توسعه اقتصادی اجتماعی ایران 5
3- نظرات بزرگان درباره ي سیر تكامل و تحولات اجتماعي بشر
نظریه های مربوط به تغییر اجتماعی را می توان به طرق گوناگون طبق بندی نمود که معروفترین آنها تمایز این نظریه ها در دو دسته نظریه های خطی و نظریه های دورانی یا دوری است .
منظور از نظریة خطی تبیین حرکت جامعه بر روی خط مستقیم و عبور از مراحلی است که در نهایت به نقطة تعالی پیش بینی شده ای می رسد و نظریه دورانی تبیین حرکت جامعه بگونه ای است که تمدن از مراحل پیدایش ، رشد ، تکامل به انحطاط می رسد و به عبارتی دیگر نوعی تکرار تاریخ را در آن مشاهده می کنیم . در بین نظریات خطی ، به نظریه های اگوست کنت و مارکس را که ازاهمیت بیشتری برخوردارند اشاراتی می کنیم :
3-1- اگوست كنت:
نظریة خطی اگوست کنت را می توانیم در قانون مراحل سه گانه وی مشاهده کنیم ، که سیر تکامل تفکر بشر را از مرحلة ربانی به مرحلة متافیزیکی ( مابعدالطبیعی ) ودر نهایت به مرحلة اثباتی مورد بررسی قرار می دهد در حقیقت قانون سه مرحله ای کنت جنبه ای ذهن گرا و ایده آلیستی دارد . با این همه او هریک از مراحل تحول ذهن نوع بشر را با یک نوع سازمان اجتماعی و سلطة سیاسی خاص آن مرحله مرتبط ساخته است:
مرحلة ربانی تحت سلطة کاهنان معابد است و حاکمان نظامی در آن فرمانروائی می کنند . ذهن بشر در این مرحله جریان امور را در ارتباط با ارادة ارباب انواع قرار می دهد و به عبارت دیگر کلیة تحولات و حوادث و وقایع را با ارادة خدایان تببین و توجیه می کند .
مرحله متافیزیکی ( ما بعدالطبیعی ) یا فلسفی سازمان اجتماعی تحت سلطة کلیسا است و ویژگیهای آن بیشتر با ویژگیهای دورة قرون وسطی مطابقت می کند . در این مرحله ذهن بشر جریان امور طبیعت و زندگی بشر را به نیروهائی نسبت می دهد که خودشان نهانی هستند ولی آثارشان آشکار است و به عبارت دیگر در تبیین و توجیه علل و قایع و تحولات بشر به عقل خود رجوع می کند . به عقیده اگوست کنت مرحلة فلسفی یا متافیزیکی با مرحلة اول تفاوت چندانی ندارد و تنها فرقش آنست که در این مرحله استدلال و تعقل جای تخیل را گرفته ولی هنوز فکر انسان دنبال حقایق مطلق و باطنی است که بدرستی نمی تواند به آنها پی ببرد .
مرحلة سوم مرحلة اثباتی است که تازه آغاز شده است جامعه تحت تسلط مدیران صنعتی و هدایت دانشمندان است دراین مرحله انسان سعی در کشف روابط علی و ارتباطی می نماید که ممکن است خواه در لحظه ای معین و خواه در طی زمان بین پدیده ها یافت شود . به عبارت دیگر در این مرحله تخیل و تعقل هردو تابع مشاهده و تجربه می شوند . این مرحله را مرحلة علمی یا تحققی می نامند .
ظاهراً نظر اگوست کنت در طرح قانون تکاملی خود معطوف بر تحولاتی است که در اروپا به وقوع پیوسته است چراکه هر یک از مراحل را با مقطع زمانی خاصی از تاریخ اروپا انطباق می دهد . از طرف دیگر ادعای وی مبنی بر کشف قوانین تکامل اجتماعی در جامعة بشری ، فرض آن در مورد تاءثیر توسعة فکری بر عقاید اخلاقی و ادعای وی در مورد مطابقت نزدیک و ضعیف معرفت در هر دوره با نوع ساخت اجتماعی بی آنکه مدرک دقیقی چنین امری را تاءیید کند ، جای تردید بسیار دارد . بویژه آنکه اگوست کنت در اواخر عمر تحت تاثیر عواطف و احساسات مذهبی به نام مذهب انسانیت را بنا نهاد و به عرفان گرائید و از اصول اثبات گرایی خود فاصله گرفت که این چرخش فکری در حقیقت با فلسفة تحققی یا اثباتی وی تناسبی ندارد .
