9- اقتصاد سیاسی[1]

اقتصاد سیاسی عبارتست از علم قوانین تولید و توزیع نعمات مادی در مراحل مختلف تکامل جامعه انسانی. به تدریج با رشد جامعه و مناسبات اجتماعی و اقتصادی اهمیت علم اقتصاد نیز بیشتر شد[۱].

اقتصاد سیاسی یک روش مطالعه علمی درباره پدیده‌های اجتماعی است. این رهیافت بر وجود ارتباط میان مولفه‌های سیاسی و اقتصادی در شکل دادن به پدیده‌های اجتماعی مبتنی است. به همین دلیل اگرچه اغلب زیرمجموعه علم اقتصاد دانسته می‌شود، باید آن را چیزی فراتر از علم اقتصاد محض دانست(اقتصاد سیاسی[2]) مثلاً برای تحلیل رفتار انتخاباتی طبقات مختلف به منافع اقتصادی آن طبقات رجوع می‌شود و یا تأثیر اقتصادی یک تصمیم گیری سیاسی مورد مطالعه قرار می‌گیرد[۱].

اقتصاد سیاسی شاخه‌ای است از علوم اجتماعی که قوانین مربوط به تولید و توزیع درآمد و ثروت و اثرات آنرا در مراحل مختلف رشد و توسعه جامعهٔ بشری مورد بررسی قرار می‌دهد. اغلب مباحثی که امروزه در علم اقتصاد مورد بررسی قرار می‌گیرد، در گذشته در قلمرو اقتصاد سیاسی بطور پراکنده مطرح می‌شده‌است. نخستین بار، اصطلاح اقتصاد سیاسی توسط پیروان مکتب مرکانتیلیسم (سوداگری) عنوان گردید و سپس مورد بحث علمای کلاسیک اقتصاد نظیر پتی [۲] و کنه [۳] آدام اسمیت ، دیوید ریکاردو [۴] و سی [۵] قرار گرفت.

اقتصاد سیاسی کلاسیک سرمایه داری طی جریان تکامل شیوه تولید سرمایه داری پدید می‌آید که نمایندگان برجسته آن نظیر آدام اسمیت و دیوید ریکاردو گام‌های مهمی در راه درک قوانین تولید و توزیع اجتماعی نعمات مادی برداشتند. این مکتب پایه‌های تحقیق علمی اقتصاد سرمایه داری را شالوده ریزی کرد ولی این مکتب نظام سرمایه داری را بدون نقص و جاودانی می‌انگاشت و مدافع بورژوازی بود که در دوران اولیه تکاملش با فئودالیسم مبارزه می‌کرد و نقش مترقی داشت.[۱]

اواخر قرن هفدهم و اوائل قرن هیجدهم میلادی دوران شکفتگی این مکتب در انگلستان و فرانسه بود. بهترین نمایندگان اقتصاد سیاسی کلاسیک بورژوازی در این دوران طی مبارزه خود با مبادی قرون وسطایی و فئودالی اقتصاد، استقرار اقتصاد سرمایه داری و امحاء مقررات فئودالی را درحیات اقتصادی طلب می‌کردند و از این راه می‌خواستند طبیعی بودن قوانین اقتصادی و به عبارت امروزی عینی بودن این قوانین را اثبات کنند و به همین جهت هم به تجزیه و تحلیل شیوه تولید سرمایه داری و قوانین درونی آن پرداختند. آن‌ها اساس تئوری ارزش بر پایه کار را تدوین کرده و بر این اساس مقولاتی نظیر بهره مالکانه و بهره و سود را توضیح می‌دادند[۱].

