دیدگاههای تئوریک در باب قومیّت و گرایشهای قومی 2
2-15- دانیل بل
"بل" با اشاره به جنبشها، تعارضات و حرکتهایی که از دهه 1960 به بعد در دنیا رخ داده است اظهار میدارد که باید ساختارهای مشترکی میان این وقایع علیرغم روندها و نتایج متفاوتشان در مناطق مختلف وجود داشته باشد.این موضوع بیانگر این است که برخی دگرگونی ها در قدرت و ارزشها پدید آمده که طی آن هویّت قومی بر سایر اشکال گروهی اولویت یافته است.(Glazer,1975 :141-2).
در این راستا "بل "سعی میکند با روندهای اجتماعی سطح کلان به تبیین این پدیده بپردازد. او از گرایشات اساسی اجتماعی که در حال تغییر شکل دادن به ساختارهای اجتماعی هستند آغاز کرده و سپس ارتباط گروههای قومی را با این روندهای اجتماعی بررسی میکند.
او معتقد است تعدادی از گرایشات و روندهای اجتماعی وجود دارند که به شکلهای همگرا، متداخل و منشعب از یکدیگر بر بازسازی نظم اجتماعی موجود فشار میآورند، اینها عبارتند از:
توسعه مرزها و عرصههای سیاسی، افزایش در تعداد عاملان، بازیگران و مدعیان در عرصههای سیاسی، مبارزه برای تقسیمات فضا و امتیازات زمان حال و زیر سؤال بردن دلایل هنجاری که پایگاهها و منزلتها را ایجاد میکنند (Glazer,1975 : 142).
او تأثیر این روندهای اجتماعی را به دلیل تغییر بنیادی و ساختاری در ارتباطات جهانی میداند. به نظر او پیوندها و شبکههای جدید و وسیعتری بین جوامع به واسطه ارتباطات و حمل و نقل به وجود آمده است و این باعث میگردد تکانه و هیجانات انقلابی به سهولت و فوریت بیشتری احساس شوند و عکسالعملها و پاسخها به تغییرات اجتماعی با سرعت بیشتری منعکس گردند. او این مسأله را به معنای افزایش در سرعت تغییرات نمیداند، بلکه تأثیر آن بیشتر در بزرگشدن حجم عمل یا نهاد و کوتاه کردن زمان پاسخ است.
"بل "تغییرات اجتماعی عمده در دنیای غرب را که موجب ایجاد صفبندیهای جدیدی میشود به شرح زیر میداند:
1)گرایشات به سوی هویّتهای کلیتر:
یکی از مداومترین گرایشات در جهان غرب گرایش به سوی هویّتهای کلیتر بوده است آنچه شاهد حرکتهایی از قبیله به شهر، از شهر به امپراتوری یا از منطقه به ملّت و از ملّت به جهان بودهایم. در این راستا چیزی که در قالب مفاهیم سنت و تجدید موجب میشود که تودههای مردم روشها و عقاید موروثی را منسوخ پنداشته و روشها و عقاید نه چندان مطمئن برای خود اختیار کنند، احساسی از بیریشگی در سطح کلی جامعه را گسترش میدهد. این گسترش هویّتهای کلیتر، در همه قلمروها عمل میکند، چنانچه در فرهنگ به واسطه امتزاج و برخورد بیشتر مردم با هم شاهد اقتباس و تغییر روشهای فرهنگی بیشتری هستیم و شاید قویترین فشار در تفکیک و تجزیه باورهای کهنهتر منطقهای همین برخوردهای فرهنگی باشد. فشارهای حقوقی برای اقتصاد گستردهتر و نیز وابستگیهای سیاسی (در حالی که فراگیر نیستند ولی قدرتمند هستند)، همکاریهای چند ملّیتی، ناحیهگراییهای اقتصادی با اقمارشان، همگی از جمله روندهای اجتماعی هستند که بسط هویّتهای کلیتر را ترویج میکنند.(Glazer,1975 :143 ).
این گرایشات به سوی همبستگیهای کلی و وسیعتر در جایی قویتر بوده است که نیروی قدرتمند نظامی برای اعمال تابعیت و وفاداری وجود داشته است و یا اینکه "دینشناسی" برای ارائه یک محمل هویّتی وجود دارد. (همانند یک سمبل " خدا شهر" یا "شهر آگوستین")
آنچه امروز به چشم میخورد این است که تمایلات قدرتمندی برای واحدهای اقتصادی و سیاسی وسیعتر وجود دارد، در صورتی که "دینشناسی مدنی" واقعی برای به هم پیوستن آن وجود ندارد. در این زمان است که میتوان انتظار ظهور نیروهای ناحیهای را بعنوان مراکزی که مأمنهای روانی برای افراد ایجاد میکند داشت. قومیّت یکی از نیروهاست (Glazer,1975 :143).
در واقع رشد گرایشات برای ایجاد هویّتهای فرهنگی، نهادهای اقتصادی و سیاسی وسیعتر و کلیتر بدون ایجاد پشتوانههای ذهنی که موجب ایجاد امنیت روانی میگردد میتواند به رشد هویّتهای قومی به عنوان مأمنی در این کشاکش بینجامد.
