اصل استوار است که که خوب چیزی است که برای انسان خوب و شر چیزی است که برای انسان زیان آور باشد و تنها معیار ارزش اخلاقی  رفاه انسان است.

فضیلت: خصوصیت فردی هر شی یا کمال در آشکار کردن توانایی های ذاتی.

بافضیلت بودن در قدرت گرایی یعنی مطیع بودن و انکار خود ولی ذر اخلاق اومانیستی فضیلت از خصوصیات ذاتی فرد می باشد و هیچ چیز بالاتر از هستی آدمی نیست.

خوب در اصل اومانستیک عبارت است از تصدیق زندگی و ابزار  نیروهای انسانی و فضیلت یعنی احساس مسئولیت نسبت به هستی خویش.

دانش انسانی بر این اصل مبتنی است که هدف آن انسان بوده و و یک منش طبع آدمی برای نوع بشر وجود دارد.در سنت اخلاقی اومانیستی عقیده بر این است که معرفت و دانش انسانی مبنای مبنای وضع ارزش ها و هنجارها می باشد. .(فروم ،انسان برای خویشتن،صص 19-51)

 

طبع و منش آدمی

انسان باید مسئولیتش راسبت به خودش قبول کند و بداند فقط با به کارگرفتن نیروی خود می تواند به زندگیش معنا بخشد .خودش برای خودش باشد  استعدادهای که از آن او هستند (عشق، خرد،کار مولد) از قوه بالفعل در آورد.انسانها شبیه یکدیگرند زیرا در موقع انسانی و دوگانگی تاریخی با هم سهیمند اما در حل مشکلات هر کدام راه مخصوص به خود دارند.اختلاف نامحدود در شخصیت ها خود خصوصیت هستی انسان است.

شخصیت : مجموع کیفیت های موروثی و اکتسابی که خصوصیت فرد بوده و اورا منحصر به فرد می کند.فرق کیفیت های موروثی و اکتسابی معادل تفاوت مزاج و منش است.اختلاف های مزاجی جنبه اخلاقی ندارند

ولی تفاوت ها در منش شکلاصلی اخلاقی هستند و بیانگر مرحله ای میباشد که فرد در هنر زیستن رسیده است.

مزاج به چگونگی واکنش دلالت دارد و ذاتی و تغییر ناپذیر است.اما منش نتیجه ی تجربیات شخص فرد به خصوص سالهای اولیه زندگی است.و تا حدی با رونگرایی و تجربیات شخصی تغییر پذیر است.و به عبارتی خصوصیات رفتاری یک فرد معیت است.

در زندگی انسان خود را با دو طریق با جهان مربوط می سازد: با ارتباط با مردم و خودش . با بذست آوردن و جزب اشیا.روند همسانی و اجتماعی شدن به ترتیب نامیده می شود.منش را می توان قابی دانست که انرژی انسان در آن در روند اجتماعی شدن و همسانی کانالیزه می شود.

منش به دوسته تقسیم می شود: منش بارور و منش غیر بارور

جهت گیری غیر بارور شامل جهت گیریهای گیرنده ، بازاری و مال اندوزی و استثماری می باشد.

 

 

جهتگیری گیرنده : شخص احساس می کند منبع همه ی خوبی ها در بیرون است.و معتقد است تنها راه تامین خواسته هایش (عشق، خوشی ،دانش و............) بدست آوردن آنها از منابع خارجی است .

جهت گیری استثماری: منبع خوبیها بیرون است ولی باید با زیرکی آن را برباید .میوه ی دزدی شیرین تر است.

جهت گیری مال اندوزی :امنیت و ایمنی در پس انداز است و خرج کردن را تهدید می داند این افراد در افکار و احساسات نیز خسیس هستند.مخالف تغییر هستند. چیزی در زیر این آسمان نیلگون تازه نیست

جهت گیری بازاری :رهاورد عصر جدید است و برای درک آن باید به عملکرد اقتصادی بازار توجه کرد.آن منشی که ریشه اش در تجربه شخصی به عنوان کالا و ارزش شخص به منزله ی ارزش مبادله ای باشد جهت گیری بازاری نامیده می شود.