3-2- كارل ماركس:
نظریة تغییر اجتماعی مارکس نیز نظریه ای خطی است که دو عنصر زندگی اجتماعی در آن جای ممتازی دارند : توسعة تکنولوژی ( نیروهای تولیدی ) و روابط بین طبقات اجتماعی بر اساس این نظریه ، جامعه انسانی از مراحل جامعه اشتراکی اولیه ، برده داری ، فئودالی ، سرمایه داری ( بورژوازی ) عبور نموده و پس از ورود به سوسیالیسم در نهایت به جامعه بدون طبقه ( کمونیسم ) می رسد . سیر تحول خطی مارکس پس از تحولاتی در چند دهة اخیر خصوصاً پس از انقلاب چین دچار اعوجاج گردید و ازدهة 1960 باینطرف نیز بدنبال مطرح شدن راه رشد غیر سرمایه داری ا زجانب ایدئولوگهایی نظیر آندریف و اولیانفسکی اعتبار خود را ا زدست داده است . از بین صاحب نظرانی که دارای نظریة دوری یا دورانی هستند از ابن خلدون و پارتو آرنولد توئین بی و سوروکین و اسپنگلر می توان نام برد .
3-3- ابن خلدون:
ابن خلدون درکتاب مقدمه خود اعتقاد دارد که تمدنها سرآغاز و سرانجامی دارند و تحولات آنها به صورت دورانی است . وی عامل اصلی تحولات را عصبیت یا قوه عصبیه می داندکه در مردم بیابانگرد و صحرانشین بیشتر از مردم یکجا نشین است . در فارسی برای عصبیت معادل کاملاً مطمئنی وجود ندارد ، گرچه برخی از نویسندگان اصطلاح همبستگی را که دورکیم در مباحث خود به کار برده است ، نزدیک به مفهوم عصبیت می دانند ولی در مجموع عصبیت در نوشته های ابن خلدون صفاتی از قبیل شجاعت ، آزادی ، همبستگی ، انسجام قبیله ای ، عرق ملی قومی ، اعتقادات مذهبی ، پیوندهای خونی ، جسارت و بخشندگی را در بر می گیرد .
ابن خلدون اعتقاد دارد که جوامع از مراحل تهاجم ، اوج ، تجمل ، استبداد و انحطاط می گذرند و به ترتیب تاریخ تکرار می شود .
3-4- پارتو:
پارتو متفکر ایتالیائی نقش نخبگان یا برگزیدگان را در تحولات اجتماعی موردمطالعه قرار داده است و اهم نظریات وی در این زمینه به قرار زیر است :
· تعلق به طبقة نخبگان لزوماً ارثی نیست .
· فرزندان تماما خصوصیات ممتاز والدین خود را ندارند
· پیوسته نوعی جابجائی نخبگان قدیمی توسط نخبگان جدید صورت می گیرد که از قشرهای پایین جامعه هستند .
· در حالتی که این گردش بدون وقفه نخبگان تحقق می یابد باعث نوعی تعادل در سیستم اجتماعی می گردد و در موقعیتی که این جریان تحرک فزاینده ای درافکار بوجود می آورد . همزمان باعث دگرگونی اجتماعی می شود زیرا گردش نخبگان به دنبال خود گردش یا جریان ایده ها ار نیز موجب می شود .
پارتو در کتاب ذهن و جامعه در چهار چوب نظریه گردش برگزیدگان خود تغییری از تاریخ ارائه می دهد که طبق آن هر تغییر اجتماعی از مبارزه گروهها بر سر قدرت سیاسی حاصل می شود و بدین ترتیب ما به تناوب شاهد دوره های بسیار سختی هستیم که قدرت را گروه برگزیده جدیدی که به تازگی پیروز شده است اعمال می کند و سپس به دوره های آرامتر و انسانی تری می رسیم که اعمال قدرت به وسیلة گروه برگزیده برخاسته از اعماق جامعه صورت می گیرد .. و بدین ترتیب پارتو در نظریه گردش نحبگان خود اقتدار و حاکمیت ارثی نجبا و اشراف را مورد تردید قرار می دادو اعتقاد داشت که اقتدار یا حاکمیت فقط به اشخاصی که از لحاظ کیفی و هم از لحاظ عینی برتر هستند تعلق می گیرد و گردش نخبگان در نظر وی در عین حال هم واقعیتی عینی و هم عاملی استکه بوسیلة آن یک جامعة بطور طبیعی به موجودیت خود ادامه داده و پیشرفت می نماید .
3-5- پارسونز:
ديدگاه اول پارسونز: سيستمي
سیستم اجتماعی :
پارسونز معتقد بود سیستم وظیفه اش ایجاد انسجام درجامعه است ومی تواند پراکندگی عناصر واجزای تشکیل دهنده نظام را به یکپارچگی تبدیل کند و در صورت اجرا ، جامعه می تواند به نظم اجتماعی برسد.
سیستم حیاتی :
او اعتقاد داشت می تواند زمینه های ایجاد تعامل و برقراری ارتباط با خرده سیستم ها و ازطرفی خرده سسیتم ها با محیط اجتماعی را برقرار نماید . یعنی همواره می بایست مانع ایجاد گسست در جامعه شد ، چرا که این امر زمینه ای ایجاد بر نظم را در جامعه ایجاد می کند.
دیدگاه دوم پارسونز: تكاملي
همواره نگاه وی به تکامل جامعه بود ، یعنی چگونه جوامع در فرآیند و جریان تکامل حرکتی رو به جلو و پیشرفت را دنبال کند از این بابت تاریخ جوامع را به سه مقطع زمانی از بدو پیدایش تا دوران خویش تقسیم می نماید.
