سبك مصرف از ديدگاه پير بورديو

نشانه هاي گسترش سبك زندگي حاصل از جامعه مصرفي را جامعه شناساني چون وبلن،  وبر و زيمل در اوايل قرن بيستم به تصوير كشيدند. وبلن و زيمل سبک زندگي طبقه متوسط کلان شهر را تحليل کردند. سبکي که در آن مصرفِ لباس، زيورآلات و انواع كالاهاي لوكس نقشي محوري داشت.(چولي، 1389 و باكاك، 1382)
تورستن وبلن گرچه مستقيماً درباره سبك زندگي صحبت نكرده است، اما اين ايده را مطرح کرده که داشتن سبکي خاص به معناي چيزي بيشتر از علايق خاص فراغت است. داشتن سبک زندگي خاص و خودنمايي براي نشان دادن تعلق به گروهي خاص در جامعه به برجسته کردن تمايزهاي گروه هاي ديگر منجر شده است (گيبينز و ريمر، 1381: 24)
او مبناي تحليل خود را مصرف طبقه متوسط آمريكا قرار داده بود. وبلن در پي اين مسئله بود كه افراد چگونه منزلت اجتماعي كسب ميكنند. به نظر وي، ثروت مهمترين عامل كسب منزلت است كه بايد نمود خارجي داشته باشد و بهترين نمود آن مصرف تظاهري و نمايشي است. براي نمونه، افراد با نوع پوشش، آرايش و زيورآلات، خود و طبقه خود را از سايرين متمايز مي كنند.(وبلن، 1383)
اگر وبلن چشم و هم چشمي و رفتارهاي تظاهري را در مصرف مي ديد، زيمل در تحليل مصرف گرايي جامعه مدرن، بر مقوله اي همچون مد تأكيد دارد. به نظر وي، مصرف كالاها و ايجاد سبك هاي زندگي از سويي براي فرد هويّت بخش بوده و از سويي ديگر متمايزكننده است. زيمل در مقاله «مد» دلايل تعدد تغيير مد (همچون پوشاک، آشپزي، هنر، معماري وموسيقي) در فرهنگ مدرن را بررسي ميكند و نتيجه مي گيرد، مردم سريعتر به مدهاي جديد و متفاوت جذب مي شوند؛ زيرا مي خواهند به هويّت شخصي متمايز خود شکل دهند. به نظر زيمل، در جوامع اوليه، افراد هويّت خود را از گروه مي گرفتند. از اين رو، بسيار همگن بودند؛ اما در جوامع مدرن فرآيند هويّتي ابي فردي شده است. به نظر زيمل در شهرهاي بزرگ، شخص مصرف مي كند تا هويّتي را كه دوست دارد براي خود بسازد (باكاك، 1381: 26)
البته زيمل گسترش مصرف گرايي و رواج مدگرايي در مصرف را نيز در سطحي كلان تحليل مي كند تمايل افراد به مد را حاصل كشاكش فرد و جامعه مي داند. به نظر وي، اگرچه دنياي مدرن منجر به آزادي فرد از اسارت شده، اما خود محدوديّت هايي را براي فرد ايجاد كرده است؛ به نحوي كه افراد براي حفظ آزادي خود به پديده هايي چون مد پناه مي برند تا به واسطه آن هويّت خود را تعريف كنند؛ اما وبر بيش از وبلن و زيمل به سبك زندگي پرداخته است. وبر، در بحث طبقه، ايده ماركس مبتني بر تمايز طبقات اجتماعي بر مبناي توليد را مي پذيرد، اما مفهوم مصرف را نيز به آن مي افزايد. اگر بپذيريم كه ماركس در قرن نوزدهم جامعه را بر مبناي توليد طبقه بندي كرد، بايد گفت که وبر در قرن بيستم طبقه را بر مبناي مصرف بخش بندي كرد. در مفهوم گروه هاي منزلتي وبر در هر طبقه نيز ميتوان سبك هاي زندگي متفاوتي را مشاهده كرد. تعريف وبر از سبك زندگي چنين است:« شيوه هاي رفتار، لباس پوشيدن، سخن گفتن؛ انديشيدن و نگرش هايي كه مشخص كننده گروه هاي منزلتي متفاوت است...»(سوبل 1981، به نقل از فاضلي، 1382: 21)

پیر بوردیو بی گمان پرخواننده ترین جامعه شناسی است که درباره مصرف و سبک زندگی سختن گفته است (فاضلی، 1382: 34) کتاب تمایز وی را ...

 

برای تهیه فایل کامل این مطلب، لطفا اینجا را کلیک فرمایید. موفق باشید.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

انجیل محققان در این زمینه می دانند. بخشی از این اقبال به اندیشه بوردیو ناشی از آن است که وی شاید تنها کسی باشد که بنیان فرض های نظری، شبکه ای از مفاهیم، گزاره های روشن و در نهایت تلاش خود بوردیو برای آزمون نظری آن نظریه است( همان، 36 )

مفاهیم نظریه بوردیو
بوردیو شبکه ای از مفاهیم اصلی را به کار می گیرد که در نهایت نمی توان درباره تقدم و تأخر آنها سخن گفت، فقط وقتی همه آن ها تشریح شوند می توان طرحی از نظریه وی را مجسم کرد. از آن جا که در این بحث و پژوهش مصرف و مفهوم سب زندگی مد نظر است هفت مفهوم میدان، سرمایه، منش، عمل، نماد، طبقه و قریحه را بررسی می کنیم .
باید به این نکته توجه داشت که شباهت هایی میان آنها و مفاهیم دیگر مشاهده می شود.
در نظر بوردیو جامعه به عنوان فضای اجتماعی بازنمایی می شود این فضای اجتماعی که جایگاه رقابتی شدید و بی پایان است و در جریان این رقابت ها تفاوت هایی ظهور می کند که ماده و چارچوب لازم برای هستی اجتماعی را فراهم می آورند(واکووانت، 1379 نقل در فاضلی، 1382: 37)
بورديو با مفهوم «فضاي اجتماعي» سبك هاي زندگي مختلف را نشان مي دهد. فضاي اجتماعي به اين ترتيب ساخته مي شود که عاملان و گروه هاي اجتماعي براساس حجم و ميزان سرمايه اقتصادي و سرمايه فرهنگي با برخي افراد اشتراكاتي مي يابند و با برخي ديگر فاصله پيدا مي كنند.(بورديو، 1380: 33)
بنابراين، فضاي اجتماعي بر مبناي سرمايه ساخته مي شود. هر قدر سرمايه فرد بيشتر باشد، در فضاي اجتماعي در موقعيت بالاتري قرار مي گيرد. بورديو استدلال ميکند مردمي که به طور نزديک در يک فضايي اجتماعي قرار دارند، داراي مشابهت هايي بسيار هستند؛ حتي اگر هرگز يکديگر را نديده باشند. به عبارت ديگر، مردمي که در فضاي اجتماعي مشابهي قرار دارند، ذائقه هاي مشابه و سبك هاي زندگي مشابه دارند. در واقع به ازاي هر سطحي از موقعيت ها، سطحي از سبك زندگي ها و ذائقه ها وجود دارد که بر اثر شرايط اجتماعي مناسب با آن به وجود مي آيند و به وسيله اين سليقه ها و ظرفيت تکثيرکننده آنها، مجموعه انتظام يافته اي از ثروت ها و خصلتها به وجود مي آيد که در درون خود از نوعي وحدت سيره ها برخوردارند.(بورديو، 1380: 35)