2) انتقال از بازار به تصمیمات سیاسی
در انتقال پهنههای اقتصادی جوامع از اقتصاد مبتنی بر بازار به شبکههای انحصارطلبانه و اتحادیههای تجاری که به منظور کنترل بر قیمتها، کالاها و نیروی کار صورت میگیرد، تصمیمات اقتصادی و غیر اقتصادی که قبلاً توسّط بازار یا چانه زنیهای خصوصی انجام گرفت به پهنه سیاسی منتقل شده و هر چه بیشتر رنگ سیاسی به خود میگیرد. بدین ترتیب این گستردگی تصمیمگیریهای سیاسی به امور اقتصادی، هر چه بیشتر سازمانهای موجود را به سمت تبدیل شدن به گروههای ذینفع و اتحادیهای برای حفظ و دفاع از امتیازات و جایگاههای خود میراند. در این راستا به منظور حذف نشدن از تصمیمات،افراد بیشتروبیشتری برآن میشوند که به این گروههای متفاوت ملحق شوند (Glazer,1975 : 144).
"بل" یکی از منابع عمدهشدن گروههای قومی را در سالهای اخیر، "ظهور جوامع جمعی بدون افزایش اهمیّت منزلت و موارد جمعی در کنار مسائل اقتصادی میداند" (Glazer,1975 :146).
در واقع در بازار رقابت اقتصادی که تصمیمات اقتصادی هر چه بیشتر در حوزههای سیاسی و پشت درهای بسته اتخاذ میشود باعث ميگردد افراد برای دفاع از حقوق خود و وزن دادن به خواستههایشان برای نفوذ در حوزههای تصمیمگیری، هر چه بیشتر گرد گروههای ذینفع باشند. البته مثالهایی که "بل" برای تشریح نظر خود ارائه میکند بیشتر از جوامع اروپایی و امریکایی است که کمتر با جوامع در حالتوسعه و توسعهنیافته که هنوز مراحل رشد اقتصادی را طی نکردهاند قابل انطباق است.
3) تعریف مجدد یک ارزش عمده به نام" برابری "
در ادبیات معاصر و همچنین تحوّلات اجتماعی و سیاسی شاهد یک انتقال و جابجایی از تأکید بر مفهوم "برابری در فرصتها" به "برابری در نتایج" بودهایم. زیرا خلاصه کردن مفهوم "برابری " در "برابری فرصتها" به ضرر گروههایی بود که زمان درازی از نظر فرهنگی، اقتصادی و اجتماعی محروم بودهاند. در حكومت جانسون (امریکا) سیاست "عمل مثبت" به عنوان یک مکانیزم جایگزین برای ایجاد برابری واقعی فرصتها ارائه شد ولی عملاً چنین چیزی رخ نداد. از این رهگذر، فشار فزایندهي گروههای محروم یا رهبران ایدئولوژیک آنها برای سیاستهای توزیعی به این منظور که درآمدها و شرایط زندگی را بر یک مبنای گروهی برابر کنند، بوده است. در سالهای اخیر مفهوم شهروندی از تعریف ساده حق رأی داشتن به مفهوم وسیعتری همچون برخورداری از حقوق اجتماعی میل کرده است. در این راستا بحث عدالت توزیعی، حقوق، تساوی حقوق و برابری با یکدیگر مغشوش گردیده است و مبنایی برای درگیریهای سیاسی، اجتماعی و همچنین یکی از ارزشهای مرکزی زمانه شده است (Glazer,1975 : 146-147).
4) آغاز جوامع ما بعد صنعتی
در جوامع غربی پیدایش یک قشر حرفهای بزرگ و به سرعت در حال رشد موجب عمدهشدن هر چه بیشتر مهارت بعنوان مبنایی برای موقعیت، امتیاز و آموزش بعنوان ابزار دسترسی به این موقعیت گردیده است. این مکانیزم موجب تغییرات در نظام قشربندی اجتماعی شده است و از این رهگذر مسائل سیاسی برای گروههای بدون مهارت تکنیکی خاص یک مبنای عمده برای پیشرفت در جامعه گردیده است.همچنین مرکزی شدن تصمیمگیریهای سیاسی نیز به این موضوع دامن میزند
(Glazer,1975 : 146-147).
5) کاهش اقتدار در تنوع از نهادها و تقاطعهای جامعه، مبنای اقتدار تضعیف شده و زیر سؤال رفتهاند(Glazer,1975 : 148-149).
او این کاهش را در3 حوزه زیر بررسی میکند:
الف) در نظام منزلتی جامعه
ب) در زندگی سازمانی
ج) در زندگی فرهنگی
وی با تفاوتی که میان "اقتدار" و"قدرت" قائل میشود عنوان میدارد که اقتدار موقعیت برتری است که بر صلاحیت تکنیکی یا ضوابط و معیارهای سنّتی استوار است (همانند سن) و در پذیرش بیواسطه دیگران شناخته میشود و قدرت عبارت از صدور دستوراتی است که چه به شکل تلویحی و چه به شکل صریح توسّط زور پشتیبانی میشود. جایی که قدرت وجود ندارد، مردم به زور متوسل میشوند و این یکی از منابع ناپایداری عرصه سیاست معاصر است.