جهت گیری بارور: انسان فقط یک حیوان ناطق اجتماعی نیست بلکه مولد نیست انسان باید تولید داشته باشد که بتواند زندگی کند.تولید مادی  سمبلی از باروری است.جهت گیری بارور پاسخ های فکری ،عاطفی و احاسی به دیگران به خود و به اشیا است.باروری به معنای توانای انسان در بکار بردن نیروهای خود و پی بردن به توانایی های بالقوه ی ذاتی خویش است .برای این منظور خرد باید راهبر انسان باشد.

باروری عبارت است  از درک خصوصیات به وسیله خود او و بکار گیری نیروهایش.فعالیتهای که در آن باروری نمایان است: عشق و تفکر بارور می باشد.

عشق بارور یک احساس مخصوص است که همه توانایی ابراز آن را دارند اما تحقق بخشیدن به آن از دشوارترین کارهاست.عناصر عشق بارور توجه ،مسئولیت،احترام و معرفت است.شخص به طور اتفاقی مورد عشق ورزی قرار نمی گیرد بلکه که نیروی عشقی اوست که تولید عشق می کند.در تفکر بارور شناسنده از شناسا جدا نبوده تحت تاثیر هم قرار دارند.فاعل به شدت به موضوع مورد مطالعه علاقمند است و این هرچه بیشتر باشد اندیشه ی او بارور تر خواهد بود.از خصوصیات تفکر بارور علاقه به موضوع ، عینیت ،احترام به موضوع می باشد.

جهت گیری کسی کاملا بارور و یا غیر بارور نیست ولی سنگینی جهت گیری ها در منش شخصیت متغیر بوده تعیین کننده کیفیت جهت گیری است. (فروم ،انسان برای خویشتن،صص 52-134)

 

مسائل اخلاق  اومانستیک:

 اصل اخلاق اومانیست این است که فضیلت همان پیروی انسان نسبت به  خود بوده و شر همان فلج کردن خویش و نفس فردی است.در جامعه کنونی یک تناقض وجود دارد سائق پیشرفت خود خواهی است در حالی که آن را گناه می شمارند.عشق به خود را مرادف با خودخواهی دانسته اند که این تفکر در الهیات کالون وجود دارد.که انسان شرور و ناتوان است ما ازآن خود نیستیم .ما ازآن خداوند هستیم باید خود را فراموش کنیم عشق به خود یعنی تحقیر دیگران و این گناه کبیره است .افرادی مثل نیچه و اشتاینز در فلسفه ی روشنگری مدرن در تضاد با کالون و لوتر قرار دارند آنان عشق به دیگران را ضعف و خود پسندی را فضیلت می دانستند.خودخواه نبودن معنای گسترده ای دارد.و در اصل معنای آن جامه ی عمل نپوشاندن به آرزوهای خود به خاطر قدرت مرجع می باشد.عشق اگر به همسایه فضیلت است به خود شخص هم که انسان است مجاز است.احترام به شخصیت و منزلت خود جدای از احترام به منزلت و شخصیت دیگران نیست.عشق  به خود و عشق به دیگرا جایگزین هم نیستند بلکه مکمل همدیگر هستند.عشق اصیل بارور است و معرفت و احترام و مسئولیت را می رساند عشق ورزی به دیگری از قوه و به فعل در آوردن و تمرکز دادن این نیرو در شخص می باشد.عشق را از کل گرفتن و در یک نفر ریخت و پاش کردن عشق نیست بلکه وابستگی و همزیستی است.عشق به خود و خودخواهی دو مفهوم متناقض هستند ونباید معادل هم قرار بگیرند.