دیوید ریکاردو حتی در این تجزیه و تحلیل به وجود تناقض بین دستمزد و سود پی برد که خود اساسی برای درک تضاد سرمایه داری به شمار می‌رود. درباره اهمیت این کتاب باید گفت که یکی از منابع سه گانه مارکسیسم را همین تئوری تشکیل می‌دهد که به نحوی انتقادی و خلاق از جانب مارکس مورد استفاده قرار گرفت و در ضمن نقایص آن نشان داده شد.[3]

اصول اقتصاد سیاسی کتابی از جان استوارت میل که در 1848 منتشر شد. نویسنده بر آن بوده که عقاید مخصوص مکتب کلاسیک انگلیس را مورد بررسی قرار دهد؛ با این حال با پرداختن به افکار آدام اسمیت ، دیوید ریکاردو و مالتوس مفهومی گسترده‌تر و جامعه‌شناختی‌تر به اقتصاد داده است. این نکته خود نشان‌دهنده تأثیری است که نویسندگان سوسیالیست مانند سن سیمون، پرودون و فوریه در او داشته‌اند. استوارت میل اگر از دسته اول نظریات آنها در زمینه تولید و مبادلات، و آرای ریکاردو مالتوسی اصل تحصیل بیشترین رضایت با کمترین کوشش، قانون نفع خصوصی، قانون رقابت آزادانه، بازده غیرمتناسب با هزینه، پرداخت کمترین مزد، درآمد املاک، نظریه مبادله آزاد و... را به وام می‌گیرد، با بهره‌گیری از دسته دوم است که برخلاف بینش ریکاردویی به نظریه توزیع خود می‌رسد. میل قاطعانه به مخالفت با مالکیت خصوصی برمی‌خیزد و این تمرکز و انباشت ثروت را ناروا ُو دور از عدالت می‌داند و به جایی می‌رسد که برای نزدیک شدن به «برابری اولیه» پیشنهاد می‌کند که حق ارث از میان برود. به اعتقاد وی، زمین حاصل کار نیست، بل دهشی است از سوی طبیعت که فرد نمی‌تواند بدون غصب به تصرف درآورد. میل، همچنان که دیدگاه خود را دنبال می‌کند، به بررسی جنبه‌های ایستا و پویای اقتصاد می‌پردازد. این تحلیل او را به صورت‌بندی نظریه «حالت ایست» رهنمون می‌شود که مبتکرانه‌ترین بخش کتاب اوست و به این ترتیب در برابر بینش ریکاردو، درباره دنیایی که فقط بر بازی سود مادی می‌چرخد، دیدگاهی اخلاقی و جامعه‌شناختی عرضه می‌کند. میل به این پرسش که پیشرفتهای صنعتی، جامعه را به سوی کدام هدف نهایی می‌کشد و انسان هنگامی که این پیشرفتها متوقف شود خود را در چه وضعی خواهد یافت، بر پایه نظریه «حالت ایست» پاسخ می‌دهد که در نهایت چیزی جز مرحله آخر، یعنی نتیجه طبیعی «حالت پیشرونده» نیست و برای آن به اینجا می‌کشد که رشد ثروت نامحدود نیست. منتها مؤلف این مرحله را به گونه‌ای نومیدکننده پیش نظر ما مجسم نمی‌سازد. از آنجا که «حالت پیش‌رونده» نمی‌تواند تا ابد ادامه یابد، بشریت هم نمی‌تواند از چنگ فقر حاصل از آن جز از طریق «حالت ایست» رهایی یابد: ایست در تولید، ایست در تولیدمثل. میل خواهان آن بود که «عده نسل آینده درست به اندازه‌ای باشد که برای جانشینی نسل پیشین کفایت کند.» بالاخره، «حالت ایست» در زمینه آنچه به تولید مربوط است باید هدفش عملی ساختن توزیعی عادلانه‌تر در میان طبقات گوناگون اجتماع باشد. از این اثر چنین برمی‌آید که میل، کوشش داشته است که دید خود از «حالت ایست» را با خواسته‌های فردگرایانه و اشتراکی آشتی دهد و به این ترتیب، مسئله خاص فایده‌مندی در پیشرفت صنعت، ابداع و تجارت را که از سالیان پیش دنبال می‌شده مطرح کرده و کمابیش تعالیم مکتب کلاسیک انگلیس را ترازبندی کند.

 

10- تعریف جامعه شناسی جامعه[4]

غالبا تعاریفی که جامعه شناسان از جامعه به دست داده اند با یکدیگر شباهت دارد و نکات مشترکی در آنها دیده می شود .غالبا تعاریفی که جامعه شناسان از جامعه به دست داده اند با یکدیگر شباهت دارد و نکات مشترکی در آنها دیده می شود . بسیاری از متفکرین جامعه انسانی را با بدن انسان مقایسه کرده اند ، رشه این شیوه تفکر را بایستی در یونان قدیم جستجو کرد .

