اصطلاحات ومفاهيم اصلي جامعه‌شناسي[1]

توليد و روابط توليدي

انسان از آغــاز ظهــور خــود تاكنون براي زيستن و به زيســتن به توليد (production) پرداخته است. توليد كوششي است براي فراهم آوردن چيزهايي كه در طبيعت به شكل دلخواه انسان وجود ندارند. چون توليد نيازمند ابزار يعني وسيلة كار است، انسان به ناگزير دست به ابزار سازي (tool-making) زده است.

در هنگامة پيش از تاريخ، توليد و نيز ابزارسازي دشواري بسيار داشته و از اين رو انسان ها را به زندگي مشترك كشانيده، و زندگي مشترك، سخن گفتن راضرور گردانيده است.بر اثر ابزار سازي و سخن گويي، تغييرات عميقي در زندگي بيروني و دروني انسان پديد آمده‌اند، چندان كه انسان ابزارساز (homo faber) يا انسان سخن‌گو (homo loquax)، انســـان انديشــــه‌ورز (homo sapiens) نيز گرديده است.

توليد مشترك دو وجه دارد: نيروهاي مولد (productive forces) و روابط توليد (production relations). نيروهاي مولد نيروهايي هستند كه براي توليد ضرورت دارند و از عملي كه انسان‌هابه وسيلة ابزارهاي خود بر طبيعت مي‌كنند، ناشي مي شوند؛ و روابط توليد روابطي هستند كه در جريان عمل انسانها بر طبيعت، بين آنان برقرار مي گردند و چگونگي توزيع افزارهاي كار و عوايد توليد را در بين انسان ها نمايش مي‌دهند

توليد مشترك در هر زماني....

 

برای تهیه فایل کامل این مطلب، لطفا اینجا را کلیک فرمایید. باتشکر.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

موافق چگونگي دو وجه خود، وضع معينـــي مي يابد. اين وضع كه زادة ترتيب اجزاء وجوه دوگانه است، ساخت اقتصادي (economic structure) نام دارد. ساخت اقتصـــــادي ايجاب مي‌كــــــــند كـــه روابـــط ايدئولوژيـــك (ideological relations) يا ايدئـــولوژي (ideology) رسمي معيني زندگي انسان ها را فرا گيرد. ايدئولوژي رسمي مجموعه اي از افكار شامل هنر و فلسفه و معتقدات ديني و اخلاقي و سياسي و جز اين ها كه به تناسب ساخت اقتصادي فراهم مي آيند و روابط توليد را تأييد مي كنند. لزوم اين افكار و مصالح اقتصادي انسان ها را برمي‌انگيزد كه دستگاه ها يا مؤسساتي برپا دارند و به وسيلة‌ آن ها در حفظ ساخت اقتصادي و تحقق ايدئولوژي خود بكوشند.

چون ساخت اقتصادي زمينة روابط فكري و مؤسسات انساني است، مي‌توان آن را شالــوده (base) يا زيرساخت (infra-structure)  ناميد، و روابط فكري و مؤسسات انساني را روساخت (super structure)  خواند.

كنش اجتماعي

ساده ترين عنصر زندگي مشترك انساني كنش اجتماعي (social act) است. كنش اجتماعي سلسله حركات بارزي است كه يك انسان براي حصول هدفي نسبت به انسان ديگر صورت مي‌دهد.

كنش اجتماعي متضمن برخورد اجتماعي (social contact) است. برخورد اجتماعي نخستين تأثير بدني يا رواني است كه انساني در انساني مي گذارد. در نتيجة تأثيري كه يك انسان در انسان ديگر مي‌گذارد و تحريك (stimulus) خوانده مي‌شــــود، تغيير يا به اصطــــلاح، پاسخ (response) يا واكنشي (reaction) در انسان دوم پديد مي آيد.

بر اثر دوام كنش اجتماعـــي ضرورتاً تحـــريك متقــابل اجتمـــاعــــي (social interstimulation) روي مي دهد. به اين معني كه يك انسان محرك انسان ديگر مي گردد و پاسخي در او برمي‌انگيزد، و دومي نيز به نوبة خود، اولي را برمي‌انگيزاند و به پاسخي وامي‌دارد؛ و به اين ترتيب جرياني از دوسو فراهم مي‌آيد و ادامه مي‌يابد.

تحريك متقابل اجتماعي به ارتباط متقابل اجتماعي(social intercommunication) منجر مي شود. ارتباط متقابل اجتماعي ارتباطي است كه به صورت‌هاي گوناگون مانند تقليد و سخن گفتن و تلقين در مي‌آيد و تجارب انسان ها را از يكي به ديگري انتقال مي‌دهد.

بر اثر ارتباط متقابل اجتماعي، كنش‌هاي اجتماعي يك انسان با كنش‌هاي اجتماعي انسان‌هاي ديگري كه در پيرامون او هستند،مي‌آميزندوازاين‌آميزش، كنش‌هاي متقابل اجتماعي (social interaction) به بار مي‌آيند. كنش هاي متقابل اجتماعي كنش‌هايي اجتماعي هستند كه بين دو يا چند انسان واقع مي‌شوند و در ميان آنان نوعي هماهنگي به وجود مي‌آورند.

بدين شيوه انسان ها از دم زادن به زندگي مشترك يا به اصطلاح به جامعه زيســتي (sociation) يا جامعــه جويـــي (sociality) ياجامعه دوستي(sociability) مي‌گرايند.

از اين جاست كه انســان هيچ گاه فرد (individual) به شمار نمي رود، بلكه انســـان كــه اصالتاً انســـان اقتصـــادي (homo oeconomicus) است، در همه حال انسان اجتماعي (homo politicus) يا جامعه زي (socius) يا شخص (person) شمرده مي‌شود.

