توسعه اقتصادی اجتماعی ایران 3
7- مفهوم توسعه فرهنگی
توسعۀ فرهنگی را می توان فرآیند ارتقاء شئون گوناگون فرهنگ جامعه در راستای اهداف مطلوب دانست که زمینه ساز رشد و تعالی انسانها خواهد شد.
تا مدتها توسعه مقوله ای صرفاً اقتصادی تلقی می شد و کشورهای مختلف تنها از این جنبه به آن توجه می-کردند. به عبارتی، پیشرفت اقتصادی یگانه ملاک توسعۀ هر جامعه قلمداد می شد و تصور غالب این بود که می توان به مدد الگوهای مختلف توسعه اقتصادی، رشد تکنولوژی، انباشت ثروت و مواردی از این قبیل به اهداف یک جامعه توسعه یافته نایل آمد.
اما به تدریج نگاه یک سویه به توسعه و تاکید بیش از حد بر مسایل اقتصادی، باعث بروز مشکلاتی در عرصه های اجتماعی و زیست محیطی برای کشورهای پیشرفته شد. از سوی دیگر، استفاده از این الگوی توسعه توسط برخی کشورها به طور ناآگاهانه، بر توسعه هماهنگ این کشورها اثراتی منفی گذارد.
این مشکلات از آنجا نشأت می گرفت که نقش کلیدی فرهنگ در قوام جامعه مورد غفلت قرار گرفته بود. می توان گفت فرهنگ به عنوان گنجینه ای از دستاوردهای مادی ومعنوی بشری ـ که باورها، ارزشها، نگرشها و هنجارهای مورد قبول یک جامعه را در طول تاریخ بوجود آورده است ـ نوع رفتار مردم آن جامعه را مشخص می کند.
بدیهی است که نمی توان بدون اعتنا به این مقولۀ مهم، بدنبال ایجاد تغییراتی در ابعاد مختلف جامعه بود. چراکه هرگونه تغییر و تحولی در تمامی ابعاد جامعه اعم از اقتصادی، سیاسی و اجتماعی منوط به نوعی پذیرش فرهنگی، در جامعه می باشد.
بنابراین بدون ایجاد بستر مناسب فرهنگی نمی توان بدنبال تحقق توسعه در ابعاد دیگر جامعه بود. از این روی طی سالهای اخیر مفهوم توسعۀ فرهنگی مورد توجه بسیاری از مجامع جهانی از جمله یونسکو قرار گرفته است.
مفهوم توسعه فرهنگی توسط سازمان یونسکو در دهه 60 میلادی در جهان رواج یافت. این سازمان طی جلسات گوناگونی شرایط توسعه موزون وآگاهانه را به صورت برنامه ریزی آموزشی، سیاست فرهنگی و سیاست اطلاعاتی در دستور کار خود قرار داد. همچنین این مفهوم تا آنجا برای یونسکو بااهمیت بود که دهۀ 1987 تا 1997 توسط این سازمان به عنوان دهۀ توسعه فرهنگی نامیده شد.
اما پرسش اساسی این است که فرهنگ یک جامعه چگونه درمقوله توسعه می تواند نقش آفرین باشد؟ در پاسخ به این پرسش می توان گفت رفتارهای اقتصادی، سیاسی و فرهنگی که در نهادهای یک جامعه تثبیت شده اند، نقش عظیمی در فرآیند توسعه آن جامعه ایفا می کنند.
برخی از علل بروز این رفتارها ناشی از نگرشها و ارزشهای فرهنگی مسلط در جامعه می باشد. بنابراین می توان گفت ماهیت این نگرشها وارزشها، که هسته فرهنگ جامعه را تشکیل می دهند، تاثیر تعیین کننده ای بر فرآیند توسعه یافتگی کشور دارد.
از زاویه ای دیگر، نگرش افراد جامعه به مقولات اساسی حیات انسانی، رفتارهای اجتماعی را تحت الشعاع قرار می دهد؛ این مقولات عبارتند از سرشت انسان، رابطه با طبیعت، زمان (گذشته گرا، حال گرا یا آینده نگر بودن)، روابط افراد در جامعه، فلسفۀ زندگی، رابطه انسان با ماوراء الطبیعه، رابطه انسان با جوامع دیگر و رابطه انسان با علم.
بدین ترتیب ایجاد هرگونه تحولی در یکی از ابعاد زندگی انسان، مستلزم تغییر در نوع نگرش افراد به این مقولات می باشد. عدم توجه به این مساله در ارائه الگوی توسعه، نتیجه ای جز تشتت اجتماعی و از دست رفتن انسجام درونی جامعه بدنبال نخواهد داشت.