6) انتقال ایدئولوژی
دانیل بل معتقد است که دورههای معاصر در غرب، ایدئولوژیهای قرن نوزدههم از پای در آمدهاند. اشتیاق روشنفکران برای ایدئولوژی در یک سوم آخر قرن بیستم بیشتر از جهان سوم بر آورده شده است. او در کتابی تحت عنوان "پایان ایدئولوژی"به بحث مفصلی در این باره پرداخته است که مجال بحث آن در این مرور کوتاه نمیباشد. بطور خلاصه او بیان میکند که ایدئولوژیهای قرن نوزدهم دچار مشکل شدهاند.
آنچه امروزه بیشتر شکل ایدئولوژیک یافته است احساس ضد امپریالیسم میباشد. در این راستا است که او علیرغم اشاره به مشکلات سوسیالیسم بعنوان یک دکترین، آن را هنوز هم سمبل مهمی در مواجهه منفی آن با کاپیتالیسم میداند (Glazer,1975 :150-151).
"بل"معتقد است که نظم بینالمللی امروزه بیش از هر زمان دیگری وابسته به یک اقتصاد جهانی متشکل از «مرکزی» شامل جوامع پیشرفته صنعتی در غرب و «پیرامونی» متشکل از کشورهای فئودالی و تازه صنعتی شده در آمریکای لاتین آفریقا و آسیا تشکیل شده است. به عقیده وی هیچ جامعهای نمیتواند از این شبکه به هم پیوسته خارج شود. این نظام جهانی و سیستم وابستگی سه نتیجه در بر دارد:
1 – "تقسیم نیروی کار بین مرکز و پیرامون " که منجر به آشکارتر شدن فاصله نسبی میان غنی و فقیر شده است.
2 – استفاده از منابع استراتژیک توسّط کشورها برای کسب امتیازات سیاسی و بهرههای تکنولوژیک.
3 – توسعه سریع صنعت و جابجایی مبناهای تکنولوژیک تولید. این پیامدی است که بعنوان عامل عظیمی در ایجاد مهاجرتهای گسترده کارگران ماهر و غیرماهر عمل میکند (از مناطق روستایی به شهرها، از کشورهایی که مازاد نیروی کار دارند به سوی اقتصادهایی که کسری نیروی کار دارند). بدین ترتیب دو نتیجه کلی از این بحث عاید میشود:
نتيجه اول: این مهاجرتها باعث به وجود آمدن اقلیّتهای خارجی که در آخرین پلکان نردبان جامعه قرار گرفته و از زندگی سیاسی این کشورها حذف شدهاند میشود.
چنانچه "بل" برای مثال از مهاجرتهای بسیار اروپاییهای مناطق جنوبیتر(یوگسلاویها، یونانیها، ایتالیایی) به سوی اروپای شمالی (فرانسه، آلمان و سويیس) یاد میکند.
نتیجه دوم: ایجاد فاصله بینالمللی بین هسته و پیرامون، فقیر و غنی ذهنیتی را ایجاد میکند که میتواند رنگی سیاسی، نژادی و قومی به خود گیرد (Glazer,1975 : 150).
دانیل بل پس از بررسی روندهای اجتماعی کلان مؤثر در سطح جامعه میپردازد و علیرغم تأکید بر نظام جهانی اذعان میدارد که واحدهای اجتماعی کنش مؤثر، جامعهسیاسی و در وحله اول دولت- ملّت است. او ملّت را در نظم بینالمللی، واحد رقابت بین حكومتها میداند و در عین حال جامعه ملّی عرصهایی بومی است که در آن رقابتهای سیاسی بین گروههای مختلف برای بهرهمندی از امتیازات شکل میگیرد.«زمانی که انسان، شهروندی از یک ملّت است (منزلتی قانونی و سیاسی) واقعیت جامعهشناسانه آن است که اکثر افراد دارای پیوندهای اجتماعی هستند که یکدیگر را قطع میکنند و این ارتباطات اجتماعی بسته به این که فرد خودش را در چه موقعیتی مییابد میتواند مورد تأيید بیشتر قرار گرفته ویا کاهش یابد این مفهوم در عبارت"هویّت"یا"تعلّق"لحاظ شده است.»(Glazer,1975 : 153)
وی هویّت را دارای معنایی روانی میداند، در حالی که تعلّق یا عضویت گروهی را همانند دورکیم مطلبی اجتماعی تلقی میکند. در این راستا او تأکید خود را بر عضویت و پیوند گروهی متمرکز میسازد. در گذشته پاسخ به این سؤال که به کجا تعلّق داریم؟ واقعیتی معلوم بود، در پاسخ، افراد به پیوندهای اولیهای که توسّط خانواده یا طایفه به انسان مربوط بودند ارجاع میکردند. ولی در دوران مدرن انسان میتواند هویّت یا پیوندهای فردی خود را به روشی آگاهانه انتخاب کند. در این راستا است که «بل» بر اهمیّت واحدهای مختلف جامعهشناسی که توانایی بر جستهشدن برای هویّتهای روانشناختی یا اعمال گروهی را دارند تأکید کرده و به گروههای قومی بعنوان یکی از واحدهای اجتماعی توجّه میکند.