كنش‌هاي متقابل اجتماعي بر دو گونــه‌اند:

كنش هـــاي متقابــل پيوســــته (associative interactions)

كنش‌هاي متقابل گسسته(dissociative interactions).

كنش هاي متقابل پيوسته كنش هاي متقابلي هستند كه در جهت يگانه‌اي صورت مي‌گيرند، و كنش‌هاي متقابل گسسته كنش‌هاي متقابلي هستند كه جهت يگانه‌اي ندارند.همكاري (cooperation) و مانند گردي (assimilation) از انواع كنش متقابل پيوسته، و سبقت جويي (competition) و رقابت (rivalry) و ستيزه (conflict) از انواع كنش متقابل گسسته هستند.همكاري يكي بودن مساعي دو يا چند شخص است براي حصول هدفي معين، و مانند گردي يكي شدن دو يا چند شخص است از جهات بسيار. مهم ترين جلوة مانند گردي فرهنگ پذيري (acculturation) و جامعه‌پذيري (socialization) است. فرهنگ‌پذيري هماهنگ شدن شخص است با رسوم و اخلاق و ساير مظاهر زندگي اجتماعي، و جامعه پذيري همگام شدن شخص است با موازين زندگي اجتماعي.

سبقت جويي كوششي است كه شخص براي وصول به هدفي كه مورد نظر ديگري نيز هست، مبذول مي دارد. رقابت كوششي است كه شخص براي پس انداختن ديگري از وصول به هدفي كه مورد نظر هر دو آنان است، بذل مي‌كند. ستيزه رقابتي است آميخته با خشونت.

همسازي

معمــولاً آميختــن كنش‌هــاي متقابــل پيوســـته و گسسته بــه همسازي (accommodation) كشانيده مي شود. همسازي كوششي است براي رفع اختلاف كنش‌هاي متقابل پيوسته و كنش‌هاي متقابل گسسته يا رفع اختلاف اشخاص يا عاملان آن كنش‌ها.

همسازي به صورت هاي گوناگون در مي آيد. از آن جمــله است 1- فرمــان فرمايي (superordination) كه ضرورتاً با فرمان برداري (subordination) همراه است. اين نوع همسازي مستلزم تسلط يكي از دو طرف اختلاف است بر ديگري. صورت ديگر همسازي، 2- سازش (compromise) يعني نزديك شدن دو طرف اختلاف است به يك ديگر. صورت ديگر همسازي 3- توافــق (conciliation) يعني سازشي باطني و كمابيش كامل است. اگر توافق پس از اختلافي شديد يا طولاني روي دهــد، 4- آشتي (reconciliation) نام مي گيرد. 5- وقتي كه فرمان فرمايي و سازش و توافق دست ندهد، ممكن است دو طرف اختلاف به ناگزير وجود يك ديگر را تحمل كنند. اين تحمل متقابل مدارا (tolerance) خوانـــــده مي‌شود. در مواردي كه همسازي با كوشش دو طرف اختلاف ميسر نگردد، ميانجي‌گري (mediayion) و داوري (arbitration) لزوم مي‌يابد. ميانجي‌گري كوشش كس يا كساني است براي نزديك كردن دو طرف اختلاف به يك ديگر، و داوري حكمي است كه كس يا كساني به درخواست دو طرف اختلاف، براي رفع اختلاف آنان صادر مي‌كنند.

صورت كامــل همســازي سازگاري (adjustment) است. سازگاري همسازي‌اي است كه با خواست وآگاهي شخص صورت مي‌گيرد.

گروه اجتماعي

از همسازي كنش هاي متقابل پيوسته و گسسته، گروه اجتماعي (socialgroup) مي زايد. گروه اجتماعي به دو يا عدة بيشتري انسان كه كنش هاي متقابلي بين آنان روي مي دهد، اتلاق مي‌شود.گروه هاي اجتماعي را از جهات بسيار رده بندي كرده اند. برخي از اين رده ها را نام مي‌بريم.

بعضي از گروه هاي اجتماعي با خواست و آگاهي اشخاص به وجود مي‌آيند و سلسله مراتب (hierarchy) معيني دارند، و برخي بر اثر گردآمدن اشخاص ايجاد مي‌شوند و مبتني بر سلسله مراتب و نقشة قبلـــي نيستنــــد. نوع اول را گــروه ارادي (voluntary group) يا گروه رسمي (formal group) و نوع دوم را گروه غيـــــرارادي (nonvoluntary group) يا گــروه غير رسمــي (informal group) مي‌نامند. دستگاه‌هاي حكومتي و بازرگاني نمونه‌هاي نوع اول، و اكثر آباديها و شهرها نمونه هاي نوع دوم‌اند.

برخي از گروه هاي اجتماعي عمري كوتاه، و بعضي عمري دراز دارند.

نوع اول را گروه گذران (ephemeral group)، و نـوع دوم راگـــــروه پـــايـدار (permanent group) مي‌خوانند. گروهي شخص كه براي تماشاي حادثه اي گرد مي آيند، از نوع اول، و گروهي كه در يك سرزمين سكونت مي‌گيرند، از نوع دوم‌اند.

انسان ها همواره و مخصوصاً در آغاز زندگي، خود به خود به برخي از گروه‌هاي كوچك مانند خانواده و گروه همبازي پيوند مي‌خورند و با تمام وجود خود در فعاليت‌هاي اين گونه گروه ها شركت مي‌جويند . اما در مواردي انسان ها با خواست و آگاهي به برخي از گروه هاي بزرگ مانند دستگاه‌هاي اداري و بازرگاني و صنعتي مي‌پيوندند و فقط بخشي از فعاليت‌هاي خود را در حوزة آن ها صورت مي‌دهند.

گروه‌هاي نوع اول را گروه نخستين (primary group) يا گروه اصلي (original group)، و گروه هاي نوع دوم را گروه دومين (secondary group) يا گروه فرعي (derived group) مي‌گويند.