مَنش 
بورديو (1984) با مفهوم «منش» فرآيندي را توضيح مي دهد که به واسطه آن، عملکردهاي تغيير سبك زندگي را بازتوليد مي کند. منش، مجموعه اي از خلق و خوهاي پايدار در افراد است که کردارهاي خاصي پديد مي آورد. افراد طبق چنين نظام هاي دروني شده اي عمل مي کنند که بورديو آن را « ناخودآگاه فرهنگي » مي نامد. ازاينرو، منش سازوکاري انتقالي است که به مدد آن ساختارهاي ذهني و اجتماعي در فعاليت اجتماعي روزمره تجسم مي يابد.( ايگلتون،1381: 240)
منش در واقع همان ساخت هاي اجتماعي ذهني شده اي است که بدواً از طريق تجارب نخستين فرد به ذهن او منتقل مي شود و شکل مي گيرد (نهادهاي نخستين) و سپس تجربيات بزرگسالي (نهادهاي ثانوي) بدان اضافه مي شود. به اين ترتيب است که ساختارهاي اجتماعي در ذهن و در درون افراد از طريق دروني ساختن عناصر بيروني حک مي شوند و به صورت منش درمي آيند.(توسلي، 1383: 5)
و اين ساختارهاي ذهني به شناختي اطلاق مي شود كه از طريق آنها، كنشگران با جهان اجتماعي برخورد مي كنند . انسانها داراي يك رشته از طرح هاي ملكه ذهني شده اند كه با آنها جهان اجتماعي شان را درك و فهم و ارزشيابي مي كنند و از طريق همين طرح ها ي ذهني آدمها عملكردهايشان را توليد كرده و آنها را درك و ارزش گذاري مي كنند . ساختمان ذهني محصول ملكه ذهن شدن ساختارهاي جهان اجتماعي و همان ساختارهاي اجتماعي تجسم يافته وملكه ذهن شده است . ساختمان ذهني در نتيجه اشغال بلند مدت يك جايگاه اجتماعي در داخل جهان اجتماعي شكل مي گيرد و متناسب با ماهيت جايگاه افراد در جهان اجتماعي تغيير مي پذيرد . براي همين افراد گوناگون ساختمان ذهني واحدي در جامعه ندارند ،بنابراين افراد با جايگاه يكسان ساختمان ذهني مشابهي نيز دارند . بورديو ساختمان ذهني را ديالتيك ملكه ذهن شدن عوامل خارجي و خارجي شدن عوامل دروني توصيف مي كند .(ريترز 1378:  713 )
مفهوم ساختمان ذهني آنچه را كه انسانها بايد بينديشند و بايد بكنند تنها پيشنهاد مي كند ،انسان ها راههاي خاص را آگاهانه برمي گزينند ،گرچه اين فراگرد تصميم گيري عملكرد ساختمان ذهني را منعكس مي سازد ،ساختمان ذهني اصولي را فراهم مي سازد كه آدمها بر پايه آنها گزينش مي كنند و تمهيداتي را كه در جهان اجتماعي به كار مي برند انتخاب مي كنند ،به گفته بورديو انسانها خرفت نيستند با اين همه آدمها كاملاً هم عقلاني نيستند . بلكه به گونه اي خرد مندانه اي عمل مي كنند و ادراكي عملي دارند . انسانها منطقي براي عمل كردن دارند كه اين منطق همان منطق عملكرد است . (همان : 723)
این مفهوم هسته اصلی تبیین وی برای کنش های انسان را شکل می دهد. بوردیو می گوید : من می خواستم نشان دهد که فرد نه فقط به عنوان فرد بلکه به عنوان محصول ساختار و یک اصل مولد دست اندرکار است”. (فاضلی،1382: 39)
پير بورديو، فارغ از مباحث پراکنده، آراء خود درباره عمل(كه مفاهيم منش و طبع درون آن قرار مي گيريند) را ابتدا در کتاب طرح کلي نظريه اي درباره عملو سپس سال ها بعد با توسعه بيشتر ديدگاه هايش در کتاب منطق عملبه رشته تحرير در مي آورد. اهتمام بورديو به پردازش نظريه عمل و درک منطق آن مبين اين نکته است که او ارتقاء رويکرد تلفيقي تا سطح يک برنامه پژوهشي را مستلزم نظريه عمل منحصر به فردي مي داند که در آن نحوه مواجهه با کنش متفاوت از سنت هاي دوگانه معهود باشد . بد ين تر تيب با توسعه مفهوم عمل سعي مي کند که بر تقابل هاي نظري سوژه/ ابژه، فرهنگ / جامعه و ساختار / کنش فائق آيد (كلهون، 1995: 1) و با نفي ضرورت گرايي از يک سوي و اراده گرايي از سوي د يگر، نظريه عمل خود را مبتني بر نوعي رويکرد رابطه اي فراهم آورد (بورديو،1993: 75) به عبارت ديگر، عمل نه پيامد ساختارهاي متعين است که بنا برعلل به وجود آمده باشد و نه نتيجه منطقي انتخاب عقلاني که بر دلايل خود استوار است، بلکه همجوشي و هم آيندي علت و دليل زمينه ساز عمل مي باشد. البته اين بدان معني نيست که وزن علت و دليل در همه اعمال يکسان است بلکه نظريه عمل بورديو اين امکان را فراهم مي آورد که بنا به مورد به توجيه عمل پرداخته شود، چرا که موقعيت عامل در فضاي اجتماعي يا به عبارت دقيق تر ويژگي هاي فضا درتبيين رفتار موثر هستند. در حقيقت ، نظر يه عمل بورديو براساس مفهوم منش و تعامل آن با مفهوم ميدان سعي در ارائه اصول مولد رفتار انساني دارد.(گريلر،1996: 187 و چولي، 1389) در نتيجه آشکار مي گردد که موقعيت عامل در فضاي اجتماعي، نقشي عمده درتبيين رفتار ذ يل نظريه عمل بورديو ايفا مي کند، به گونه اي كه اين رويکرد ديگر نمي تواند از مفاهيم موجود در سنت هاي متقابل جامعه شناختي به منظور تبيين کنش استفاده نمايد، و به جاي آن ها بايد به مفهوم پردازي متناسب با هستي شناسي خود روي آورد. مفهوم قاعده يکي از مفاهيمي است که کاربردپذيري خود را در اين ديدگاه از دست مي دهد و با توسل به آن نمي توان به تبيين کنش پرداخت، زيرا مفهوم قاعده عمدتأ ناظر بر دو معني است، يا اينکه منشاء قاعده در سوژه قرار دارد يعني محقق آن را بر واقعيت تحميل مي کند و يا اين که قاعده از ابژه يا همان واقعيت ناشي مي شود .در هر دو صورت ، بورديو با اين نوع برداشت هاي مغلطه آميز مخالف است، برداشت هايي که خاستگاه شان در د يدگاه هاي سنتي متقابل جامعه شناسي در مواجهه با واقعيت اجتماعي قرار دارد . اوبه جاي اين برداشت هاي مرسوم، مفهوم استراتژي را پيشنهاد مي کند.(بوورس، 1999: 46)
مفهوم استراتژي همانندي بسياري با مفهوم قاعده در پژوهش هاي فلسفي اثر ويتگنشتاين دارد. در اين رساله مفهوم قاعده با توجه به اين که عامل نمي تواند آن را پيش از اشراف بر مشکلات بفهمد و جهت حل آن ها بکارگيرد، ناظر بر نوعي عقل عملي است که از تدابير نظري فاصله دارد.(تيلور، 1999: 43) در حقيقت، آگاهي نسبت به نوع مسأله اي که قاعده ناظر بر آن است در اينجا براي گزينش قاعده لازم است . در حالي که عملأ چنين اتفاقي نمي افتد و نوعي عقل عملي بر اعمال کنشگران حاکم مي باشد. بورديو مفهوم استراتژي را در اين راستا بکار مي گيرد، زيرا کنشگران به گونه اي آگاهانه از قواعد پيروي نمي کنند بلکه استراتژي هايي وجود دارند که آن ها را به راه مي اندازند . در واقع، کنشگران به واسطه تجربيات خود در مجموعه پيچيده اي از محدوديت ها و امکانات عمل مي کنند چنانکه مي توان در يافت که اين نه عقل نظري محاسبه گر پيشيني، بلکه عقل عملي حاصل از تجربه اجتماعي و تربيت ميداني است که به نحو آگاهانه  ناآگاهانه کنشگر را جهت مي دهد . با اين تفاصيل، رفتار جنبه استراتژيک پيدا مي کند، به اين معني که پيروي از قواعد نوعي پيامد قصد نشده است که آگاهي کنشگر در آن نقشي ندارد.(شوارتز، 1997: 98) بنابراين، استراتژي ناظر بر اين مفهوم است که کنش، محصول همراهي با قواعد و هنجارها نيست، بلکه منوط به موقعيت هاي قاعده مند است (چولي، 1389 به نقل از بورديو، 1997: 8).
بورديو با طرح اين مفهوم نمي خواهد ادعا کند که انواعي از رفتار خارج از محدوديت هاي هنجاري قرار مي گيرند بلکه استراتژي متضمن اين معني است که کنش با عدم قطعيت همراه است و نتا يج آن براي کنشگر مشخص نيست. استراتژي در حقيقت همان کنشي است که هر چند به لحاظ عيني معطوف به هدف مي باشد ليکن به گونه ذهني چه بسا آن هدف را در نظر نداشته است.(بورديو، 1993: 79)
غالب کنش هاي اجتماعي اصولا بر آمادگي هاي اکتسابي مبتني هستند که در نهايت مي تواند به فهم هدف ازسوي ديگر بينجامد بدون اينکه واقعا بتوان ادعا نمود کنشگر آگاهانه آن هدف را پيشاپيش در نظر داشته است.(بورديو، 1380: 246) بورديو در توضيح نظريه کنش خود و منطق حاکم بر آن ازبازي هاي ورزشي ياد مي کند، بازي هايي نظير فوتبال که بازيگر در آن ها به نوعي از فراست دست يافته است . فراستي که از دروني کردن عميق قواعد بازي ناشي مي شود و به عملي مي انجامد که دريک لحظه معين کنشگر با توجه به شرايط انجام مي دهد، بدون اينکه فرصت طر ح ريزي را داشته باشد. بدين ترتيب، منطق حاکم بر عمل در ذيل منطق نظري نمي گنجد بلکه عمل تحت حاکميت منطقي است که بايد آن را منطق عملي ناميد، اين نوع منطق به منطق صوري و صريح تقليل ناپذ يراست. بنابراين "براي فهم منطق خاص رفتار که مبناي آن آمادگي است، بايد تمييز جا افتاده و مسلم انگاشته شده ميان تبيين با علت و تبيين با دليل را کنار گذاشت. تبيين با علت يادآور ساختارگرايي استروس و ديدگاه هاي عين گرا است و تبيين با دليل اساسا بر گزينش عقلاني بودون و ديدگاه هاي ذهن گرا اشاره دارد . حال آن که رويکرد تلفيقي بورديو وراي اين دو نوع تبيين را نشانه رفته است ، چرا که عمل در اين رويکرد از معماي ضرورت و انتخاب فاصله مي گيرد و نه برآمده ازعوامل مکان يکي قلمداد مي گردد و نه برانگيخته از الهامات دروني.  به عبارت بهتر، عمل واجد نوعي از قطعيت عيني است بدون اينکه نسبت به يک هدف مشخص به صورت آگاهانه سازماندهي شده باشد، همچنين قابل فهم و منسجم است بدون اينکه از يک نيت معين و تصميم عامدانه برخاسته باشد و نيز با آينده منطبق است بدون اينکه محصول طرح و برنامه به حساب آيد.(بورديو، 1990: 50)
