بررسی اجمالی اندیشه های یورگن هابرماس (برگرفته از آثار نوذری)
بدين ترتيب نخستين گرايشات و تعهدات سياسي هابرماس و توجه وي به مسايل سياسي – اجتماعي روز جامعه آلمان با نوعي «گسست» از گذشتة نزديك جامعة آلمان آن روز آغازگرديد. گذشتههايي كه وي از آن تحت عنوان «واقعيت ضد انساني» ياد ميكند. (نوروزي، 1381: 15) هابرماس به مطالعه آثار تئودور آدورنو و ماكس هوركهايمر و به ويژه كتاب ديالكتيك روشنگري پرداخت و به اين نتيجه رسيد كه آنان در پي ايجاد يك «نظريه انتقادي ديالكتيك» دربارة جامعه از درون سنت ماركسيستي هستند. لذا به فرانكفورت رفته و مطالعات خود را در «مؤسسه تحقيقات اجتماعي» كه بعدها به مكتب فرانكفورت مشهور گشت دنبال نمود. و در خلال 1956 تا 1959 دستيار آدورنو در فرانكفورت بود و در همين رابطه اولين اثر عمدة خود يعني «تحول ساختاري در حوزة عمومي» را در سال 1962 تأليف نمود. تاريخچه نظرية انتقادي نظريه انتقادي عبارت است از «نظريهاي جامع و فراگير درباره كنش و عقلانيت ارتباطي در بستر وضعيت كلامي مطلوب» كه معمولاً از آن تحت عنوان «نظريه كاربرد شناختي همگاني» نيز ياد ميكند. اين تز هابرماس مبتني بر اين عقيده است كه اولاً در عقل ارتباطي يا مفاهمهاي نوعي قدرت خارق العاده ( استعلايي) سرسختانه نهفته است كه در پارادايمهاي ديگر به ندرت به چشم ميخورد و ثانياً انسانها نيز همواره نوعي تعلق خاطر و دلبستگي عميق و دير پايي به عقلانيت و خرد ورزي از خود نشان دادهاند. نظريه انتقادي بخشي از نظرية نيؤماركسيستي و رهيافت نويني است به علوم انساني، علوم اجتماعي و فلسفه كه منشأ آن به «مؤسسه تحقيقات اجتماعي» در شهر فرانكفورت آلمان باز ميگردد. اين مؤسسه كه بعدها به «مكتب فرانكفورت» مشهور گرديد، اولين مؤسسه مطالعاتي ماركسيستي در جهان غرب سرمايهداري بود كه در سال 1923 با سرمايه فليكس ويل، سرمايهدار صاحب كارخانه تأسيس گرديد از 1930 اين مؤسسه تحت رهبري ماكس هوركهايمر قرار گرفت كه از فلاسفه كار آزموده و برجسته بود. با مديريت هوركهايمر مؤسسه جايگاه و هويت برجستهاي پيدا كرد. البته هسته فكري اوليه مؤسسه را هوركهايمر به كمك تئودور آدورنو پي ريخت. ليكن توسعه و تكامل «نظريه انتقادي» عمدتاً مرهون فعاليتهاي علمي – تحقيقاتي انديشمندان برجستهاي است چون: ماكس هوركهايمر، كه از 1931 تا 1958 مديريت مؤسسه را بر عهده داشت، تئودور آدورنو، جامعهشناس و موسيقيشناس هربرت ماركوزه، فيلسوف ، والتر بنيامين، نويسنده و متفكر آلماني و نقاد و نظريهپرداز ادبي، فريدريش پولوك، اقتصاددان، اريك فروم، روان شناس و روانكاو معروف و …. اكثر اين افراد يهودي بودند و در اثر فشارها و سياستهاي يهودي ستيز هيتلر در سال 1934 به امريكا رفتند و به «مؤسسه تحقيقات اجتماعي» پيوستند. تحقيقات اين مؤسسه (مكتب فرانكفورت) پيرامون مسايل مهم دوران پس از جنگ و شامل موضوعات عديدهاي چون توسعه و تكامل نظريه انتقادي، ماهيت و ظهور فاشيسم، اقتدار و خانواده، هنر و فرهنگ عامه بود.در اين نظريه حوزهها و رشتههاي متعددي از علوم انساني و اجتماعي نظير فلسفه، جامعهشناسي، علوم سياسي، اقتصاد، روانشناسي، ادبيات، هنر و جريانات فكري نوين نظير هرمنيوتيك، نظريهسيستمها، سيبرنتيك، زيباييشناسي، فمنيسم و …که براي تجزيه و تحليل مسايل و مشكلات جوامع معاصر و ارائه راه حلهايي براي آن، به خدمت گرفته شدهاند. نظریه انتقادی و جامعه شناسی تلفیقی هابرماس: شايد بتوان كل پروژه فكري و فعاليتهاي پژوهشي و تحقيقاتي هابرماس را طرح مجدد و باز تدوين يا پردازش دوباره «نقد جامعه، فرهنگ، سياست، اقتصاد، اخلاقيات، هنر، ادبيات، روانكاوي و روانشناسي» و يا در تعبير موسع «نقد كل عرصه علوم اجتماعي و علوم انساني» دانست كه وي از ماركسيسم و از مكتب فرانكفورت تحت عنوان «نظريه انتقادي» به ارث برده بود.رويكرد وي به اين نظريه به گونهاي بود كه همواره با آن به عنوان ابزاري مناسب براي تحليل و تبيين مسائل و معضلات مبتلا به در حوزهها و رشتههاي فوق الذكر بر خورد ميكرد نخستين گامهاي وي در اين موضعگيري جديد در قبال نظريه انتقادي بازتدوين و پردازش مجدد و قالب ريزي دوباره آن پيش از 1972 آغاز گرديد.در حاليكه نقد رايج مكتب فرانكفورت از پوزيتيويسم، بر بازگشت از علوم تجربي به علوم هرمنيوتيكي به منظور حل معضل واقعيت - ارزش تأكيد داشت. (نوروزي، 1381: 37)....
برای تهیه فایل کامل درباره تمام آراء و نظریه های هابرماس و این مطلب، لطفا اینجا را کلیک فرمایید. موفق باشید.
در اين خصوص ارايه مباحثي بديع و نو از سوي وي در مورد پديدة عقلانيت و توجه و تأكيدات خاص وي به اين مقوله و همچنين دوري جستن از نظريه انتقادي كلاسيك و ابداع و ابتكار نظريه انتقادي جديد مهمترين و اساسيترين گامي است كه در زمينه تدوين و تبيين نظريات جديد در فلسفه و علوم اجتماعي معاصر برداشته شده است. (نوروزي، 1381: 29) تم اصلي در اكثر آثار هابرماس عبارت است از مشاركت در تدوين و اراية سيمايي واضح از يك«جامعه جهاني بهتر».جامعهاي كه در آن امكانات و تسهيلات بيشتري براي سعادت، شادكامي، صلح و همبستگي همگان فراهم باشد. از آنجايي كه هابرماس انديشمندي عقلگراست «جامعه بهتر»نيز به زعم وي جامعهاي «عقلانيتر» است به عبارت ديگر جامعهاي است كه بر اساس نيازهاي جمعي استوار است نه قدرت خود كامه و استبدادي. (نوروزي، 1381: 45) نقش و تأثير هابرماس در توسعه و تكامل جامعه شناسي نوين: نقش و تأثير هابرماس در توسعه و تكامل جامعه شناسي نوين را به دو صورت ميتوان بررسي كرد: اول : در بسط و گسترش نظريه انتقادي دوم: ارائه يك جايگزين عمده براي جامعه ی کنونی. به اعتقاد هابرماس جامعه فعلي جامعه بيماري است كه اين بيماري ناشي از فقدان مفاهمه يا وجود «ارتباطات تحريف شده و كژديسه» دست. از سوي ديگر به زعم وي عرصه قدرت و ثروت كه نتيجه اجتناب ناپذير عقلانيت ابزاري است بر عرصه «ذهن»، «اجماع» و«تفاهم» يا مفاهمه (عقلانيت فرهنگي) غلبه كرده است .اينها عوارض و آسيبهاي ناشي از توسعه نوسازي غرب به شمار ميروند كه «عقلانيت ابزاري» آن رشد كرده، ليكن «عقلانيت فرهنگي» آن مغلوب و مقهور شده است. (نوروزي، 1381: 60) راه حلي كه وي براي اين معضل ارائه ميدهد نه «انقلاب» نه «خشونت» نه «دولت» است بلكه ميتوان گفت به نحوي «آنارشيسم مدرن» است و در اين راستا «عقلانيت فرهنگي» را به مثابه كليد راهنما تلقي كرده است و به همين دليل بر اهميت و لزوم گسترش و اشاعه آموزش و تعليم و تربيت براي نيل به «عقلانت فرهنگي» و «اجماع» تأكيد ميورزد. (نوروزي، 1381: 61) عقلانیت و کنش از نظر هابرماس: هابرماس دردو اثر عمده خود « نظريه و عمل » و «شناخت و علائق انساني» موضع انتقادي ضد پوزيتيويستي شديدي اتخاذ كرده و از همين دو « عقل»- «علائق» و « نظريه» - « عمل » را در ارتباط و پيوندي نزديك و تنگاتنگ با يكديگر قرار داده است.