1) مرحله ابتدایی تا اولیه تاریخ جوامع بشری
2) تاریخ میانی جوامع بشری
3) تاریخ کنونی یا زمان پارسونز
پارسونز هرکدام از این دوره ها را به منزله یک سیستم اجتماعی بزرگ در نظر گرفت و هر کدام از این دوره های مزبور را به سه شاخه و انشعاب تقسیم نمود.
مرحله ابتدایی تا اولیه تاریخ جوامع بشری |
تاریخ میانی جوامع بشری
|
تاریخ کنونی یا زمان پارسونز
|
دوران اولیه ابتدایی |
دوران اولیه میانی |
دوران اولیه مدرن |
دوران میانه اولیه |
دوران میانه میانی |
دوران میانه مدرن |
دوران مدرن اولیه |
دوران مدرن میانی |
دوران مدرن کنونی |
پارسونز تحلیل خویش را در سیستم اجتماعی در مراحل تطور جوامع ، انعکاس داد ، بدین معنا که هردوره ایی را باانشعابات سه گانه آن به منزله یک خرده سیستم در نظر گرفت .
دلیل تغییر ادوار تاریخ به دوران دیگر به سبب :
1) تکامل جوامع
2) وجود بی نظمی در جوامع
بی نظمی در جوامع عاملی برای تکامل جوامع می باشد. بی نظمی به وجود می آید تا جوامع به تکامل دست یابند. وی سوالی مطرح نمود: چرا بی نظمی بوجود می آید؟ و پاسخ این سوال را به این شکل داد:
بی نظمی از آنجا بوجود می آید که خرده سیستم ها به وظایف خویش عمل نمی نمایند این امر سبب می شود تا فرآیندی بوجود آید ، این فرآیند و جریان سبب می شود تا جوامع به طرف جلو گام بردارند و به دوران مدرن کنونی برسند.
بوجود آمدن چنین جوامعی در جوامع اجتناب ناپذیر است. به هیچ وجه نمی توان مانعی را برای عدم این بی نظمی ایجاد نمود زیرا این بی نظمی یک ثبات و نظم بعدی را بوجود می آورد. جوامع را به تعالی و کمال می رساند. او در دهه 1930 نتیجه می گیرد که ایالات متحده آمریکا بی نظمی مواجه شده است از این جهت است که خرده سیستم به وظایف خویش عمل ننموده اند و اساساً نیز نمی بایست به وظایف خویش عمل کنند تاتاریخ بتواند نظم را تجربه کند. از این جهت اشاره می کند قطعاً دوره زمان من نیز دستخوش بی نظمی خواهد شد پس بی نظمی را به منزله یک تجربه برای حاکمیت و سبب تقویت و نظم بعدی می داند.
3-6- دكتر سيف الله سيف اللهي
پنج عنصر اصلي تشكيل دهنده ي يك نظام اجتماعي عبارتند از عنصر مديريت سياسي، عنصر اقتصادي، فرهنگي ، زيست محيطي و جغرافيايي كه تحت تاثير عامل خارجي هستند. اگر اين عناصر داراي كاركردهاي مناسب خود باشند بر كل نظام تاثير گذاشته و جامعه را در مسير توسعه ي پايدار و موزون قرار مي دهند. توسعه يافتگي و نيافتگي، شكلي از دگرگوني اجتماعي اند كه به دنبال روابط و كنش و واكنش هاي اجتماعي در جوامع انساني براثربرخورد متقابل سه پديده اجتماعي به وجود مي آيند:(سيف اللهي، 1374،14 )
1- نابرابري ها 2- تضادها 3- دگرگوني هاي اجتماعي
توسعه نيافتگي فرايند ماهيت روابط و كنش و واكنش هاي خاص اين سه پديده ي اجتماعي است.[1]
4- عوامل موثر در روند و فرآيند تحولات اجتماعي[2]
به صورت خلاصه مي توان به موارد بسيار مهمي كه در روند و فرايند تحولات اجتماعي نقش بسزايي داشته اند را ذكر كرد. از آن جمله اند:
- تراكم جمعيت
- تقسيم كار اجتماعي
- عامل اقتصادي
- عامل تكنولوژي
در جمع بندي مطالب مربوط به بررسي و نقد عوامل مهمي همچون تراكم جمعيت و تقسيم كار اجتماعي «دوركيم» و عامل اقتصادي «ماركس» مي توان به اين نتيجه رسيد كه هريك از اين دو عامل در فرآيند تغيير و تحولات اجتماعي به طور قطع تاثيراتي خواهند داشت و جوامع انساني را متحول خواهند كرد. اما هيچ كدام نمي توانند به عنوان عامل مسلط در اين راستا شناخته شده و از جامعيت لازم نيز برخوردار باشند. لذا به متغير تكنولوژي به عنوان يكي ديگر از مهمترين عوامل تاثيرگذار در فرآيند تغيير و تحولات اجتماعي مي پردازيم.