چنين عملي ذاتاً استراتژيک يا پراگماتيک است و کنشگران را قادر مي سازد تا راه خود را عملاً از طريق ساختار اجتماعي پيدا کنند، بدون اينکه به آن وابسته باشند و ساختار آن ها را به عملي خاص رهنمون گردد.(رابينز،2000: 79) به عبارت د يگر، عامل هاي انساني به واسطه ذات ماهر خود دست به عمل مي زنند. با اين توضيحات مؤلفه هاي رهيافت بورديو در نظريه عمل را مي توان به قرار ذيل خلاصه نمود:
۱. تأکيد بر الگوهاي آماري واقعيت به منزله معيار
۲. تأکيد بر صورت بندي آنچه مردم مي گويند
۳. تأکيد بر ذات استراتژيک عمل در برابر رفتار تحت حاکميت قاعده
۴. تأکيد بر ضرورت نوعي تحليل در زماني و قراردادن حيات اجتماعي در زمان و مکان. (جنكينز،2002: 68)
مؤلفه نخست اشاره به وجه عيني واقعيت دارد، در حاليکه مؤلفه دوم به وجه ذهني معطوف است. مؤلفه هاي سوم و چهارم نيز به تعامل اين وجوه و ذات د يالکتيک واقعيت ناظر هستند . به هرروي، ادعاي بورديو مبني برفراروي از دوگانه گرايي ضرورت طرح نوعي نظريه عمل، متفاوت از نظريه هاي رقيب در رويکردهاي عين گرايانه و ذهن گرايانه را توجيه مي سازد . اين نظريه عمل، مستلزم مفاهيم نوبنيادي است که نمايانگر ذات رابطه گراي واقعيت اجتماعي باشند. از اين رو، مفاهيم منش و ميدان وضع مي گردند تا در نهايت به تبيين عمل در قالب فرمول ذيل بينجامند:
عمل = ميدان + منش
در اين نظريه، کنش پيامد رابطه بين منش و ميدان است و قابل تقليل به هيچ يک از آن ها نيست. اين وجوه هستي مستقل نداشته و دو بعد از يک واقعيت واحد را تشکيل مي دهند. بدين ترتيب فهم نظريه عمل بورديو در گرو فهم مفاهيم نوبنياد منش و ميدان و رابطه ديالکتيکي آن ها با يكديگر است.
روئيت ذات رابطه اي واقعيت اجتماعي مستلزم مفاهيم معرفت شناختي نويني است که با مفاهيم موجود در سنت هاي متقابل جامعه شناسي اثباتي و تأويلي تفاوت بنيادي دارند . مفهوم منشبه عنوان مکمل مفهوم ميداناز جمله شرايط امکان ظهور اين ذات به شمار مي آيند، چرا که هر دو مفهوم منش و ميدان رابطه اي هستند، ضمن اينکه کاملاً در رابطه با هم عمل مي کنند.(بورديو،2002: 19)
در واقع، مفاهيم منش و ميدان به موازات ذات رابطه اي واقعيت، ماهواً رابطه محور هستند . از اين رو، خودبسنده نبوده و در رابطه با هم تعريف مي شوند، چنانچه تعريف يکي مستلزم تعريف ديگري است و هر دو با هم تشکيل يک دستگاه نظري را مي دهند. با وجود اين، شکل گيري مفهوم منش نزد بورديو از سابقه بيشتري نسبت به مفهوم ميدان برخوردار است. اما، با پيشرفت تدريجي مطالعات بورديو و به طور کلي تکوين هر چه بيشتر برنامه تحقيقاتي وي، ميزان همبودي نظري اين مفاهيم تاجايي افزايش مي يابد که ديگر تفکيک ناپذير مي گردند. سابقه واژگاني مفهوم منش را مي توان نزد اميل دورکيم بازيابي نمود، اما اين مفهوم هرگز به گونه سيستماتيک در تبيين هاي او نقشي نداشته است . به طور کلي، منابعي که به لحاظ تاريخي بورديو از آن ها در تأسيس و توسعه مفهوم منش سود جسته است، به دو دسته نظر ي و عملي تقسيم مي گردد. مطالعه مشهور اروين پانوفسکيبا عنوان معماري گوتيک و اسکولاستيسيزم از جمله منابع نظري مهم در روي آوردن بورديو به مفهوم منش است. اين کتاب با توسل به مفهوم عادات ذهني، به تأثير تفکر اسکولاستيک بر سبک معماري گوتيک (يا به عبارت کلي تر شيوه فهم جهان از يک سو و توليد آثار هنري از سو ي ديگر) پرداخته است. عادات ذهني الگوهاي مولد تفکر و کنش هستند، چيزي که در منش با عناوين متفاوت ديگر نظير اصول مولد رفتار و ساختار ساخت دهنده ظاهر مي گردد (شوارتز، 1997: 109)
اين فهم از منش مستلزم مفهوم طبعاست. مفهوم طبع يا خلق وخو با جامعه پذيري در يک گروه اجتماعي رابطه دارد و بيانگر نحوه توليد طبايع ازسوي ساختارهاي اجتماعي و سپس بازتوليد اين ساختارها در قالب کنش هاي ساختمند مي باشد. بنابراين، مفهوم طبع بيشتر جنبه ذهني دارد و با موقعيت کنشگر در ميدان در رابطه است، به گونه اي که مقام و موقع و موضع که بيشتر جنبه عيني دارد با طبع و خلق و موضع گيري تکميل مي گردد. (بورديو، 1996: 85).
مهم اين است که هر دو اين مفاهيم از انتزاع زماني و مکاني به دور مي باشند. همين خصيصه بعدها در جنبه اکتسابي منش و تأکيد بورديو بر نقش جامعه پذيري در توليد آن تقويت مي گردد. مفهوم طبع از دو مؤلفه ساختار و گرايش بهره مي برد، که بورديو انتظار دارد هر دو آن ها در مفهوم منش تجلي يافته باشند.(شوارتز،1997: 193)
طبع بيانگر نوعي گرايش طبيعي است که به کنش ها ساختار مي دهد. اما اين گرايش طبيعي يا ميل باطني محصول شرايط اجتماعي است و تصلب آن نوعي تصلب مصنوع و ساختگي است .جامعه شناسي بازانديشانهريشه هاي اجتماعي شکل گيري طبايع را با توسل به سازوکار جامعه پذيري نشان مي دهد، ليکن نحوه تکوين طبايع به گونه اي است که درنهايت به ساختاري مي انجامد که گويي ذاتي و درون زاد بوده است. مفهوم طبع نهايتاً متناسب با فضاي مفهومي منش است و منش را مي توان به منزله نظامي ازطبايع تعريف نمود. مجموعه اي از خلق و خوهاي فراهم آمده در شخصيت کنشگر است که نحوه مواجهه او با موقعيت هاي مختلف را جهت مي بخشد، به گونه اي که مي توان آن را ناخودآگاه فرهنگي، قاعده الزامي هرانتخاب، اصل هماهنگ کننده اعمال و الگوي ذهني وجسمي ادراک و ارزيابي و کنش نامگذاري نمود. با اين احتساب، منش نظامي از طبايع گذرا و درعين حال ماندگاري است که اساس توليد کننده اعمال ساختمند به حساب مي آيد. به عبارت د يگر، منش ماتريس ادراکات، ارزيابي و اعمال است و مبين خصلت و رفتاري که در ذيل نوعي فضاي اجتماعي معني پيدا مي کند.(بورديو، 2002: 18)
منش از نظر بوردیو در کتاب الجزایریها به معنی : نظامی از تمایلات بادوام و قابل انتقال که به عنوان مولد اعمال ساخت یافته و به شکل عینی مجسم شده ، عمل می کند.(فاضلی ،1382: 39)
ميدان
ميدان ها با اقلامي تعيين و تعريف مي شوند كه محل منازعه و مبارزه هستند . كالاهاي فرهنگي ( سبك زندگي، مسكن، تمايز و تشخص فرهنگي  تحصيل ) اشتغال، زمين ، قدرت (سياست) ، طبقه اجتماعي، منزلت يا هر چيز ديگري و ممكن است به درجات متفاوتي خاص و انضما مي باشند . هر ميدان، به دليل محتواي تعريف كننده ي خود، منطق متفاوتي و ساختار ضرورت و مناسبت  بديهي انگاشته ي متفاوتي دارد كه هم محصول و هم توليد كننده ريختاري است كه مختص و در خور آن ميدان است .
ميدان نظام ساخت يا فته ي موقعيت هايي است - كه توسط افراد يا نهاد ها اشغال مي شود – كه ماهيت آن تعريف كننده ي وضعيت براي دارندگان اين موقعيت هاست . ميدان هم چنين نظام نيروهايي است كه بين اين موقعيت ها وجود دارد . يك ميدان از درون بر اساس روابط قدرت ساخت مي يابد . ( ريچارد ،جنكينز ، پي ير بورديو 1385  صص 135-136 )
يك عرصه نوعي قلمرو زندگي اجتماعي است كه داراي قواعد سازماندهي خاص خود است ، مجموعه اي از موقعيت ها را فراهم مي كند و حامي كنش هاي مرتبط با آن موقعيت هاست و مشاركت كنندگان عرصه هاي اجتماعي درست همانند بازيگران يك بازي ،در موقعيت هاي متفاوتي قرار دارند . مثلاً وكيلي در يك شهر كوچك و قاضي ديوان عالي هر دو در عرصه ي حقوقي مشاركت دارند ،اما موقعيت هاي متفاوت آنان فرصت هاي متفاوتي در اختيارشان قرار مي دهد و باعث مي شود استراتژي متفاوتي برگزينند . از نظر بورديو كنش موجود در يك عرصه صرفاً بازتاب مكانيكي موقعيت هاي تثبيت شده نيست ، بلكه محصول انواع طرح هاي متضاد موضع گيري است . ( جلايي پور و محمدي ،نظريه هاي متأخر جامعه شناسي 1387:  320 )
واقعيت اجتماعي بورديو فرهنگ است كه جزيي از سازمان اجتماعي سلطه است . اگر انسانها بر سر كنترل و توليد و چرخش معاني با يكديگر مبارزه مي كنند به اين دليل است كه فرهنگ نقشي محوري براي پويش هاي نابرابري اجتماعي دارد .
فرهنگ عبارت است از نماد ها ،معاني ،كالاهاي فرهنگي نظير موسيقي و ادبيات روشنفكرانه ،غذا ،اسباب و وسايل منزل . همواره مهر طبقه اجتماعي را برروي  پيشاني دارد . فرهنگ سلطه طبقه اجتماعي را تا جايي باز توليد مي كند كه طبقات مسلط بتوانند ارزش هاي فرهنگي ،معيارها ،ذائقه هاي خود را بر كل جامعه تحميل كند يا دست كم ترجيحات فرهنگي شان را به منزله معيار برترين ،بهترين و مشروع ترين سبك زندگي در فرهنگ تثبيت كند . (سيدمن 1386 : 199)