به اعتقاد هابرماس با رشد علوم و تكنولوژي و تشكيلات عريض و طويل بوروكراسي در جوامع صنعتي، پيوند فوق از مسير اصلي خود خارج و منحرف گشته و سيمايي زيانبار و غير انساني به خود گرفت.زيرا عقل اينك كاملاً خصلت ابزاري پيدا كرده و عقلانيت نيز چيزي نيست جز كشاندن هر چه مؤثرتر ابزار به خدمت اهداف جوامع مبتني بر علوم و تكنولوژي اجتماعي و بدين ترتيب عقل نقش «رهايي بخش» خود را از دست داده و از شكل ابزاري در خدمت كشف يا خلق «معني» و «ارزش» به صورت ابزاري در خدمت «قدرت» و «اقتدار» و«سركوب» در آمده است. (نوروزي، 1381: 51) هابرماس عقيده دارد ديدگاهي تازه كشف كرده است كه در آن علائق عملي و تأملات نظري به طور يكسان در كنار هم قرار ميگيرند. وي شرايطي در نظر دارد كه در آن سياست زدايي از زندگي يا غيرسياسي كردن حيات انساني در جوامع تكنولوژيك از بين خواهد رفت و عقل رهايي بخش و عملگرا در جهت توسعه و پيشبرد اهداف انساني كمر همت به ميان خواهد بست. تمايزي كه هابرماس در كارش درباره عقلانيت ميان كنش معقول وهدفدار و كنش ارتباطي قايل ميشود بسيار مهم است. او برعقلانيت مربوط به كنش معقول و هدفدار تأكيد ميكند. همان عقلانيتي كه موجب رشد نيروهاي توليدي و افزايش نظارت فني بر زندگي شده است. در واقع به نظر هابرماس راه حل مسألة عقلانيت كنش معقول و هدفدار در عقلانيت كنش ارتباطي نهفته است. عقلانيت كنش ارتباطي به ارتباط رها از سلطه و ارتباط آزاد و باز ميانجامد. عقلانيت در اينجا مستلزم رهاسازي و « رفع محدوديتهاي ارتباط» است. عقلانيت مورد نظر هابرماس به جاي يك نظام توليدي نوين، به يك نظام هنجار بخش نو پديد و كمتر تحريف كننده ميانجامد. هر چند كه خود هابرماس اين را نوعي سوء تفاهم درباره موضع فكريش تلقي ميكند. نقطه پايان فراگرد تكاملي مورد نظر هابرماس يك جامعه عقلاني است. در اينجا عقلانيت به معناي از ميان برداشتن موانعي است كه ارتباط را تحريف ميكنند. (ريتزر، 1375: 325) در نظريات هابرماس سه موضوع مقايسهاي از اهميت بالايي برخوردارند. 1- مفهوم عقل ضعيف در برابر عقل قوي 2- ذهن فردي در برابر ذهن جمعي 3- مفهوم جامعه و دولت ضعيف در برابر جامعه و دولت قوي در مقام مقايسه در سنت فلسفي آلمان، از زمان كانت و به طور اخص از زمان هگل به اين طرف مقوله جامعه به گونهاي بسيار طبيعي به عنوان تجسم جمعي دانش معرفت، عقل، هويت يك ملت تلقي گشته و نهادهاي اجتماعي نيز به عنوان نتايج و دستاوردهاي حاصل از اراده و آگاهي جمعي به شمار ميروند گرچه جامعه و دولت قوياً با هم تفاوت دارند ولي در اين سنت ترجيحاً بر توانمنديها و امكانات بالقوه مثبت و عقلاني هر دو پديده تأكيد ميگردد. در اين سنت دو پديده مذكور به عنوان ابزار واسطهاي مد نظرند كه افراد ميتوانند به طور عقلاني از طريق آن محدوديتهاي ارادي و خود خواسته زندگي فردي را تعالي بخشيده و به طور جمعي اهداف و مقاصد عاليترخود را تحقق بخشند. هابرماس و آدرنو: هابرماس بزرگترين نظريه پرداز اجتماعي معاصر است كه بعد از آدورنو و هوركهايمرمدتي رهبري و هدايت مكتب فرانكفورت را بر عهده داشت و به عبارتي فعالترين و مؤثرترين نماينده و رهبر نسل دوم مكتب فرانكفورت به شمار ميرفت.گو اينكه با مرگ آدورنو و هوركهايمر و ماركوزه مكتب فرانكفورت نيز خاتمه يافته تلقي گرديد ليكن نظريه انتقادي ضمن حفظ نفوذ و اهميت خود از دهه1970 به بعد در آثار هابرماس به شكلي تازه عرضه گرديد. وي هر چيزي را كه واجد عناصر ادراكي، ساختاري يا هرمنيوتيكي بود ارزشمند ودر خور تأمل ميدانست هر چيزي كه به آدم اين امكان را بدهد كه بتواند اشياء را از درون حلاجي كند. ديدگاهها و نقطه نظرات آدورنو درباره بُتوارگي يا بتانگاري كالايي و كاربرد آن در ارتباط با پديدههاي اجتماعي، فرهنگي، و روزمره نيز براي هابرماس جالب توجه مينمود.هابرماس هم سنت نظري اساتيد خود آدورنو و هوركهايمر و دوست خود هربرت ماركوزه را ادامه داد و هم به ارائه سنتي نوين در زمينه نظريات علوم اجتماعي همت گمارد. (نوروزي، 1381: 29) مقایسه ی آراء هابرماس و مارکس : مجموعه انديشههاي هابرماس (عقلانيت ارتباطي يا تفاهمي، عقلانيت فرهنگي، نظريه انتقادي، كنش ارتباطي يا تفاهمي، وضعيت كلامي ايدهآل، كنش اجتماعي، كنشهاي كلامي و غيره) كه در نقد وي بر ليبراليسم كلاسيك از يك سوي و ماركسيسم از سوي ديگر عرضه شدهاند واكنشي است به بحران جاري ليبراليسم و بحران نوسازي از يك سو و منسوخ شدن بسياري از مفاهيم ماركسيسم كلاسيك مثل نظريه پرولتاريا وانقلاب پرولتري جهاني، بحران انباشت سرمايه، مبازره طبقاتي، نقش ارزش اضافه نظريه ارزش كار و …. از سوي ديگر.هابرماس براي رفع بحرانهاي بر شمرده شده و خروج تفكر انساني از دام شيء شدگي،كالائي شدن،اليناسيون،….نظريه تازهاي عرضه ميكند كه به يك معنا تا حدودي به نظريه ماركس نزديكي و شباهت دارد و به يك معنا خارج از چارچوب پارادايم ماركسيستي است.وي در واقع همانند هوركهايمر و آدورنو به نوعي «ماركسيسم بدون پرولتاريا» معتقد است. (نوروزي، 1381: 83) هابرماس در پارادايم ماركس تغييرات اساسي به عمل آورده است و اجزاء و عناصر جديد زيادي در آن وارد كرده است عناصري چون عقل، زبان، مفاهمه (ارتباط)، كنش عقلاني و اجتماعي و غيره و با كمك همين عناصر در عين تنقيد و تصحيح ماركسيسم به احياء و بازسازي آن پرداخته است. هابرماس تنها كسي است كه در دهههاي اخير جان تازهاي به كالبد ماركسيسم دميده است. در نظريه وي پرولتاريا جايي ندارد. پرولتارياي صنعتي منسجم و خودآگاه قرن نوزدهمي اينك ديگر مورد خطاب و فراخواني به انقلاب قرار نميگيرد. ماركسيسمي كه وي به آن نظر دارد ماركسيسمي بدون طبقه است. طبقه خاصي مخاطب آن نيست و كارگزار آن نيز فرق ميكند، پرولتاريا نيست. بلكه «نوع انسان» است فارغ از هرگونه وابستگي يا علقه طبقاتي، نژادي، جغرافيايي و غيره… انسان به مفهوم مجرد و كلي آن.