عامل تكنولوژي
بدون شك انقلاب تكنولوژيك جرياني است كه بر اثر آن از دو قرن پيش تاكنون، تغييرات عميقي در جامعه غرب و در دنياي كنوني بوجود آورده است. چنين پديده اي جوامع روستايي را دگرگون، فرهنگهاي سنتي را از هم پاشيده و راه توسعه اقتصادي، اجتماعي و سياسي را براي كشورها مي گشايد.[3]
سوالي كه در اينجا مطرح مي شود اين است كه آيا مي توان متغير توسعه تكنولوژي را به عنوان يك عامل موثر در تحولات اجتماعي و فرآيند توسعه، معتبرتر از عامل جمعيتي و تقسيم كار «دوركيم» و يا عامل اقتصادي «ماركس» تلقي كرد؟
برخي از محققين و تئوري پردازان، تكنونولوژي را به عنوان ملاكي كه براساس آن بتوان يك طبقه بندي از جوامع تاريخي به دست داد، مورد استفاده قرار داده اند، كه معروفترين اين طبقه بندي را «لوئيس ممفورد» انجام داده است. او هريك از مراحل توسعه تكنيكي را «مجموعه تكنولوژيكي» نام نهاده است. بدين معني كه هر مرحله تاريخي از تكنولوژي، با يك نوع جامعه، و با يك تمدن واقعي انطباق دارد. به بيان ديگر هريك از اين مراحل به طور كلي معرف يك دوره از تاريخ انساني، و مربوط به مناطق مشخصي است كه از بعضي منابع و مواد اوليه خاص استفاده مي كنند، و درهريك از آنها وسايل خاصي به منظور ايجاد و استفاده از انرژي به كار مي رود، و درهريك، اشكال خاصي از توليد وجود دارد، و بالاخره بايد گفت كه در هريك از اين مراحل انواع خاصي از كارگران وجود دارد و هريك از افراد تحت روشهاي خاص تربيت مي شوند. «هانري ژان» با استفاده از نظرات «ممفورد» مراحل توسعه تكنيكي را در پنج مرحله نام مي برد:
1- عصر سنگ ابزاري. 2- عصر انسان ابزاري.
3- عصر پيش تكنيكي. 4- عصر پارينه تكنيكي.
5- عصر نوتكنيكي
براساس آن مراحل بزرگ تاريخ انساني را تقسيم بندي و تحليل نموده و انواعي از جوامع را مشخص مي كند. «هانري ژان» سخن اصلي خود را اينگونه بيان مي دارد: «ما تكنيك را به عنوان يك متغير مستقل در نظر خواهيم گرفت كه تمام جنبه هاي ديگر تاريخ تحت الشعاع آن قرار مي گيرند، و در جهت آن حركت مي نمايند»[4]
ذكر چند نكته در اين خصوص لازم مي نمايد:
الف- طبقه بندي مراحل تاريخي براساس تكنولوژي، نوعي ديگر از رويكرد مادي به تغيير و تحولات اجتماعي بوده و طبقه بندي «ماركس» را تداعي مي كند، و در واقع مي توان گفت كه «ممفورد» و «ژان» به گونه اي از عامل تكنيك صحبت مي كنند، كه بسيار شبيه است به آنچه كه «ماركس» از روابط توليدي در نظر دارد.
ب- عامل «تكنولوژي» اگرچه متغيري است بسيار بااهميت كه تاثير آن در تحولات جوامع هميشه كاملا محسوس است، اما از سوي ديگر اين عامل بايد در چارچوب وسيعتري مورد تفسير و توجيه قرار گيرد. به بيان ديگر تكنولوژي عاملي نيست كه به تنهايي و مستقل از پيرامون خود وجود آن ضروري باشد. تاثير ماشين عمدتا مبتني بر گرايش و طرز تلقي و برداشت و فرهنگ مردم است، و ارتباط دارد با محيطي كه ماشين در آنجا استقرار يافته است و نيز با نحوه اي كه مردم، تكنولوژي و توليد خود را با طرح هاي پيش بيني شده و بالاخره با هدفها و منظورهايي كه از آن دارند، هماهنگ مي كنند.
ج- اگر عامل تكنولوژي را به عنوان يك متغير پراهميت در تاريخ و فرآيند توسعه در نظر بگيريم، بازهم اين مفهوم نبايد تحت عنوان عامل مسلط بكار برده شود. چرا كه تكنولوژي و تمدن، هر دو نتيجه انتخاب آگاهانه انسان، استعدادها و كوششهاي افراد بشر است. تكنولوژي سيستم مستقلي محسوب نمي شود كه از ديگر متغيرها جدا و مستقل باشد، بلكه تنها عنصري از فرهنگ هر جامعه اي تلقي مي گردد. همانگونه كه ايدئولوژي يا اخلاق جزئي از فرهنگ است. بنابراين پيشرفت تكنولوژي كاملا وابسته به پيشرفت علم است.
د- تبيين فرآيند توسعه همه جانبه مبتني بر عامل تكنولوژي به عنوان متغير مستقل، از جامعيت لازم برخوردار نبوده و تحليلي «تك علتي» است.