دو رهیافت بنیادی نیز به  سود شخصی وجود دارد.یکی رهیافت عینی است که اسپینوزا واضع آن می باشد. از نظر او سود شخصی با فضیلت یکسان است.از نطر وی سود شخصی و علاقه عبارت است از حفظ هستی و وجود که همان فضیلت بخشیدن به صفات بالقوه ی خویش است.در سیصد سال اخیر سود شخصی معادل خودخواهی ذکر شده که نادرست می باشد.مفهوم سود شخصی امروزه ترکیبی از نظریات کالون و لوتر می باشد که در تضاد با نظر عینی اسپینوزا می باشد.به نظر کالون انسان باید حس سود شخصی را سرکوب کند وخود ر ابزاری برای خواست خداوند بداند.انسان امروزی محتوای دینی کالون را رد کرده و بقیه ی آن را پذیرفته است.خود را به شکل ابزار درآورده نه در راه خداوند بلکه برای پیشرفت صنعتی.به قول ماکس وبر رهبانیت جای خود را به زهد این جهانی درونی داده که در آن دیگر شادکامی فردی هدف واقعی زندگی نیست.

وجدان،بازگشت انسان به خود:

وجدان قدرت گرا صدای اقتدار بیرونی است که به ندای درون تبدیل شده است.قدرت بیرونی باطنی می شود و شخص اگر از قدرت بیرونی فرار کند از شکل باطنی نمی تواند فرار کند.عمده ترین گناه سرکشی در برابر مراجع قدرت است پس نافرمانی گناه کبیره و فرمانبرداری فضیلت می باشد. وجدان اومانستیک ندای درونی خودماست که در هر انسانی وجود دارد و آزاد از هرگونه کیفر و پاداش است. این وجدان واکنش تمام وجود ما به عملکرد درست یا نادرست آن است.وجدان واکنش ما نسبت به خودمان است. ندای توجه عاشقانه به خودمان است . انسان برای آنکه بتواند به ندای وجدان  گوش کند اول باید به خود گوش کند . و این مستلزم این است که با خود خلوت کند.

 

خوشی و شادی :

شادی و خوش اگرچه از یک لحاظ تجربه های ذهنی هستند ولی محصول عمل متقابل شرایط عینی بوده و نباید با تجربه ذهنی صرف مشتبه شود.مکتب شاد خواری خوشی لحظه ای را فضیلت و دوری از رنج را هدف زندگی میدانستند .این معنای ذهنی شادی می باشد.اپیکور برای اولین بار معیار عینی را وارد ماهیم خوشی کرد.و گفته که خوشی هدف زندگی است ولی نباید هر خوشی را برگزید زیرا بعضی از آنها سبب دردسرهایی می شوند.به نظر وی فقط خوشی های واقعی رهنمون زندگی عاقلانه خوب و صحیح است.و کسی می تواند بدان دسترسی پیدا کند که دارای  آرامش خیال و فقدان ترس و دوراندیشی و آینده نگری  باشد.

 

انواع خوشی :

ارضا ، خوشی غیر منطقی و لذت و شادی.اولی ودومی ناشی از تسکین فشار  جسمی و روحی است .ارضا و خوشی غیر منطقی در فقدان یا کمبود است. در مورد اول کمبود نتیجه ی روند عادی و شیمیایی در ارگانیسم است و در دومی نتیجه نقص روانی است .در هردو کمبود سبب فشار  و رفع آن خوشی به بار می آورد با اینتفاوت که رفع نیازهای جسمی موزون و رفع نیاز های روحی ناموزون و سیری ناپذیر می باشد که خوشی های غیر منطقی نیز نامیده می شود که نشانه عملکرد موقتی بیمارگونه می باشد.

خوشی غیر منطقی در کمبود و خوشیو شادی در وفور است.در اولی فقدان اساس رضایت است  در شادی و خوشی فقدان ریشه ی باروری دارد.خوشی همراه با وفور را لذت می نامند.آن نوع خوشی جنسی  را لذت می نامیم که بر پایه ی وفور و آزادی بودی و بیانگر باروری حسی و عاطفی بوده است.کیفیت لذت و شادی یکی است تنها فرقشان در این است که لذت به یک عمل تنها مربوط است ولی شادی دلالت بر تجربه لذت مداوم دارد.