(نوروزي، 1381: 86) انتقاد ديگري كه هابرماس بر ماركس وارد ميسازد غير از ناديده گرفتن نقش زبان از سوي ماركس به عنوان عنصر سازندهاي انسان و در عوض تأكيد صرف بر عنصر كار در اين راستا، ناظر به اعتقاد ماركس است مبني بر اينكه تحول در شيوه توليد به وقوع سوسياليسم منجر ميگردد و يا اينكه چنين گذاري قطعاً رهايي بخش خواهد بود. هابرماس اين عقيده را اشتباه ميداند فرآيندهاي دمكراتيزه شدن و دكراتيزه كردن نهادهاي مختلف سياسي، اجتماعي، اقتصادي و فرهنگي امري است كه در هر دو نظام سرمايهداري و سوسياليستي ضروري و حيات است. نظريه انتقادي هابرماس و انقلابيگري ريشه تصورات و آراء انقلابيگري به نوعي به انديشههاي كانت و هگل و تبين از همه به نظريات ماركس باز ميگردد. كانت عقيده داشت كه انسانها از نوعي تعهد براي بازسازي دنياي اجتماعي خود برخوردارند. كانت اوجگيري بحرانهاي اقتصادي و سياسي نظام دولتهاي اروپايي را نشانه ظهور يك جامعه بينالمللي متشكل از انسانهاي مستقل تلقي ميكرد. و به همين خاطر نظريه روابط بينالملل كانت در برگيرنده مفاهيم قدرت، نظم، رستگاري، و رهايي بود. از نظرماركس هدف نظريه اجتماعي و انقلاب سياسي عبارت است از تحقق بخشيدن به جامعهاي عاليتر … در بطن دنياي موجود. نظريه انتقادي هابرماس در اين تز با ماركس هم عقيده است كه نظريه اجتماعي اساساً فعاليتي است انتقادي براي كمك رساندن به رهايي انسانها از قيد نهادهاي اجتماعي – سياسي از خود بيگانه سازي كه توسط نسلهاي مرده يا نسلهاي پيشين تحميل شدهاند. هابرماس در برابر«فرايند عيني و قانونمند تاريخ» نوعي«دفاع ازذهنيت» را ارائه كرد. و براي ايجاد جامعهاي كه در آن كل ابناء بشري براي اولين بار خودآگاه به شمار رفته و شيوه زندگي خود را خود تعيين ميكنند به يك برنامه سياسي جامع فراخوانده است. نظريه انتقادي گرچه حقايق اخلاقي دائمي را رد ميكند و آن را قبول ندارد ليكن مهمترين و فوريترين هدف خود را تحقق زندگي خوب و جامعه آرماني ميداند و بر اين باور است كه فرآيند تكامل تاريخي مآلاً به تحقق حيات عقلاني در راستاي محور عمودي تاريخ جهان ميانجامد. جامعه ی مورد نظر هابرماس: به دنبال نوعي جامعه آرماني است كه هدف غايي آن ايجاد يك كليت انساني به دور از تقسيم بنديهاي صوري و جزمي طبقه، نژاد وغيره است. جامعهاي كه در آن مباحثه و محاوره آزاد تحقق پيدا كند.بزعم وي سعادت انساني را بايد در جامعهاي جست وجو كرد كه در آن انسانها بتوانند به دور از هرگونه اجبار، اضطراب و هراس، از مكان «بحث آزاد» برخوردار شوند.(نوروزي، 1381: 59) هابرماس و اقتصاد معاصر: هابرماس جامعه فعلي را جامعه بيمار و دستخوش بحران ميداند. اين بيماري و بحران ناشي از غلبه عقلانيت ابزاري بر عرصه عقلانيت فرهنگي، غلبه قدرت و پول بر عقل، اجماع، مفاهمه، و ذهن است.جامعهاي كه تمام روابط سالم انساني آن به صورت روابطي معاملاتي و كالايي در آمده است فتيشيسم يا بُتوارگي كالاها و شيء شدگيِروابط و ماهيت انساني در آن تبلور و تجسم كاملي پيدا كردهاند. جامعهاي كه در آن علم و تكنولوژي به صورت ايدئولوژي مسلط و غالب در آمدهاند. بر اساس تحليل هابرماس، جوامع معاصر را شايد از اين بايت بتوان مرحلهاي در فرآيند تاريخي تكامل اجتماعي محسوب دانست كه ديگر فقر را وجه مشخصه نظام اقتصادي آن نميداند. (نوروزي، 1381: 88) نظام اقتصاد كنوني به تعبير هوركهايمر و آدورنو نظام وفور يا نظام فراواني نعمتهاست و مسئله آن نيز تا حدودي نحوه توزيع فراواني است.گو اينكه هابرهاس باور چنداني به اين وفور يا فراواني ندارد. به اعتقاد هابرماس شناخت انسان معاصر شناخت كاذبي است زيرا دانش و علوم معاصر تحت سيطره تفكر پوزيتيويستي قرار گرفته و علم گرايي به صورت ابزار جديد توليد در آمده است. او عقيده دارد كه واحدهاي توليدي فني در جوامع معاصر ساختارهايي به وجود آوردهاند كه به جاي رفاه و آزادي انسانها امكان استثمار اقتصادي هر چه بيشتر آنان را فراهم كردهاند.منتهي شكل اين استثمار پنهان و پوشيده است و با اشكال قرن نوزدهمي آن كاملاً تفاوت دارد. (نوروزي، 1381: 88) وی معتقد است که با پیچیدگی های روابط تولید و کارفرما، نيازهاي بشري نه تنها سركوب شده است بلكه شناخت آن نيز به سادگي ميسر نيست و نتيجه ميگيرد كه به همين دليل نظامهاي سوسياليستي و سرمايهداري معاصر اساساً نظامهايي غير عقلاني هستند ودر شرايط كنوني شيوه توليد سرمايهداري،مفاهيمي نظير طبقات اجتماعي، مبارزه طبقاتي و … ديگر كاربرد چنداني ندارند. (نوروزي، 1381: 91) هابرماس عقيده دارد كه برخلاف نظر ماركس تنها عنصر « كار » نيست كه انسانها را ميسازد و آنان را از حيوانات متمايز ساخته و اين امكان را به آنها ميدهد تا خود و محيط خود را تغيير دهند بلكه عنصر مهم و زيربنايي ديگري نيز در اين ميان وجود دارد و آن زبان است كه به همان اندازه در ساختن انسانها و ايجاد تمايز ميان انسان و حيوان و قادر ساختن انسانها به تغيير خود و محيط خود نقش و جايگاه اساسي دارد.زيرا زبان از ويژگيهاي منحصر به فرد و شاخصه اصلي انسانهاست كه به آنان توانمندي كاربرد نشانهها و نمادها براي ارتباط بر قرار كردن را ميدهد .اين دو ويژگي يا توانمندي يعني «كاركردن» و «برقراري ارتباط» سبب ايجاد اشكال مختلف و متفاوتي از دانش ميشوند. (نوروزي، 1381: 141) هابرماس و سرمایه داری معاصر: هابرماس مشخصه سرمايهداري مدرن را سيطره دولت بر اقتصاد و ساير عرصههاي حيات اجتماعي ميداند. از نظر هابرماس مداخله دولت و متعاقب آن رشد خرد ابزاري به نقطه خطرناكي رسيدهاند و امكان نوعي «نا كجا آبادي منفي» را پديد آوردهاند. (هولاب، 1377: 73). برداشت از جوامع سرمايهداري صنعتي را ميتوان در آثار بعدي هابرماس نظير بحران مشروعيت (1973) و بازسازي ماترياليسم تاريخي (1976) ديد.وي سرمايهداري متأخر را سرمايهداري تنظيم شده و هدايت شده مينامد که به خاطر ضرورت حفظ و بقاء خود بسياري از تضادهاي اجتماعي موجود را تخفيف داده و شرايط نسبتاً مطلوب و آرامي ايجاد نمود.و با استفاده از مكانيسمهايي نظير دخالت سياسي دولتها و افزايش توليدات مادي توانسته سطح رفاه اجتماعي – اقتصادي گروهها، اقشار و طبقات مختلف اجتماعي را بالا برده و از اين طريق تا حدودي از دامنه تضادهاي اجتماعي كاسته يا دست كم از بروز آنها در شكل نيروهاي راديكال واژگون كننده جلوگيري نمايد. (نوروزي، 1381: 47) هابرماس در كتاب بحران مشروعيت به اين نكته اشاره ميكند كه سرمايهداري از مبادله اقتصادي به منزله مكانيسم يا سازوكار اصلي هدايت و اداره امور خود سود ميجويد ليكن زمانی كه مشكلات مربوط به هدايت و اداره امور جامعه قابل حل و مرتفع شدني نباشند در آن صورت نظام سرمايهداري و جامعه سرمايهداري دستخوش بحران ميگردد در اين شرايط بحرانهاي عديدهاي در جامعه سر بر ميآورند. براي مثال بحرانهاي مشروعيت زماني رخ مينمايند كه نظامهاي تفسيري و تبييني جامعه اعتبار و مقبوليت خود را نزد شمار عظيمي از افراد جامعه از دست داده باشند و براي آنان غير قابل قبول بنمايند. (فجر، 1376: 142) در اين هنگام ديگر امكان حفظ ساختارهاي هنجاري و امكان فراهم ساختن زمينههاي لازم و مؤثر براي ادامه فعاليت آنها و نيز مؤثر و كار آمد نگه داشتن آنها از طريق ابزار اجرايي و به كمك تشكيلات اداري و مديريت سازماني وجود ندارد. به عقيده هابرماس در جامعه سرمايهداري عليرغم آنكه سازش طبقاتي جايگزين تضاد طبقاتي شده است مع ذلك بيشمار انواع كاستيها، نقائص و معضلات مشروعيتي به چشم ميخورد. در حاليكه داعيه نظريهپردازان سرمايهداري پيشرفته اين است كه دوره تضادها و برخوردهاي ايدئولوژيك گذشته به سرآمده و