5- عوامل حركت تاريخ وسير تحول جوامع
در تحليل عوامل تأثيرگذار بر حركت تاريخ بايد نگاهي جامع به اين عوامل داشت و نبايد نگاه تك عاملي داشت؛ لذا نظريههاي نژادي، جغرافيايي، قهرمانان اقتصادي، وحتي نظريه الهي (به معناي طرح اراده مقدس الهي به عنوان تنها عامل حركت تاريخ) نظريههاي صحيح نميباشند. بلكه بايد نگاه مدلي و سيستمي به عوامل و محركهاي تاريخ داشت كه بالطبع تنها براساس اين نگاه امكان سخن از سنجش نسبتها و تعيين سهم تأثير هر عامل در حركت تاريخ فراهم ميگردد.
5-1- نظام اراده ها
مطابق نظريه الهي اگرچه اساس تكامل عالم به اراده الهي بازگشت ميكند اما اراده انسان هم دراين تكامل حضور دارد. به ديگر سخن جريان تكامل عالم يك جريان جبري مشخص و تنها متقوم به اراده خداان نميباشد. بلكه اراده خدا به اين تعلق گرفته است كه جريان تكامل تاريخ محصول نظام ارادهها باشد و بالطبع در اين نظام ارادهها سطوحي از اراده مطرح است كه هم عرض هم نيستند وهر يك جايگاه و سهم تأثير خاصي دارند. «هرچند اراده انساني خود مخلوق خدا است ولي تعين تصميم گيري و جريان ارادة تابع فاعليت انسان است و به همين جهت است كه مسئوليت انسان معني دار ميشود. در نظام فاعليت، سهم اراده به «ولايت، تولي، تصرف» تعريف ميشود، يعني ولايتي از طرف خدا هست و پيروان تولي به آن ولايت پيدا ميكنند، آنگاه متناسب با اين تولي قدرت تصرف پيدا ميكنند. به تعبير ديگر، وقتي به اراده خدا (اراده ربوبي) تولي پيدا كنند، ولايت الهي در آنها جاري ميشود و تصرف و نيابت و خلافت ميكنند. (ميرباقري، 1385، ص 21)
در باب نظام اراده توجه به دو نكته اساسي لازم است:
اولاً: در شكل دهي تاريخ، سه نوع اراده، «انساني، اجتماعي و تاريخي» حضور دارند.
اگرچه ظهور مستقيم و اصلي اراده انساني در تكامل خود فرد مطرح است و براساس همين جريان اراده است كه طاعت و عصيان شكل ميگيرد اما همين ارادههاي تك تك انسانها، هم در تحقق طاعت و عصيان اجتماعي و هم در طاعت و عصيان تاريخي حضور دارد و دو مسير بندگي و طغيان را شكل ميدهند.
اراده اجتماعي، سطح ديگري از ارادههاي انساني است كه از تقوم ارادههاي انساني در يك جامعه شكل ميگيرد و اراده بزرگ اجتماعي را درست ميكند. در سايه همين اراده اجتماعي است كه دو جامعه متضاد شكل ميگيرد.
علاه بر ارادههاي فردي و اجتماعي، سطح ديگر اراده، اراده تاريخي است كه از تقوم ارادههاي اجتماعي در طول تاريخ شكل ميگيرند و در سايه اين ارادههاي تاريخي است كه دو جريان تاريخي طاعت و عصيان قابليت طرح پيدا ميكند.
البته در اين دو جريان تاريخي جريان طاعت بر محور اراده پيامبران شكل ميگيرد و در مقابل محور معصيت و طغيان هم طاغوتيان است.
ثانياً: در جريان هر سطح از ارادهها و در تقوم اين سه سطح به يكديگر بايد توجه به نظامندي آنها داشت. در حوزه اراده انساني، نظام اراده انساني مطرح است بدين معنا كه انسان در وجود خود و در مسير حركت خود ظهور و بروز متفاوتي پيدا ميكند.
اراده انسان هم در در حالات روحي حضور دارد كه اخلاقش حول اراده او شكل ميگيرد و حساسيتهاي روحي و اوصافش به نسبت به اراده اش بر ميگردد و همچنين اراده اش در شكل دهي نظام انديشه ونظام فكري اش تبلور ديگر پيدا ميكند و در آخر نظام رفتاري او ظهور ديگري از اراده انساني است.
در حوزه جامعه هم نظام ارادههاي اجتماعي مطرح است، ارادههاي سياسي، فرهنگي و اقتصادي، در سه سطح، «خرد، كلان و توسعه» متقوم به يكديگر منجر به پرستش اجتماعي خاصي ميشوند.
ارادههاي تاريخي هم متقوم به يكديگر و نظامند ميباشند.