شادی نشان می دهد که انسان پاسخی برای هستی بشر پیدا کرده است.:فعلیت به نیروی بالقوه ی خویش است که نتیجه ی آن حفظ منزلت شخصی و در عین حال همراه با دیگران بودن می باشد.انسان با صرف انرژی خویش ،نیروهای خود را افزایش میدهد بدون آنکه تحلیل برود.شادی معنای برتری در هنر زیستن و فضیلت در معنای اخلاق اومانستیک است.متضاد شادی اندوه و رنج نیست بلکه افسردگی است که نتیجه غیر باروری درونی است.

دو نوع خوشی دیگر وجود دارد یکی خشنودی می باشد که همراه انجام هرگونه وظیفه مقرر می باشد.نوعی دیگر  واهلشی یا ریلکسیشن که بر پایه ی کوشش نبوده است و یک عمل بیولوژیکی می باشد که وظیفه اش تنظیم آهنگ ارگانیسم است.

بنابراین هدف زندگی خوشی است. خوشی (شادی و لذت) دلیل کامل یا موفق در هنر زیستن است.شادی بزرکترین مقصد و مقصود جهان  انسان و پاسخ وی به مسئولیت کامل خویش و جهت گیری بارور نسبت به خود و جهان خارج است.

ایمان به عنوان نشانی از منش: ایمان به عبارت است از پذیرفتن تاییدات روح و بی ایمانی انکار آنها ست .فقدان ایمان در گذشته و الان متفاوت است.در گذشته فقدان ایمان به خاطر  رهایی از روحانیت و کلیسا و طغیان علیه ایمان خرد گریز بوده است.ولی امورزه فقدان ایمان اغتشاش و نا امید عمیق است. زمانی که شکاکیت و خردگرایی نیروهایی مترقی برای توسعه وتکامل فکر بود حال از آنها به منظور منطقی جلوه دادن نسبیت و بی اثباتی استفاده میشود.ایمان یک گرایش بنیادی بنیادی انسان است و نشانی از منش که که تمام تجربه های اورا فرا گرفته و به فرد امکان می دهد تا شخص با واقعیت بدون توهم روبه رو شود.وبا ایمان زندگی کند.ایمان به معنی کلمه پایداری است که بر کیفیت خاصی از تجربه انسان ومنش اودلالت دارد و نه محتوای اعتقاد به چیزی.

ایمان خرد گریز : اعتقاد به شخص ، عقیده، و یا سمبلی که  نه نتیجه ی تجربیات و احساس خود شخص بلکه بر مبنای تسلیم عاطفی به مرجع قدرت خردگریز می باشد.

ایمان خردگرا:ایمان محکم و پایداری است که بر مبنای باروری عقلانی و فعالیت عاطفی استوار است.ریشه ی ایمان خرد گرا در تجربه خود و در اعتماد قدرت فکری و مشاهده و قضاوت شخصی است. و ریشه اش در تفکر بارور شخص می باشد.

انسان خوب یا شریر: این باور اومانیستی که انسان قادر به درک خوبی و خیر و اقدام بر طبق آن با اتکا به خصایص بالقوه وخرد خود شخص می باشد، صادق نبود اگر اندیشه های جزمی در باره ی شرارت ذاتی انسان درست بود.اخلاق اومانیستی ادعا دارد انسان ذاتا خوب بوده و ویرانگری در سرشت او نیست.ویرانگری محصول زندگی بلا استفاده است.انسان ذاتا شریر نیست بلکه اگر شرایط مناسب برای رشد و تکامل وجود نداشت ،بد می شود .اخلاق اومانیستی،انتخاب اخلاقی واپس زدن یا آزاد گذاشتن شر وبدی نیست بلکه اختیار بین سرکوبی و باروری است .

مسئله ی حکم اخلاقی با حکم آزادی و اراده ملازم است که نظریه می گوید انسان تابع مقتضیاتی است که خارج اختیار و کنترل اوست و قادر به تصمیم گیری نیست.نظر مخالف می گوید انسان آزاد و مسئول اعمال خویش است و می تواند مورد قضاوت قرار بگیرد.منش ما تعیین کننده ی تصمیمات ماست انسان با نیروهای خرد ،آگاهی ، وجدان، قربانی  بیچاره ی مقتضیات نیست .