ارسطو جامعه را به موجودی زنده تشبیه می کند که قانون تولد و رشد و مرگ بر آن حاکم است .

اسپنسر فیلسوف انگلیسی عقیده دارد که هم جامعه هم بدن انسان تابع اصل تکامل بوده و از طرف دیگر سیستم عصبی در انسان را با نظام ارتباطات در درون جامعه مقایسه کرده است .

اگوست کنت بانی جامعه شناسی معتقد است که جامعه از تمام افراد زنده و همچنین از تمام کسانی که از این جهان رفته اند ولی با تاثیر خود در ذهن اخلاف خویش به حیات خود ادامه می دهند تشکیل می یابد . به نظر کنت هیچ موجودی به اندازه جامعه مستعد پیشرفت سریع و بویژه ترقی مداوم نیست زیرا در نتیجه توالی نسل ها اجتماع مسلط بر زمان گردیده است و بنابراین از نظر وی جامعه همانند کاروانی از نسل های گذشته و معاصر است که در راه ترقی و تعالی سیر می کند .

امیل دورکیم جامعه را موجودی زنده می شمارد و معتقد است همچنانکه هر جانداری تنها از اجتماع ساده سلولها بوجود نیامده و دارای حس عمومی یا حیات می باشد ، جامعه نیز تنها از گرد آمدن ساده افراد تشکیل نیافته بلکه دارای وجدان و روحی جمعی است و مطالعه جلوه های وجدان جمعی ( حالات روحی و عاطفی جمع ) را می توان موضوع علم جامعه شناسی دانست .

گاستون بوتول جامعه شناس فرانسوی جامعه را متشکل از گروه انسانهایی که دارای طرز فکری مشابه اند می داند که روابط آنها مبتنی بر تفاهم متقابل است .

مرتضی مطهری در کتاب جامعه و تاریخ جامعه را مجموعه ای از افراد انسانی می داند که با نظامات و سنن و آداب و قوانین خاصی به یکدیگر پیوند خورده و زندگی دسته جمعی دارند . زندگی دسته جمعی این نیست که گروهیاز انسانها در کنار هم و در یک منطقه زیست کنند و از یک آب و هوا و یک نوع مواد غذایی استفاده نمایند . آهوان یک گله نیز با هم می چرند و با هم می خرامند و با هم نقل مکان می کنند اما زندگی اجتماعی ندارند و جامعه تشکیل نمی دهند .

زندگی انسان که اجتماعی است به معنی اینست که ماهیت اجتماعی دارد . از طرفی نیازها ، بهره ها ، برخورداریها ، کارها و فعالیتها ماهیت اجتماعی دارد . جز با تقسیم کارها و تقسیم بهره ها و رفع نیازمندیها در داخل یک سلسله سنن و نظامات میسر نیست . از طرف دیگر نوعی از اندیشه ها ، ایده ها ، خلق و خویها بر عموم حکومت می کند و به آنها وحدت ویگانگی می بخشد و به تعبیر دیگر : جامعه عبارتست از مجموعه ای از انسانها که در جبر یک سلسله نیازها و تحت نفوذ یک سلسله عقیده ها و ایده ها و آرمانها در یکدیگر ادغام شده و در یک زندگی مشترک غوطه ورند .

آلن بیرو در فرهنگ علوم اجتماعی تعاریفی چند از جامعه به قرار زیر را بدست می دهد :

وحدت جزیی ، جسمی ، روانی و اخلاقی بین موجودات هوشمند ، با برخورداری از حکومتی پایا ، فراگیر و کارا ، در جهت تحقق هدفی مشترک بین تمامی افراد . ( وحدت جزیی ، پیوند و تشارک بین افراد یک جامعه است ، نه از هر نظر ، بلکه از برخی جهات آنچنانکه فردیت آنها نیز محفوظ بماند )

جمعی سازمان یافته ، متشکل از افرادی که در سرزمین مشترک زندگی می کنند و به صورت گروهی با یکدیگر ، در جهت ارضای نیازهای اجتماعی اساسی ، همکاری دارند ، فرهنگی مشترک دارند و هر گروه به صورت واحد اجتماعی متمایزی به کار می پردازند .