برخي از گروه ها با گروه‌هاي پيرامون خود هماهنگي مي‌كنند و برخي مخالفت مي ورزند. اولي‌ها گــروه همسازي (accommodation group)  و دومي‌ها گروه هم ستيزي (conflict group) نام دارند. سازمان هاي يك اداره از گروه هاي همسازي، و حزب ها و فرقه هاي ديني از گروه هاي هم ستيزي شمرده مي شوند.

در بعضي گروه ها اشخاص مستقيماً با يك ديگر برخورد مي كنند، و در برخي ديگر تماس مستقيمي بين اشخاص روي نمي‌دهد، چنان كه اعضاي خانواده و گروه همبازي. معمولاً با يك ديگر در تماس‌اند و سهام داران يك شركت معمولاً معاشرتي با يك ديگر ندارند.

گروه‌هاي نوع اول به وسيلة جامعه شناسان گوناگون گروه روياروي (face-to-face group) و گروه راست برخورد (direct-contact group) و گروه همنشين (group in presence) و گروه حضوري (group with presence)  خوانده شده اند، و گروه هاي نوع دوم گروه ناروياروي(non-face-to-face group) و گـــروه ناراست بـــرخـــــورد (indirect-contact group) و گـــروه ناهمنشين (group in absence) و گروه غيرحضوري(group without persesons)  و گروه غيابي (group with absence) نام گرفته‌اند.

گروه هايي هم هستند كه اعضاي آن ها فقط گاه گاهي مستقيماً با يك ديگر برخورد مـــي‌كنند. اين نوع گروه تناوبــي (intermittentgroup) ناميده‌انـــد. يك ادارة بزرگ نمونة آن است.

معمولاً هر گروهي در نظر اعضاي خود سيمايي آشنا و آرامش بخش دارد، ولي براي اعضاي گروه‌هاي ديگر اجنبي و ناهنجار است. اين امر سبب خود – مداري گروهي (group egocentrism ) يا يا گروه- مداري (group centrism )  مي‌شود. به اين معني كه معمولاً هركس گروه خود را درون – گروه (in- group) يا گروه خودي (we- group) مي شمارد و مي پسندد، و گروه‌هاي ديگر را برون – گروه (out- group) يا گروه بيگانه (they - group)  يا گروه غير (other- group) محسوب مي دارد و مورد بي اعتنايي قرار مي‌دهد.

گروه ها را مي توان از لحاظ اعضاي آن ها به :

گروه عضويت (membership group) و گروه راهنمايي (reference group)  نيز تقسيم كرد.

گروه عضويت گروهي است كه شخص در قضاوت و عمل از آن الهام مي‌گيرد و آن را مبناي راهنمايي (fram of reference) خود تلقي مي كند. در موارد بسيار گروه عضويت خانواده است، و نمونة گروه راهنمايي حزب سياسي است.

هر گروه اجتماعي داراي ساخت اجتماعي (social structure) معين است. ساخت اجتماعي گروه زادة ترتيبي است نسبتاً ثابت كه بين اجزاء گروه برقرار شده است.هر گروه اجتماعي داراي اجزايي است كه پاره – گروه (part group)  يا خرده – گروه (sub- group) نام دارند.

كنش‌هاي متقابل اعضاي يك گروه اجتماعي و خرده – گروه هاي آن ايجاب مي‌كنند كه گــــروه دستخــــوش تحرك يا پويايـــي گروهي (dynamism group) گردد، و بر اثر آن، اعضاي گروه در زنــدگي يكديگر سخت رخنه كنند و بـــــــه يكديگر وابسته شوند و گروه بــــر وحدت دست يابد. نفوذمتقابل گروهي (group interpenetration) و يگانگــــي گروهي (group interdependence) از اين رهگذر فرا مي‌آيند.

رفتار گروهي

از تجانسي كه به اين طريق در رفتار اعضاي گروه ظاهر مي شود، رفتار مشتركي كه ناشي از كنش هاي متقابل دوتن ياعده اي بيشتر است و رفتار گروهي (group behavior ) نام دارد، پديدار مي‌گردد.

رفتار جمعي

وجهي از رفتار گروهي كه جنبة عاطفي شديد دارد و بر واكنش هاي دوراني (circular reactions) يا كنش هاي متقابل دوراني (circular intereactions) استوار است، رفتار جمعي(collective behavior)  ناميده مي‌شود.

واكنش‌هاي دوراني يا كنش متقابل دوراني واكنشي است كه بر اثر تحريكي دركسي پديد مي‌آيد و سپس محرك كسان ديگر مي‌شود و واكنشي در آنان بوجود مي‌آورد، و آن گاه واكنش اين كسان در شخص نخستين مؤثر مي افتد و واكنش شديدتري در او برمي انگيزد، و پس از آن واكنش شديد شخص نخستين در آن كسان ديگر تأثير مي كندو به واكنش شديدتري منجر مي شود، و به اين طريق همواره بر شدت واكنش متجانس آن اشخاص مي‌افزايد. به بيان ديگر، واكنش دوراني به واگيري اجتماعي (social contagion) مي‌انجامد، يعني بر اثر چنين واكنشي، اعضاي گروه به سرعت و با شدتي افزاينده رفتار عاطفي يك ديگر را فرا مي‌گيرند و در نتيجه، از نوعي تجانس عاطفي برخوردار مي‌شوند.

جمع و جماعت

گروهي كه دستخوش رفتار جمعي واقع گردد، جمع (collective) نام مي‌گيرد. جمع گروهي است كه به اقتضاي وضع يا حادثه اي خود به خود به وجود مي‌آيد و بر اثر واكنش‌هاي دوراني و واگيري اجتماعي، داراي رفتار عاطفي متجانسي مي‌شود.