اینجاست که مفهوم توسعه فرهنگی به عنوان زمینه ساز شکل گیری یک توسعه همه جانبه مطرح می شود. تعابیر مختلفی درباب توسعۀ فرهنگی وجود دارد. اما می توان تعریف "ژیرار اگوستین" را یکی از تعاریف قابل توجه این مفهوم برشمرد: «ایجاد شرایط و امکانات مادی و معنوی مناسب برای افراد جامعه به منظور شناخت جایگاه آنان، افزایش علم و دانش انسانها، آمادگی برای تحول و پیشرفت و پذیرش اصول کلی توسعه نظیر قانون پذیری، نظم و انضباط، بهبود روابط اجتماعی و انسانی ، افزایش تواناییهای علمی و اخلاقی ومعنوی برای همه افراد جامعه».
سازمان جهانی یونسکو نیز توسعه فرهنگی را چنین تعریف نموده است: « توسعه وپیشرفت زندگی فرهنگی یک جامعه با هدف تحقق ارزشهای فرهنگی، به صورتی که با وضعیت کلی توسعه اقتصادی و اجتماعی هماهنگ شده باشد.»
در مجموع توسعۀ فرهنگی را می توان فرآیند ارتقاء شئون گوناگون فرهنگ جامعه در راستای اهداف مطلوب دانست که زمینه ساز رشد و تعالی انسانها خواهد شد. در اینجا منظور از شئون گوناگون فرهنگ، نگرشها، ارزشها، هنجارها، قوانین، آداب و رسوم می باشد.
هدف نهایی توسعۀ فرهنگی نیز در این تعریف در واقع غرض اصلی هر نوع توسعه ای است؛ یعنی رشد وتعالی انسان، هم در ابعاد مادی وهم در بعد معنوی. البته روشن است که دستیابی به این هدف جز در صورت مناسب بودن بستر زیست انسان، که همانا جامعه است، محقق نمی¬شود. بنابراین در یک الگوی مناسب برای توسعه، باید راهکارهایی برای بهبود شرایط زندگی پیش بینی شود.
بطور کلی، نوع درک از مفهوم فرهنگ، شیوه تعریف توسعه فرهنگی را مشخص می کند. از اینرو در یک تلقی، می توان برای فرهنگ معنایی عام در نظر گرفت. بدین صورت که تمامی ابعاد مادی و معنوی جامعه را در بر بگیرد. در این مفهوم، تمامی دستاوردهای بشر، از ابزار وفنون گرفته تا ارزشها و آداب و رسوم در زمرۀ عناصر فرهنگی قرار خواهند گرفت. در این صورت توسعۀ فرهنگی تمامی شئون زندگی بشر را شامل خواهد شد و توسعه در ابعاد دیگر جامعه ذیل توسعۀ فرهنگی قرار خواهند داشت.
اما فرهنگ در معنای خاص نیز بکار برده می شود. در این مفهوم فرهنگ در ابعاد معنوی جامعه محدود شده است و تنها مشتمل بردستاوردهای غیر مادی بشر خواهد بود. در این تلقی، توسعه فرهنگی بعدی از ابعاد توسعه در جامعه خواهد بود که با ابعاد مادی توسعه، رابطه ای تعاملی خواهد داشت.
همانطور که اشاره شد، بستر مناسب توسعه از مسیر تغییر نگرشها و ارزشها بدست می آید. از اینرو در روند توسعه ایجاد تغییر در این دو مقوله باید در صدر برنامه ها قرار گیرد. البته نباید این امر را دال بر از دست رفتن کامل فرهنگ یک جامعه و جایگزینی آن با فرهنگی بیگانه قلمداد کرد.
چرا که سخن بر سر این نیست که تمامی عناصر مساعد یا نامساعد برای توسعه، درون یک فرهنگ موجود می باشد. چه بسا سنت هایی که تسهیل کنندۀ توسعه بوده و خود از آغاز، می توانند در خدمت آن باشند. از سوی دیگر، بسیاری از عناصر فرهنگی، هویت جامعه را می سازند و به دلیل کارآمدی آنهاست که حیات طولانی آنها ممکن شده است.
در اینجا سخن بر سر باز اندیشی و باز سازی فرهنگی است. بدون تردید، طرد فرهنگ خودی نتیجه ای جز از دست رفتن هویت اجتماعی و تزلزل قوام جامعه در پی نخواهد داشت. ولیکن در بازاندیشی فرهنگی با توجه به مقتضیات زمان، می توان به تقویت عناصر فرهنگی مساعد توسعه همت گماشت و به تصفیه فرهنگ از عناصر مانع توسعه همچون باورهای واهی وخرافات، پرداخت.
عناصر توسعه گرا وتحول خواه موجود در فرهنگ هر جامعه به عنوان سرمایه های فرهنگی آن جامعه، پشتوانه ای موثر برای توسعه محسوب می شود؛ سرمایه هایی که تنها در روند توسعه یافتگی و موفقیت نسبی در آن، امکان بازتولید خود را پیدا می کنند. بنابراین نکته حایز اهمیت در ارائه الگویی برای توسعه فرهنگی، بومی بودن آن و حفظ هویت فرهنگی طی فرایند توسعه می باشد. تقلید صرف از جوامع دیگر بطور قطع نتایج ناگواری به بار خواهد آورد.