سرمايهداري پيشرفته صنعتي متأخر توانسته است بر آنها غلبه كرده و فائق آيد، ليكن واقعيت مسلم اين است كه عقل ابزاري، جامعهاي مديريتي و كاملاً اداره شده در اختيار ما قرار داده است كه ويژگي شاخص و بازر آن عبارت است از تحريف و كژديسگي نظاممند و همه جانبه و سلطه پنهان و نهفته در تمامي ابعاد و جوانب زندگي فردي و اجتماعي و در تمام شئون سياسي، اقتصادي، فكري، فرهنگي، هنري، ارتباطي، زباني و رواني آن. (فجر، 1376: 146) البته اين نگرش در واقع همان مضمون فرانكفورتي از عقلانيت تكنولوژيك است ليكن به اعتقاد هابرماس اين نوع عقلانيت ابزاري يا عقلانيت تكنولوژيك معضلي است جدي كه هم در سرمايهداري ديوانسالارانه و هم در سوسياليسم ديوانسالارانه (بوروكراتيك ) به عيان وجود دارد. بحران های چهارگانه : ويژگي اساسي سرمايه داري پيشرفته عبارت است از انباشت و تراكم سرمايه و گسترش ساختارهاي انحصاري در بخش خصوصي. بحث هابرماس اين است كه امروزه جوامع سرمايهداري حداقل از سوي يكي از گرايشهاي چهارگانه بحران در معرض تهديد و خطر قرار دارند. 1- بحران اقتصادي : زماني بروز خواهد نمود كه نظام اقتصادي ارزشهاي مصرفي به ميزان لازم را توليد نكند. 2- بحران عقلانيت : زماني روي ميدهد كه نظام مديريتي (اداري) تصميمات عقلانيب به ميزان لازم را توليد نكند . 3- بحران مشروعيت : زماني سر بر خواهد آورد كه نظام مشروعيت بخش قادر به ايجاد انگيزشهاي تعميم يافته يا انگيزههاي عمومي نباشد. مشروعيت عبارت است از پذيرش يا قابليت پذيرش اجتماعي و حقانيت يك امر به ويژه با عنايت به قضاوت ارزشي و هنجارياي كه پذيرندگان يا تابعان آن امر ،رضايت، توافق و پذيرش كم و بيش فعالانه خود را در قبال آن اعلام ميكنند. مشروعيت هر نظام سياسي به ارزشمندي، توانمندي و صلاحيت آن نظام بر ميگردد.مفهومي كه در حقيقت متضمن «اراده عمومي» است. يك نظام حكومتي كاملاً قهرآميز و مبتني بر قوه قهريه و ابزار خشونت و زور اساساً دغدغهاي براي توسل به داعيههاي مشروعيت ندارد. مشروعيت چنين نظامي به يك معنا امري ذاتي، خود ساخته، دروني، خود توجيه كننده و خود اثباتگرا است، حداقل نزد صاحبات آن نظام.هر نظام سياسي براي خود حق فرمان دادن و وضع قوانين قائل است.در تحليل كل ايده مشروعيت بيانگر توان يك نظام در حمايت از اين ايده است كه نهادهاي سياسي موجود، در كل مطلوبترين نهادها براي يك جامعه به شمار ميروند. (فجر، 1376: 49) انواع مختلفي از مشروعيت وجود دارد براي مثال در دستهبندي مشهور وبر انواع زير را داريم. 1- مشروعيت كاريزمايي 2- مشروعيت سنتي 3- مشروعيت عقلاني – حقوقي پويش مستمر براي مشروعيت، منشأ پيدايش و تكوين دولتهاي ليبرال دمكراتيك به شمار ميرود. به نظر هابرماس دولت سرمايهداري نوين دچار نوعي بحران مشروعيت شده است دولتهاي سرمايهداري نوين يا شرايط بغرنج و وضعيت منتاقضي روبرو هستند از يك سو بايد شرايط انباشت سرمايه و اقتصاد آزاد را حفظ نمايند و از سوي ديگر به منظور اجتناب از بحرانهاي اجتماعي و برخي عوارض سوء كاركردي سرمايهداري در ديگر بخشهاي جامعه بايد سعي كنند كه در اداره، هدايت و مشاركت در امور اقتصادي دخالت نمايند. (فجر، 1376: 65) اجتناب ناپذيری رشد، گسترش و انباشت عظيم در مناسبات توليد سرمايهداري با ايجاد توقعات و افزايش مصرف؛ حكومتها و دولتها را تحت فشار قرار داده و آنان را وادار به مداخله در صنعت و به حداكثر رساندن توليد نموده است. هابرماس به بحران انگيزش نيز اشاره ميكند به عقيده وي سرمايهداري براي تداوم و حفظ بقاء خود به يك اجماع فرهنگي و اخلاقي عمده مبتني بر ارزشهاي ما قبل سرمايهداري از قبيل اعتماد و اطمينان و شرافت و درستي و صداقت رفتار عادلانه، ايفاي تعهدات و پايبندي به قول و قرارها نيازمند است. ولي ارزشهاي فردگرايانه سرمايهداري نظير منافع شخصي و عقلانيت ابزاري، اجماع اخلاقي – فرهنگي لازم براي كاركرد مناسب نظام سرمايهداري را رو به تضعيف و تحليل ميبرد. و اين مسئله نيز به نوبه خود سبب ميگردد تا معايب و كاستيهاي مشروعيت يا كمبودهاي آن افزايش پيدا كند. (فجر، 1376: 70) 4- بحران انگيزش : زماني دامنگير ميشود كه نظام فرهنگي – اجتماعي قادر به ايجاد معاني كنش برانگيز نباشد . تحلیل: بحرانهاي اقتصادي كه به تضاد ميان كار و سرمايه منجر ميشوند، در وهله اول بحرانهاي نظام به حساب ميآيند.مداخله و قدرت فزآينده دولت واكنشي كه به اين بحرانها و تلاش براي اداره كردن آنها است كه پديدهاي را به نام بحران عقلانيت به وجود ميآورد. اين پديده نيز نوعي بحران نظام است. و به اين دليل بروز ميكند كه دولت ناگزير است مرتباً وام بگيرد تا كاركردهاي خود را به انجام رساند و به اين ترتيب، دچار نوعي تورم و بحران مالي مستمر ميشود اين بحران بحران عقلانيت است چون ريشه مسائل نهايتاً در ناتواني دولت براي آشتي دادن منافع قضاوت و متضاد سرمايه خصوصي نهفته است.عقلانيت گريزي پايهاي همان چيزي است كه ماركسيستها معمولاً آن را «هرج و مرج بازار» مينامند، يعني اين فكر كه ميتوانيم از دل منافع خصوصي متضاد يك جامعه سامان يافته بسازيم بحران عقلانيت در سطح يكپارچگي اجتماعي به صورت «بحران مشروعيت» بروز ميكند. اگر دولت نتواند استراتژيهاي مناسب را براي آشتي دادن منافع متضاد پيدا كند مشروعيت خود را در نظر مردم از دست خواهد داد دولت در انجام دادن وظايف خود شكست ميخورد، و توجيه بقاي آن بي رنگ ميشود. اگر بحران عقلانيت را بتوان در خرده نظام سياسي مهار كرد، صحنه به خرده نظام اجتماعي- فرهنگي تغيير ميكند و سومين نوع بحران يعني بحران انگيزه بروز ميكند.اگر بحران اقتصادي بحران يكپارچگي نظام است و بحرانهاي مشروعيت بحرانهاي يكپارچگي اجتماعي و يكپارچگي نظاماند، بحران انگيزه صرفاً بحران همبستگي اجتماعي است افزايش قدرت دولت و نظارت فن سالارانه لازم براي مهار ساير شكلهاي بحران، به تضعيف انگيزههاي مردم براي مشاركت در نظام منجر ميشود. (هولاب، 1377: 268) به اعتقاد هابرماس در حال حاضر نميتوان قاطعانه در خصوص مسائل مربوط به امكان تغيير و تحول در سرمايهداري تصميم گرفت البته وي اين امكان را نفي نميكند كه بحرانهاي اقتصادي را ميتوان بطور دائم دفع نمود. ولي اين بدان معني نيست كه براي هميشه ميتوان از بحرانهاي اقتصادي ميتوان در امان بود.هابرماس بحران مشروعيت و بحران انگيزش را شاخصترين و محوريترين بحرانهايي ميداند كه جوامع سرمايهاري پيشرفته با آن مواجهند. (فجر، 1376: 124) در الگوي سرمايه داري پيشرفته مورد نظر هابرماس سه زير مجموعه و زير نظام اساسي وجود دارد : 1- زير نظام اقتصادي 2- زير نظام سياسي – اداري 3- زير نظام اجتماعي – فرهنگي زير نظام اقتصادي را بايد در ارتباط با بخشهاي سهگانه آن درك نمود يك بخش عمومي دو نوع بخش خصوصي معين و مستقل از هم. بخش عمومي يعني صنايعي نظير تسليحات، معطوف توليد و مصرف دولتي است.