او انواع مختلف این واحدها به شرح زیر بر میشمارد:
1 – ملّت
2 – مذهب
3 – جماعت
4 – طبقه
5 – جنس
او در طبقه سوم از انواع فوق جامعه جماعتی را در عرصه جهان امروز یکی از بزرگترین و مهمترین واحدهای عضویت گروهی میداند و آن را"افرادی که نوعی آگاهی احساس میکنند که قراردادی نیست و با برخی حلقههای مشترک به پیوندهای فرهنگی یا اولیه وابسته هستند" تعریف میکند (Glzer,1975: 155 ).
در کلامی مبسوطتر چهار نوع از این گونه وابستگیها را نژاد، رنگ، زبان و قومیّت معرفی میکند. حال این استدلال که فرد با کدام مورد تعریف میشود، تنها انتخاب خود شخص نیست بلکه برچسبی است که دیگران به او میزنند و نیز موقعیتی استعاری که از تفاوت زبانی موضوع "من" و"مرا"حاصل شده است (Glazer,1975: 159).
من کیستم؟ و مرا چه میدانند ؟در واقع چگونه نگریسته میشوم؟ به فرد اعلام میکند که به گروه خاصی بپیوندد و یا شخص توسّط عملکرد دیگران به ورود در یک گروه مجبور میگردد.
اما از نظر"بل" هیچ قانون کلی وجود ندارد که مشخّص کند که این ممکن است کدام هویّت باشد؟ از نظر او در هر جامعهای در محدودههای مختلف، مسائل قطبی کننده مختلفی وجود دارند که ریشه در ساختارهای مسلّط این جوامع دارند و تنها طبیعت تاریخی این ساختارها و موضوعات همان هنگام، تقسیمات و اشکال خاص را در این جوامع تعریف میکند.
بدین ترتیب دانیل بل شکلگیری حرکتهای اجتماعی بر مبنای همبستگیهای قومی را تنها یکی از اشکال ممکن در جوامع در جهان امروز جوامعی چندگانه هستند میداند بدین معنا که ازگروههای اجتماعی مجزایی که میتوانند انسجام سیاسی و فرهنگی فعالی را درون جامعه معرفی کنند و ادعاها و خواستهای فرهنگی، اقتصادی و سیاسی را در جامعه بر اساس این هویّتهای گروهی طرح نمایند تشکیل شدهاند. او این گروهها و همبستگیهای ناشی از آن را گاهی مستقیم و اولیه، گاهی به واسطه تنازعات رقیبانه میداند.
بطور کلی دانیلبل شکلگیری اجتماعی اخیر در جوامع مختلف را که یا بر مبانی همبستگیهای قومی استوارند و یا ادعای آن را دارند ناشی از دوگونه عوامل میداند:
- عوامل ناشی از تغییرات اجتماعی در سطح کلان جهانی و منشعب از نظام جهانی.
- عوامل ناشی از سطوح کلان ملّی و واحدهای اجتماعی متشکله آن.
او رقابتها و تنازعات شکل گرفته را عمدتاً دارای مبنایی سیاسی میداند. یکی از دلایل عمده را که برای این منظور عنوان میکند این است که رقابتهای سیاسی مستقیم و محسوس هستند در صورتی که رقابت برای منزلت و پایگاه اجتماعی به شکل پراکنده فاقد جایگاه مشخّص است ، رقابتهای اقتصادی نیز بین منافع حرفهها پراکندهاند. ولی رقابت سیاسی به شکلی مستقیم است و در جوامع چندگانه عرصههای سیاسی در رقابت برای ارزشهای والای اجتماع از برجستهترین عرصهها میباشند (Glazer,1975: 160-161 ).
یکی دیگر از دلایلی که او برای عمدهشدن عرصههای سیاسی عنوان میکند انقباض نظم اقتصادی در جوامع پیشرفته صنعتی است. در عمل حیطههای اقتصادی تقریباً همه زندگی افراد را احاطه کرده است و در عین حال به شکل فزایندهای به زیر مجموعهای از سیستم سیاسی تبدیل شده است. زیرا اولاً: نیاز به مدیریّت کردن نظام اقتصادی ثانیاً: ارتقای ارزشهای اقتصادی (محیط، بهداشت، فرهنگ و بطور کلی کیفیت زندگی) منجر به تمایل برای کنترل تولیدات اقتصادی شده است. سومین دلیل عمده، جریان عمده نوسازی است.