نکته ای که در پایان مباحث باید ذکر کرد، این است که باید توجه داشت که توسعه فرهنگی همانطور که از سویی زمینه ساز و علت توسعۀ ابعاد دیگر جامعه است، در دیگر سو، معلول آنها نیز می باشد. بدین معنی که پیشرفت همه جانبۀ جامعه خود به رشد و بالندگی فرهنگ، کمک شایانی می نماید.
به عبارت دیگر، علی-رغم اولویت فرهنگ بر دیگر عناصر اجتماعی در فرآیند توسعه یافتگی، آنچه که نقش تعیین کننده نهایی را برعهده دارد، نوع کنش و واکنش یا به عبارت بهتر نوع تعامل مثبت در قالب یک ارتباط دیالکتیکی میان فرهنگ و عناصر دیگر جامعه همچون اقتصاد، سیاست و... است.
بنابراین در ترسیم یک الگوی مناسب برای توسعه جامعه، باید برنامه هایی برای تمامی ابعاد جامعه ارائه گردد. این نکته نیز نباید فراموش شود که در این برنامه ریزی باید شرایط حاکم در یک جامعه کاملاً در نظر گرفته شود. به عبارت دیگر هر اندازه که یک الگوی توسعه از جامعیت برخوردار باشد، تا زمانی که مختصات بومی آن جامعه را نیز مد نظر قرار نداده باشد، مثمر ثمر نخواهد بود.
هدف نهایی هر جامعه تلاش برای نیل به رشد و توسعه است. توسعه، ارتقا مستمر کل جامعه و نظام اجتماعی به سوی زندگی بهتر و انسان ترمعنا شده است.
زمانی که فرهنگ جامعه پزیرای توسعه نباشد تحول در فرهنگ مقدمه ای برای توسعه در ابعاد گوناگون آن تلقی می شود.
حدود دو دهه پس از شروع نخستین بر نامه ریزی ها توسعه( دهه 1950 میلادی) با محوریت انتقال تکنولوژی، مشخص شد که این انتقال به خودی خود نمی تواند مشکل توسعه نیافتگی کشور ها جهان سوم را حل کند. بنا براین از اواخر دهه هفتاد این فکر به تدریج شکل گرفت که لازم است،انتقال تکنولوژی با مجموعه ای از اقدامات فرهنگی همراه باشد. مفهوم توسعه فرهنگی از همین زمان به شکل جدی مطرح شد.
بنا بر این، اگر تحقق توسعه ملی را آرمان نهایی توسعه در کشور در نظر بگیریم، توسعه ای سیاسی، توسعه اجتماعی، توسعه اقتصادی و توسعه فرهنگی بن مایه و پایه های اصلی توسعه به حساب می آید. در این میان نقش توسعه فرهنگی حساس تر و پر رنگ تر می باشد.زیرا هیچ تحول و دگر گونی اجتماعی و سیاسی بدون زمینه ها و بستر های مناسب فرهنگی امکان پزیر نیست. افغانستان به عنوان یک سر زمین که دارای پنج هزار سال سابقه درخشان فرهنگی است، ظرفیت های بزرگی را برای توسعه فرهنگی داشته و دارد، اما سه دهه جنگ و در گیری فرصت های لازم را از این کشور سلب کردند.
پس از فرو پاشی نظام طالبانی و روی کار آمدن حکومت دموکراتیک با همیاری جامعه جهانی ، در سال 1380 روزنه جدیدی فرا روی این کشور در زمینه توسعه فرهنگی گشوده شد. گرچه تا کنون کشور فا صله بلندی با توسعه فرهنگی دارد.این مقاله نگاهی گذرا دارد به به مشکلات و چشم انداز توسعه فرهنگی در افغانستان کنونی.
7-1-تعریف فرهنگ:
تعریف فرهنگ از تعریف توسعه مشکل تر است، زیرا که مفهومی محوری در زمینه انسان شناسی محسوب می شود. از مشهور ترین تعاریف که از فرهنگ ارائه شد، تعریف تیلور است که می گوید: فرهنگ به معنی وسیع کلمه یک کل پیچیده است که شامل باور ها هنر، اخلاقیات، قانون، رسوم و هر گونه قابلیت و عاداتی است که فرد به عنوان عضو جامعه کسب می کند.