در بخش خصوصي، بين بخشي كه هنوز معطوف رقابت بازاري است و بخشي انحصاري كه از قيد و بندهاي بازار آزاد است، تمايز وجود دارد. (فجر، 1376: 101) تاثیرات مهم هابرماس : در دهه 1970 سه نوع رويكرد يا شيوه برخورد متمايز از هم در حوزه جامعهشناسي و انديشه سياسي مطرح شد. 1- رويكرد پوزيتيويسم: با ادعاي درك علمي از قواعد و رويدادهاي سياسي – اجتماعي. 2- رويكرد هرمنيوتيكي كه اساساً بر ابعاد فرهنگي و زبانشناسي رفتار انسان تأكيد دارد. نظريه انتقادي كه با تأكيد بر آزاد ساختن انسانها از موانع اجتماعي غير ضروري و الگوهاي تحريف شده وكژديسه فرهنگ و ارتباطات بر دو ديدگاه ديگر برتري دارد، زيرا هدف كاوشها و تحقيقات آن تحقق بخشيدن به «حقيقت» و«آزادي»است. به زعم آقای نوذری بخش اعظم رویکردهای نظری و گرایش های مختلف دهه ی 70 و80 میلادی مدیون تلاشهای نظری هابرماس است.این چهار جنبه ی ذیل را میتوان مهمترین این تاثیرات دانست: 1- مفهوم کنش ارتباطی Communicative act : این مفهوم قبلا توسط وبر و پارسونز و جان سیرل مطرح شده بود.توسط هابرماس گسترش مفهومی تازه ای یافت.هابرماس نظریه ی کنش را با مفهوم جدیدی به نام اخلاق گفتمانی discourse Ethics پیوند می زند و امکان گفتگوی آزاد بدون هر گونه اجبار و اکراه را مطرح می کند.بی شک کنش ارتباطی و مفاهمه ای و حتی دموکراسی گفتگویی که امروزه جایگاه مهمی در علوم ارتباطات و سیاست و جامعه شناسی دارد وامدار اندیشه های وی است.این گونه اخلاق گفتمانی جز در یک وضعیت دموکراتیک که انسان ها حقوق همدیگر را به رسمیت می شناسند، امکان تحقق ندارد و برای آن ویژگی هایی را بر می شمارد که عبارتند از: الف- هر فرد اجازه داشته باشد عاری از اضطراب، دیدگاه های خود را ابراز دارد. ب- هر فرد این اجازه را به دیگران بدهد که دیدگاه هایش را به چالش بکشند. پ- هر فرد به دیگران اجازه بدهد که آرای خویش را هر گونه که هست بیان کنند. ت- وجود یک پیش شرط اساسی .که هابرماس تحت عنوان «وضعیت کلامی مطلوب» از آن یاد میکند. هابرماس ميان كنش وسيلهاي(ابزاری) و كنش استراتژيك تمايز قايل ميشود. اين هر دو كنش، به تعقيب حساب شده منفعت شخصي راجعند. كنش وسيلهاي به كنشگر واحدي راجع است به گونهاي معقولانه و حسابگرانه مناسبترين وسايل را براي رسيدن به يك هدف بر ميگزيند. هابرماس بيشتر از همه به كنش ارتباطي علاقمند است. در حالي كه هدف كنش معقولانه و هدفدار، دستيابي به يك هدف است، غايت كنش ارتباطي، دستيابي به تفاهم ارتباطي است. آشكار است كه يكي از عناصر مهم كنش ارتباطي، عنصر گفتار است. (ريتزر، 1375: 316) 2- مفهوم حوزه ی عمومی Public sphere :حوزه ی عمومی که با تمایز از حوزه ی خصوصی فهم می شود به عقیده ی هابرماس ، فرایندی است که در جامعه مدرن غربی با خروج از حلقه های بسته و انسدادها ایجاد می شود ، امکان بحث و گفتگوی آزادانه و تبادل آرا و افکار را میان انسان ها فراهم می آورد.پش شرط مهم آن ، وضعیت کلامی مطلوب است. از نقطه نظر وی حوزه ی عمومی که امکان شکل گیری افکار مختلف را فراهم می آورد بارهایی از انسدادهای فئودالیته و در جوامع لیبرالی و بورژوایی است که امکان ظهور دارد و در اساس، تجلی و تبلور عقلانیت جمعی است که کانت برای روشنگری از آن دم می زد. حوزه عمومي برخلاف نهادهايي كه تحت سلطه خارجي قرار دارند و يا داراي روابط قدرت درونی هستند، از اصول مشاركت و نظارت دموكراتيك، نويد ميدهد. (هولاب، 1377: 11) جهان حاضر از یک سو با گسترش حوزه ی عمومی در جوامع دموکراتیک روبروست. و مواردی از جمله وسایل ارتباط جمعی جدید، ماهواره ها، اینترنت و وبلاگ ها و... به گسترش حوزه ی عمومی کمک می کنند و آسیب پذیری کمتری دارند و از دیگر سو با تک قطبی شدن وسیطره ی سیستم بر جهان زیست، حوزه ی عمومی از درون خالی شده و حتی برخی دم از حوزه ی عمومی دولتی می زنند. به اعتقاد او فروپاشی حوزه عمومي به علت دخالت دولت در امور خصوصي و حل و جذب شدن جامعه در درون دولت صورت ميگيرد. از آنجا كه پيدايش حوزه عمومي نتيجه تفكيك آشكار و روشن حوزه خصوصي و قدرت عمومي بود، نفوذ متقابل اين دو در هم جبراً آن ]حوزه عمومي [ را نابود ميكند. (هولاب، 1377: 18) به اعتقاد هابرماس عواملي مانند: 1ـ تداخل حوزه هاي اقتدار دولتي و منافع خصوصي 2ـ تلقي از قدرت دولتي به مثابه قدرت عمومي 3ـ تحريف و كژديسه كردن افكار عمومي از طريق سيل انبوه تهاجمات تبليغي به كمك ابزار و رسانههاي ارتباط جمعي و يا نهادهاي دولتي مانند آموزش و پرورش و… زمينه هاي لازم را براي تغيير شكل حوزه عمومي و نيز فئوداليزه ساختن مجدد كل عرصه اجتماع و جامعه و مستعمره ساختن عرصه جهان زيست را فراهم ساخته است. عوامل مؤثر بر حوزه عمومي 1ـ فضاي باز سياسي و بدون اضطرار و فشار و بدون قيد و بند براي اينكه افراد بتوانند راحت به مفاهمه بپردازند. 2ـ وجود آزادي اجتماعات و انجمنها و آزادي چاپ و نشرو… 3ـ نبودن هيچگونه فشار و محدوديت بر وسايل ارتباط جمعي 4ـ وجود احزاب سياسي كه صرفاً ابزاري در دست دولت نباشد. 5ـ اگر تعداد افراد حوزه عمومي زياد باشد استفاده از مطبوعات و جرايد، اينترنت و ديگر رسانه ها و وسايل ارتباطي. 6ـ عقلاني بودن افكار عمومي كه نشات گرفته از حوزههاي عمومي است. 7ـ جنبه انتقادي بودن افكار عمومي هابرماس دو شرط اساسي را براي كارآمد بودن حوزه عمومي مطرح كرده است. اول ـ كاهش يابه حداقل رساندن تصميمات بوروكراتيك به گونهاي ملموس و عيني دوم ـ نسبي سازي تضادهاي ساختاري منافع بر مبناي معيار منافع همگاني و جهاني كه مورد تاييد همه است. 3- نگرش جدید به نظریه ی سیستم ها: وی هر پدیده را یک دستگاه یا ارگانیسم در نظر می گیرد که ورودی و خروجی خاصی دارد.سیستم ها در محیط های خاص سیاسی ، اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی به طریق تقاضا demand ورودیهایی input را دریافت می کنند در سیستم عقلانی ، این ورودی ها توسط سیاست سازان و تصمیم گیران، پردازش ، تجزیه و تحلیل می شود و خروجی output خاص خود را به شکل برنامه ریزی های خاص به محیط ارائه میدهد. این خروجی ها بار دیگر در محیط و در جریان بازخوردها feedback مورد بررسی قرار می گیرند و به شکل تقاضا و حمایت دوباره به سیستم باز می گردد. این کار دگرباره تکرار می شود.سیستم و جامعه در برخورد با هم پیشرفت می کنند.