در میان مبانی اجتماعی مختلفی که او نام میبرد همانند، نژاد، طبقه، جنس، قومیّت، قومیّت را در عصر حاضر عمدهتر میداند و دلیل آن را این میداند که قومیّت میتواند منافع را با پیوندی مؤثر ترکیب کند. قومیّت گروه ملموسی از مبانی هویّتیابی مشترک، همانند زبان، خوراک، نامها، موسیقی و... را هنگامی که سایر نقشهای اجتماعی انتزاعیتر و غیر مشخّصتر میشود ارائه میکند.
پس از طرح موارد فوق و بیان نمودن عوامل کلان در سطوح جهانی و اجتماعی بل بطور خلاصه 3 علّت برای عمده شدن هویّتهای قومی بیان میدارد:
1- با گسترش هویّتهای کلیتر در گسترش فرایند همانندسازی و بروکراتیزه شدن هر چه بیشتر ساختار اجتماعی تمایل برای برخی تکیهگاههای خاص یا اولیه هویّتی قوت مییابد. "مردم میخواهند به واحدهای «کوچکتر» تعلّق داشته باشند" و قومیّت یکی از در دسترسترین اینگونه واحدها و هویّتهای کوچکتر میباشد.
2- به اقتدار سنّتی ساختارها و واحدهای اجتماعی مؤثر قبلی همانند طبقه و یا ملّت منجر به عمدهتر شدن هویّتهای قومی میشود.
3- سیاسی شدن تصمیماتی که بر زندگی جمعی افراد اثر میگذارد باعث نیاز به سازماندهیهای گروهی بطور کلی و گروهبندیهای قومی بطور اخص به منظور دفاع، حقوق، خواسته وتمایلات افراد میشود (Glazer,1975 :171).
به عقیده بل در این راستا قومیّت یکی از بهترین مبانی ایجاد هویّت و تشکلهای گروهی است، نه تنها بعنوان یک سری ویژگیهای اولیه و فرهنگی بلکه بعنوان یک انتخاب استراتژیک توسّط افرادی که در شرایط متفاوت دیگر، میتوانند عضویت سایر گروههای اجتماعی را برای تعقیب و بدست آوردن قدرت و اعتبار انتخاب کنند.
2-16- نظام جهانی و تنوعات قومی
یکی از انتقاداتی که بر تئوریهای اجتماعی که به تبیین احیاي هویّتها و همبستگیهای قومی پرداختهاند، ایراد شده است عدم برخورداری آنها از چارچوب عمومی است که بتواند تمامی اشکال حرکتها، همبستگیها و ادعاهای قومی در جوامع اخیر را در برگیرد. به همین منظور گروهی از نظریهپردازان به ارائه چارچوبهای تئوریکی پرداختهاند که از طریق آن بتوانند در قالب یک تئوری عمومی و جهانی پدیده مورد نظر تبیین کنند. یکی از این تئوریها، تئوری "نظام نوین جهانی" "مانوئل والرشتاین " است. والرشتاین از جمله صاحبنظرانی است که متأثر از آراء مارکس و در عین حال با نقد فونکسیونالیسم و مارکسیسم در رابطه با علل توسعهنیافتگی نظرات خود را بر حول مفاهیم ویژهای متمرکز ساخته است. واحد تحلیلی که او برای بحث خود بر میگزیند یک واحد وسیع و گسترده است که دارای یک تقسیم کار سراسری است که به وسیله مرزهای فرهنگی و یا سیاسی محدود نمیشود. این واحد تحلیل را در مفهوم "نظام جهانی" او میتوانیم بیابیم.
نظام جهانی او یک نظام واحد با یک تقسیم کار واحد و نظامهای فرهنگی و سیاسی متعدد است. طبق نظر والرشتاین تاکنون، سه نوع نظام جهانی داشتهایم.
1- نظامهای کوچک مبتنی بر روابط محلی و قبیلهای
2- نظام امپراتوری جهانی یا تمدّنهای کهن مربوط به دوران ماقبل مدرن، مثل امپراتوری چین یا رم باستان و یا امپراتوری بریتانیا
3- اقتصاد جهانی سرمایهداری
اومشخّصه مهم و معرف یک نظام جهانی را وجود تقسیم کار در درون آن میداند. بدین ترتیب اقتصاد جهانی سرمایهداری به زعم وی یک نظام جهانی است زیرا تقسیم کار واحدی دارد ولی حكومتهای مختلف و فرهنگهای مختلف در آن وجود دارد. امپراتوری یا نظام جهانی نوع دوم، مبتنی بر تسلّط سیاسی و نظامی است، در حالی که اقتصاد جهانی سرمایهداری مبتنی بر تسلّط اقتصادی است. والرشتاین در کتاب خود به بررسی دقیق تاریخ توسعه نظام جهانی میپردازد. وی با بررسی تاریخ اروپا از سالهای 1450 ادعا میکند که پایههای اقتصاد جهانی سرمایهداری از همان قرن شانزدهم نهاده شده است. بحث تاریخی او در برگیرنده 3 مفهوم اساسی است که در واقع بیانگر تقسیمات جغرافیایی کارگران در بزرگترین نظام جهانی مورد توجّه اوست.