در تعریف فوق عوامل فرهنگی و به طور ضمنی در عناصری که فرهنک را شامل می گردد، نهفته است، اما تعریف تیلور به رغم شهرتش فقط یکی از صد ها تعریف موجود در باره فرهنگ است. دو صاحب نظر دیگر در این زمینه، کروبرو کلو کلون پس از بررسی صد ها تعریف متفاوت از فرهنگ سعی کرده اند، تعریفی که مورد پزیرش اکثر متفکران علوم اجتماعی قرار گیرد، بر گزینند فرهنگ به باور آنها:
مشتمل بر الگوی ها رفتاری صریح و روشن یا غیر صریح و ضمنی که به وسیله نهاد ها و به طریقه نمادی کسب و منتقل می شود و شامل عمده ترین دستاورد های گروهای انسانی است و در کار های دستی نیزتجسم می یابد. فرهنگ هم چنین مشتمل است، بر سنن( که تاریخ گویای آن است)، اندیشه ها به ویژه ارزشهای وابسته بدان اندیشه ها و بالا خره این که از جهاتی می توان نتجه اعمال انسانی و از جهاتی دیگر شکل دهنده به اعمال انسان تلقی گردد.
فلذا مفهوم فرهنگ عبارت است از مجموعه افکار و اعمال، باید ها و نباید ها، هنجار ها، ارزش ها و نظام اعتقادات یک جامعه که مشتمل است بر سنت ها، آداب و رسوم، مذاهب، ایدلوژی، تشریفات مذهبی، میراث زبان و کلیه عبادات یا دیده گاه های مشترک دیگر که ممکن است از این نوع مفاهیم مستثنی شده باشد. بدین سان، انسان شناسان برمفهوم فرهنگ به مثابه عامل اصلی تعیین کننده رفتار انسان تاکید کرده اند. این تعریف با تعریف یونسکو که فرهنگ را ارتباط" نظام یافته در تمام جنبه های زندگی" می داند، همخوانی دارد.
7-2- تعریف توسعه فرهنگی:
در باب " توسعه فرهنگ" تعریف واحد و مورد اجماع را نمی توان یافت، برخی تعریف به مفهوم کرده اند؛ بر این عقیده اند که مفهوم توسعه فرهنگی، عبارت از نوعی دگر گونی است که از طریق تراکم بر گشت نا پزیر عناصر فرهنگی در جامعه ای معین صورت می گیرد و جامعه بر اثر آن به طور موثر تری از محیط طبیعی و اجتماعی مراقبت می کند. در این تراکم بر گشت نا پزیر؛ معارف و فنون و دانش به عناصری که از پیش وجود داشته و از آن مشتق شده اند، افزوده می شود.
در این جا مفهوم توسعه فرهنگی مد نظر نیست بلکه منظور ما ، از توسعه فرهنگی؛ ایجاد شرایط و امکانات مادی و معنوی مناسب برای افراد جامعه به منظور شناخت جایگاه آنان و رشد و افزایش علم و دانش و معرفت انسان ها و آمادگی برای تحول و پیشرفت و پزیرش اصول کلی توسعه ، نظیر قانون پزیری، نظم و انظباط، بهبود روابط اجتماعی و انسانی و افزایش توانایی های علمی و اخلاقی و معنوی برای همه افراد جامعه می باشد. توسعه ی فرهنگی با تاکید بر هویت فرهنگی، بهینه سازی شرایط فرهنگی و رشد کمی و کیفی مسایل مربود به خود را نوید می دهد و به اخلاق و آداب و سنن جامعه بهبودی می بخشد و بر رونق بازار فنون و تکنیک می افزاید. توسعه ی فرهنگی زمانی خلاق و بارور می شود که هویت و سیمای یگانه و حیاتی خود و نقاط مثبت سنت ها آداب ورسوم و ارزش های جامعه را حفظ کند و در عین حال به پالایش عناصر نا مطلوب نیزدست یازد، تا بتواند نقش خلاق و سازنده ی خویش را در عرصه ی اجتماع حفظ نماید. از این رو، توسعه ی فرهنگی بر پایه خود باختگی و پشت کردن به باور های فردی نیست، بلکه مبتنی بر پویشی آگانه و خردمندانه است که در جهت حفظ هویت ملی و فرهنگی و استفاده از تمام نیروهای موجود جامعه، گام بر می دارد. توسعه ی فرهنگی شرط اصلی توسعه اقصتادی محسوب می شود. برای آن که مردم بتوانند دنیای جدید را درک کنند، و به آن شکل دهند، قدرت بیان احساس های خود را داشته باشند و با استفاده از زبان روز با یکدیگر ارتباط بر قرار کنند، به آموزش مستمر که شرط اصلی توسعه است، نیازمندند. افراد، قبل از این که بتوانند خود را با تغییرات ضروری در شغلشان وفق دهند، باید بتوانند خود را با تغییر، همانگ سازند. و این توانا یی به دست نخواهد آمد، مگر از طریق مجموعه ای فرایند ها، از رهگذر اطلاعات، قبول مسولیت آموزش شغلی، فرا گرفتن شیوه ی بیان خود، که در ترکیب با یکدیگر، توسعه فرهنگی را می سازند... کسانی که اقتصاد در کانون اندیشه شان قرار دارد، باید بدانند که کنش فرهنگی بسیار کار آمد تر از اقدامات صرفاٌ اقتصادی است. پس توسعه ی فرهنگی از آن جهت که عامل پوپایی و نو آوری است، فراتر از توسعه اقتصادی می باشد.