هابرماس با این رویکرد،نظریه سیستم را جامعه شناختی می کند و برای اولین بار به صورت دوگانه و دووجهی یعنی سیستم و جهان زیست Life world آن را مورد بررسی قرار میدهد. البته خود نیز باز به این نظری انتقادی دارد و می نویسد:« جهان زیست های فکری و ادبی و سیاسی و اجتماعی و... که محل نشو و نمای انسان است از طریق دولت و نظام اقتصادی و فرهنگی مسخر و مستعمره می شوند و به صورت محدود و بسته در می آیند تا جایی که با هژمونی سیستم بر جهان زیست با نوعی باز فئودالیزه سازی Refeudalization و باز استعمارگری Recolonization موجه می شویم. 4- مناقشه با پوزیتیویسم : دهه های 40 و 50 میلادی مناقشه با اثبات گرایی (پوزیتیویسم) توسط والتر بنیامین و هورکهایمر، آدورنو و بعدها مارکوزه پیگیری می شد اما هابرماس با نگاه همه جانبه به اثبات گرایی آن را مورد نقادی جدی علمی قرار می دهد. از منظر پوزیتیویسم و آراء کنت و مراحل سه گانه ی وی چیزی قابل شناخت است که قابل لمس و تجربه باشد و چارچوب های روش شناسانه علوم طبیعی در علوم انسانی مورد استفاده قرار گیرد و محقق باید ارزش Value و واقعیت Fact را از هم جدا کند و...اما هابرماس معتقد است روش این دو دسته از علوم کاملاً متفاوت است. موضوعات مطالعاتی Subject Matter و روش شناختی Methodology علوم اجتماعی شرایط دیگری دارند.ارزش و واقعیت نیز رابطه ای تاثیرگذارانه بر هم دارند.شرایط ذهنی محقق و شرایط عینی موجود اجتماعی از مسایل مهم در تحقیق اجتماعی است که نباید مورد غفلت واقع شود.( اعتماد ملی، 14 فرودین 86، ش 327) رویکرد روش شناسی هابرماس: اول- سه سطح شناخت : 1- هابرماس نخستين سطح شناخت را مشاهده مستقيم جهان عيني ميداند. 2- دومين سطح شناخت را ناظر به احكامي ميداند درباره واقعيت و معادل حوزه علائق عملي است در اين سطح از شناخت است كه ما از طريق زبان با واقعيت سروكار داريم. 3- سومين سطح شناخت، سطح بازسازي است كه به بررسي حوزههاي «شناخت ما قبل نظري» يا «پيش شناخت شهودي» ميپردازد. دوم – سه حکم یا کاربرد زبان هابرماس با اشاره به سطوح سه گانه شناخت، علوم تجربي را از «علوم بازساز» متمايزميسازد. علاوه بر اين سه نوع حكم در خصوص كاربرد زبان ارائه ميكند. كه در استدلالهاي عقلاني نقش دارند و در واقع منطبق با همان سه نوع علم و سه نوع شناخت مترتب بر آنها و علائق سه گانه آنهاست. در اين سه نوع حكم كه در ارتباط با يكديگر قرار دارند عبارتند از: 1- كاربرد توصيفي براي توصيف امور واقع 2- كاربرد هنجاري به منظور تأسيس قواعد روش كار 3- كاربرد انتقادي به منظور توجيه اين تصميمات سوم - سه دسته ی علوم 1- علوم طبیعی و تحلیلی که شناخت تجربی و فنی و ابزاری را محقق میکنند ودر عرصه ی طبیعت فعال هستند. 2- علوم تاریخی و اجتماعی که به شناخت هرمنوتیکی منجر می شوند ودر عرصه ی تاریخ به فعالیت می پردازند. 3- علوم انتقادی،انسانی و اجتماعی که شناخت انتقادی را موجب می گردند و عرصه ی فعالیت شان جامعه است. سه نوع حكم يا كاربرد زبان همانطور كه گفته شد منطبق به سه نوع علمي است كه اشاره شد. 1- زبان يا احكام توصيفي زمينه پيدايش علوم تجربي – تحليلي است كه مبتني بر علائق ابزاري ومعطوف به شناخت و معرفت تك گويانه يا شناخت قاعدهمند هستند. 2- احكام يا زبان هنجاري كه با هنجارها و ارزشها سروكار دارد و در ارتباط با علوم تاريخي – تأويلي است كه مبتني بر علائق عملي بوده و معطوف به شناخت مبتني بر تفاهم متقابل و خود فهمي يا شناخت تأويلي هستند، يعني فهمي تأويلي از ساختارهاي معنيدار به دست ميدهند. زبان انتقادي يا احكام انتقادي كه مشتمل بر ديدگاههاي مافوق زباني بوده و به علوم (انساني و اجتماعي) انتقادي مربوطند. اين علوم مبتني بر علائق رهايي بخش و معطوف به شناخت واجد تفكر انتقادي هستند. چهارم - علایق (وظایف و منافع) 1- (علاقه ابزاري يا علاقه فني و تكنولوژيك)= علوم طبیعی با عقلانیت ابزاری اشان در پی منافع و علایق فنی هستند از جمله تسخیر طبیعت، بهره مندی و استثمار آن. تعيين كننده رابطه انسانها با طبيعت و محيط مادي پيراموني وي است. اين نوع علاقه در ارتباط با علوم تجربي و برخاسته از آن است. شناخت تك گويانه يا شناخت تك ذهن(تك گفتاري) عبارت از است کوشش براي اعمال سلطه و انضباط بر طبيعت به گونهاي كه پس از حصول شناخت تك گويانه مبتني بر پژوهشهاي علمي- تجربي به علاقه ابزاري و فني ميرسيم و در صدد بر ميآييم تا با اعمال كنترل و نظارت هر چه بيشتر بر عرصههاي مورد پژوهش و اعمال انضباط و نظم يا در واقع قرار دادن طبيعت در سيطره نظم، انضباط و كنترل فني و ابزاري خود، اهداف و خواستههاي خود را تحقق ببخشيم. (ريتزر، 1375: 309) 2- (علاقه عملي )= علوم تاریخی معطوف به منافع عملی تفسیری هستند و وظیفه اشان تلاش برای تفسیر تاریخ به عنوان رفتارها و وقایع است.ازین منظر باید افق معنایی را گسترش داد و به تفسیر معانی پدیده های سیاسی، اقتصادی و اجتماعی نائل شد.به عبارتی دیگر اين نوع علاقه با علوم تاريخي هرمينويتكي سروکار دارد و به تبع آن متضمن شناخت و معرفت ويژهاي براي خود است وشناختي است كه از طريق زبان حاصل ميگردد و به شناخت خود انديشانه يا شناخت مبتني برخود فهمي و تفاهم متقابل موسوم است که در اين سطح از شناخت، ما با واقعيت به واسطه زبان ارتباط داريم.(همان، 310) 3- (علاقه رهايي بخش )= علوم انتقادی ، منافع و وظیفه ی رهایی بخشی دارند.این علوم از قبیل فلسفه، ادبیات و جامعه شناسی می توانند شرایط و موقعیت هایی را فراهم سازند که قید وبندها و موانع و فشارها از حوزه ی عمل و نظر انسان برداشته شود و خودشکوفایی انسان در جامعه محقق گردد. به عبارتی دیگر با علوم انتقادي و يا به تعبيري علوم انساني انتقادي و نيز علوم اجتماعي انتقادي سروكار دارد.در واقع مناقشه آميزتر از ساير علائق است، بيانگر ميزان توانايي يا استعداد و قابليت انسانها به تفكر انتقادي درباره مفروضات و پيش دانستههاي ذهني خود است. اين علاقه به دليل اين رهايي بخش است كه به واسطه آن ما ميتوانيم خود را از محدوديتها و فشارهاي ناشي از عوامل غير طبيعي يعني انساني رهايي ببخشيم. (نوروزي، 1381: 94) پنجم- واسطه های اجتماعی هر يك از علائق به كمك چيزي كه هابرماس آنرا «واسطه» يا «عامل رسانهاي» مينامد بسط و گسترش مييابد. 1- علوم طبیعی با واسطه ی اجتماعی کار Work به معنای مارکسی کلمه ، به اهداف خویش دستیابی پیدا می کنند.کار به مفهوم کنشِ ابزاریِ متضمن مقصود،علوم طبیعی و ابزاری را یاری می کند تا بر محیط مسلط شده و به تولید کالا و تغییر آن بپردازند. 2- در علوم تاریخی واسطه ای که وظیفه ی تفسیر را برعهده دارد ، زبان است.زبان ابزار ارتباط و انتقال معانی است و فرایند معنادهی و معناگیری را انجام میدهد.هابرماس درین مرحله از مارکس جدا می شود و زبان را مهمتر از کار ؛ مفسرِ مهم پدیده ها برمی شمارد. علائق عملي با كنش متقابل انسانها و به ويژه با كنش نمادين يا سمبليك و نيز رفتارهاي و كاركردهاي فردي و اجتماعي دو جانبه و متقابل ميان افراد انساني سرو كار دارد. هابرماس ميگويد: «من تمايز ميان كار و كنش متقابل را نقطه شروع بررسيم قرار ميدهم.» (ريتزر، 1375: 314) افرادي كه به كمك زبان و با استفاده از نشانهها، نمادها، ايماژها و ديگر ابزار زباني با يكديگر به گونهاي هم ذهني و بين الاذهاني ارتباط بر قرار ميكنند. بر اين مبنا انسانها به تفسير و تبيين كنش خود براي همديگر ميپردازند. بر مبناي علاقه عملي، انسانها به درك يكديگر و هدايت يا سوق دادن كنشهاي خود در راستاي منافع سازمانهاي اجتماعي ميپردازند.