بورديو جامعه شناسي ذهنگرا نيست و به شدت از تأکيد بر ذهنيت سوژه مي پرهيزد. او براي تعديل مفهوم منش خود، مفهومي ديگر با نام «ميدان» را مطرح ميکند. نظیر میدان سیاسی یا میدان عمل. ميدان ها ساختار بيروني عامل ها را تشکيل مي دهند. ميدان ها فضاهاي زندگي اجتماعي هستند که رفته رفته از يکديگر مستقل شده و در فرآيند تاريخي بر محور روابط اجتماعي و نتايج ويژهاي شکل مي گيرند. ميدان ها در عين حال عرصه مبارزه و منازعه اجتماعي ا ند که براي حفظ قدرت يا تنظيم روابط بين فرادستان و فرودستان فعاليت ميکنند.رويکرد رابطه گرا در مورد مفاهيم منش و ميدان يکي از معاني خود را در مقوله موقعيت بازمي يابد. موقعيت همان نقطه اي است که منش را به ميدان متصل مي کند . بدين ترتيب، ميدان مشتمل بر موقعيت هايي است که در نسبت با هم تعريف مي شوند، زيرا تفکر ميداني مستلزم تفکر رابطه اي است (شوارتز، 1997: 119) با اين احتساب ميدان مجموعه اي از موقعيت هايي است که بايد به گونه فضايي فهم گردد. اما، همه مجموعه هاي دربردارنده موقعيت هاي مختلف لزوماً تصور فضايي ندارند و نيز همه مدل هاي فضايي تشکيل ميدان را نمي دهند .
فضيلت ايده ميدان در اين نکته نهفته است که از نگرش معمول به جهان اجتماعي فاصله مي گيرد و به جاي توجه به امور متعين و مشهود بر روابط  نامتعين و نامشهود تکيه مي کند. سابقه نظري مفهوم ميدان به نظريه ميدان در فيزيک بازمي گردد. مطابق اين نظريه، ميدان هاي متفاوتي نظير ميدان الکتريکي، ميدان مغناطيسي و ميدان جاذبه در جهان فيزيکي وجود دارند که رفتار ذرات مختلف با توجه به آن ها توضيح پذير است .
خصوصيات نظريه ميدان در الکترومغناطيس به قرار زير است:
۱. تبيين تغييرات در حالات عناصر بدون توسل به تغييرات در حالات عناصر ديگر
۲. تبيين تغييرات در حالات عناصر با توجه به تعامل بين ميدان و عناصر
۳. تبيين تأثيرات ميدان با توجه به ويژگي هاي عناصر
۴. استلزام وجودي ميدان وعناصر
۵. تبيين نيروي وارده برعناصر با توجه به موقعيت آن ها در ميدان.(چولي، 1389)
نظريه پردازان ميدان معتقدند که اصول پنجگانه مذکور نه تنها درعرصه علوم اجتماعي با معني هستند، بلکه از کارايي لازم در اين عرصه نيز برخوردارند. برگردان اصول اول و دوم درعلوم اجتماعي تجلي خود را در فراروي از علت و دليل در تبيين رفتار باز مي يابند، چرا که «براي فهم منطق خاص رفتار که مبناي آن آمادگي است، بايد تمايز جاافتاده و مسلم انگاشته شده ميان تبيين با علت و تبيين با دليل را کنار گذاشت» (بورديو، 1380: 300)
بدين ترتيب تبيين ميداني، کنش را برآيند منش و موقعيت آن در ميدان مي داند و پديده اجتماعي را نه به علت هاي بيروني و نه به دلايل دروني تقليل مي دهد. اصول سوم و چهارم مبني بر اينکه هيچ نوع ميداني وجود ندارد که برهمه ذرات اثر گذار باشد، بلکه ذرات بايد ويژگي هاي خاصي داشته باشند تا تحت تأثير نيروي ميدان واقع گردند، در علوم اجتماعي ترجمان خود را در قالب ميدان هاي اجتماعي مختلفي پيدا مي کند که هر کدام اعضاء خاص خود يا به عبارت بهتر واجدين شرايط خاصي را در بردارند. في المثل، اعضاء ميدان هنري ويژگي هايي دارند که به لحاظ آ نها تحت تأثير اين ميدان واقع مي گردند، حال آنکه همين اعضاء اگر ويژگي هاي اعضاء ميدان ورزش را نداشته باشند تحت تأثير آن ميدان واقع نمي شوند. اصل پنجم نيز به وجود قاعده مندي در تبيين اشاره دارد که آشکارا مشتمل برميدان هاي اجتماعي مي باشد. فارغ از اين اصول پنج گانه، نظريه ميدان در فيزيک مبين ميدان نيرو است ، نيرويي که بر ذرات واجد شر ايط اعمال مي گردد. در نظريه بورديو نيز ميدان نوعي ساختار مرده به حساب نمي آيد، بلکه فضاي بازي کنشگراني است که با پذيرش قواعد بازي تحت تأثير نيروي آن عمل مي کنند. (بورديو،2002: 19)
فرايند مدرنيته با نظم هاي اجتماعي پيچيده تري همراه است که بنيادشان بر خواست تمايز استوار مي باشد. مفهوم ميدان ناظر بر چنين واقعيتي است و بورديو به دلايل ذيل اين مفهوم را به مفهوم نهاد ترجيح مي دهد:
۱. ميدان بر وجود منازعه در حيات اجتماعي تأکيد دارد، حال آنکه نهاد مبين وفاق است.
۲. ميدان فراگيري بيشتري نسبت به نهاد دارد، زيرا اعمال نهادينه فراواني چنداني ندارند .
بنابراين مرزهاي ميدان بر خلاف مرزهاي نهاد کاملأ روشن نيست. ميدان به لحاظ مفهومي با نهاد برابر نيست، هرچند هر دو مفهوم ناظر بر جهان هاي مستقلي هستند که قواعد خاص خود را دارند . همچنين انعطاف پذيري بيشتر ميدان در اين واقعيت تجلي مي يابد که ميدان ها مي توانند بين نهادها واقع گردند و يا اينکه همزمان در بردارنده چندين نهاد باشند.شايد مهمترين وجه تمايز ميدان از نهاد در رويکرد منازعه آميز بورديو در تعريف ميدان نهفته است، در مقابل تعريف وفاق آميز نهاد که ريشه در رويکرد کارکردگرايي دارد . به بيان ديگر، مفهوم ميدان دال بر واقعيت منازعه بين موقعيت هاي مختلف است، حال آنکه مفهوم نهاد بر نيازها و کارکردهاي بنيادي و حياتي در زندگي اجتماعي اشاره دارد. ميدان فضاي نسبتأ مستقلي است که محمل تکوين هويت در قالب منش به حساب مي آيد.
اگرچه ريشه هاي شکل گيري مفهوم ميدان به مفهوم طبقه باز مي گردد و مؤلفه هاي سرمايه و منازعه از جمله نشانه هاي آشکار آن به حساب مي آيند، اما اين به آن معنا نيست که افراد همجوار در اين فضا، به معناي مارکسي کلمه، يک طبقه را تشکيل مي دهند، يعني گروهي که براي رسيدن به يک هدف مشترک وبه خصوص در تضاد با يک طبقه ديگر به جنبش در مي آيد.
ميدان هاي اجتماعي متفاوت، از حيث ميدان بودن، به طور کلي مشمول مؤلفه هاي عامي هستند که خصوصيات ميدان شمرده مي شوند و ازحيث قلمرو تحت حاکميت خاص خود ، ويژگي هايي دار ند که صرفأ به همان ميدان مربوط مي شوند و به ميدان هاي ديگر تسري پذير نيستند. شوارتز اين قوانين لايتغير يا مکانيسم هاي عام حاکم برميدان را در اصول چهارگانه ذيل خلاصه مي نمايد:
۱. ميدان ها قلمرو منازعه بر سر منابع ارزشمند يا همان سرمايه ها هستند.
۲. ميدان ها فضاهاي ساختمند ناظر بر موقعيت هاي مسلط و تحت سلطه، براساس مقدار و نوع سرمايه هستند.
۳. ميدان ها به کنشگران خود اشکال خاص منازعه را تحميل مي کنند.
۴. ميدان ها مکانيسم هاي داخلي خود را براي توسعه داشته و از استقلال نسبي در برابر محيط خارجي برخوردارند.(شوارتز، 1997: 26-122)
ميدان ناظر بر اصول مشترک يا قانون اساسي خود است که از سوي همه کنشگران پذيرفته شده و در چارچوب آن، منازعه بر سر تثبيت يا تغيير نظام توزيع سرمايه معني پيدا مي کند.
ميدان همان زمينه اي است که بازي در آن رخ مي دهد و عامل آن را دروني مي کند. يعني هنگامي که تعريف هاي رسمي از انسان و همچنين معرفي ها و بازنمايي هاي او در فضايي اجتماعي به عادت تبديل مي شود، آن تعريف ها و بازنمايي ها به اصل هدايت گر رفتار بدل مي شود. به نظر بورديو، تحليل ساختارهاي عيني که به ميدان هاي متفاوت تعلق دارند، از تحليل تکوين ساختارهاي ذهني در قلمرو افراد، که تا اندازه اي محصول ترکيب ساختارهاي عيني هستند، جدايي ناپذير است. فضاي اجتماعي و گروه هايي که آن را اشغال ميکنند محصول تلاش هاي تاريخي اند. در اين فضا، عوامل انساني طبق جايگاهي که در فضاي اجتماعي دارند و با ساختارهاي ذهني، که به وسيله آنها اين فضا را ادراک مي کنند، مشارکت مي نمايند.(بورديو،1380)
به عبارت دقيق تر، ميدان فضای روابط میان کنشگران است ویژگی خاص هر میدان را می توان با توجه به منطق ، بازی ها و راهبردهایی که در میدان اعمال می شود، درک کرد. میدان ها به واسطه اعمال که در آنها پی گرفته می شود. شناسایی شده و از بقیه میدان ها متمایز می شوند. میدان عرصه رقابت برای کسب پایگاه در سلسله مراتب قدرت درون میدان است. منازعه قدرت ویژگی اصلی میدان است.
مارکس به یک نوع فشار نابرابری اقتصادی معتقد بود اما بوردیو فضای اجتماعی را با چند محور ترسیم می کند: سرمایه اقتصادی، سرمایه فرهنگی، سرمایه نمادین، سرمایه اجتماعی.
سرمایه اقتصادی: شامل درآمد و بقیه انواع منابع مالی است که در قالب مالکیت جلوه نهادی پیدا می کند.
سرمایه فرهنگی: در بر گیرنده تمایلات پایدار فرد است که در خلال اجتماعی شدن در فرد انباشته می شود. تحصیلات را نمودی از سرمایه فرهنگی می دانست.
سرمایه نمادین: جزئی از سرمایه فرهنگی است و به معنای توانایی مشروعيّت دادن، تعریف کردن، ارزش گذاردن در میدان فرهنگ است.
سرمایه اجتماعی: همه منابع واقعی و بالقوه ای است که می تواند در اثر عضویت در شبکه  اجتماعی کُنشگران یا سازمان ها به دست آید.(چولي، 1389)
سرمایه ها قابل تبدیل به یکدیگر هستند به این ترتیب که سرمایه اقتصادی می تواند سریعاً به سرمایه اجتماعی و  فرهنگی تبدیل شود. آنچه که به میدان معنا می دهد سرمایه است. حجم و ترکیب انواع سرمایه ها نزد فرد، جایگاه وی را در سلسله مراتب میدان تعیین می کند.
در میان انواع سرمایه، سرمایه فرهنگی نقش بسیار مهمی در اندیشه بوردیو ایفا می کند. جامعه شناسی مصرف و تحلیل وی درباره سبک زندگی بر همین نوع سرمایه متکی است.
سرمایه فرهنگی: شامل “ .... سلیقه های خوب ، شیوه و رواه و رسم پسندیده و پیچیده شناختی، شناخت  و توانایی پذیرش محصولات فرهنگی مشروع از قبیل هنر، موسیقی کلاسیک، تئاتر و ادبیات ... . سرمایه فرهنگی بدان معناست که فرد می تواند خود را از الزامات زندگی روزمره جدا کند و نوعی گزینش دلخواه در عرصه فرهنگ انجام دهد. (فاضلی،1382: 38)