7-3- نقش انسان در توسعه ی فرهنگی:
انسان محور و هدف توسعه ی همه جانبه است؛ ولی بر جستگی نقش او بیشتر در توسعه فرهنگی ظاهرمی شود. بدین معنا که اساس و پایه و شالوده ی توسعه ی فرهنگی را انسان تشکیل می دهد. شاخص هایی که توسعه ی فرهنگی ارائه شده است _ نظیر میزان گسترش کمی و کیفی آموزش و پرورش، آموزش عالی، میزان ایجاد فضای مناسب برای پژوهش و آفرینندگی فرهنگی و میزان توانایی در شکوفا سازی استعداد انسان ها، سیاست گذاری مناسب در جهت نهادینه کردن بینش علمی و تحقیقی، قانون پزیری، نظم و انظباط و ... _ همه بر محوریت انسان صحه می گذارند. از این رو باید برای دستیابی به این شاخص ها، فرهنگ توسعه را در جامعه نهادینه کرد؛ بدین معنا که سنت ها، ارزش ها و آرمان های موجود در جامعه را، که می تواند عاملی برای تحقق توسعه مورد نظر باشد، در جامعه تشویق و ترویج نمود و نهاد های مناسب با آن ها را در جامعه بنیان نهاد، و در عین حال به پالیش عناصر نا مطلوب در فرهنگ همت گماشت.
آنچه در توسعه ی فرهنگی مهم است، باور کردن سرمایه ی انسانی است. مقصود ما از سرمایه ی انسانی، علم و دانش، قابلیت ها، تجارب و نهایتا نظم و انظباطی است که ابزار ها و دستگاه ها فرهنگی در جامعه پدید می آورند. از این رو سرمایه ی انسانی به درجه ی توانایی علمی، فنی، حرفه ای و فکری یک کشور بسته است.
مایکل تو دارو، در رابط با نقش سرمایه انسانی در نظریه های رشد و توسعه اقتصادی می گوید:
احتمالا اکثر اقتصادانان در این امر توافق دارند که آنچه در نهایت خصوصیت و روند توسعه اقتصادی را تعیین می کند، منابع انسانی آن کشور است، و نه سرمایه و منابع مادی آن.
هاربیسون می گوید:
منابع انسانی پایه ی اصلی ثروت ملت ها را تشکیل می دهند. سرمایه و منابع طبیعی عوامل تبعی تولیدند؛ در حالی که انسان ها عوامل فعال هستند که سرمایه ها را متراکم می سازند، از منابع طبیعی بهره بر داری می کنند، سازمان های اجتماعی اقتصادی و سیاسی را می سازند و توسعه ملی را پیش می برند. به وضوح کشوری که نتواند مهارت ها و دانش مردمش را توسعه دهد و از آن در اقتصاد ملی به نحو موثری بهره برداری کند، قادر نیست هیچ چیزی دیگری را توسعه بخشد.
گالرایت ضمن مقدم داشتن الزام های معنوی و ذهنی بر الزام های نظام صنعتی می گوید:
مشکل حکومت ها منبطق کردن انسان با جهان نیست، بلکه منبطق کردن جهان با انسان است. بر تری انسان بر اشیای بی جان، بر تری ذهن بر عین بر تری فرد بر پول، یک ایدلوژیک نیست؛ بلکه نتجه ی ضروری تکامل جامعه است. بنا بر این توسعه فرهنگی تا آن جا که شاخص توسعه انسانی است، ابزار و هدف توسعه اقتصادی محسوب می شود.
با توجه به اهمیت سرمایه انسانی در توسعه ی فرهنگی و در نهایت توسعه ی همه جانبه و اذعان همه ی صاحب نظران به این که تحول در انسان منشا تمامی تحولات و به ویژه ظهور و پیدایش پیشرفت های جهانی صنعتی کنونی است و این که هر بر نامه ای که آموزش و پروش و پژوهش، ظرفیت ها و بهره وری صیحح از این عنصر اصلی و کلیدی توسعه را مورد توجه قرار ندهند، عملا را به جایی نخواهد برد، توجه و بهاً دادن به سر مایه انسانی منوط به تغییر نگرش حکومت به سر مایه معنوی است. یعنی این که به جا تاکید بر خرید ابزار آلات ماشینی دیگر کشور ها به ظرفیت ها و اسعتداد ها، انسانی بذل توجه نمایند. غفلت از سرمایه انسانی سبب می شود که نتوانند از سرمایه ها فزیکی موجود و هزینه های که در این راه کرده است استفاده بنمایند. و مدام در فکر وارد کردن وسایل جدید و پیشرفته باشند. لذا علته العلل توسعه یافتگی،بها دادن به نیروی انسانی کار آمد است؛ نه سرمایه فزیکی و تکنولوژی.