گروهی متشکل از موجودات انسانی که با پیوند های روانی ، زیستی ، فنی و فرهنگی ، همبستگی یافته اند.

با این تعاریف می توانیم به تعریف جامعی از جامعه به قرار زیر اشاره کنیم : یک جامعه ، جمعیتی سازمان یافته از اشخاصی است که با هم در سرزمینی مشترک سکونت دارند ، با همکاری در گروهها نیازهای اجتماعی ، ابتدایی و اصلی شان را تامین می کنند و با مشارکت در فرهنگی مشترک به عنوان یک واحد اجتماعی متمایز شناخته می شود

 

جلسات سوم و چهارم

رويكرد بررسي در جلسات سوم و چهارم (مطابق طرح درس كلاسي)

مقدمه

روش جامعه شناختي گرايش دارد تا تحولات تاريخي را به شكل افقي، مقطعي و در انفصال موضوعات كلي جستجو نمايد. در اين شيوه شرايط امكان تعميم و تجويز به كل در قالب جهاني و تسري آن به آينده وجود ندارد. هر چند كه روش استقرائي اين امكان را فراهم مي‌سازد تا نتيجة حاصل از كاوش جامعه شناختي را به جوامع ديگر تعميم بخشند. اما محدوديت عمليات علمي و روش جامعه شناختي به واسطة انقطاع مكاني و انفصال زماني تسري نتيجة موجود را به بيش از جوامع موجود نمي‌دهد. بنابراين مي‌بايست بين روش تحليل جامعه شناختي و همينطور ميان روش تحقيق علمي تاريخي با روش تحليل فلسفي تاريخ، فاصله و تمايز قائل شد.

در روش علمي نيز بررسي تاريخ با گرايش به رشته‌هايي از تاريخ، از ابعاد و زاويه‌هاي متفاوت و مجزاي اقتصادي، سياسي، جغرافيائي و.... به انجام مي‌رسد. هر چند در اين شيوه از تحقيق تاريخي، عنصر استمرار و تعميم زماني وجود دارد، ليكن محدوديت چشم انداز تاريخي از زوايه رشته‌هاي مورد تحقيق، كاملا مشخص و مبرهن مي‌باشد. در روش تحقيق علمي تاريخ مساله‌ي انفصال و انقطاع زماني به واسطة استمرار خود (در طول) تا صده‌ها و حتي هزاره‌هاي دور قابل چشم پوشي است. ليكن محدوديت افق ديد آنها (در عرض) آنها را از ارائه يك نظريه“ كلي و قابل تعميم به آينده باز مي‌دارد. چرا كه كل تاريخ قابل تبيين و تحليل با يكي از رشته‌هاي مورد تحقيق نيست. هر چند كه عده‌اي با توسل بر اين شيوه از تحليل تاريخ به تجويز نسخه پرداخته اند، و نسخة مدينه فاضله و جامعة ايده آل بي طبقه را ارائه كرده اند.

نتيجة روش تحقيق علمي تاريخ بي شك در بررسي تاريخ، از روش جامعه شناختي تاريخ، بيشتر قابل استناد و امتنان خواهد. چرا كه در اين شيوه از تحقيق علمي علاوه بر اينكه موضوع تحقيق و تحليل، تاريخ مي‌باشد، مساله انقطاع مكاني و انفصال زماني كه در روش جامعه شناختي از ضروريات آن است، به شكل مستمر و قابل تعيمم تا زمانهاي دور استمرار يافته است. اما با اين حال اين روش نيز در مقايسة با روش فلسفي تحليل تاريخ، از محدوديت نگرش تاريخي که از کانال رشته­هاي مورد تحقيق به تاريخ مي­نگرد، برخوردار است.