عمل
مفهومی  که مستقیماً بر مبنای نظر بوردیو درباره منش ارائه می شود ، عمل است . این مفهوم ابتدائاً دال برهر نوع کنش انسان به نظر می رسد. اما چنان که رکویتز می نویسد”... عمل ، نوع عادت شده رفتار است که چندین جزء دارد:
1- شکل فعّاليت های بدنی
2- شکل فعّاليت های ذهنی
3- چیزها و کاربردشان
4- دانش پیش زمینه ای در قالب های شناختی
5- راهکار
6- حالت عاطفی و آگاهی انگیزشی.(فاضلی،1382: 41)
با این توصیف، عمل، منش فعلیت یافته است . تأکید بر مفهوم عمل زائیده گرایش بوردیو به تبین رفتار بر اساس اصل عقل ورزی عملی است ؛بنابراین اصل، مردم می دانند چه می کنند اگر چه غالباً نمی توانند آن را توضیح دهند(همان: 58).

نماد:
 مفهوم دیگری است که در اندیشه بوردیو جایگاه محوری دارد و یکی از نمودهای گسست وی از مارکسیسم است. وی به عوض تعریف نماد، از امر نمادین سخن می گوید: نمادین”.... چیزی مادی است اما چنین خصیصه ای برای آن قائل نمی شوند و کارآیی اش را از مادی بودنش نمی گیرد، بلکه تفسیر آن منشاء کارکردهایش است “ در نظر بوردیو، امر نمادین قادر است مادی بودن خود را پنهان کند. نظام های نمادین ربط وثیق با دانش و قدرت و بازتولید نظم اجتماعی دارند. نقش نظام های نمادین در ساختار سلطه ، تعریف کردن امر درست و مشروع است. (چولي، 1389)