در اينجاست كه هرمنيوتيك يا علم تفسير و تأويل به مثابه شيوه يا روشي بديل در مقابل ديگر روشهاي موجود در عرصه علوم اجتماعي از سوي هابرماس به خدمت گرفته ميشود. نقطه تمايز و دوري هابرماس و گادامر در همين جا نهفته است زيرا به اعتقاد هابرماس انسانها به راحتي ممكن است در درك متقابل همديگر دچار خطا شده و دستخوش تحريف و كژديسگي و گمراهي نظاممند گردند به صورت آلت دست درآيند و كاملا ً بينش و بصيرت خود را از دست بدهند يا به عبارت ديگر به گونهاي نظام يافته فاقد ديد لازم گردند و اين همان نكته مهمي است كه هابرماس به عنوان تعريض و ايراد به رويكرد گادامر به هرمنيوتيك وارد ميسازد به عقيده هابرماس، گادامر به هيچ وجه قادر به درك اين انحراف ايدئولوژيك نيست. (نوروزي، 1381: 163) 3- از منظر هابرماس واسطه ای که علوم انتقادی به پشتوانه ی آن می توانند به رهایی بخشی رسیده و نایل به شناخت شوند؛ خودآگاهی است.وی خود آگاهی ،آگاهی درونی یا فهم درونی را نوعی کنش راهبردی و استراتژیک میداند که در علوم انتقادی نقش واسطه ی اجتماعی را ایفا می کند. اشاره ميكند كه اين علاقه نيز ريشه در زبان داشته و سعي دارد تا مانع ار كژديسگي، تحريف، گمراه شدن و انحراف كنش متقابل و مفاهمه گردد و اين دو را از عناصر منحرف كننده رهايي بخشد. اين علاقه نيز در راستاي بسط دانش سبب ظهور، تكوين و تكامل نوعي علوم ميگردد كه هابرماس از آنها تحت عنوان «علوم انتقادي» ياد ميكند، كه عمدهترين و مهمترين الگوي آن روانكاوي است.اين علوم در توانايي انسانها براي تفكر و عمل خودآگاهانه، عقلانيت، تصميمگيري بر مبناي واقعيات شناخته شده و قواعد اجتماعاً پذيرفته شده كنش متقابل ريشه دارند. در اين ميان انحراف و كژديسگي زمان بروز ميكند كه واقعيات شناخته شده با واقعيات مربوط به موقعيت معين از نظر افراد مشاركت كننده پوشيده و پنهان باشد. يا عدهاي در جهت منافع خاص خود واقعيات مذكور را از ديد بخشي يا اكثريت مشاركت كنندگان پنهان سازند. علاوه بر اين زماني كه قوانين موجود به نحوي مانع مشاركت كامل مردم در روند تصميمگيري گردند، نيز ممكن است انحراف بروز كند. به نظر هابرماس علوم انتقادي بر علائق رهايي بخش استوارند. لذا علوم انتقادي سعي دارند تا ضمن شناسايي و آشكار ساختن انحرافها و كژديسگيهاي موجود در فرآيند كنش متقابل و مفاهمه به تصحيح و بر طرف كردن آنها اقدام نمايند و كنش متقابل و مفاهمه بين الاذهاني را از سيطره يا از گير تحريف و كژديسگي رهايي ببخشند. اين مطلب في الواقع اساس و مبناي نظريه انتقادي هابرماس به شمار ميرود. اما عامل واسطهاي كه علاقه رهايي بخش از طريق آن بسط و گسترش مييابد. به اعتقاد هابرماس تنها نظريه انتقادي (نوع سوم علوم) است كه ميتواند به مدد افزايش خودآگاهي تودها، آنان را از ماهيت نيروهايي كه مانع استقلال عمل و اراده آگاهانه و آزادانه آنان ميگردند آگاه ساخته و بدين ترتيب زمينههاي لازم براي رهايي و آزادي نوع بشر را مهيا سازد.« قدرت » نام دارد يعني مبازره يا كشمكشي كه در تمامي نهادهاي اجتماعي حضور دائمي و هميشگي دارد و تنها با فراهم آمدن امكانات مشاركت برابر و تمام عيار كليه افراد ذيربط در روند تصميمگيري، ميتوان مهر پاياني بر اين مبارزه يا كشمكش – قدرت – نهاد.(نوذری ، 1381: 166) ششم - فاعل شناسا (مبانی عمل سوژه ها) هابرماس در سلسله شناخت های خود در مورد این رویکرد سه گانه به فاعل شناسا نیز پرداخته است و مبانی عمل سوژه ها را در هر یک از علوم بررسی جداگانه کرده است. 1- در علوم طبیعی سوژه ها برمبنای توانایی و امکان پیش بینی دست به عمل می زنند. در جامعه علمی فرضیه ها باید به محقق این امکان را بدهد که بر اساس تحقیقات انجام شده ، امکان پیش بینی سوژه در خصوص مناسبات میان پدیده های مادی و فیزیکی را داشته باشد. 2- در علوم تاریخی و تفسیری ، مبنای عمل سوژه به توانمند درک بین الاذهانی سوژه باز می گردد.تفسیر معانی ، زمانی حاصل می شود که افراد بتوانند نسبت به مفاهیم موجود میان اذهان خود ودیگران درکی پیدا کنند. 3- در علوم انتقادی نیز مبنای عمل، خودتنویری یا خود انتقادی و بازبینی خود است.که این خود انتقادی و خودشکوفایی نیازمند این مهم است که بستر اجتماعی عاری از اقتدارهای خارج از خود و اختناق باشد. برخی انتقادات وارده بر هابرماس و بریدن وی از مکتب فرانکفورت : مناظرهاي بين گادامرو هابرماس در خصوص هرمنيوتيك و نظريه انتقادي در سال 1967 درگرفت كه به طور پراكنده تا سال 1972 ادامه داشت. گادامر بر اين عقيده بود كه هابرماس براي قدرت عقل و عقلانيت اهميت و اعتبار بسيار زياد و بيش از حدي قائل است، ولي در عوض نقش عنصر زبان را دست كم ميگيرد ليكن همانطور كه ذكر گرديد. در مقابل، هابرماس در انتقاد به ديدگاههاي گادامر اظهار ميدارد كه وي براي نقش و جايگاه سنت اهميت بيش از حدي قائل است و در عوض قدرت عقل در تضعيف و متزلزل كردن پايهها و اركان جزم انديشي يا دگماتيسم كار بست حياتي يا عمل زيستي و نفس فعاليت زندگي روزمره را دست كم ميگيرد. از نقاط افتراق يا گسست هابرماس از نظريه انتقادي مكتب فرانكفورت عدم عنايت وي به مسائل و دغدغههاي زيباشناختي است. هابرماس بر خلاف اكثر اعضاي مكتب فرانكفورت به ويژه هوركهايمر، آدورنو و بنيامين كه به مسائل زيباشناختي در حوزه ادبيات، هنر، شعر، نمايشنامه، تلويزيون، موسيقي، صنعت فرهنگ، فرهنگ انبوه و نظاير آن توجه ويژهاي داشتند و آثار فراواني در اين باره عمدتاً در شكل مقالات ارائه كردند، دغدغه چنداني به اين قبيل موضوعات نشان نداده است.