روش تحليل فلسفي تاريخ را سه عنصر«موضوع كلي»، «تعميم و تسري» و «تماميت»از دو روش فوق متمايز و منحصر مي‌سازد. در اين روش علاوه بر اينكه موضوع، تحليل تاريخ مي‌باشد، با اين حال از محدوديت روش علمي بر خوردار نيست (در واقع با رويكرد طولي مي‌خواهد تاريخ را بر حسب اينكه از كجا آمده و به كجا مي‌رود تحليل كند.) چرا كه رشته‌هاي مورد تحقيق در روش علمي محققين را كاناليزه كرده و موضوع تاريخ را و كشف حقيقت و واقعيت تاريخ را يكسويه و جهت دار پي مي‌گيرند. لذا جراحي موضوع تحقيق آنها را از ارائه يك طرح كلي و تئوري صحيح از تاريخ باز مي‌دارد و دچار دگماتيزم در وسعت ديد تاريخي مي‌شوند. به عبارت كلي روش جامعه شناختي رويكردي افقي به تاريخ دارد، روش علمي نگرشي محافظه كار، كاناليزه و كليشه‌اي به تاريخ دارد، و روش تحليل فلسفي رويكردي راديكال و عمودي در طول به تاريخ دارد.

بنابراين در روش تحليل فلسفي تاريخ، «تماميت» موضوع تاريخ، بدون جراحي، مورد تحليل و بررسي قرار مي‌گيرد و نتيجة حاصل از بررسي نيز قابل نعميم و تسري به آينده و كل تاريخ مي‌باشد. در اين روش حوادث واقع، رويدادها و تحولات عظيم در يك مقطع تاريخي كه داراي پيامدهاي مشتركي بوده اند، از فرازي بلندتر از محدودة رشتة مورد تحقيق در روش علمي و جامعه شناختي (قشري گري)، مفهوم سازي و ايدئولوژيك مي‌شوند و آنگاه اين مفهوم كلي طرح و نمونة متعيني مي‌شود جهت تعميم و تسري به آينده. اين تجويز پيامبر مآبانه بي شك داراي فرايندهاي ناگوارتري از نمونة تحقيق علمي و جامعه شناختي خواهد بود. اما كليت اين طرح به همان اندازة ناگواري اش، صريح و مبرهن خواهد بود. يعني به همان اندازه كه واقعيت تاريخي بخش ممتازتري از واقعيت اجتماعي و علمي را به خو اختصاص مي‌دهد و قاطع عمل مي‌نمايد، به همان اندازه نيز از شدت وضوح قابل طرد و يا قبول مي‌باشد. هر چند كه نمي‌توان منكر اين موهبت روش جامعه شناختي در راستاي تحليل تاريخ (كه عمدتاً به تعميم و تسري بدون توجه به واقعيات اجتماعي مي‌پردازد) بود كه توجه روش تحليل فلسفي تاريخ را به كرنش در برابر واقعيات متكثر و درجات متغير حوادث واقع بر مي‌انگيزد، تا بيش از حد اسطوره‌اي و در قالب تاريخ عرفاني و تغزلي (نمونة هگلي) فرو نرود. تنها حسن روش جامعه شناختي در راستاي تحليل فلسفي تاريخ همين بس كه چنين شيوه‌اي را با ايجاد سؤالهاي پيش گيرانه و تعديل ساختاري اين امكان را فراهم مي‌كند تا هوا خواهي از حقيقت و صحت خود را تقليل دهد.

با اين حال در بررسي تحولات اجتماعي نيازمند تاريخ اين تحولات و سرگذشت پديده‌هاي انقلابي و متورمي هستيم كه ميل به آزاد سازي خود از وضعيت ثابت و ملال آور سيطرة تاريخي هستند.

روش جامعه شناختي اين امكان را فراهم مي‌سازد تا به بررسي دروني اين تحولات بپردازد و نگرش تاريخي نيز مي‌خواهد سير كلي اين تحولات و حوادث واقع را در سطح كلي نه تنها روشن و مبرهن سازد، بلكه به جهت دهي كلي آن از بيرون نيز نظارت داشته باشد.