طبقه:
مجموعه ای از کُنش گران که پایگاه های یکسانی را اشغال می کنند در شرایط یکسانی قرار دارند و محتمل است که تمایلات و علایق یکسانی نیز داشته باشند و به همین دلیل محتمل است که اعمال مشابهی انجام دهند و مواضع مشابهی اتخاذ کنند.
هر طبقه اجتماعی بر اساس ترکیبی از سه نوع سرمایه اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی تعریف می شود  . اعضای هر طبقه در هر میدان جایگاهی مخصوص به خود دارند.که بر اساس ترکیب انوع سرمایه تعیین شده است تحلیل سرمایه در نزد هر طبقه نیز به سه وجه است :
•       میزان سرمایه (کم / زیاد)
•       ساختار سرمایه(اقتصادی/ فرهنگی)
•       بُعد زمانی سرمایه (کاهش بین نسلی/ افزایش بین نسلی)
وي با تلفيق ايده هاي ماركس و وبر، دركي كامل تر در باب طبقات اجتماعي ارائه كرده است. وي ابعاد اقتصادي و فرهنگي را در بحث طبقه لحاظ مي كند؛ يعني مانند ماركس طبقات را برمبناي عامل اقتصاد لايه بندي و همچون وبر درون هر طبقه را بر مبناي سبك هاي زندگي مختلف از يكديگر متمايز مي كند. اگر ماركس طبقه را صرفاً اقتصادي مي ديد، بورديو بر مبناي سرمايه هاي اقتصادي، فرهنگي و اجتماعي طبقه را تشريح مي كند. به نظر وي، حجم و انواع سرمايه ها طبقه را شكل مي دهد و منش افراد، درون هر طبقه را به يكديگر وصل مي كند و برمبناي اين منش مشترك سبك هاي زندگي شكل مي گيرد؛ البته به معناي دقيق تر بايد گفت مصرف، اجازه بازنمايي سبك هاي زندگي مختلف و ذائقه هاي مختلف را ميدهد و نهايتاً اينکه سبك هاي زندگي و ذائقه هايي كه بر مبناي سرمايه هاي بالا شكل مي گيرد به مصرف كالاهايي مي انجامد كه تمايز اجتماعي ايجاد مي كند. اين منطق تمايز در مصرف، در کانون توجه بورديو قرار دارد.(ساترتون، 2001)
تحلیل بورديو از طبقه در مقابل سنت مارکسیستی قرار می گیرد به خصوص در مورد تعریف طبقات اجتماعی که بوردیو تأکید مارکس بر عامل اقتصادی را رو می کند و برای تعریف طبقه عاملهای دیگر اجتماعی را هم دخیل می داند. در کل آنچه تحلیل بوردیو را متمایز می کند، اهمیتی است که به روابط معنا داده می شود، به کالای نمادین و به سلطه نمادین در روابط طبقاتی نزد او مفهوم مبارزات طبقاتی به مبارزات نمادین بدل می شود. از نظر بوردیو « مارکس در مدل خود، حقیقت ذهنی جهان اجتماعی را کنار گذاشته است و حقیقت عینی این جهان را به عنوان روابط قدرت نهاده است. در حالی که حقیقت ذهنی جهان اجتماعی، جزئی از کل حقیقت این جهان است.»وبروبوردیو : از نظر وبر فعالیت انسانی را برحسب معنایی که صورت می گیرد باید در نظر گرفت و منظور از کنش، رفتار انسانی است که عامل اجتماعی یک معنی ذهنی به آن می دهد. این تعریف مستلزم در نظر گرفتن بعد نمادین در تبیین پدیده های اجتماعی است، موضوعی که بوردیو آن را بسط و گسترش داده است. مفهوم دیگر وبر که بر بوردیو تأثیر داشته مفهوم مشروعیت  است.
 وبر برای این مشروعیت سه نوع قائل می شود اما علاوه بر مشروعیت برای بوردیو فرایند مشروعیت است که ذهن او را مشغول می دارد به عبارتی نشان دادن اینکه چگونه لنشگران اجتماعی مشروعیت را ایجاد می کنند تا توانایی پایگاه یا قدرتی را که در اختیار دارند نشان دهند.دورکیم و بوردیو : بوردیو از دورکیم مفهوم جامعه شناسی را اخذ می کند؛ یعنی می خواهد همانند دورکیم جامعه شناس را به عنوان یک علم که دارای روش و مشی خاصی است مطرح کند. با توجه به این تأثیرات بوردیو موضع نظری خود را ساختارگرایی مولد می نامد.
 این موضع نظری به معنای ترکیب عناصری از ساختارگرایی با عناصری از رویکردی دیگر است که پتانسیل عاملیت موجد تغییر آدمی را فراموش نمی کند. ساختارگرایی مولد نظریه ای برای تحلیل دیالکتیکی زندگی عملی است تا رابطه متقابل عمل اقتصادی شخصی و دنیای بیرونی تاریخ طبقاتی و عمل اجتماعی مشخص شود. روش وی توجه کردن به زندگی روزمره است اما نه به شیوه ای که اتنو متدولوژیستها و پدیدار شناسان انجام می دهند؛ بلکه توجه کردن به شرایط مادی و اجتماعی بر ساخته شدن ادراکات و تجربه های فردی و در این میان «اصل ناآگاهی» راهنمای پژوهش وی است. براساس این اصل « پدیده اجتماعی را باید نه در آگاهی و هشیاری افراد، بلکه در نظام روابط عینی ای که در آن قرار گرفته اند جستجو کرد. » محرک نظریه بوردیو علاقه اش به از میان برداشتن آن چیزی است که خودش آن را ضدیت کاذب میان عینیت گرایی و ذهنیت گرایی و یا به تعبیر او ضدیت بیهوده میان فرد و جامعه می انگارد. در نظر بوردیو جامعه به عنوان فضای اجتماعی بازنمایی می شود. این فضای اجتماعی که جایگاه رقابتی شدید و بی پایان است و در جریان این رقابتها تفاوتهایی ظهور می کند که ماده و چارچوب لازم برای هستی اجتماعی را فراهم می آورند. موجودیتی غیر یکپارچه است که در آن مدلهای کوچک و متمایزی از قاعده ها ، مقررات و اشکال قدرت وجود دارد. این مدلهای کوچک میدان خوانده می شود. ویژگی خاص هر میدان را می توان با توجه به منطق بازیها و راهبردهایی که در میدان اعمال می شود درک کرد. میدانها به واسطه اعمالی که در آنها پی گرفته می شود. شناسایی شده و از بقیه میدانها متمایز می شوند. میدان عرصه رقابت برای کسب پایگاه در سلسله مراتب قدرت درون میدان است. منازعه قدرت ویژگی اصلی میدان است. نیروهای درون میدان نسبتاً خود مختار هستند. بوردیو میدان (زمینه) را به عنوان پهنه نبرد در نظر می گیرد. میدان مانند بازار رقابتی است که در آن انواع سرمایه ها (اقتصادی ، فرهنگی، اجتماعی و نمادین) به کار گرفته می شود. طبقه از نگاه بوردیو : یکی از مفاهیم  محوری کارهای بوردیو طبقه است این مفهوم در نزد او حاصل تأکید مارکس بر تعیین اقتصادی طبقه و تأکید وبر بر بعد نمادین و فرهنگی آن است. اصل وحدت بخش طبقه هابیتوس مشترک آنها است.
سرشت های طبقاتی، اتصالات افقی و تمایزات عمودی در فضای اجتماعی ایجاد می کند. هر طبقه اجتماعی براساس ترکیبی از سه نوع سرمایه اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی تعریف می شود. اعضای هر طبقه در هر میدان جایگاهی مخصوص به خود دارند که بر اساس ترکیب انواع سرمایه تعیین شده است.(كه قبلاً تشريح آن گذشت) تحلیل سرمایه در نزد دو طبقه نیز به سه وجه مرتبط است . 1- میزان سرمایه  2- ساختار سرمایه (اقتصادی، فرهنگی)  3- بعد زمانی سرمایه (کاهش بین نسلی ، افزایش بین نسلی).
آخرین وجه مهم از مفهوم طبقه در نزد بوردیو گسست ازمارکسیسم به معنای تعریف کردن طبقه بر مبنای چیزی فراتر از رابطه با تولید در فضای اقتصادی است. وی طبقه را همچنین بر مبنای رابطه اش با جایگاه ها و عادات مشترک که در فضای مصرف فعلیت یافته اند تعریف می کند مصرف کردن وجهی از منازعه بر سر کسب سرمایه است و در شکل دادن به طبقه نقش دارد.همچنین بنابه تعریف بوردیو ذائقه عبارت است از ظرفیت (توانایی) آنکه گروهی از اشیاء یا اعمال را به صورت مادی و نمادین و به معنای مجموعه ای از ترجیحات متمایز کننده به کار گرفت و یکی از کارکردهایش این است که به افراد ادراکی از جایگاهشان در نظام اجتماعی می دهد. ذائقه آنهایی را که ترجیحهای همسانی دارند به هم نزدیک می سازد و از دیگرانی که ذائقه های متفاوت دارند جدا می سازد. که در این فرایند آدمها خودشان را طبقه بندی می کنند. بوردیو در کتاب تمایز نظریه ای درباره طبقه را ساخته و پرداخته می کند که در آن اصرار بر علیت اقتصادی در شکل گیری طبقات از دیدگاه مارکس ، با شناخت وبری درباره تمایز و تفاوت نظم فرهنگی با مسئله مورد توجه دیدگاه دورکیم در مورد طبقه بندی ادغام شده است. وی فضای اجتماعی را به سه طبقه تقسیم می کند. طبقه مسلط که با برتری سرمایه مشخص می شود. و اعضای آن معمولاً سرمایه های مختلف را انباشته می کنند و در جستجوی هویت متمایزی از دیگران هستند. (چولي، 1389)
طبقه مسلط به دو زیر طبقه مقابل هم تقسیم می شود : یک زیر طبقه که خاصه اش سرمایه اقتصادی است که خود به دو گروه قابل تقسیم است طبقه مسلط سنتی و کهن و طبقه بورژوازی جدید و طبقه دیگری که بیشتر دارای ظرفیت فرهنگی هستند تا اقتصادی و عمدتاً شامل کارگزاران اقتصادی و مهندسان مشاور و مشاغل روشنفکری است. طبقه دوم خرده بورژوازی است که از لحاظ فرهنگی در مقایسه با بورژوازی فاقد استقلال است. و از الگوهای فرهنگی بورژوازی تقلید می کند. در این طبقه سه زیرشاخه فرعی تشخیص می دهد که به سنتی، اجرایی و کادرهای متوسط واحدهای خصوصی و تکنسین تقسیم می شوند که از جهت سرمایه اجتماعی در حد وسط قرار دارند و بخشهایی از آنها سرمایه های فرهنگی قویتری دارند. طبقه سوم توده های مردم اند که خصیصه اصلی آنها فقدان مالکیت است و در انتهای فضای اجتماعی قرار می گیرند و سلطه پذیر هستند. در فضای طبقاتی جامعه جایگاه کنشگران اجتماعی بر حسب یک منطق دوگانه توزیع می شود. در اولین تقسیم بندی که شکل عمودی دارد کنشگرانی که مقادیر زیادی از هر یک از سرمایه ها را در اختیار دارند یعنی طبقه فرادست - در تقابل با کنشگرانی که از همه سرمایه ها محرومند – قرار می گیرند. دومین تقابلی که شکلی افقی دارد، در بین طبقه فرا دست ، بین کسانی که سرمایه اقتصادی زیاد اما داراییهای فرهنگی کمی دارند و آنهایی که سرمایه شان عمدتاً سرمایه فرهنگی است، بروز می کند. تک تک افراد و خانواده ها در تلاشند تا به وسیله دنبال کردن راهبردهای باز تبدیل ، که در آن یک نوع یا گونه خاص سرمایه با گونه دیگری مبادله یا به آن تبدیل می گردد، جایگاه خویش را در فضای اجتماعی حفظ کرده یا بهبود ببخشند. میزان و نرخ تبدیل انواع و گونه های خاص سرمایه، یکی از نشانه های کشاکشهای اجتماعی است، چرا که هر طبقه یا بخشهای هر طبقه، به واسطه بیشترین بهره مندی از سرمایه ای خاص، در پی تحمیل سلسله مراتب مربوط به آن برمی آید. در بحث تحلیل طبقاتی بوردیو و تعریف او از طبقه عنصر مصرف جایگاه ویژه ای دارد. طبقات مختلف شیوه های مصرف گوناگون به ویژه مصرف فرهنگی گوناگونی دارند. هر طبقه براساس ذائقه خاص طبقاتی و سرشت طبقه خود نوع خاصی از کالاها را مصرف می کنند و این مصرف فقط جنبه ای فیزیکی و ظاهری ندارد بلکه عملی نمادین است که طی آن کنشگران جایگاه طبقاتی خود را باز تولید می کنند و از طریق این عادات و ذائقه ها خود را در طبقات مختلف جای می دهند.
 در پدیده مصرف طبقاتی، مفهوم سرشت می تواند ویژگی مصرف را در نزد هر طبقه تبیین کند. ذائقه های برآمده از سرشت طبقات دارای سرمایه فرهنگی اندک ، بر کارکرد آنچه که مصرف می شود تأکید دارد. اما ذائقه ناب بر فرم و شکل تکیه دارد. ذائقه طبقات پایین بر مقدار مصرف تأکید دارد و ذائقه ناب بر کیفیت آنچه که مصرف می شود؛ و فقط در ذائقه ناب است که شیوه و راه و رسم مصرف اهمیت دارد. عمده ترین میراث اندیشه بوردیو ؛ تحلیل ترکیب انواع سرمایه برای تبیین الگوهای مصرف ، بررسی فرضیه تمایز یافتن طبقات از طریق الگوهای مصرف و مبنای طبقاتی ذائقه ها و مصرف فرهنگی است. از طرف دیگر تأکید بوردیو بر الگومند بدون اعمال مصرف، که نتیجه الزامات سرشت (هابتیوس) است ، تکنیکهای پژوهشی درباره سبک زندگی است که خود آن را در کتاب تمایز به کار گرفته است.در تحلیل بوردیو از طبقه و طبقه بندیهای اجتماعی می بینیم که به شیوه ای کاملتر رهیافت مارکس را با وبر تلفیق کرده است و به شیوه ظریفتر براساس سرمایه افراد آنها را در طبقات مختلف جای می دهد. بوردیو معتقد است که این جايگاه های طبقاتی و نابرابریهای در جامعه مداوماً در حال باز تولید هستند. به نظر او حتی در کشوری مثل فرانسه مدرسه ابزاری مخفی برای استمرار فرهنگ طبقه مسلط است. بدین ترتیب طبقه ای که از حجم و ترکیب سرمایه ای بالاتر برخوردار باشد توانایی آن را دارد که فرهنگ خود را به صورت فرهنگ غالب عرضه کند و آن را به صورت مکانیسمی نامرئی به دیگر طبقات بقبولاند و آنها را وادار به باز تولید فرهنگ آن طبقه خاص گرداند. در نظریه مارکسیستی جایگاه طبقات در ارتباط با تولید و در فضای صرفاً اقتصادی تعریف می شود اما بوردیو برخلاف این نظریه استدلال می کند که به وجود آمدن طبقات با جایگاه مشترک در فضای اجتماعی و عادات مشترکی که در فضای مصرف فعلیت یافته مرتبط است. باز نمودهایی که گروهها و افراد به شکل اجتناب ناپذیری آن را در اعمال و رویه های خود به کار می گیرند جزء و مؤلفه ای از واقعیت اجتماعی آنهاست.
طبقه همانگونه که به واسطه هستی خود تعریف می شود به واسطه هستی ادراک شده اش نیز تعریف می گردد از آنجایی که طبقه بندی اجتماعی جزئی از هر ساخت طبقاتی است، ابزاری برای تفوق نمادین به شمار می رود و نشانه اصل جدال بین طبقات است ، چرا که هر یک از طبقات یا اجزای هر طبقه در تلاش است تا کنترل چارچوبهای کمی طبقاتی را به دست گیرد چارچوبهایی که با تثبیت یا تغییر باز نمودهای واقعیت نیروی حفظ یا تغییر واقعیت را در اختیار می گیرد. (استونز؛ 1379، ص 341) بوردیو به طبقه اجتماعی بسیار اهمیت می دهد اما از تقلیل آن به صرف مواداقتصادی یا روابط تولیدی سرباز می زند و طبقه را با سرشت (هابیتوس) نیز تعریف می کند. در تعریف بوردیو از طبقه رابطه دیالکتیکی هابیتوس ، میدان و ذائقه کاملاً مشهود است. هابیتوس عامل وحدت بخش طبقه است. روابط طبقاتی برای بوردیو یک میدان است. در این میدان، سرشت يا عادات باعث وحدت می شود. كنش هایی که عوامل فردی یا جمعی اشغال کننده جايگاه های خاص انجام می دهند تحت تسلط ساختار میدان ، ماهیت جايگاه ها و منافع وابسته به آنها تعیین می شود. با این همه این کنش نوعی بازی هم به شمار می آید زیرا مستلزم ابراز وجود و کاربرد انواع تمهیدهایی است که شخص را قادر می سازد تا در یک بازی برنده شود. ذائقه فرصتی را برای تجربه کردن جایگاه اجتماعی (طبقه) و ابراز آن در میدان ، فراهم می سازد. اما میدان طبقه اجتماعی تأثیر ژرفی بر توانایی بازی کردن فرد می گذارد. آنهایی که در طبقات اجتماعی بالاتری قرار دارند، بسیار بهتر می توانند ذائقه های شان را مقبول طبع دیگران سازند و با ذائقه های طبقات پایینتر بهتر می توانند مخالفت کنند. می بینیم که سرشت و ذائقه در تشکیل دادن طبقات کاملاً مؤثر هستند و افراد خود را براساس آن طبقه بندی می کنند و باعث می شود که براساس ذائقه با یک طبقه همبستگی داشته باشند و همچنین خود را از طبقه دیگر متمایز کنند در عین حال این طبقه نیز خود تعیین کننده ذائقه افراد و سرشت آنها می شود. تغییرات در ذائقه در نتیجه کشمکشهای میان نیروهای مخالف در پهنه های فرهنگی و طبقاتی به وجود می آید. همانگونه که افراد طبقه بالا شیوه زندگی و ذائقه خاصی دارند و آنها را از دیگر طبقات متمایز می سازد، براساس این ذائقه های متفاوت و سرشت ها می توان افراد را در طبقات مختلف اجتماعی جای داد و طبقه بندی کرد. و بالاخره اینکه تلاش بوردیو در تمامی کارهایش غلبه بر ضدیت گرایی بین عاملیت و ساختار بوده است و خواسته که گونه ای این دو سطح متفاوت تحلیل را با هم تلفیق کند. منتقدان او می گویند که به کار بردن این مفهوم (طبقه) دیگر کهنه شد و مفاهیمی چون قشر اجتماعی که بیشتر جنبه تجربی دارد برای جوامع امروزین بیشتر مصداق دارد. اما تعریف بوردیو از طبقه ظریفتر است و افراد با دقت بیشتری در طبقات جای داده می شوند و براساس مؤلفه های بیشتری مورد قضاوت قرار می گیرند. و علاوه بر این مبارزه طبقاتی در نزد بوردیو یک مبارزه نمادین است و دیگر برای براندازی یک طبقه نیست بلکه برای تسلط پیدا کردن و غلبه دادن فرهنگ طبقاتی مورد نظر صورت می گیرد به عبارت دیگر برای بدست آوردن قدرت بیشتر در میدان مبارزه طبقاتی صورت می گیرد.