مطلق گرایی در برابر نسبی گرایی: معنی اخلاق مطلق این است که مسائل اخلاقی صرفاً و تا ابد درست بوده و هرگز قابل تجدید نظر نیستند . که در سیستم های قدرت گرا یافت میشود.زیرا معیار اعتبار نیروی والای مرجع قدرت است .در تفکرات علمی حقیقت مطلق وجود ندارد بلکه قوانین و اصول عینی معتبر وجود دارد .

اخلاق کلی :هنجارهای هستند که هدف آنها رشد و گسترش استعدادهای انسان است .

اخلاق ذاتی اجتماعی :هنجارهای لازم برای کارکرد و بقای اعضای جامعه می باشد.

تا زمانی که انسان موفق به ایجاد جامعه ای نشود که در آن سود جامعه  با  سود اعضا  برابر باشد  تعارض بیت دو اخلاق موجود خواهد بود. (فروم ،انسان برای خویشتن،صص 135-266)

 

مسائل اخلاق امروز

تسلیم انسان به قدرت های متفاوت مساوی از دست دادن قدرت خود می باشد .آزادی شرط فضیلت شادی  می باشد .آزادی نه به معنای اختیار در گزینش و نه به معنای رهایی از الزامات بلکه که آزادی به مفهوم شناختن خصوصیات بالقوه ی خویش و رسیدن به حقیقت طبع آدمی طبق قوانین هستی خویش می باشد.

با این تعریف آیادر غرب به آن اخلاق اومتنیستی رسیده است ؟ خیر آنجا به قدرت دیکتاتوری تسلیم نشده اند بلکه به فدرت بی نام ماشین و بازار و عرف تسلیم شده است.

مسئله اخلاق کنونی ما بی تفاوتی انسان به خودش است.زیرا حس تشخیص و بی همتایی فرد را لز دست داده و خود را ابزار مقاصد بیرونی کرده اند.با خود مانند کالا رفتار می کنیم ، نیروهای ما از ما بیگانه شده اند تبدیل به شئ شدیم ناتوان شدیم و در نتیجه ی خود را خوار می شمارییم فاقد وجدان در معنای انسانی آن هستیم چون جرات اعتماد به قضاوت خود را نداریم.در تاریکی هستیم تهور خود را محفوظ داشته ایم زیرا دیگران نیز باما هم آوزند.

در اخلاق اومانیست حکم بر این است اگر انسان زنده است ، به رچه مجاز است آگاه خواهد بود .و زنده بودن یعنی بارور بودن ، یعنی نیرو های خودرا در اختیار مقام بالاتر ندادن . به هستی خود مفهوم بخشیدن و بالاخره انسان بودن است .

پاسخ تمام مشکلات را در یک جا باید جستجو کنیم : خودمان.......

(فروم ،انسان برای خویشتن،صص 267-272)