بنابراين نگرش تاريخي مي‌خواهد تمام نتايج حاصل از تحقيق انفصالي و انقطاعي جامعه شناختي را طبقه بندي نمايد و وجوه مشترك موجود در آنها را به يك مفهوم كلي و باثبات در آورد تا بتواند به شكل مستمر و قابل تعميم به آينده از آن سود جويد. اما روش جامعه شناختي به دنبال موارد و علل جزئي در شكل گيري و سير تحولات اجتماعي است. در روش جامعه شناختي افراد انسان به اعتبار جمعي و فردي شان امكان دگرگوني و يا انفجار ساختهاي اجتماعي را فراهم مي‌نمايند، در حالي كه در نگرش تاريخي اين سير و حركت كلي «تاريخ» است كه ساختهاي اجتماعي را به شكل ضروري متغير و متحول مي‌سازد. هر چند كه بنا بر اين نگرش مي‌توان در اينجا نيز به افراد انساني، كه به فرد و قهرمان در قالب «كاريزما» كه بخشي از سير تحولات تاريخي و انقلابها را رقم مي‌زنند، استناد كرد. [5]

با اين توضيح مختصر رويكرد بررسي ما در تحليل و تبيين جامعه شناختي سير تحولات اجتماعي در اجتماعات و جوامع انساني و همچنين دوره بندي مراحل رشد و توسعه اجتماعات و جوامع انساني روشن مي گردد كه صرفاً ديدي توصيفي تاريخي نيست و نگرشي جامعه شناختي مبتني بر تبيين چرايي پديده هاي تاريخي و اجتماعي حادث شده در زمان و مكان مشخص و بنا به مقتضيات و شرايط خارجي و داخلي خود مي باشد.

1- سير تحول انسان به عنوان عنصر اصلي تحولات اجتماعي اجتماعات[6]

با توجه به عمر موجود زنده بر روى كره زمين (چهار ميليارد سال) و عمر قديمى ترين باقى مانده هاى حيوانى (يك ميليارد سال) و سرانجام اولين مهره داران كه به ۵۰۰ ميليون سال پيش تعلق داشته اند، عمر انسان (حدود ۳ ميليون سال پيش)رقم قابل توجهى به نظر نمى رسد. به عبارت ديگر مى توان گفت كه انسان جزء جوان ترين موجوداتى است كه بر روى كره زمين ظاهر شده و زندگى مى كند. اين در حالى است كه زيست شناسان سابقه پستانداران جنين دار كه انسان هم نوعى از آنها محسوب مى شود را دست كم هفتاد ميليون سال تعيين كرده اند. صاحب نظران جمعيت انسانى كره زمين را از ابتدا تا امروز ۹۰ ميليارد نفر تخمين زده اند كه چيزى بيش از ۳۰۰ هزار نسل در اين مجموعه قابل شناسايى است.

پيدايش اوليه انسان در كره زمين را با توجه به نظريات مختلف علمى موجود مى توانيم در حدود چهار ميليون سال پيش در نظر بگيريم . در حال حاضر دو ديدگاه مهم براى ارائه يك تعريف جامع، دقيق و علمى از انسان بيش از ساير ديگر تعريفات مورد توجه قرار گرفته است:

تعريف اول يك ديدگاه زيست شناسى را مدنظر دارد و شاخص هاى جسمانى انسان را به عنوان محور تعريف براى انسان در نظر مى گيريم يعنى انسان پستاندارى است كه بر روى دو پا راه مى رود و داراى ۲۳ جفت كروموزوم است.

تعريف دوم كه بيشتر نقطه نظرات علماى جامعه شناسي و علوم انسانى را مدنظر دارد و مى گويد انسان موجودى است بافرهنگ. 