5-2-پرستش
عامل مهم ديگر در حركت تاريخ، كيف پرستش انساني در سه حوزه پرستش «فردي، اجتماعي، تاريخي» است. به ديگر سخن نظريههاي رايج مادي در فلسفه تاريخ معتقدند كه مبدأ پيدايش تحولات اساسي در جامعه بشري و حيات انساني و تمامي تمدنها جز روابط توليدي وتغيير آن نميباشد ـ آنچنانكه در نگاه ماترياليسم تاريخي مطرح است ـ و يا توسعه رفاه و صنعت محور شكل گيري امواج حيات تاريخي بشر ميباشد، امواجي همچون كشاورزي، صنعت و فراصنعتي. (الوين تافلر، موج سوم ) اما براساس نگاه توحيدي انسان نسبت به اصل پرستش و خضوع از هيچ ارادهاي برخوردار نيست و انسان فطرتاً پرستشگر آفريده شده است، به ديگر سخن نميتوان انسان را خالي از پرستش و حركت معنا كرد اما در اين چارچوب ميتواند به انتخاب كيفِ پرستش بپردازد و به بت پرستي يا خداپرستي روي آورد.
پرستش به صورت فردي، اجتماعي و تاريخي است. در سايه تقوم ارادهها و نفوذ و حضور ارادهها در يكديگر ارادههاي بزرگ جمعي شكل گرفته و فعاليتهاي اجتماعي به سرانجام ميرسند و در سايه تقوم اراده هاست كه علم و صنعت و تمدن شكل ميگيرد. محور شكلگيري اين نظام ارادهها، تعلق اجتماعي است كه اين تعلق اجتماعي (و به پذيرش اجتماعي رسيده) همان مفهوم پرستش اجتماعي است. هر جامعهاي يك تعلق محوري و پرستش اجتماعي دارد و براساس اين تعلق اجتماعي نظام ارادهها و بالطبع ابعاد مختلف اجتماعي سامان مييابد و طرح دو جامعه توحيدي ومادي معنا مييابد.
5-3- تكامل تاريخ
در باب نحوه حركت تاريخ بشري نوعاً با دو دسته تئوري مختلف روبرو هستيم يك دسته تئوريهاي خطي و تكاملي كه براساس اين نظريهها تاريخ همواره به سوي تكامل در حركت است و هر چه زمان بگذرد، جامعه انساني به سعادت و كمال نزديك تر ميشود و در نهايت به جامعه آرماني ميرسد. تئوريهاي فيلسوفان تاريخي همچون آگوست كنت، تالكوت پارسونز، هگل، ماركس، فوكوياما و ... با حفظ تعريف خاص هر يك از مراحل تكامل و جامعه آرماني، مبتني بر اين نگاه ميباشند.
در مقابل دسته ديگري ازتئوريها هستند كه معتقدند كه جوامع در سير به سوي آينده مسير دايرهاي، موجي يا جريان تكراري دارند، يعني جامعه بشري در دايرهاي از تكامل، پيشرفت و انحطاط سير ميكند، از نقطهاي شروع و دوباره به موقعيت اول باز ميگردد. فيلسوفاني همچون ابن خلدون، توين بي و سوروكين و.. معتقد به دوران يا ادواري بودن حركت تاريخ هستند.
تحليل تكاملي بودن حركت تاريخ از ديدگاه فيلسوفان مسلمان با تعابير متفاوت بيان شده است كه نوعاً ناظر به يكديگر ميباشند. از ديدگاه علامه طباطبايي «اين حركت و تكامل براساس قانون هدايت عمومي صورت ميگيرد، به موجب قانون هدايت عمومي ـ كه در همه انواع آفرينش جاري است. ـ نوع انسان به حكم ضرورت به نيرويي مجهز است كه او را به سوي كمال انسانيت و سعادت راهنمايي ميكند و بديهي است كه اگر اين كمال و سعادت براي انسان ـ كه زندگي اش زندگي اجتماعي است ـ امكان وقوع نداشته باشد، اصل تجهيز، لغو و باطل خواهد بود و لغو در آفرينش وجود ندارد. اين امر نه تنها يك قانون عمومي است، بلكه خواست ونياز خود انسان نيز ميباشد. (علامه طباطبايي، 1374، ص149) از ديدگاه مطهري «در فطرت وگوهر تاريخ، حركت تكاملي وجود دارد. بر حسب بينش انساني، تاريخ مانند خود طبيعت به حكم سرشت خود، متحول و متكامل است؛ حركت به سوي كمال، لازمة ذات اجزاي طبيعي و از آن جمله تاريخ است وطبيعت تاريخ، نه يك طبيعت مادي محض، بلكه مانند طبيعت فرد انسان، طبيعتي مزدوج است از ماده و معني ... تحول و تكامل تاريخ، تنها جنبه فني و تكنيكي و ابزاري و آنچه بدان تمدن نام ميدهد، ندارد؛ گسترده و همه جانبه است، همه شئون معنوي و فرهنگي انسان را در بر ميگيرد و در جهت آزادي انسان از وابستگيهاي محيطي و اجتماعي است» (مطهري، 1378، ص 36)
5-4- مراحل تكامل تاريخ
در تبيين مراحل تاريخي بشر نوعاً دانشمندان اسلامي نيز بر تحليلها و تئوريهاي مادي ارائه شده در موضوع نحوه تكامل هستي يا مراحل تكامل وجودي انسان و جامعه انساني متفق هستند كه از مشهورترين اين تئوري ها، تئوري ترانسفورميسم در تكامل تدريجي است كه مبتني بر تحليل داروينيستي از نحوه تكامل زنجيره وراثتي انسان از ميمون تاكنون ميباشد (آويني، 1383، ص 182)
6- نقش اروپاي عصر جديد در سير تحولات اجتماعي- اقتصادي[5]
تحولات اقتصادي – اجتماعي انگلستان در عصر جديد در مسيري سير ميكرد كه در نهايت به انقلاب صنعتي منجر شد. نخستين مسألهاي كه در اين فرضيه جلب توجه ميكند موقعيت طبيعي اين كشور است كه به لحاظ جزيرهاي بودن متكي به دو قاره نبود و همين امر نيروي دريايي و مناسبات تجاري – بازرگاني را در اين كشور تقويت كرده است. پيدايش امپراتوري تجارت دريايي به ميزان وسيعي به همين عامل، يعني موقعيت دريايي اين كشور بستگي دارد. در حالي كه به لحاظ ساختار اقتصاد كشاورزي يا حاصلخيز بودن اراضي چندان مستعد نميباشد و به همين دليل نياز به غلات و مواد مورد لزوم خود را از ديگر كشورها تأمين ميكند.