قَریحه: عبارت است از ظرفیت (توانایی) آن که گروهی از اشیاء یا اعمال را به صورت مادی و نمادین و به معنایی مجموعه ای از توجیهات متمایز کننده به کار گرفت.
قریحه نشان دهنده پیوند میان بعضی محصولات و مصرف کنندگان آنها در یک فضای اجتماعی منطقه بندی شده را نشان می دهد. قریحه مبنای داوری درباره ارزش تجربه های مختلف است. (فاضلی،1382: 43)

بوردیو و تحلیل مصرف و سبک زندگی
موضع کلی وی در قبال مقوله مصرف با این عبارت ا ز کتاب تمایز که “اقتصاد جدید طالب دنیای اجتماعی ای است که در آن مردم به همان اندازه که براساس ظرفیت شان در تولید ارزیابی می شوند، بر حسب ظرفیت شان در مصرف نیز ارزیابی خواهند شد.” و “ اقتصاد نوین اخلاق زاهدانه تولید و انباشت را ... به نفع اخلاق لذت جویانه مصرف نفی می کند”.(فاضلی، 1382: 43)
بوردیو همچنین تحلیل و بلن و زیمل را پیچیده تر ساخت و آن را چند گام جلو برد. وی تحلیل انگیزه های مصرف را به چندی فراتر از اقدام آگاهانه برای هم چشمی (وبلن) و تمایز  (زیمل) کشانید. و علاقه ای نداشت که نشان دهد گروه های اجتماعی مختلف، به شیوه های گوناگون مصرف می کنند بلکه می خواهد معلوم کند که گروه های فرادست و فرودست طبقات متوسط درگیر مبارزه ای بی پایان اما ملایم برای تثبیت هويّت ، ارزش و موقعیت اجتماعی خود هستند. مصرف و خصوصاً مصرف فرهنگی ابزاری برای تولید فرهنگی، مشروعيّت سازی و مبارزه در فضای اجتماعی است. مصرف چیزی بیش از برآوردن خواسته های زیستی است. ارزش ها، نشانه ها، نمادها فعالانه درگیر تولید و باز تولید ساختارهای اجتماعی هستند. طبقات مسلّط این قابلیت را دارند که شیوه زیستن خود را به عنوان تعریف فرهیختگی مشروعيّت  بخشند.(فاضلی،1382: 44)
بوردیو، نشان داد که علاوه بر محدودیت های مالی و منابع اقتصادی، ساختار دیگری وجود دارد که مصرف(خصوصاً مصرف فرهنگی) را محدود می کند. نظام قریحه های برآمده از منش های طبقاتی نیز بر تعیین نوع و میزان مصرف مؤثرترند. مفهوم منش به لحاظ نظری بیش از مفهوم بخت زندگی  و بر قدرت تبیین کنندگی دارد. منش ها قادر است محدودیت های ادارکی ناشی از ترکیب انواع سرمایه در نزد هر کُنشگر را نیز تبیین کند(فاضلی ،1382: 45)
بوردیو با نشان دادن این که سبک های زندگی محصول منش ها و خود منش ها نیز تابعی از انوع تجربه ها و از جمله تجربه آموزش رسمی هستند، و بیان این نکته که الگوهای مصرف اصلی ترین بروز سبک های زندگی اند، ارتباط میان آموزش رسمی در ساختار سرمایه داری و بارتولید آن را تحلیل کرد. آموزش رسمی است که گرایشاتی پایدار برای ایجاد الگوهای مصرف خاص پدید می آورد.
زیرا مصرف کننده شدن نیازمند به وجود آوردن ناخودآگاه و ذخیره ای مناسبی از نمادهای فرهنگی است و صرفاً فرایندی زیست شناختی نیست. عمده ترین میراث اندیشه بوردیو برای جامعه شناسی مصرف و تحلیل سبک های زندگی ،تحلیل ترکیب انواع سرمایه برای تبیین الگوهای مصرف و مبنای طبقاتی قرایح و مصرف فرهنگی است. از سوی دیگر ، تأکید بوردیو بر الگومند بودن اعمال مصرف که نتیجه الزامات منش است ، الهام بخش تکنیک های پژوهش درباره الگوهای سبک زندگی نیز بوده است. (فاضلی،1382: 45-46)
در نظريه بورديو سبك زندگي كه شامل اعمال طبقه بندي شده و طبقه بندي كننده فرد درعرصه هايي چون تقسيم ساعات شبانه روز، نوع تفريحات و ورزش، شيوه هاي معاشرت، اثاثيه و خانه، آداب سخن گفتن و راه رفتن است، در واقع عينيت يافته و تجسم يافته ترجيحات افراد است. از يك سو، سبك هاي زندگي شيوه هاي مصرف عاملان اجتماعي اي است كه داراي رتبه بندي هاي مختلفي از جهت شأن و مشروعيت اجتماعي اند. اين شيوه هاي مصرفي بازتاب نظام اجتماعي سلسله مراتبي است؛ اما چنانچه بورديو در كتاب تمايز بر حسب منطق ديالكتيكي نشان مي دهد مصرف صرفاً راهي براي نشان دادن تمايزات نيست، بلكه خود راهي براي ايجاد تمايزات نيز است.(باكاك، 1381: 96)
ذائقه ها و ترجيحات زيباشناختي متفاوت – كه قبلاً توضيح داديم- سبك هاي زندگي متفاوت را ايجاد مي كنند. بنابراين «سبك زندگي محصول نظام مند منش است كه از خلال رابطه دوجانبه خود با رويه هاي منش درك مي شود و تبديل به نظام نشانه هايي مي گردد كه به گونه اي جامعه اي مورد ارزيابي قرار گيرد.مثلاً به عنوان، قابل احترام ، ننگ آور و…»(بورديو، 1984: 172) چنانچه بورديو در عبارت فوق نيز اشاره مي كند مصرف به منزله نظامي از نشانه ها و نمادها مطرح است كه كاركردهايي چون تمايزگذاري اجتماعي دارد كه البته به نظر بورديو معنايش از همين تفاوت و تمايز ناشي مي شود و چيزي جز آن نيست. در بحث بورديو مصرف همانند پاسخ به نيازهاي زيستي مطرح نمي شود، بلكه مصرف به منزله استفاده از نظامي از نشانه ها و نمادها مطرح است (بورديو، ۱۹۸۴: 66) كه البته خود اين نشانه ها و نمادها از خلال فرايند مصرف توليد مي شوند. از اين رو، مصرف در انديشه بورديو، برخلاف ماركسيسم كلاسيك، صرفاً يك متغير وابسته نيست.