براساس تعريف دوم سابقه انسان را مى توان دست كم بين دو تا دو و نيم ميليون سال در نظر گرفت زيرا قديمى ترين آثار فرهنگى پيدا شده به همين زمان مزبور تعلق دارد.ويژگى هاى قديمى ترين نمونه هاى به دست آمده از انسان نشانگر آن است كه انسان هاى اوليه در مقايسه با انسان هاى امروزى داراى قدى كوتاه تر، جمجمه اى كوچك تر و آرواره هاى قوى با ۳۲ دندان كه تركيب دندان ها بيشتر به گياه خوارى تمايل نشان مى دهد و همچنين دست هايى اندكى بلندتر هستند كه نمونه مشخص آن دو اسكلت معروفى است كه در دهه ۱۹۷۰ و ۱۹۹۰ از دره لفارس در كشور فعلى اتيوپى به دست آمده است كه يكى دختر ۱۸ ساله اى با نام لوسى و ديگرى راميدو يك پسر بالغ بوده كه مطالعات انجام شده روى اين دو اسكلت نشان داده است اين نمونه ها كه قدمت بين  ۴ ميليون سال را داشته اند اولاً روى دو پا راه مى رفته اند، دست ها و پا هايشان كاملاً شبيه انسان هاى امروزى و اندازه قدشان حدود يك متر و بيست سانتى متر بوده و گنجايش جمجمه آنها حدود ۵۰۰ سانتى مترمكعب (يك سوم انسان هاى امروزى) تعيين شده است و زيستگاه اين نمونه ها جنگل هاى آفريقاى شرقى است كه در حال حاضر كشور هاى اتيوپى، كنيا و تانزانيا را دربرمى گيرند. در واقع كشف لوسى و راميدو در اين منطقه از جهان به عنوان قديمى ترين فسيل هاى شناخته شده اى كه مى توان آنها را به عنوان اجداد انسان هاى امروزى دانست باعث شده كه دانشمندان خاستگاه انسان را شرق آفريقا معرفى كنند. اما نبود عناصر فرهنگى تنها مشكلى است كه براى اثبات انسان بودن اين نمونه ها وجود دارد، به همين دليل براى زيست شناسان انسان  بودن اين نمونه ها تاييد شده است ولى براى انسان شناسان فرهنگى اين نمونه ها  هوموهابيليس ها، هومواركتوس ها، سنيانتروپ ها انسان نما ناميده مى شود.

1-1-هوموهابيليس
 هوموهابيليس  انسان ماهر ناميده مى شوند. مهارت اين انسان ها كه همچنان و تنها در شرق آفريقا زندگى مى كرده اند از ساختن ابزار هاى سنگى بسيار ساده كه غالباً براى شكار و يا انجام كارهاى روزمره ديگر مى توانسته مورد استفاده قرار بگيرد بوده است.   عده اى از صاحب نظران هستند كه ابزارهاى سنگى ساخته شده توسط اين نمونه ها را به عنوان ابزار نمى پذيرند زيرا معتقدند اين توليدات در چارچوب تعريفى كه از ابزار ارائه مى شود قرار نمى گيرد. در واقع در اين تعريف گفته شده ابزار يعنى وسايلى كه براى ساختن وسايل ديگر مورد استفاده قرار گيرد نه هر چيزى كه انسان مى تواند از آن به عنوان يك وسيله براى منظورى خاص مورد استفاده قرار دهد بنابراين اين نمونه ها نيز براى عده اى همچنان انسان نما در نظر گرفته مى شود.

1-2-هومواركتوس 
از حدود دو ميليون سال پيش اسكلت هايى از انسان به دست آمده كه علاوه بر دارا بودن ويژگى هاى بسيار نزديك به انسان امروزى قادر به توليد وسايل بودند كه كاملاً با تعريفى كه از ابزار گفته شد مطابقت دارد و اين نمونه ها در اصطلاح علمى هومواركتوس انسان راست قامت ناميده مى شوند كه قادر به توليد اين ابزارها بودند و در حال حاضر دو نقطه از جهان يعنى شرق آفريقا و منطقه قفقاز در آسيا كشور فعلى گرجستان قديمى ترين اسكلت هايى از اين نوع را   ارائه دادند. هومواركتوس ها از نظر جسمانى از گردن به پائين تفاوت چشم گيرى با انسان هاى امروزى ندارند، تنها مى توان تفاوتى در جمجمه و آرواره آنها با انسان هاى امروزى مشاهده كرد .اين انسان ها معيشت شان مبتنى بر شكار و گردآورى بوده است و عمده ابزارهايى كه مى ساختند در اين زمينه مورد استفاده قرار گرفت.