1- مرکز، منطقه جغرافیایی است که بر اقتصاد جهانی غالب میشود و باقیمانده سیستم را مورد بهرهبرداری قرار میدهد.
2- پیرامون، عبارت است از مناطقی که ارائه دهندهي مواد خام به مرکز هستند و به شدّت توسّط آن مورد بهرهبرداری قرار میگیرند.
3 – شبه پیرامون، عبارت است از یک ردهای که در برگیرنده محدودهای است بین مناطق بهرهبرداری کننده و بهرهبرداری شونده.
مسأله کلیدی والرشتاین این است که تقسیمات جهانی بهرهکشی نه توسّط مرزهای حكومتها بلکه با تقسیمات اقتصادی کار در جهان مشخّص میشود. والرشتاین بر لزوم سه چیز برای طلوع اقتصادی جهانی سرمایهداری از خرابههای فئودالیزم تأکید داشته است.
1- توسعه جغرافیایی از طریق اکتشاف و مهاجرت
2- توسعه روشهای متفاوت برای کنترل کارگران در هر محدوده از اقتصاد جهانی(تقسیم جهانی کار)
3- توسعه حكومتهای قدرتمند که هسته حكومتهای اقتصاد جهانی سرمایهداری هستند. (wallerstein,1840 (.
ساختار طبقاتی بینالمللی در فهم موضوع اساسی والرشتاین در توجّه به روابط قومی و نژادی در نظام جهانی سرمایهداری ضروری است."ریچارد تامسون"در کتاب تئوریهای قومیّت موضع والرشتاین را در رابطه با نژاد و قومیّت بر اساس سلسله مقالات وی در قالب قضایای زیر خلاصه میکند:
1-"همانگونه که توسعه اقتصاد جهانی سرمایهداری از حضور ساختارهای سیاسی چندگانه سود برده است (حكومتها)، از حضور واحدهای فرهنگی چندگانه (گروههای نژادی و قومی) نیز سود برده است."به نظر وی وجود واحدهای چندگانه فرهنگی با ارزشها، زبان و اشکال تولید متفاوت بسط استعمار اقتصاد جهانی را تسهیل کرده است. او کارکرد بسط ایدئولوژیهای نژادپرستانه را توجیه علمی و عقلانی سلطه اروپاییها بر مردمان غیرسفیدپوست و غیرغربی میداند(Thampson,1989 : 116 ).
2- به نظر والرشتاین قشربندی قومی و نژادی درون تقسیم کار بینالمللی علّت اولیه طبقهبندیها، احساسات و اشکال سازماندهی قومی و نژادی است و بدین ترتیب او قوم، نژاد و دیگر گروههای"منزلتی"راهمچون نمایندگان جمعی نامشخّص طبقات مورد توجّه قرارمیدهد (Thampson,1989 :117).
3- تقسیمات قومی و نژادی کار به دلایل مختلفی به اقتصاد جهانی سرمایهداری سود میرساند:
اولاً تحدید گروههای قومی و نژادی در مشاغل یا اشکال تولید خاص گرایش به تقویت مرزبندیهای قومی و نژادی و حفظ اهمیّت تفاوتهای قومی و نژادی و تشدید آگاهیهای قومی را در پی دارد. ثانیاً اینها در مجموع نتیجهی بسط آگاهیهای ایدئولوژیهایی هستند که اشکال معینی از کار را برای گروههای نژادی و قومی معینی، مناسبترینِ اشکال میدانند. این ایدئولوژیها، عقاید قالبی قومی را تقویت میکنند و در نتیجه از بسط آگاهی طبقاتی جلوگیری میکنند (Thampson,1989 : 117).
4-تفاوتهای مشاهد شده در حرکتهای قومی سراسر دنیا میتواند توسط تمایز مرکز- پیرامون تبیین شود. مناطق مرکزی اشکال متفاوتی از "خودآگاهی" نسبت به مناطق پیرامونی دارند. اگر چه در هر دو منطقه مرکز و پیرامون حرکتهای قومی بر تجدد حیات فرهنگی و برابری اقتصادی و سیاسی بیشتر تأکید میکنند، ولی اشکال خاصی که این حرکتها به خود میگیرند متفاوتند. تفاوتهای اقلیّتهای قومی و نژادی در مرکز و پیرامون عبارتند از:
1- در کشورهای مرکزی اقلیّتهای قومی و نژادی معمولاً درصد کوچکی از جمعیّت هستند و گرایش به زندگی در مناطق شهری دارند.
2- این اقلیّتها در مناطق مرکزی در نقشهای خرده پرولتاریا در اقتصاد صنعتی ظاهر میشوند.
3- اقلیّتهای قومی و نژادی در کشورهای مرکزی معمولاً در سراسر کشور پراکنده هستند و بنابراین فاقد پیوستگیهای سرزمینیاند.
ویژگی و موقعیت اقلیّتهای قومی و نژادی در کشورهای پیرامون درست عکس ویژگیهای فوقالذکر را دارا هستند:
1- به شکل وسیعی در مناطق روستایی زندگی میکنند.