سبك زندگي متأثر از ذائقه، و ذائقه پيامد منش و منش نيز محصول جايگاه فرد در ساختارهاي عيني اجتماعي است. جايگاه فرد در ساختار اجتماعي كه مشخص كننده ميزان بهره مندي وي از انواع سرمايه است، منش وي را شكل مي دهد و منش نيز مولد دو نوع نظام است.
يك نظامي از رويه هاي ادراك و ارزيابي، يعني همان ذائقه و ديگري نظامي از رويه هاي ايجادكننده اعمال قابل طبقه بندي كه تعامل اين دو نظام سبك زندگي را ايجاد مي كند. اما اين يك طرف رابطه است؛ زيرا همانطور كه در نمودار شماره ( 000) آمده است سبك زندگي و فرآيندهاي مصرفي به منزله تجلي آن، هم نظامي از اعمال طبقه بندي شده است و هم نظامي از اعمال طبقه بندي كننده. ازاين رو است كه فرآيندهاي مصرفي خود به منزله متغيري مستقل در ايجاد سلسله مراتب اجتماعي مطرح اند. نكته مهمتر آنكه رابطه منش و ساختار اجتماعي يك سويه نيست، بلكه بورديو از رابطه ديالكتيكي شرايط و منش سخن مي گويد كه سبب تغيير در توزيع سرمايه و توازن رابطه قدرت در جامعه مي شود و سيستمي از تفاوت هاي ادراك شده و دارايي هاي متمايز ايجاد مي كند كه در واقع همان توزيع سرمايه نمادين و سرمايه مشروعي است كه حقيقت عيني را تحريف مي كند (بورديو، 1984: 172)
سرمايه نمادين محصول شناخته شدن و به رسميت شناخته شدن توسط ديگران است و لذا نيازمند آن است كه مقوله هاي فهم و ادراك ديگران اين اعمال و رويه هاي مصرفي را به عنوان برتر شناسايي كنند. دسته بندي هاي سبك زندگي كه از طريق كاربست الگوهاي بورديويي به دست مي آيد صرفاً توصيف مجموعه اي از واقعيات نيست، بلكه از آن جهت كه اجازه پيش بيني ساير اوصاف و خصايل را مي دهد نقش تبيين گر دارد و مي تواند قدرت پيش بيني برخوردها، دوستي و اميال را به دست دهد. تحليل بورديويي در دو جنبه داراي جنبه تبييني است. جنبه آشكارتر رابطه جايگاه اجتماعي، منش و سبك زندگي است و جنبه دوم طبقه بندي هاي سبك زندگي است كه به سبب قدرت پيش بيني اي كه دارد جنبه تبييني دارد. تبيين بورديو از سبك زندگي مناسب ترين تحليل براي تحليل سبک زندگي است. بورديو جدا از ميراث ماركسيستي اش در پرداختن به فرهنگ به مثابه عاملي مستقل و همچنين توجه به مصرف به عاملي براي تمايزگذاري متأثر از وبر است. از اين رو مي توان از مفاهيم وي در سنّت وبري نيزبهره گرفت . نكته قوت ديگر نظريه بورديو رابطه ديالكتيكي است كه در نظريه وي ميان عامليت وساختار برقرار است. اين رابطه ديالكتيكي در تحليل سبك زندگي اهميت ويژه اي دارد. ساختارنظري منسجم و غناي نظريه بورديو سبب شده است تا بسياري از اصحاب مطالعات فرهنگي در تحليل مصرف و سبك زندگي از اين رويكرد نظري استفاده كنند(مك رابي، 2007: 6)

منابع

-باکاک، ر. ( ۱۳۸۱ ) مصرف، ترجمه خسرو صبوري، تهران: انتشارات شيرازه

- چولي، محمد؛ باقري، معصومه؛ حسين زاده، علي حسين (1389) بررسي عوامل اجتماعي- فرهنگي موثر بر سبك زندگي خانواده هاي ايراني (مورد مطالعه: شهر اروميه)، پايان نامه كارشناسي ارشد جامعه شناسي دانشگاه شهيدچمران اهواز

-گيبينز، جان آر. و ريمر، ب. ( ۱۳۸۱ ) سياست پست مدرنيته، ترجمه منصور انصاري، تهران: انتشارات گام نو
-وبلن، ت. ( ۱۳۸۳ ) نظريه طبقه مرفه، ترجمه فرهنگ ارشاد، تهران: نشر ني
-فاضلي، م. ( ۱۳۸۲ ) مصرف و سبك زندگ ، قم: صبح صادق
-فاضلی، محمد(1387) تصویری از سبک زندگی فرهنگی جامعه ی دانشجویی فصلنامه تحقیقات فرهنگی، سال اول، شماره 1، بهار ،صص 175-198.
-بورديو، پ. ( ۱۳۸۰ ) نظريه کنش؛ دلايل عملي و انتخاب عقلاني، ترجمه مرتضي مرديها، تهران: انتشارات نقش و نگار.
-بورديو ، پ( ۱۳۸۱) کنش هاي ورزشي و كنش هاي اجتماعي، ترجمه محمدرضا فرازنده، فصلنامه ارغنون، شماره 20
-ايگلتون، ت. ( ۱۳۸۱ )درآمدي بر ايدئولوژي ، ترجمه اکبر معصوم بيگي، تهران: نشر آگه
-توسلي، غ. ( ۱۳۸۳ )تحليلي از انديشه پير بورديو درباره فضاي منازعه آميز اجتماعي و نقش جامعه شناسي، مجله نامه علوم اجتماع ، شماره 23، 1-25
-جلائی پور، حمید رضا؛ محمدی، جمال(1387) نظریه های متأخر جامعه شناسی. تهران: نشر نی
-سيدمن، استيون(1386) كشاكش آرا در جامعه شناسي، ترجمه هادي جليلي، تهران. چاپ اول(شوارتز، 1997: 119) 

 

- Bourdieu, P. (1984) Distinction. London: Routledge and Kegan Paul.
-Bourdieu, P.(1996).The Rules of Art , Translated By Susan Emanuel, Polity Press
- Warde A. Martens l. and Olsen W. (1999) consumption and the problem of variety: cultural omnivorousness, social distinction and dining out, sociology, vol. 33 no. 1 February 1999, 105–127
- Southerton Dale (2001) Consuming Kitchens: Taste, context and identity formation, Journal of Consumer Culture , Vol 1(2): 179–203