به علت اين شرايط اقتصادي مزارع كشاورزي به مراتع تبديل شدند و در حقيقت اين اقدامات در عصر هانري هفتم صورت پذيرفت و توجه به كارخانههاي نخريسي كارگاههاي مانوفاكتوري و ريسندگي را تقويت كرد، به گونهاي كه اين كشور كالاهاي خود را در سطح اروپا توزيع ميكرد. در عصر هانري هشتم و ملكه اليزابت پايههاي حكومت ملي تقويت شد و به تبع آن نيروي دريايي انگلستان نيز تقويت شد و با كنار زدن اسپانيا و هلند توانست به ايجاد امنيت براي سرمايهگذاري بپردازد. اين مسأله يكي از عمده عوامل رشد اقتصاد صنعتي انگلستان است. وجود امنيت، طبقة متوسط شهري را تشويق كرد تا به امور بازرگاني بپردازد.
انگلستان نخستين كشوري بود كه مناسبات سرواژي را درهم كوبيد. از آنجا كه فئوداليسم اين كشور وارداتي بود و از زمان ويليام فاتح در سال 1066 به اين كشور وارد شده بود و داراي قيد و بندهاي زياد محكمي نبود، همين سستي نظام فئودالي موجب شد كه براحتي از بين برود. توجه انگلستان به توليد پشم موجب شد كه براحتي زمينهاي كشاورزي از بين برود و به مراتع دامي در جهت تأمين پشم تبديل شود. در آمدهاي سرشار ناشي از فروش پشم و البسه پشمي سبب سرمايهگذاري اشرافيت در اين زمينه شد و بدين ترتيب بين اشرافيت و بورژوازي آن پيوندي عميق صورت گرفت. تأسيس كارگاهها و مراكز توليدي دگرگونيهاي اجتماعي، اقتصادي را ايجاد كرد. به گونهاي كه با رها شدن كشاورزان از زمينهاي كشاورزي و در هم شكستن سيستم حصاربندي، بخش عمدهاي از جمعيت روستاها آواره شدند و به دزدي و راهزني روي آوردند و بخش عمدهاي از آنها به شهرها سرازير شدند و همين نيروي كار ارزان در شهرها در رشد اقتصادي آن به عنوان يك كشور توليد كننده مؤثر واقع شد. [6]
اعمال سياستهاي مذهبي در عصر هانري هشتم و اليزابت نيز در توسعه مناسبات سرمايهداري مؤثر واقع شد. كليساي كاتوليك و بينش مذهبي آن با تجارت، بازرگاني، سود و ربا موافق نبود و بر اين عقيده بود كه اين امور مخصوص يهوديان است. در عصر جديد رشد اقتصادي، تجاري اين كشور نياز به تحولات مذهبي را ميطلبيد طوري كه بتواند تفسير جديدي از مذهب را در توجيه اين مناسبات ارائه دهد. از آنجا كه در پيام انجيلي اقتصاد تجاري توجيه نميشود، ولي پاپهاي كاتوليك در انگلستان صاحب دارايي و املاك فراوان بودند و درآمدهاي سرشاري از قبيل عشريه كه اموال مردم را شامل ميشد داشتند و يا در مراسمي چون غسل تعميد و ازدواج پول دريافت ميكردند و به طور كلي سبب خروج ارز از اين كشور ميشدند.