جمع انواع فراوان دارد. ولي هيچ يك از اين انواع به اهميت جماعت (crowd) نيستند. جماعت جمعي است پرتجانس مركب از اشخاصي كه معمولاً در يك جا گرد مي‌آيند و با يك ديگر ربط (rapport) مي‌يابند و به جنب و جوش (milling)  مي‌افتند ربط رابطة عميقي است كه دو يا چند تن را به يك ديگر پيوند مي‌دهد، به طوري كه آنان بي اختيار با يك ديگر هماهنگ مي‌شوند. جنب و جوش رفتار عاطفي صريحي است كه بر اثر ربط اشخاص روي مي‌دهد.

جماعت بر چند گونه است:

جماعت تصادفي (crowd casual ) يا جماعت كنجكاو (curiosity crowd) كه تصادفاً و براي تماشاي حادثه يا چيزي تشكيل مي شود و يگانگي كافي ندارد.

جماعت نمايشي(expressive crowd)  كه دست به تظاهراتي مانند آواز و رقص و فرياد و گريه مي زند و يگانگي كافي دارد.

جماعت مجذوب (orgiastic crowd) كه دستخوش شور و جذبه است و يگانگي فراوان دارد. برخي از جماعت‌هايي كه عهده دار شعائر ديني مي شوند يا جماعت هايي كه در جشن هاي بزرگ ملي به نشاط مي پردازند، از اين گونه‌اند.

جماعت منظم (organized crowd) كه از نظم و يگانگي فراوان برخوردار است. حاضران يك مجلس سخن راني يا كنسرت جماعت نسبتاً منظمي تشكيل مي‌دهند.

جماعت فعال (active crowd) ياacting crowd  يا (mobile crowd) يا غوغا (mob) كه با خشونت براي وصول به هدفي تلاش مي ورزند. سلطة موقت چنين جماعتي را غوغا سالاري (mobocracy)يا(ochlocracy) ناميده اند.

جماعت ناهمجا(عامه)

يكي از انواع جماعت كه با ساير انـــواع جماعت فرق بسيار دارد و از ايـــــن رو مي‌توان آن را جمعي مستقــل از جماعت به شمار آورد، جمــاعت ناهمـــجا (noncontiguous crowd) يا(unassembled crowd)  يا عامه (public)  است. جماعت ناهمجا يا عامه جمعي است كم تجانس، مركب از افرادي كه معمولاً در يك جا گرد نمي آيند، ولي به سبب مصالح مشترك خــود، با يكــديگر ارتبـــاط پيـــــدا مـــي‌كنند و موجــد عقيدة عمومي (public opinion)  و وفاق عمـــــومــي (public consensus) مي‌شوند. مقصود از عقيدة عمومي قضاوتي است كه مورد قبول عامه باشد، و منظور از وفاق عمومي عقيده اي است كه سخت دامنه دار و ريشه‌دار.  عامة ورزشكار يا عامة سينمارو يا عامة كتاب خوان از نمونه هاي عامه يا جماعت ناهمجا هستند.

توده (mass) و دسته (gang) و گله انساني (human herd) را هم مي توان در شمار عامه دانست.

توده جمعي است وسيع با تجانس و ربط فراوان و معمولاً ناخرسند و پرخاشگر. معمولاً همة اعضاي يك توده با يك ديگر تماس نزديك ندارند، ولي گاهي قسمت بزرگي از يك توده در جايي مجتمــع مي شوند. تودهايي كه اعضـــاي آن در يك محل گــــرد مي‌آيند، تودة همجا (contiguous) يا (assembled mass )، و خلاف آن تودة ناهمجا (noncontiguous mass)  يا (unassembled mass) خوانده مي‌شود. بيكاران يك شهر يا محرومان كشور نمونه هايي از توده اند. كلمة توده ها (masses) بر اكثريت فرودست يك شهر يا يك كشور يا جهان اطلاق مي‌گردد.

دسته جمعي است نسبتاً پايدار كه معمولاً براي مصالحي منحصر به خود و كمابيش مخل مصالح عمومي تشكيل مي‌شود. دسته از جماعت فعال با دوام تر، و از جماعت مجذوب استوارتر است. نمونة دسته جمعي از دزدان يا قاچاقچيان است.

گله انساني جمعي انسان است كه مانند حيوانات، بدون تأمل و نظم و به شيوه اي كورانه موافق رفتار رهبر يا رهبران خود، رفتار مي‌كند. جمعي كه ديوانه وار بر سر سياه پوستي مي‌ريزد و او را «لينچ» مي‌كند، گله‌اي انساني است.

نظم و انسجام و تعادل گروهي

باري، در مواردي كه گروه داراي سازگاري فراوان باشد، يگانگي گروهي سبب مي شود كه انتظامي استوار بين اجزاي گروه برقرار شود. اين انتظام كه انسجام گروهي (group solidarity) يا به هم پيوستگي گروهي (group cohesion)  ناميده مي شود، به ما اجاز ه مي‌دهد كه سخن از نظم گروهـــي (group order)  گوييم، گروه را واحدي منظم بدانيم و سازمان (organization) بخوانيم. هر گروه منظم يا سازمان به اقتضاي سازگاري خود، داراي هماهنگي گروهـــي (group harmony) يا تعــادل گروهـــــي (group equilibrium) يا توازن گروهـــي (group bolance) است.

جامعه

گروهي وسيع شامل سازمان هاي متعدد و مركب از كثيري زن و مرد و كودك كه در طي زمان دراز از اتكاي متقابل اجتماعي و نظم گروهي بهره‌مند باشد، جامعه (society) خوانده مي‌شود. جامعه اي كه وابستة محلي معين و از جامعه‌هاي ديگر كمابيش بي نياز باشد، اجتماع (community) نام مي‌گيرد.

سازمان

سازمـــان‌هاي اجتماعي (social organization) يعني سازمان‌هاي وابستة يك جامعه بردو گونه اند:

سازمان رسمــي (formal organization) و ســــازمــــان غيـررســي (informal organization).