1-3-سنيانتروپ 
  در حدود ۸۰۰ هزار سال پيش در غارى به نام شوكوتين در نزديكى شهر فعلى پكن زندگى مى كردند كه تكنيك هاى توليد آتش را مى شناختند و براى توليد آن در محل هاى مسكونى خود مورد استفاده قرار مى دادند اما به كارگيرى تكنيك هاى توليد آتش از يك طرف و ساختن ابزارهاى بسيار دقيق و كارآمد با بهره گيرى از تكنيك هاى پيچيده كه نشان دهنده بهره مندى از دانشى قابل قبول بود جاى هيچگونه ترديدى را براى حضور فرهنگ در جامعه اين انسان ها باقى نمى گذارد و نمونه هاى اخير تا حدود ۱۰۰ هزار سال پيش در سه قاره آسيا، اروپا و آفريقا زندگى مى كردند و از آن زمان به بعد هيچ نشانه اى از حضور اين انسان ها به دست نيامده است.

1-4-هوموساپينس

در حدود ۳۰۰ هزار سال پيش حضور انسان با مشخصات كمى متفاوت تر در آسيا و آفريقا تاييد شده است. اين انسان  كه هوموساپينس انسان انديشمند ناميده مى شود مدت ها بعد به دو دسته تقسيم شده اند :

 دسته اول معروف به انسان نئاندرتال هستند. نئاندرتال ها با جمجمه هاى بزرگ تر از نمونه   هاى امروزى از انسان مدرن متمايز مى شوند كه اين نمونه ها دست كم در سه قاره آسيا، اروپا و آفريقا تا چهل هزار سال پيش حضور داشتند اما تجمعات شان در اروپا به خصوص اروپاى مركزى و همچنين غرب آسيا بوده است و از آن زمان ديگر نشانه اى از وجود آنها نمى توان بر روى كره زمين به دست آورد و ايران هم يكى از كشورهايى است كه نشانه هاى دقيق و جالبى از سكونت اين نوع انسان ارائه كرده است.

 دسته دوم هوموساپينس انسان امروزى ناميده مى شود كه قديمى ترين نمونه آن در فلسطين با قدمت نزديك به صد هزار سال يافت شده است. اين نمونه دست كم تا به امروز بر روى كره زمين زندگى مى كند و از حدود ۳۵ هزار سال پيش تمام قاره ها را به تسخير خود درآورده است و شروع جديدى در تاريخ زندگى انسان را نويد داده است كه به دوره عصر حجر جديد معروف است. مهمترين شاخص آن پيدايش هنر در جامعه انسانى است .

2- پيدايش انقلاب نوسنگى

در حدود ۱۵ هزار سال پيش جامعه انسانى وارد مرحله ديگرى از تحولات فرهنگى عميق مى شود. انسان ها در اين مقطع و تنها در خاورميانه موفق مى شوند با اهلى كردن اولين حيوانات و همچنين روى آوردن به كشاورزى ساختار اقتصادى خود را تغيير داده و وارد ساختار جديدى كه به آن اقتصاد توليدى مى گوييم شوند. در واقع ديگر دامدارى و كشاورزى در اين مقطع براى اولين بار با زندگى انسان آميخته شد و مدت كوتاهى شيوه زندگى انسان را تغيير مى دهد و پيدايش جوامع روستايى نتيجه اين تحول است كه تحول به قدرى با اهميت است كه دانشمندان آن را يك انقلاب نوسنگى مى نامند.

 



[1] ر.ك به سيف اللهي، سيف الله(1374)، اقتصاد سياسي ايران- مجموعه مقاله ها و نظرها، نشر پژوهشكده جامعه پژوهي و برنامه ريزي الميزان، چاپ اول،تهران

[2] Political Economy

1.                    [3] ۱٫۰ ۱٫۱ ۱٫۲ ۱٫۳ ۱٫۴ جوانشیر، اقتصاد سیاسی

2.                   Petty

3.                   Quesnay

4.                   David Ricardo

5.                   Say

[4] http://www.rasekhoon.net/article/Show-8538.aspx

[5] http://www.binesheno.com

[6] http://www.zendagi.com