2- دارای پایگاه شبه پرولتاریا هستند و عمدتاً کشاورز غیر صنعتی بوده و یا در صنایع روستایی و استخراج مواد اولیه همچون معدن مشغول به کارند.
3- دارای قلمرو سرزمینی میباشند که در آن زبان، آداب و رسوم خاص خودشان هنوز پا برجاست و بنابراین جریان ادغام آنها درون فرهنگ ملّی به خوبی پیشرفت نکرده است. بنابراین تفاوتهای مذکور اشکال حرکتهای قومی در مرکز و پیرامون متفاوت میباشد. در کشورهای مرکزی این حرکتها کمتر برای خود مختاری و تشکیل حکومتهای مجزا تلاش میکنند و ادعاهای جداییطلبانه کمتری اظهار میدارند. در صورتی که در کشورهای پیرامون این حرکتها بیشتر شکلی جداییطلبانه و ملّیگرایانه به خود میگیرند (Thampson,1989 :117-118).
بنابراین والرشتاین روابط قومی و نژادی و ارتباطات میان آنها را در قالب تئوری نظام نوین جهانی طرح کرده و آن را جزئی از پیکره و روند تاریخی این نظام میداند.
2-17- مدلهای گیدنز، رابرتسون و هاروی در خصوص جهانیشدن و بررسی وضعیت ملّیتها و قومها
چهار مکتب و رهیافت عمده در رابطه با مسأله جهانیشدن وجود دارد که عبارتند از:
1- رهیافت نظام جهانی (World System Aproach)؛ طرفداران امانوئل والرشتاین که جهانی شدن را در گسترش نظام جهانی سرمایهداری خلاصه میکنند.
2- رهیافت جامعه جهانی (World Society Aproach)؛ که بر اندیشههای آنتونیگیدنز و رابرستون استوار است. كه از آگاهی جهانی و تأثیرات آن بر جامعه، حکومت و امنیت جهانی سخن میگوید.
3- رهیافت سرمایه جهانی (World Capital Aproach)؛ مبتنی بر اندیشههای راسل واسکلیر بر جهانیشدن بعنوان یک نظام اجتماعی تمرکز میکند و سرمایهداری جهانگرا محور بحث قرار میدهد.
4- رهیافت فرهنگ جهانی (World Culture Aproach)؛ که بر جهانی شدن فرهنگ و مشکلات ناشي از سلطهی یک فرهنگ یکسان ساز تاکید میکند.
طرفداران نظریهی رشد هویّتها و جنبشهای قومی و زوال هویّت ملّی در نتیجهی جهانیشدن بیشتر استدلال خود را بر رهیافت فرهنگی قرار داده که بر اساس نظریات افرادی چون فدراستون و گیدنز استوار است و اعتقاد دارند که جهانیشدن باعث گسترش آگاهی جهانی و فشرده شدن زمان و مکان در آن به خاصگرایی فرهنگی و ظهور هویّتهای خاص قومی و دینی و تضعیف هویّتهای ملّی و حكومت بعنوان نماد برجستهی نظام بینالمللی منجر میشود.
با توجّه به ارتباط غیرمستقیم موضوع پژوهش با این مقوله، تنها در تكوين فرايند جهانيشدن سه نظريهي مهم جهانيشدن از منظر آنتونيگيدنز، رولن رابرتسون و ديويد هاروي را تلفيق كرده و ذکر مینمایم. هر كدام از اين نظريهها نكات برجستهي جداگانهاي دارند كه تبيين نظري و دستگاه تئوريك ما را كامل ميكند.
از آنتونيگيدنز فشردگي زمان و مكان، جدايي فضا و زمان از مكان، و بوجود آمدن جامعهاي جهاني تحت منطق پويش تجدد و از رولن رابرتسون آگاهي از امر جهاني و جهانيشدن بر اساس تضاد و ستيز و بالاخره از هاروي، بازسازي مفهوم زمان و فضا را گرفتهام.
آنتونيگيدنز از جدايي فضا و زمان از مكان يعني بر هم خوردن نظم سنتي فضا و زمان و در نتيجه جهانيشدن سخن ميگويد. تحت تأثير جهانيشدن امكان كنش و روابط اجتماعي در جامعهاي بسيار بزرگتر فراهم ميآيد و در نتيجه تحت منطق پويش تجدد، جامعهاي جهاني پديد ميآيد. با ايجاد انواع پيوند و رابطهي فرد با اين جامعهي جهاني؛ فرايند جهانيشدن بوجود ميآيد.
و اما رولن رابرتسون ميگويد:
«تحت تأثير فناوري ارتباطي و ماهيت نظام سرمايهداري و وابستگي متقابل نظام سياسي فشردگي بوجود ميآيد. فشردگي، همگوني و درهمتنيدگي را بوجود ميآورد و در نتيجه يك نوع وابستگي متقابل در سطح جهاني بوجود ميآيد كه تحت تأثير آن آگاهي شكل ميگيرد و آگاهي هم از بعد تعلق به جهاني واحد شكل ميگيرد و آگاهي از امر جهاني يعني جهانيشدن».