از این رو باید پزیرفت که هزینه های فرهنگی( آموزشی و پژوهش و ..) هزینه های تولیدی هستند و در رشد اقتصادی نیز موثرتر. بنا بر این بین هزینه های فرهنگی و سر مایه گذاری های مولد همانندی وجود دارد. مطالعات انجام شده این موضوع را در مقیاس اقتصاد خرد هم تایید می کند. در اقتصاد کلان، تابع تولید عامل انسانی و تکنولوژیکی را در هم ادغام می کنند و این امر مبین اهمیت و غنای نیروی انسانی و در نتجه فرهنگ است. بنا بر این فرهنگ از جمله عوامل محرک رشد محسوب می شود.ژرف نگری در نظریه های اقتصادی خرد،تاثر عامل انسانی در رشد را آشکار تر می سازد. با مطالعه ی انباشتگی سرمایه ی غیر مادی( سرمایه انسانی) اهمیت موضوع فرهنگی بعد فرهنگی_ که تکنولوژی های فردی، اطلاع رسانی و تولید و مصرف وابسته به آن هستند_ روشن می شود. در واقع اقتصاد از فرهنگ تغذیه می کند و با شکوفایی فرهنگ، تک تک افراد تحول می یابند. بر این اساس گزافه نیست اگر بگویم: " فرهنگ صنعتٍ صنعت ساز است و توسعه ی فراگیر، درون زا و خود محور را در دل خویش می پرورئ."[1]
7-4- چالش های توسعه فرهنگی:
ما در این جا به حوزه هایی بحران در توسعه فرهنگی و همین طور به موانع توسعه فرهنگی، به صورت گذرا اشاره می نمایم.
اولین حوزه بحران در قلمروی توسعه فرهنگی به باور نگارنده، بحران هویت می باشد. از این رو در این جا یاد آوری مطالب زیر خالی از لطف نخواهد نبود؛ ابعاد بحران هویت، انواع آن و بحران هویت.
7-4-1- هویت و ابعاد آن:
" هویت"از " هو"، به معنای " او" می آید و اولین مفهومی که می توان از کلمه هویت بر داشت کرد مشخصات شناسنامه ای و کیستی فرد است، یعنی این هویت همان چیزی است که به نام "من" انسانی و" خود" انسانی، شناخته می شود.این من و خود انسانی، دارای سه بعد و سه جنبه می باشد.
اول ) هویت شخصی: اگر کسی خواست که" هویت شخصی" خود و یا دیگر را بشناسد، باید به دنبال پاسخ به پرسش هایی از این قبیل باشد، که پدر و مادرش کیست؟ و تبار و نژاد شان به کی بر می گردد؟ در کجا به دنیا آمده و در کدام آب و خاک و اقلیم بالید و رشد کرد؟ و در یک جمله، بعد مادی و فزیکی انسان مورد توجه و مطالعه و ملاحظه قرار می گیرد.
دوم) هویت فکری: در این عرصه و میدان، هویت انسانی، در ارتباط با اندیشه و عقل مورد باز بینی قرار می گیرد و سوالات مطروحه در هویت فکری آن تست که، من فردی یا جمعی از چه فرهنگ، ایدلوژی و اصول اعتقادی تغذیه کرده است؟ آداب و سنن و رسوم و فولکور ها و سمبل های فردی یا جمعی، از کجا نشات گرفته و ریشه در چه چیز هایی دارن؟ وضعیت شغلی، اجتمای، صنفی، طبقاتی و.... فرد و جامعه چکونه بوده و تا حد اصیل و.. می باشد؟
سوم) هویت روحی: این میدان مربوط به حوزه دل و قلب بوده روحیه و گرایش های باطنی من انسانی است. این که چه اصول اخلاقی و معنوی برجامعه و فرد حاکم است؟ علایق، گرایش ها و جاذبه های آن فرد و جامعه به کدام سمت سوق پیدا می کند؛ عزت نفس، کرامت انسانی، نقط اتکا های روحی فرد یا ملت کدام است؟
در یک نتجه گیری کلی، هویت انسانی به سه بعد: " شخصی" " فکری" و " روحی" تقسیم می شود. و در یک طبقه بندی ارزشی، هویت روحی از هویت فکری و شخصی اصیل ترو عمیق تر و ریشه دار تر می باشد.
