-*آدما تا وقتي کوچيکن دوست دارن براي مادرشون هديه بخرن اما پول ندارن وقتي بزرگتر ميشن، پول دارن اما وقت ندارن وقتي هم که پير ميشن، پول دارن وقت هم دارن اما . . . دیگه مادر ندارن!

-*پدرم، تنها کسي است که باعث ميشه بدون شک بفهمم فرشته ها هم ميتوانند مرد باشند! 

-*شرمنده مي کند فرزند را، دعاي خير مادر، در کنج خانه ي سالمندان

-*خورشيد

هر روز

ديرتر از پدرم بيدار مي شود

اما

زودتر از او به خانه بر مي گردد!

-*به سلامتي مادرايي که با حوصله راه رفتن رو ياده بچه هاشون دادن

ولي تو پيري بچه هاشون خجالت ميکشن ويلچرشونو هل بدن!

-*سرم را نه ظلم مي تواند خم کند،

نه مرگ،

نه ترس،

سرم فقط براي بوسيدن دست هاي تو خم مي شود مادرم

-*10سالش بود باباش زد تو گوشش هيچي نگفت

 20سالش شد باباش زد تو گوشش هيچي نگفت

 30سالش شد باباش زد تو گوشش زد زير گريه

باباش گفت چرا گريه ميکني؟

گفت:آخه اونوقتا دستت نميلرزيد!

-*هميشه مادر را به مداد تشبيه ميکردم

که با هر بار تراشيده شدن، کوچک و کوچک تر ميشود

ولي پدر

يک خودکار شکيل و زيباست که در ظاهر ابهتش را هميشه حفظ ميکند

خم به ابرو نمياورد و خيلي سخت تر از اين حرفهاست

فقط هيچ کس نميبيند و نميداند که چقدر ديگر ميتواند بنويسد

-*(( قند )) خون مادر بالاست

دلش اما هميشه (( شور )) مي زند

 

-*حرف‌ها دارد چشمان مادر، گويي زيرنويس دارد!

دستانش را نوازش مي کنم، داستاني دارد دستانش

-*پدر و پسر داشتن صحبت میکردنپدر دستشو ميندازه دوره گردنه پسرش ميگه پسرم من شيرم يا تو؟
پسر ميگه: من!

پدر ميگه: پسرم من شيرم يا تو؟

پسر ميگه: بازم من شيرم

پدر عصبي میشه دستشو از رو شونه پسرش بر ميداره ميگه: من شيرم يا تو؟

پسر ميگه: بابا تو شيري

پدر ميگه: چرا بار اول و دوم گفتي من، حالا ميگي تو؟

پسر گفت: آخه دفعه های قبلي دستت رو شونم بود فکر کردم يه کوه پشتمه.

-*سلامتي اون پدري که شادي شو با زن و بچش تقسيم ميکنه

-*مادر يعني به تعداد همه روزهاي گذشته تو، صبوري! مادر يعني به تعداد همه روزهاي آينده تو، دلواپسي! مادر، يعني به تعداد آرامش همه خوابهاي کودکانه تو، بيداري! مادر يعني بهانه بوسيدن خستگي دستهايي که عمري به پاي باليدن تو چروک شد! مادر يعني بهانه در آغوش کشيدن زني که نوازشگر همه سالهاي دلتنگي تو بود! مادر يعني باز هم بهانه مادر گرفتن.

-*مردان پيامبر شدند

و زنان مادر

قداست پيامبران را توانسته‌اند به زير سوال ببرند ولي قداست مادران را هرگز.

 

-*  10 سالگي: "مامان، بابا عاشقتونم"

15 سالگي: "ولم کنين"

20 سالگي: "مامان و بابا هميشه ميرن رو اعصابم"

25 سالگي: "بايد از اين خونه بزنم بيرون"

30 سالگي: "حق با شما بود"

35 سالگي: "ميخوام برم خونه پدر و مادرم "

40 سالگي: "نميخوام پدر و مادرم رو از دست بدم!"

تو هفتاد سالگي: "من حاضرم همه زندگيم رو بدم تا پدر و مادرم الان اينجا باشن!

-*اگر 4 تکه نان  خيلي خوشمزه وجود داشته باشد و شما 5 نفر باشيد کسي که اصلا از مزه آن نان خوشش نمي آيد (( مادر )) است.