رابرتسون اشاره ميكند اين جهانيشدن بر اساس تضاد و ستيز پيش ميرود و منطقي مستقل و محتوم دارد و سرانجام فرايند جهانيشدن شكل ميگيرد.
هاروي نظريهي جهانيشدن را با بر هم خوردن نظم سنتي فضا و زمان شروع ميكند. وي معتقد به بازسازي مفهوم زمان و فضا ميشود. آنگاه گسست دوران مدرن با دوراني سنتي شكل ميگيرد. در اينجاست كه از نظر وي جايگزيني مفهوم زمان طولي و خطي و فضاي واحد جهاني به جاي تصور سنتي از زمان و فضا بوجود ميآيد و در نتيجه فشردگي زمان – فضا يعني كاهش زمان و كوچك شدن فضا و در نتيجه فرايند جهانيشدن بوجود ميآيد.
در مجموع میتوان اظهار داشت که: در شرايط نظام سرمايهداري در جهان كنوني جدايي فضا و زمان از مكان شكل گرفته كه به فشردگي فضا و زمان يعني كاهش زمان و كوچك شدن فضا انجاميده است. در نتيجه ما شاهد بر هم خوردن نظم سنتي فضا و زمان هستيم. در شرايطي اين چنين انسانها به بازسازي مفهوم زمان و فضا پرداختهاند و در نتيجه با گسست دوران مدرن با دوران سنتي مواجه هستيم. اين شرايط گسست در سطح جهاني همگوني و درهم تنيدگي و آنگاه وابستگي متقابل را بوجود آورده است و تحت تأثير اين وابستگي متقابل آگاهي يعني تعلق به جهاني واحد و آگاهي از امر جهاني شدن شكل گرفته است.
فرايند جهانيشدن عرصه جهاني را بوجود آورده است. عرصهي جهاني را اولين بار رولن رابرتسون بكار برده است. در آثار جامعهشناختي معاصر يكي از جامعترين و در عين حال جديدترين مدلهاي مربوط به مؤلفههاي مؤثر بر سامانيابي پديدهي جهانيشدن متعلق به رولنرابرتسون است. مدل رابرتسون مدل بالنسبه منعطفي است كه در آن ملاحظات مربوط به مسأله جهان به عنوان يك كل واحد، هم بصورت همزماني (Synchronic) يعني با توجّه به شكل موجود و معاصر اين پديده و هم بصورت زماني (diachronic) يعني با توجّه به نحوه تحول اين پديده در زمان، مورد توجّه قرار گرفته است. علاوه بر اين، مدل رابرتسون، گر چه حاوي گرايشي «كليتبخش» است اما در آن رويكرد كنشگران عادي، خواه افراد يا جوامع، نيز به انگاره جهان و جهانيشدن در نظر گرفته شده است. در اين مدل چهار مؤلفه از مؤلفههاي مؤثر بر چگونگي سامانيابي جهان و يا به سخن ديگر، چهار وجه از وجوه شناخت فرايند جهانيشدن مورد توجّه قرار گرفته كه عبارتند از:
(1) جوامع ( واحدهاي ملي )
(2) افراد
(3) نظام ارتباط بين جوامع
(4) بشريت ( يگانگي نوع بشر )
رابرتسون بر اساس اين چهار مؤلفه مدلي را ترسيم كرده است كه خود آن را «عرصهجهاني» يا «وضع جهاني بشر» ناميده است. در اين شرايط جهاني يا عرصه جهاني مرزها نفوذپذير ميشود و فضاي اجتماعي گسترش چشمگيري مييابد و منابع و شرايط لازم براي هويتسازي و معنايابي سنتي از بين ميرود و بحران هويت و معنا ايجاد ميشود. در نتيجه قوميتها از جمله اقوام کرد و آذري مورد مطالعه ما به بازسازي مجدد گرایشها و هويتهای قومي دست ميزنند.
منابع
استونز، راب، متفکران بزرگ جامعهشناسی، ترجمه مهرداد میردامادی، نشرمرکز، تهران، 1383
- Brass Paul, R .Ethnicity and Nationalism, SAGA, 1991.
- Nielsen, Francois. Toward A. Theory Of Ethnics solidarity in Modern Societies. American Sociological Review, Vol 50, Apr1985,Nom2
- Conner, Walker, Ethnonationalism.1972
- Montiwille Josef V. Conflict and peacemaking Multiethnic Societies. Masachoset, 1990, Lexington Books
- Bell Wendell and Freeman, Walter. Ethnicity and Nation-Building,1974.
- Ramezanizade. Ethnic Conflict in Iran, a Comparative Study. Politick Wetenschappan, K.U.Leuven.1992, P.H.D Theises.1993
- Glazer Nathan & Daniel p, Moynihan, Ethnicity: theory and experience,1975.
- Wallerstein, Immanuel. The Modern World System III, The Second era Of Great expansion of the Capitalist World-Economy,1730-1840
- Thompson, Richard. Theories of ethnicity. New York,1989.GreenWood Press.