7-4-2- انواع بحران هویت:
هر سه بحران، می تواند در دو میان بروز و ظهور پیدا نمایند: اول) هویت فردی که این ابعاد را میتواند در ارتباط با یک شخص و شخصیت مورد ملاحظه قرار می دهد. دوم، هویت جمعی، که شخص و شخصیت مجموعه ای از انسان ها مورد توجه و بررسی قرار گرفته و مورد پژوهش و تحقیق قرار می گیرد.[2]
8- توسعه اقتصادي چيست؟[3]
مقدمه از ساليان بسيار دور، با افزايش سطح دانش و فهم بشر، كيفيت و وضعيت زندگي او همواره در حال بهبود و ارتقا بوده است. بعد از انقلاب فرهنگي-اجتماعي اروپا (رنسانس) و متعاقب آن انقلاب صنعتي، موج پيشرفتهاي شتابان كشورهاي غربي آغاز گرديد. تنها كشور آسيايي كه تا حدي با جريان رشد قرنهاي نوزده و اوايل قرن بيستم ميلادي غرب همراه گرديد كشور ژاپن بود. بعد از رنسانس كه انقلابي فكري در اروپا رخ داد، پتانسيلهاي فراوان اين ملل، شكوفا و متجلي گرديد اما متاسفانه در همين دوران، كشورهاي شرقي روند روبهرشدي را تجربه نكرده و بعضاً سيري نزولي طي نمودند. البته بعضاً حركتهاي مقطعي و موردي در اين كشورها صورت گرفت اما از آنجاييكه با كليت جامعه و فرهنگ عمومي تناسب كافي را نداشت و مورد حمايت واقع نگرديد، به سرعت مزمحل گرديد. محمدتقيخان اميركبير در ايران، نمونهاي از اين دست است. مباحث توسعه اقتصادي از قرن هفدهم و هجدهم ميلادي در كشورهاي اروپايي مطرح گرديد. فشار صنعتيشدن و رشد فناوري در اين كشورها توام با تصاحب بازار كشورهاي ضعيف مستعمراتي باعث شد تا در زماني كوتاه، شكاف بين دو قطب پيشرفته و عقبمانده عميق شده و دو طيف از كشورها در جهان شكل گيرد: كشورهاي پيشرفته (يا توسعهيافته) و كشورهاي عقبمانده (يا توسعهنيافته). با خاموششدن آتش جنگ جهاني دوم و شكلگيري نظمي عمومي در جهان (در كنار به استقلال رسيدن بسياري از كشورهاي مستعمرهاي)، اين شكاف بهخوبي نمايان شد و ملل مختلف جهان را با اين سوال اساسي مواجه ساخت كه ”چرا بعضي از مردم جهان در فقر و گرسنگي مطلق به سر ميبرند و بعضي در رفاه كامل؟“. از همين دوران انديشهها و نظريههاي توسعه در جهان شكل گرفت.
پس در واقع نظريات ”توسعه“ بعد از نظريات ”توسعه اقتصادي“ متولد گرديد. در اين دوران، بسياري از مردم و انديشمندان، چه در كشورهاي پيشرفته و چه در كشورهاي جهان سوم، تقصير را به گردن كشورهاي قدرتمند و استعمارگر انداختند. بعضي نيز مدرننشدن (حاكم نشدن تفكر مدرنيته بر تمامي اركان زندگي جوامع سنتي) را علت اصلي ميدانستند و ”مدرنشدن به سبك غرب“ را تنها راهكار ميدانستند. بعضي ديگر نيز وجود حكومتهاي فاسد و ديكتاتوري در كشورهاي توسعهنيافته و ضعفهاي فرهنگي و اجتماعي اين ملل را مسبب اصلي معرفي مينمودند. عدهاي هم ”دين“ يا حتي ”ثروتهاي ملي“ را علت رخوت و عدمحركت مثبت اين ملل تلقي مينمودند. به هر تقدير اين كه كدام (يا كدامين) علت (يا علتها) اصلي و يا اوليه بوده است ويا اينكه در هر نقطه از جهان، كدامين علت حاكم بوده است از حوصله اين بحث خارج است. آنچه در اينجا براي ما اهميت دارد درك مفهوم توسعه، شناخت مكاتب و انديشههاي مختلف، و ارتباط آنها با مقوله توسعه اقتصادي و توسعه روستايي است. دانستن اين انديشههاي جهاني، ما را در انتخاب يا خلق رويكرد مناسب براي كشور خودمان ياري خواهد نمود.