سازمان غير رسمي آن است كه براثر گردآمدن خود به خودي انسان ها ايجاد شود و مبتني بر سلسله مراتب و نقشة قبلي نباشد. سازمان رسمي آن است كه مطابق نقشة قبلي به وجود آيد و داراي سلسله مراتب معين باشد. گروهي كودك كه براي بازي گرد مي‌آيند، نمونة سازمـــان غير رســــــــمي هستند، و مؤسسات اجتماعي (social associations)  و شايد نهادهاي اجتماعـي (social institutions) از سازمان‌هاي رسمي به شمار مي‌روند.

مؤسسه اجتماعي سازماني است كه كاركرد اجتماعي (social function) معين يعني يك رشته كنش اجتماعي منظم برعهده دارد. انجمن‌ها و شركت ها از جمله مؤسسات اجتماعي هستند. نهاد اجتماعي در يك معني، مؤسسه اي است بسيار پايدار كه كاركرد اجتماعي آن براي جامعه بسيار پراهميت است. سازمان‌هاي اقتصادي و سياسي و ديني و خانوادگي از اين جمله‌اند.

نمونه هاي كاركرد سازمان هاي اجتماعي

همچنان كه سازمان هاي اجتماعي از نظم برخوردارند، كاركرد آن ها نيز معمولاً به صورتي منظم است.

رسم هاي اجتماعي (social customs) و ميثاق هـاي اجتماعي (social conventions) و آداب اجتماعــي (social manners)  و تشريفـــات اجتماعي (social ceremonies) و شعائر اجتماعــي (social rituals) و مناسك اجتماعـــــــي (social rites) و شيوه‌هـاي قومـي (folkways) و سنت هاي اجتمـاعي ( social traditions)  و اخلاق اجتماعــــي (social morals) و قانون‌هاي اجتماعــي (social laws) و مقــــــررات اجتماعــــي (social regulations) نمونه هاي كاركرد اجتماعي منظم هستند.

1- رسم اجتماعي كاركرد اجتماعي معيني است كه بر اثر تكرار منظم برخي از كنش‌هاي متقابل اجتماعي فراهم مي‌آيد و مفيد فايده‌اي است.

2- رسمي كه با توافق قسمتي از جامعه برقرار گردد، ميثاق اجتماعي نام مي گيرد.

3- بعضي از رسم‌هاي اجتماعي كه فقط براي خوش آمد ديگران صورت مي‌پذيرند، آداب اجتماعي نام دارند.

4- تشريفات اجتماعي رسم‌هاي مخصوصي هستند كه در موارد نادر معيني اجرا مي‌شوند.

5- شعائر اجتماعي يا مناسك اجتماعي تشريفاتي هستند داراي قدمت و اهميت فراوان.

6- شيوه هاي قومي به رسم هاي گوناگون كهني كه در زندگي روزانة اكثريت جامعه راه دارند، اطلاق مي‌شوند.

7- رسم‌هاي ريشه دار عمومي كه به اقتضاي كهنگي خود از حرمت اجتماعي برخوردارند، سنت اجتماعي نام مي‌گيرند.

8- اخلاق اجتماعي نام رسمهاي اجتماعي مهمي است كه جامعه نقض آن ها را سخت ناپسند مي‌شمارد.

9- قانون اجتماعي رسمي است كه جامعه با خواست و آگاهي به وجود مي‌آورد و براي شكنندگان آن كيفرهايي پيش‌بيني مي‌كند.

10- مقررات اجتماعي رسم‌هاي نسبتاً كم اهميتي هستند كه جامعه با خواست و آگاهي برقرار مي‌گرداند

مد و هوس اجتماعي

رفتار جمعي نوظهوري كه به قدر رسم اجتماعي تثبت نشده باشد، مد اجتماعي (social fashion) نام مي گيرد. يكي از مدهاي اجتماعي جامعه‌هاي غربي در قرن بيستم اعتناي بسياري از جوانان است به هنرهاي واقع گريز.

مداجتماعي پرشور و زود گذر را هوس اجتماعي (social fad) يا رسم دروغين (pseudo-custom) خوانند. رواج ناگهاني و كم دوام جست و خيزي كه رقص «راك اند رول» نام دارد، نموداري از هوس اجتماعي است.

جنون اجتماعي

هوس اجتماعـــي شديدي كه شخص را همواره وسوسه كند، جنون اجتماعـي (social craze) خوانده مي‌شود. جنون اجتماعي صورتهاي گوناگون دارد: جنون جدول حل كردن بعضي از روزنامه خوان‌ها تا جنون زهد فروشي برخي از گروه‌هاي ديني.

شيداي اجتماعي

هوس اجتماعي پردوامي كه با عواطف عميقي آميخته باشد، شيداي اجتماعـــي (social mania) نام دارد. نمونه آن رفتار متعصباني است كه محض امري كه تازگي دارد، خواب و خوراك خود را فراموش مي‌كنند.

هراس اجتماعي

رفتار جمعي وحشت آلود پريشاني كه براثر احساس خطر پديد آيد، هراس اجتماعي (social panic) ناميده مي شود. هراس اجتماعي تمام ذهن را به سرعت فرامي‌گيرد و شخص را به تلاشهاي ناگهاني ناسنجيده برمي انگيزد. نمونه آن رفتار جمعي است كه در سينما نشسته اند و ناگهان بر اثر حادثه اي مانند آتش‌سوزي، ديوانه وار يا وحشيانه به درها هجوم مي برند.

هنجار و نابهنجار

به اين ترتيب سازمان هاي اجتماعي جامعه به اقتضاي كاركردهاي خود، موازيـن يا هنجارهاي اجتماعــــــي (social norms)  معينـــي براي اعضاي جامعه فراهم مي‌آورند. هر يك از اعضاء جامعه به سبب مقتضيات عمومي جامعه، ناگزير از آن‌اند. كه خود را بر هنجارهاي اجتماعي منطبق كنند و از اين رو اشخاص به هنجار (normal) يا جامعــه پذير (socialized)يافرهنگ پذير(acculturated) گردند.