دانلود مستقیم این مطلب

مطالب مرتبط دیگر در این خصوص

کتاب «انسان برای خویشتن» در واقع پژوهشی در روانشناسی اخلاق به شمار می رود. اریک فروم در این اثر از بسیاری از جهات دیدگاهی مشابه دیدگاه اثر دیگر خود با عنوان «گریز از آزادی» برگزیده است و به این اعتبار می توان این اثر را ادامه مباحث «گریز از آزادی» دانست. در کتاب «گریز از آزادی» فروم می کوشد تا فرار انسان امروزی را از خود و آزادی خویش مورد تجزیه و تحلیل قرار دهد و درباره اصول اخلاقی، هنجارها و ارزش هایی که به درک نفس و استعدادهای نهایی انسان رهنمون است، می پردازد. فروم در کتاب «انسان برای خویشتن» به قرائتی انسان گرایانه از اندیشه های مارکسیستی روی می آورد.
شاید برخی از این که در یک اثر روانکاوانه به مسائل اخلاقی پرداخته می شود متعجب شوند، اما اریک فروم سخت بر این عقیده پا می فشارد که روانشناسی نه تنها باید قضاوت های اخلاقی دروغین را طرد کند، بلکه می تواند پای بست بنای هنجارهای با ارزش و عینی رفتار در نظر گرفته شود و براساس همین رویکرد، او نمی تواند مسائل اخلاقی را از بررسی های شخصیت- چه به لحاظ تئوری و چه به لحاظ تشخیص بیماری- حذف کند.
البته این عقیده فروم با گرایش متداول در روانشناسی کنونی که بر سازگاری و هماهنگی و نه «خوبی» تأکید دارد و طرفدار نسبی گرایی اخلاقی است، متعارض است.
جداکردن روانشناسی از اصول اخلاقی روشی به نسبت جدید است. اندیشمندان بزرگ اخلاق اومانیستی قدیم- که مبنای این کتاب بر آرای آنان استوار است- فیلسوف و روانشناسانی بودند که عقیده داشتند درک طبع انسانی و فهم ارزش ها و هنجارهای زندگی بشر وابسته به یکدیگرند.
یونگ، روانکاو مشهور، بر این باور است که روانشناسی و درمان روانی، با مسائل اخلاقی و فلسفی انسان وابستگی ناگسستنی دارند. ولی ضمن این که این عقیده به خودی خود دارای اهمیت شایانی است، توجه فلسفی یونگ تنها به واکنشی برضد فروید منجر شد، نه به روانشناسی فلسفی پس از وی. از طرف دیگر فروید و مکتب وی که با طرد احکام ارزشی غیر معقول سهم بسزایی در پیشرفت تفکر اخلاقی دارند درباره ارزش ها معتقد به نسبیت بودند، عقیده ای که به اعتقاد اریک فروم اثر منفی هم در تکامل تئوری اخلاق و هم در پیشرفت روانشناسی داشت.
با توجه به این نظر فروم که روانشناسی از فلسفه و اصول اخلاقی و یا جامعه شناسی و اقتصاد جدایی ناپذیر است، او در کتاب «انسان برای خویشتن» بر مسائل فلسفی و روانشناسی تأکید می گذارد.
برخی انتظار دارند که کتاب های روانشناسی راه رسیدن به «شادکامی» یا «آرامش فکری» را نشان دهند و علاج و نسخه آن را ارائه کنند اما این کتاب محتوی چنین راهنمایی ها و توصیه هایی نیست، بلکه حاوی تئوری هایی برای روشن کردن مسأله اصول اخلاقی و روانشناسی است؛ هدف این کتاب این است که خواننده را وادار به پرسش از خود کند نه این که او را آرامش و تسکین بخشد.

==
در کتاب«انسان برای خویشتن» فروم تاکید میکند هر شخصی باید دارای یک استاندارد اخلاقی باشد و نباید به هر مقام و قدرتی تمکین نماید.فروم می گوید: «روزى، شاگردى به نزد استاد روحانى اش مى رود و او را غمگین و ناراحت مى بیند. از او مى پرسد: استاد، چرا غمگین هستید؟ آیا به این خاطر که به عالى ترین معرفت نرسیده اید یا بزرگترین فضیلت ها را کسب نکرده اید؟ استاد جواب داد: نه، در مورد این چیزها ناراحتى اى ندارم. غم و اندوه من به این خاطر است که به تمامى و کاملاً خودم نشدم.»فروم در ادامه مى گوید: «در هر انسانى بهترین و مطلوب ترین چیزى که وى مى تواند به آن تبدیل شود وجود دارد و همین طور چیزهایى که او هرگز نمى تواند آنگونه شود. بسیارى از مردم زندگى شان را با تلاش در جهت تبدیل شدن به آنچه نمى توانند شوند و با غفلت از تبدیل شدن به آنچه مى توانند شوند به هدر مى دهند. بنابراین شخص ابتدا باید تصورى داشته باشد از آنچه مى تواند شود و آنچه نمى تواند، باید بداند که چه محدودیت ها و چه امکانهایى دارد...»

==