بايد ببن دو مفهوم ”رشد اقتصادي“ و ”توسعه اقتصادي“ تمايز قايل شد. رشد اقتصادي، مفهومي كمي است در حاليكه توسعه اقتصادي، مفهومي كيفي است. ”رشد اقتصادي“ به تعبير ساده عبارتست از افزايش توليد (كشور) در يك سال خاص در مقايسه با مقدار آن در سال پايه. در سطح كلان، افزايش توليد ناخالص ملي (GNP) يا توليد ناخالص داخلي (GDP) در سال موردنياز به نسبت مقدار آن در يك سال پايه، رشد اقتصادي محسوب ميشود كه بايد براي دستيابي به عدد رشد واقعي، تغيير قيمتها (بخاطر تورم) و استهلاك تجهيزات و كالاهاي سرمايهاي را نيز از آن كسر نمود. منابع مختلف رشد اقتصادي عبارتند از افزايش بكارگيري نهادهها (افزايش سرمايه يا نيروي كار)، افزايش كارآيي اقتصاد (افزايش بهرهوري عوامل توليد)، و بكارگيري ظرفيتهاي احتمالي خالي در اقتصاد. ”توسعه اقتصادي“ عبارتست از رشد همراه با افزايش ظرفيتهاي توليدي اعم از ظرفيتهاي فيزيكي، انساني و اجتماعي. در توسعه اقتصادي، رشد كمي توليد حاصل خواهد شد اما در كنار آن، نهادهاي اجتماعي نيز متحول خواهند شد، نگرشها تغيير خواهد كرد، توان بهرهبرداري از منابع موجود به صورت مستمر و پويا افزايش يافته، و هر روز نوآوري جديدي انجام خواهد شد. بعلاوه ميتوان گفت تركيب توليد و سهم نسبي نهادهها نيز در فرآيند توليد تغيير ميكند. توسعه امري فراگير در جامعه است و نميتواند تنها در يك بخش از آن اتفاق بيفتد. توسعه، حد و مرز و سقف مشخصي ندارد بلكه بدليل وابستگي آن به انسان، پديدهاي كيفي است (برخلاف رشد اقتصادي كه كاملاً كمي است) كه هيچ محدوديتي ندارد . توسعه اقتصادي دو هدف اصلي دارد: اول، افزايش ثروت و رفاه مردم جامعه (و ريشهكني فقر)، و دوم، ايجاد اشتغال، كه هر دوي اين اهداف در راستاي عدالت اجتماعي است. نگاه به توسعه اقتصادي در كشورهاي پيشرفته و كشورهاي توسعهنيافته متفاوت است. در كشورهاي توسعهيافته، هدف اصلي افزايش رفاه و امكانات مردم است در حاليكه در كشورهاي عقبمانده، بيشتر ريشهكني فقر و افزايش عدالت اجتماعي مدنظر است.
شاخصهاي توسعه اقتصادي
از جمله شاخصهاي توسعه اقتصادي يا سطح توسعهيافتگي ميتوان اين موارد را برشمرد : الف. شاخص درآمد سرانه: از تقسيم درآمد ملي يك كشور (توليد ناخالص داخلي) به جمعيت آن، درآمد سرانه بدست ميآيد. اين شاخص ساده و قابلارزيابي در كشورهاي مختلف، معمولاً با سطح درآمد سرانه كشورهاي پيشرفته مقايسه ميشود. زماني درآمد سرانه 5000 دلار در سال نشانگر توسعهيافتگي بوده است و زماني ديگر حداقل درآمد سرانه 10000 دلار. ب. شاخص برابري قدرت خريد (PPP): از آنجاكه شاخص درآمد سرانه از قيمتهاي محلي كشورها محاسبه ميگردد و معمولاً سطح قيمت محصولات و خدمات در كشورهاي مختلف جهان يكسان نيست، از شاخص برابري قدرت خريد استفاده ميگردد. در اين روش، مقدار توليد كالاهاي مختلف در هر كشور، در قيمتهاي جهاني آن كالاها ضرب شده و پس از انجام تعديلات لازم، توليد ناخالص ملي و درآمد سرانه آنان محاسبه ميگردد. ج. شاخص درآمد پايدار (GNA، SSI): كوشش براي غلبه بر نارساييهاي شاخص درآمد سرانه و توجه به ”توسعه پايدار“ به جاي ”توسعه اقتصادي“، منجر به محاسبه شاخص درآمد پايدار گرديد. در اين روش، هزينههاي زيستمحيطي كه در جريان توليد و رشد اقتصادي ايجاد ميگردد نيز در حسابهاي ملي منظور گرديده (چه به عنوان خسارت و چه به عنوان بهبود منابع و محيط زيست) و سپس ميزان رشد و توسعه بدست ميآيد. د. شاخصهاي تركيبي توسعه: از اوايل دهه 1980، برخي از اقتصاددانان به جاي تكيه بر يك شاخص انفرادي براي اندازهگيري و مقايسه توسعه اقتصادي بين كشورها، استفاده از شاخصهاي تركيبي را پيشنهاد نمودند.
به عنوان مثال ميتوان به شاخص تركيبي موزني كه مكگراناهان (1973) برمبناي 18 شاخص اصلي (73 زيرشاخص) محاسبه مينمود، اشاره كرد (بعد، شاخص توسعه انساني معرفي گرديد). و. شاخص توسعه انساني (HDI): اين شاخص در سال 1991 توسط سازمان ملل متحد معرفي گرديد كه براساس اين شاخصها محاسبه ميگردد: درآمد سرانه واقعي (براساس روش شاخص برابري خريد)، اميد به زندگي (دربدو تولد)، و دسترسي به آموزش (كه تابعي از نرخ باسوادي بزرگسالان و ميانگين سالهاي به مدرسهرفتن افراد است).
[1] http://www.ommid.com/fa/pages/?cid=351
[2] http://zayeri.blogfa.com/post-23.aspx
[3] http://fa.wikipedia.org/wiki