شخصي كه از انطباق خود بر جامعه يا به اصطلاح از همنوايــــي اجتماعــــــي (social conformity) عاجز آيد، در وهلة اول نابهنجار (abnormal) و در وهلة دوم كجرو و يا منحرف (deviant) يا (deviate) شمرده خواهد شد.

سازمان هاي جامعه بر اثر هماهنگي اجتماعي، با يك ديگر مناسباتي دارند. جامعه محض اين مناسبات يا بستگي‌هاي متقابل اجتماعي يا روابط متقابل اجتماعـــي (social interrelationships)، نظم اجتماعــي(social order) يا نظام اجتماعي (social system)نيز خوانده شده است.

ميراث اجتماعي(فرهنگ)

مجموع عناصر عيني و ذهني كه در سازمان هاي اجتماعي جريان مي يابند و از نسلي به نسلي منتقل مي شوند، ، ميراث اجتماعي (social heritage) يا ميراث فرهنگي (cultural heritage ) يا فرهنـــگ (culture)نام دارد.

هر فرهنگي مركب از اجزاء يا ويژگي‌هاي فرهنگي(culture traits)  فراواني است. ويژگي هاي فرهنگي با يك ديگر مي آميزند و واحدهايي بزرگ تر به نام مجموعة فرهنگي(complex culture )  مي‌آفرينند.

مدل فرهنگي

بستگي هاي متقابل اجتماعي اقتضا مي كنند كه در يك فرهنگ معين، ويژگي‌هاي فرهنگي يا مجموعه هاي فرهنگي در عين جدايي، نوعي تناسب يا هيئت (configuration) داشته باشند و صورت بندي هايـي كه انگاره هاي فرهنگي (culture patterns) يا مدل هاي فرهنگـــي (culture models) ناميده مي شوند، به بار آورند.

فرهنگ مادي و معنوي

بر روي هم ميـــــ‌توان فرهنگ را به دو بخــش تقسيم كـــرد: فرهنــگ مـــادي (material culture) و فرهنگ معنــــــوي (spiritual culture) يا فرهنگ غيـــر مادي (non – material culture). فرهنگ مادي به آن بخش از ميراث اجتماعي كه شامل ساخت اقتصادي يا «زير - ساخت» جامعه است، مي گويند. فرهنگ معنوي شامل رو ساخت جامعه يعني علم و هنر و فلسفه و معتقدات و مؤسسات اجتماعي است.

جامعه و فرهنگ آن درعين وحدت، دستخوش كثرت اند. زيرا عضوهاي جامعه از لحاظ نقش اجتماعي (social role)  و پايگاه اجتماعي (social status)برابر نيستند.

نقش و پايگاه اجتماعي

نقش اجتماعي كار معيني است كه به شخص سپرده مي شود، و پايگاه اجتماعي ارزشي است كه جامعه براي نقش اجتماعــي قائل است. هر كس در زندگي اجتماعي خود، چند نقش و چنـــد پايگاه دارد. پايگاه اجتماعي زاينده آبروي اجتماعـي (social reputation) و وجاهت اجتماعي ( social popularity) است.

قشربندي

پايگاه هاي اجتماعي عضوهاي جامعه سبب مي شوند كه عضوهاي جامعه در قشر (stratum) هايي گرد آينــــد، و بـــــه اصطلاح قشر بندي اجتماعــــــــي (social stratification) صورت گيرد.

طبقه و انواع آن

از پيوند قشرهاي كمابيش مشابه جامعه، واحد بزرگ تري فراهم مي‌شود و طبقة اجتماعي (social class) نام مي گيرد. طبقة اجتماعي گروه نسبتاً پايداري است كه اعضاي آن در توليد و بهره برداري از ثروت اجتماعي پايگاهي كمابيش يكسان دارند. برروي هم در هر دوره از زندگي يك جامعه متمدن دو طبقه اصلي مي‌توان يافت:

طبقة بهره كش(exploiting class) يا طبقة حاكم (ruling class) يا طبقــــــة تن‌آسان (leisure class) در مقابل طبقـة بهـــره‌ده (exploited class) يا طبقــة رنــــــــج بر (toiling class)

معمولاً دوام نقش هايــي كه شخـص بر عهده مــــــــي گيرد، سبب تثبيت پايگاه (status fixing) او مي شود.

تحرك اجتماعي و انواع آن

انتقال شخص از يك پايگاه اجتماعي به پايگاه اجتماعـــي ديگر تحرك اجتماعــي (social mobility) يا انتقال اجتماعي (social shifting) خوانده مي‌شود.

تحرك اجتماعي بر دوگونه است:

تحرك افقي (horyzontal mobility) و تحرك عمودي (vertical mobility).

تحرك افقي انتقال از يك پايگاه است به پايگاه ديگر بدون تغيير ارزش اجتماعي. تبديل يك شغل به شغل مشابه يا تغيير دين يا مليت نمونه هايي از تحرك افقي هستند.

تحرك عمودي انتقال از يك پايگاه است به يك پايگاه ديگر با تغيير ارزش اجتماعـــي.

در اين صورت تحرك عمـــودي دو وجــه دارد:

صعود اجتماعي (social ascending يا (social climbing ) كه متضمن ترقي پايگاه است، و

نزول اجتماعي (descending social) يا (social sinking ) كه متضمن تنزل پايگاه است.

مهمترين نمونه تحرك عمودي تحرك طبقه اي (class mobility) است. هر كودكي به هنگام زادن ضرورتاً به طبقه اي بستگــي دارد و مطابــق فرهنــگ آن طبقــــه، داراي نوعي‌ آگاهي‌ طبقـــــــه اي (class consciousness) مي‌شود و در ايدئولوژي طبقه‌اي (class ideology) خاصي شريك مي گردد، و نيز موافق پايگاه اجتماعي طبقه خود، بر امكانات معيني براي كار و كاميابي دست مي يابد.