در عوض وي بر اهميت روانشناسي براي تشريح پيوندهاي موجود بين چارچوبهاي نهادينه جامعه و روند تكوين هويت افراد تأكيد دارد. حتی درین مورد نیز انتقاد می گیرند که وي گرچه از مفاهيم روانكاوي براي كشف رابطههاي بين قدرت و ايدئولوژي استفاده ميكند ليكن بر خلاف نظريه پردازان انتقادي سلف از مقولات فرويدي استفاده چندان زيادي نكرده است. يكي دیگر از مهمترين نقاط گسست و افتراق نظريه انتقادي هابرماسي با نظريه انتقادي فرانكفورتي و نقد بر وی به جايگاه نقش و اهميت فلسفه باز ميگردد. هابرماس با نقطه نظرات و ديدگاههاي هوركهايمر، آدورنو، ماركوزه در خصوص فلسفه چندان سرسازگاري ندارد. بالاخره عمدهترين موضوعات و مسايلي كه هابرماس و فرانكفورتيها درباره آنها اختلاف نظر دارند عبارت است از نحوه تفسير علم، تكنولوژي ، فرهنگ، گرايشهاي بحران و چشم انداز تحولات انقلابي ونهایتاًمناقشات هابرماس با هانسگئورگگادامر درباره هرمنيوتيك و نيكلاس لومان درباره نظريه سيستمها. جدول شماره 1 - شيوه تحليل روند ايجاد و آشكار سازي واقعيت و عمل بر مبناي آن واقعيتها انواع علوم شناخت علائق شناختي مبناي عمل واسطه اجتماعي حوزه عمل علوم طبيعي (تجربي – تحليلي) شناخت ابزاري (فني) علائق فني نظارت فني يا سلطه بر طبيعت مبتني بر توانمندي سوژه در پيش بيني امور كار يا كنش ابزاري طبيعت علوم تاريخي – اجتماعي ( هرمنيوتيك ) شناخت تفسيري ( هرمنيوتيكي) علائق تفسيري - عملي مبتني بر توان لازم براي درك بين الاذهاني زبان يا كنش متقابل ( تعامل ) تاريخ علوم انساني- اجتماعي ( انتقادي) شناخت رهايي بخش علائق رهايي بخش استقلال رهايي بخش مبتني بر خودتنويري آزادانه افراد در بستر ارتباط غير مقتدرانه اقتدار يا خود آگاهي مناسبات نا متقارن فشار ووابستگي قدرت جامعه هابرماس و باز تدوين مفاهيم تكامل و بحران در نظريه انتقادي هابرماس صورتبنديها و يا فورماسيونهاي اجتماعي را به چند دسته تقسيم كرده است. در تقسيم بندي هابرماس جوامع ابتدايي يا بدوي را ميتوان با جوامع قبيلهاي ] ايلياتي[ ماركس مقايسه نمود. جوامع سنتي هم شامل جوامع باستاني است و هم شامل جوامع فئودالي سرمايهداري ليبرال بيانگر سرمايهداري قرن نوزدهمي است كه ماركس ميشناخت. و جوامع غربي معاصر را نيز ميتوان نمونههايي از سرمايهداري سازمان يافته يا پيشرفته دانست. هابرماس جوامع «سوسياليست دولتي» را با توجه به وضعيت سياسي نخبهگرايانه ابزار توليد در اين جوامع در زمره جوامع طبقاتي «پسا سرمايهداري» ميداند. فورماسيونهاي اجتماعي : تمدنهاي بدوي، تمدنهاي سنتي، تمدنهاي مدرن، سرمایه داری ، سرمایه داری لیبرال و سازمان یافته و پسا سرمایه داری و بالاخره پست مدرن. شيوه تحليل هابرماس تا حدودي شبيه شيوه تحليل ماركس است از اين جهت كه وي تكامل اجتماعي را نتيجه بحرانها يا تناقضات ذاتي و دروني نظامهاي اجتماعي ميداند. بحرانها و تناقضات مذكور سبب ايجاد معضلات رهبري يا هدايت كردن امور ميگردند، معضلاتي كه نهايتاً سيستم را غير قابل دفاع ميسازد. البته هابرماس بر نقش آراء و عقايد و اگاهي مردم تأكيد دارد. تحولات و تناقضات اساسي ساختاري همزمان با سقوط ارزشهاي مشترك يا هنجارهاي ساختاري سر بر ميآورند. و نظام اجتماعي كهن نيز دچار از هم پاشيدگي و تفرقه ميشود، زيرا تغيير و تحولات ساختاري، احساس هويت اجتماعي و به تبع آن احساس همبستگي و وحدت اجتماعي تودهها را مورد تهديد قرار ميدهند. هابرماس در بحث پيرامون علل اين قبيل سقوطها و از هم پاشيدگيها بخش اعظم توجه خود را معطوف تشكلات وسازمانهاي سياسي جوامع ميسازد. به اعتقاد وي مشروعيت به معني آن نظم سياسي است كه واحد ارزش شناسايي و تأييد و تصديق باشد. تحليل و جمعبندي نهايي آراء هابرماس به طور كلي پروژه فكري و فعاليتهاي پژوهشي و تحقيقاتي هابرماس طرح مجدد و باز تدوين و پردازش دوبارة «نقد جامعه، فرهنگ، سياست، اقتصاد، اخلاقيات، هنر، ادبيات، روانكاوي و روانشناسي» و يا در تعبير موسع نقد كل عرصه علوم اجتماعي و علوم انساني دانست كه وي از ماركسيسم و از مكتب فرانكفورت تحت عنوان «نظريه انتقادي» به ارث برده است. هابرماس عقيده دارد كه برخلاف نظر ماركس تنها عنصر كار نيست كه انساها را ميسازد و آنان را از حيوانات متمايز ساخته بلكه عنصر مهم و زيربناي ديگري نيز در اين ميان وجود دارد و آن «زبان» است زيرا زبان از ويژگيهاي مهم و منحصر به فرد انسانهاست كه ويژگي «برقراري ارتباط» در كنار ويژگي يا توانمندي «كاركردن» سبب ايجاد اشكال مختلفي از دانش ميشوند. و او معتقد است كه ويژگي كار سبب شكلگيري نوعي علاقه فني يا ابزاري ميشود و هابرماس در اصل سه نوع علائق شناختي را مطرح ميكند كه اين علاقه فني يا ابزاري نوع نخست آن است اين سه نوع علاقه در واقع مبنا و اساس سه نوع نظريه بشمار ميروند كه براي تكامل انسانها ضروري هستند اين سه نظريه بر سه علاقه شناختي استوارند علاقه ابزاري به علوم تجربي – تحليلي ميانجامد. و دومين ابزاري كه به علاقه عملي ميانجامد زبان دست كه منجر به ظهور « علوم هرمنيوتيكي ميشود و سبب ايجاد كنش متقابل بين انسانها ميشود كه با يكديگر به صورت هم ذهني و بين الاذهاني ارتباط برقرار كنند. و در اين راستا هابرماس معتقد است كه امكان تحريف يا كژديسگي يا انحراف كنش متقابل به وسيله ساختارهاي اجتماعي وجود دارد با اعتقاد او انسانها به راحتي ممكن است دچار خطا شده و به صورت آلت دست در آيند و بصيرت خود را از دست بدهند. و بالاخره به سومين نوع علاقه يعني علاقه رهايي بخش اشاره ميكند كه اين علاقه نيز ريشه در زبان داشته و سعي ميكند از كژديسگي و انحراف مفاهمه جلوگيري كند و اين علاقه سبب ظهور نوعي علوم ميگردد كه هابرماس از آن تحت عنوان علوم انتقادي ياد ميكند كه عمدهترين الگوي آن روانكاوي است. اين علوم در توانايي انسانها براي تفكر و عمل خودآگاهانه و عقلانيت ….ريشه دارد. اما او از عامل واسطهاي به نام قدرت سخن ميآورد كه علاقه رهايي بخش از طريق آن بسط پيدا ميكند. هابرماس در خصوص بحرانها در كتاب بحران مشروعيت به اين نكته اشاره ميكند كه سرمايهداري از مبادله اقتصادي به منزله مكانيسم با سازوكار اصلي هدايت و اداره امور خود سود ميجويد ليكن زماني كه مشكلات مربوط به هدايت و اداره امور جامعه قابل حل و مرتفع شدني نباشند در آن صورت نظام سرمايهداري و جامعه سرمايهداري دستخوش بحران ميگردد و در اين شرايط است كه بحرانهاي عديدهاي در جامعه سر بر ميآورند كه به طور مفصل انواع بحرانها شرح داده شده است (بحران اقتصادي- بحران عقلانيت – بحران مشروعيت – بحران انگيزش) و در خصوص حوزه عمومي نيز ميتواند اين برداشت كلي را ارائه داد كه حوزه عمومي تنها در صورتي ميتواند به مثابه حوزه واسطه بين دولت و جامعه عمل نمايد كه دولت به مثابه عرصه تجمع قدرت عمومي كاركردهايي دمكراتيك در جهت منافع عموم از خود بروز دهد. و اگر حوزه عمومي را واسطه بين دولت و ملت تلقي كنيم در اين ميان تودههاي جامعه به منزله موتور محركه « افكار عمومي » به حساب خواهد آمد و به تبع آن اصل عموم بودن يا تعلق به عموم تحقق پيدا ميكند.
منابع و مآخذ:
1- منتخباتي از كتاب: «بازخواني انديشههاي هابرماس، تاليف حسينعلي نوروزي
2- گزيدههايي از كتاب نظريه اجتماعي مدرن از «پارسنز تا هابرماس»، ترجمه عباس فجر
3- منتخباتي از كتاب «يورگين هابرماس»، نوشته هولاب
4- گزيدههايي از كتاب نظريههاي جامعهشناسي در دوران معاصر (بخش مربوط به افكار يورگين هابرماس)، تأليف جرج ريتزر، ترجمه محسن ثلاثي، تهران، 1375
5-ماهنامه اجتماعي فرهنگي«انديشه جامعه» «گفتگوي اختصاصي با يورگين هابرماس» شماره 24، تهران ، خرداد1381