پادشاهان انگلستان چون هانري هشتم نياز به اصلاحات مذهبي را براي بريدن از كليساي كاتوليك رومي درك كردند و با تصاحب ديرها، صومعهها و فروش آنها و تبديل آنها به پول به تقويت پايگاههاي اقتصادي خود پرداختند. همين اصلاحات مذهبي خصوصاً در شكل پيوريتني زاوية ديد كليساي انگلستان را تغيير داد و به توجيه اقدامات طبقة متوسط جديد پرداخت. از اين دوره به بعد شركتهاي بزرگ تجاي در شرق و غرب ظاهر ميشوند يا در عصر ملكه اليزابت كساني چون گيرشام به ايجاد بازار بورس لندن ميپردازند. وليكن بر اثر رشد طبقة متوسط در عصر جيمز اول و چارلز اول كه به بروز انقلاب سياسي انجاميد، اين طبقه توانست در بسياري از امور سياسي انگلستان دخالت كند. با رشد سلطنت مطلقه و قدرت پادشاهان طبقة متوسط احساس خطر كرد و از آنجا كه همين پادشاهان مطلقه خود مانعي براي تأمين امنيت و ثبات سرمايه بودند، اين طبقه خواهان كسب قدرت سياسي شد. حتي اين خواستهها به وسيله آراء متفكران سياسي انگلستان چون جان لاك نيز مطرح شد. يكي از مهمترين نتايج انقلاب انگلستان تثبيت و تفكيك قوا بود. نتيجة ديگر آن مسأله مالكيت بود كه دولت متضمن تأمين امنيت آن بود. انقلاب شكوهمند انگلستان در سال 1688 رسماً مشكلات داخلي را كه باعث آزادسازي انرژيهاي زيادي شد تأييد كرد و در عرصة خارجي اين كشور را به فعاليتهاي استعماري واداشت.
سياستهاي اقتصادي انگلستان در قبال مستعمراتش نيز قابل توجه است. انگلستان در مقايسه با فرانسه و اسپانيا كه بيشتر جمعيت مستعمراتشان را بوميان آن سرزمينها يا سياهپوستان مهاجر تشكيل ميداد، جمعيت عظيمي را به مستعمرات فرستاد و با اين كار به ايجاد كوچنشيني به معني دقيق كلمه پرداخت. مسائلي چون انقلاب داخلي انگلستان، اصلاحات مذهبي و در هم كوبيده شدن مناسبات سرواژي، عامل اصلي فرستادن جمعيت اين كشور به مستعمراتش بود. اين تمركز جمعيت در مستعمرات نيز موجب رونق و شكوفايي آنها شد و آنها را كه افرادي آزاد بودند به سمت مناسبات توليدي و تجاري هدايت كرد و همين تبادل و مبادلة كالا با كشور مادر به تقويت پايگاههاي اقتصادي آنها و نيز كشور مادر منجر شد. [7]
انگلستان با پشت سر گذاشتن چنين مراحلي توانست سلطنت مطلقه خود را به سلطنت مشروطه تبديل كند و با واگذاري بخشي از قدرت به طبقة نوخواسته بازرگان به گسترش مستعمرات خويش بپردازد. قرن هجدهم قرني بود كه اين كشور با افزايش مستعمرات و توان دريايي خود از طريق ساختن كشتيهاي با ظرفيت و همچنين باز بودن فضاي مستعمراتي و فراهم آوردن مواد خام اوليه در مستعمرات در عرصة اقتصادي فعال ظاهر شد. انگلستان با توجه به كارگاههاي توليدي و دسترسي به مواد اوليه در شرق و غرب عالم و تبديل آن به كالاهاي توليدي توانست بازارهاي گستردهاي را براي توليدات خود به دست آورد. بدين وسيله سودهاي عظيمي را كه از طريق اين امور به دست آورد در توسعه و تكميل صنايع توليدي خود به كار برد و با جايگزيني كارخانه به جاي كارگاه و استفاده از صنايع ماشيني به جاي صنايع دستي به سمت و سوي اقتصاد صنعتي پيش رفت و با اين شرايط توانست انقلاب تجاري را به انقلاب صنعتي تبديل كند. [8]
[1] سيف اللهي، سيف الله(1374)، اقتصاد سياسي ايران- مجموعه مقاله ها و نظرها، مقاله ي تبيين توسعه و توسعه نيافتگي
[2] http://www.magiran.com
[3] ر.ك. دانيل ليتل، تبيين در علوم اجتماعي، مترجم عبدالكريم سروش، (تهران، موسسه فرهنگي صراط، 1373)، ص .99 و رابرت اچ.لاور، پيشين، ص .101 و استفان واگو، پيشين، صص 308-115
[4] ر.ك رافائل كاپلينسكي- چارلز كوهر، تكنولوژي و توسعه، مترجم جمشيد زنگنه، (تهران: انتشارات وزارت امورخارجه، 1372).
[5] به نقل از كتاب «تاريخ تحولات اروپا در قرون جديد» نوشته نقي لطفي و محمدعلي عليزاده، انتشارات سمت
[6] داب، موريس؛ درباره سرمايهداري؛ ترجمه ايرج مهدويان؛ چاپ سوم، تهران: رز، 2537
[7] باران، پل و ديگران؛ اقتصاد سياسي توسعه نيافتگي و رشد؛ ترجمه فرهاد نعماني؛ چاپ اول، تهران: كتابهاي سيمرغ، 1354
[8] داويدار، م. ح.؛ پويايي جامعه از ديدگاه اقتصاد سياسي؛ ترجمه فرامرز كيا، تهران: آگاه، 1358.