با اين همه از بستگي ابتدايي انسان به يك طبقه لازم نمي آيد كه شخص همواره در طبقه اصلي خود بماند. ممكن است شخص در جريان زندگي از طبقه اصلي خود ببُرد و به طبقه ديگر بپيوندد و به عبارت ديگر، از تحرك طبقه اي سود بجويد.

جامعه از لحاظ تحرك طبقه اي بر سه گونه اند:

- جامعه باز (open society) يا نظام طبقه اي باز (open – class system ) كه در آن تحرك طبقه اي دشواري چنداني ندارد. جامعه باز چون داراي تحرك بسيار است، جامعه پويا (society dynamic) نيز خوانده مي‌شود.

- جامعه بسته (closed society) يا نظام طبقه اي بسته (closed –class system) كه در آن تحرك طبقه‌اي بسيار دشوار است. جامعه بسته چون تحرك چنداني ندارد، جامعه نيمه ايستا (seme-static societg) نام مي گيرد.

- جامعه كاستي (caste society) يا نظام طبقه اي منفصل (caste system) كه در آن تحرك طبقه اي تقريباً محال است. جامعه كاستي چون بي حركت است، جامعه ايستا (static society) نام دارد.

جامعه هاي انساني در جريان تاريخ خود بتدريج از صورت جامعه كاستي و جامعه بسته در مي آيند و جامعة باز مي‌گردند. به بيان ديگر ، انسان ها از جامعة با طبقه (class society) به جامعه بي‌طبقه (classless society) مي‌گرايند.

بحران و بي سازماني

در هر جامعه اي هر يك از سازمان‌هاي اجتماعي با سازمان‌هاي ديگر نوعي سازگاري دارد، و اگر سازگاري سازمان‌ها و مخصوصاً سازگاري نيروهاي مولد و روابط توليد بيش از اندازه معيني كاهش يابد، جامعه دستخوش بحران (crisis) يا آشفتگي (chaos) مي گردد، و اگر سازگاري سازمان هاي جامعه به شدت روبه زوال رود، نظم اجتماعي جاي خود را به بي نظمي (disorder) مي دهد و بي‌سازماني (disorganization) رخ مي‌نمايد.

مقدمه بي نظمي يا بي سازماني اجتماعي پيدايش يك نمود نو يا تغيير يك نمود كهنه يا به اصطلاح، نوآوري اجتماعي (social innovation) است. در نتيجه نوآوري اجتماعي، در بعضي از سازمانهاي جامعه دگرگوني اجتماعي(social change)  روي مـــي‌دهــد و بر اثـــر آن ، سازمانهاي ديگر دستخوش پس افتادگي اجتماعي (social lag )  مي شوند، و به اين ترتيب سازگاري اجتماعي از ميان مي‌رود.

بستگي هاي متقابل اجتماعي ايجاب مي كنند كه دگرگوني هاي ناشي از نوآوري از سازماني به سازماني منتقل شوند. تغيير هر سازماني به نوبــه‌ي خود در سازمانهـــاي ديگر انعكاس ميــــــ‌يابد و بـــه اصـــــــــطلاح، دور اجتماعــــــي (social vicious circle) روي مي‌دهد.

اين دور اجتماعي همواره سازگاري اجتماعي را برهم مي زند و جامعه را دستخــــوش كـــم سازگاري اجتماعــــي (social maladjustment)  يا ناسازگاري اجتماعي (social unadjustment) مي كند.

جامعه محض بازسازي(و صورت هاي اين بازسازي)

جامعـــــه محـــــض بازســــــازي (reconstruction) يعني يافتن سازماني نو و بازيافتن سازگاري خود، به تلاش‌هاي منظم گوناگوني مانند

اصلاح اجتماعي يا رفورم اجتماعي (social reform)

مهندسي اجتماعي (social engineering)

مخصوصــــــــاً انقـــــلاب اجتماعــــــي (revolasocial)

مي‌پردازد. اصلاح اجتماعي كوششي است منظم براي فراهم آوردن تدريجي سازمان اجتماعي نو، مهندسي اجتماعي يا نقشه كشي اجتماعـــي (social planning) كوشش سنجيده محدودي است براي فراهم آوردن پاره‌اي تغييرات اجتماعي معين. انقلاب اجتماعي كوششي است منظم براي فراهم آوردن ناگهاني سازمان اجتماعي نو.

مهمترين عامل بازسازي جامعه انقلاب اجتماعي است. انقلاب اجتماعي قيامي است خشن و سريع كه معمولاً به وسيله يك طبقه اجتماعي نوخاسته بر ضد صاحبان امتيازات اجتماعي يعني طبقة حاكم صورت مي گيرد. به اين ترتيب هر گونه شورشي انقلاب اجتماعي نيست.

ضدانقلاب

شورشـــي كه طبقـــه حاكـــم بر ضد تلاش انقلابي طبقه نو بر پا مي‌كند، ضد انقلاب (counter - revolution) نام دارد.

كودتا

شورش گروه هايي از طبقه حاكم بر ضد گروه هــــاي ديگر طبقه حاكـــــــم، كودتا (coupdetat) يا انقلاب كاخــــــي (palace revolution) خوانده مي شود، و كودتاي بي حاصل ، پوچ (putsch) نام مي‌گيرد.

در جريان زمان ، بر اثر تكامل روزافزون نيروهاي مولد، دگرگوني روابط توليد لازم مي‌آيد. ولي طبقه بهره كش چنين دگرگوني را به زيان خود مي يابد و به دفاع روابط توليد ديرينه همت مي‌گمارد و تا جايي كه مي‌تواند ، مانع تغيير آنها مي‌شود. در نتيجه بين نيروهاي توليدي و روابط توليد ناسازگاري به وجود مي‌آيد، و بر اثر شدت يافتن اين ناسازگاري‌، طبقه‌ي نوي كه در پرتو تكامل نيروهاي توليدي نضج گرفته است، بر ضد طبقه بهره كش موجود كه نماينده روابط توليد ديرينه است، انقلاب مي‌كند.

انقلاب هاي اجتماعي بزرگ به سقوط طبقه اجتماعي كهنه و قوام طبقه اجتماعي نو مي‌انجامد و بدين شيوه ساخت اقتصادي و رو ساخت آن را دگرگون مي‌كند.

سه ساخت اقتصادي

در بسياري از جامعه هاي متمدن از آغاز تاريخ آنها تا اين اواخر سه ساخت اقتصادي پديد آمده اند. از اين رو مي توان از سه دوره اقتصادي دم زد و در هر دوره دو طبقه اجتماعي – يكي طبقه بهره كش و ديگري طبقه بهره ده – شناخت :

- دوره توليد برده داري (slavery) با طبقــه بردگان (slaves) و طبقه برده‌داران (slave- ownners).

- دوره توليد زمين داري (feudalism) با طبقه رعايا (serfs) و طبقه زميـــن‌داران (land - owners).

- دوره‌توليد سرمايه داري(capitalism) با طبقه كارگران صنعتي (proletariat) و طبقه سوداگران صنعتي (bourgeoisie)

انقلاب‌هاي اجتماعي سبب مي شوند كه سازمانهاي اجتماعي بهبود يابند و با سهولت و دقت و اطمينان بيشتري از اجراي كاركرد خود – كه همانا رفع نيازمندي‌هاي انساني است – برآيند. بدين سبب مي‌توان جامعه ها را عرصه گسترش اجتماعي (social development) يا ترقي اجتماعي (social progress) يا تكامل اجتماعي (social evolution)  شمرد.

ازين بخش به بعد توسط خانم زیبا شكارچي، کارشناس ارشد علوم اجتماعی از این سایت تهيه شده است.

 مالكيت ownership حقي كه جامعه بر قرار ساخته ، به رسميت شناخته و به هر دليل به فرد يا افرادي در رابطه با خدمت يا كالايي تفويض نموده است آنچنانكه او  آنان  در تصرف ، نگهداري يا حقي در مورد اضمحلال آن ذيحق بحساب مي آيد  مي آيند  .  ساروخاني ، دايره المعارف علوم اجتماعي  .

توسعه  Development

از نظر بروكفيلد توسعه پيشرفت بسوي اهداف رفاهي نظير كاهش فقر ، بيكاري و نابرابري است . همچنين مي توان توسعه را به معناي كاهش فقر ، بيكاري ، نابرابري ، صنعتي شدن بيشتر ، ارتباطات بهتر ، ايجاد نظام اجتماعي مبتني بر عدالت و افزايش مشاركت در امور سياسي جاري دانست .  شايان مهر ، دايره المعارف تطبيقي علوم اجتماعي  .

دولت-ملت  Nation-state

شكلي از نظام سياسي كه از قرن شانزدهم به بعد ، از ميان حكومتهاي فئودالي ، در اروپا پديد آمده و از آنجا به سراسر جهان گسترش يافته است .

ليبراليسم  Liberalism

امروزه ليبراليسم در هر كشور صورتي خاص دارد ، حتي ليبراليسم نو نيز به بعضي از جريانهاي فکري خويشاوندان اطلاق مي شود ؛ مباني اساسي آن عبارتند از آزاديخواهي در اقتصاد ، پذيرش سازو كار بازار در قيمت ، تعدد احزاب ، دعوت دولت به شكوفا سازي استعداد هاي فردي از طريق تقويت رقابت .  ساروخاني ، دايره المعارف علوم اجتماعي  .

سوسياليسم  Socialism

مجموعه اي از انديشه هاي سياسي كه بر ماهيت تعاوني توليد صنعتي امروزين و نياز به رسيدن به جامعه اي مساوات گرا تاكيد مي كند.  گيدنز ، جامعه شناسي  

كمونيسم  Communism

مجموعه اي از انديشه هاي سياسي مربوط به ماركس ، به ويژه آنگونه كه توسط لنين گسترش يافته و در شوروي ، اروپاي شرقي و برخي كشورهاي جهان سوم نهادي گرديد .  گيدنز ، جامعه شناسي  

مردم سالاري  Democracy

نظامي سياسي كه اجازه مي دهد شهروندان در تصميم گيري سياسي شركت كرده يا نمايندگان مجامع حكومتي را انتخاب كنند .  گيدنز ، جامعه شناسي  

تفكيك قوا  Separation Of Powers

نظريه اي كه بر طبق آن براي پرهيز از استبداد ، حكومت مي بايد از راه چند قوه يا دستگاه ، به دست كسان و نهادهاي جدا از هم به كار برده شود . ريشه اين فكر به ارسطو مي رسد ، ولي نسخه تازه آنرا فيلسوفان سياسي اروپا در سده هاي هفدهم و هجدهم فراهم كردند . به ويژه جان لاك در انگلستان و منتسكيو در فرانسه . سنت تفكيك قواي حكومت به سه قوه اجرايي ، قضايي و قانونگذاري اساس دموكراسي هاي قانوني است . تفكيك قوا لازم مي آورد كه هيچكدام از سه قوه نتواند در كار يكديگر دخالت كنند ... اصل تفكيك قوا نخستين بار در قانون اساسي امريكا بيان شد . آن قانون قوه اجرايي را به رئيس جمهور واگذار كرد و قوه قانونگذاري را به كنگره  آشوري ، دانشنامه سياسي

 



[1] زمینه جامعه شناسی؛ دکتر امیر حسین آریان پور؛  www.Aryanpour.info