اول) تنگناهاي سرمايه داري واقتصاد پلوراليستي جديد
1-تنگناها و تضييقات سرمايه داري مدرن
2- ظهور اقتصاد خدمات
3 –اقتصاد پلوراليستي جديد
4 –دولت - رفاه 
 دوم) تغيير شكل هاي نوين سرمايه داري و آلترناتيو آن
5- نظم نوين سرمايه و نظم نوين جهانى
6- كاپيتاليسم و جهاني شدن
7- كاپيتاليسم مجازي
8- آينده ي كاپيتاليسم ؛ به سوي جنگ يا صلح؟
9- پايان سرمايه‌داري عقلاني
10- پى ريزى آلترناتيو سرمايه دارى
 
1- تنگناها و تضييقات سرمايه داري مدرن
«تئوري سرمايه داري در مراحل كلاسيك خود يعني تقريبااز اواسط قرن هيجدهم تا پايان قرن نوزدهم بگونه اي تنگاتنگ به واقعيت نزديك گرديد. در قرن بيستم سرمايه داري مجبور به مواجهه و مقابله با تنگناها و تضييقات غير منتظره اي شده است . با ابداع شكل شركتهاي تجاري و كورپرات(تعاونی) ، جدايي مالكيت از مديريت و كنترل مالي يك موسسه تجاري قانونا امكان پذير گرديد. هر سهامدار در يك شركت فقط به ميزان سهامي كه در اختيار داردمسئول مي باشد نه بيشتر ونه كمتر.در اقتصاد ما قبل سرمايه داري يك شراكت متضمن مسئوليت كامل شخصي هر شريك براي اقدامات بنگاه تجاريشان بود.گرايش مشاركتها به اين بود كه نسبتا كوچك باشند و هر شريك ازيك حس تعلق خاطر مالي و اخلاقي به بنگاه برخوردار بود.در حاليكه در يك شركت مدرن كه50يا100 ميليون سهم در تملك نيم ميليون سهامدار يا بيشتر قرار داردپيوند بين فرد سهامداروشركتي كه وي مالك جزئي از آن مي باشد پيوند بسيار شكننده اي مي باشد.
در قلمرو حكومت نظام دموكراسي اين قاعده را بنياد نهاده است كه كساني كه قدرت را در تصرف دارند بايد در مقابل عموم مسئول و پاسخگو باشند ، مردم اساس كار هستند و حكومتها صرفا عواملشان مي باشند .در يك نظام دموكراسي قدرت نبايد بخاطر منافع حكام حفظ گردد چرا كه وديعه ايست كه هدفش حمايت از منافع توده ها است ........
 
برای تهیه فایل کامل این مطلب، لطفا اینجا را کلیک فرمایید. موفق باشید.
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
در قلمرو اقتصادي گاه شرايطي غالب مي آيد كه با مفهوم زير بنايي دموكراسي مغايرت دارد، مديران شركتها قدرت زيادي در مقابل سهامداران و كارمندان داشته و دائماتصميماتي اتخاذ مي كنند كه بي هيچ گونه مسئوليت صريح در مقابل عموم ، برمنافع آنها تاثير           مي گذارد . در دموكراسي سرمايه داري خط مشي سياسي به كمك پروسه هاي اجماع وتراضي عامه كه ازپايين شروع وبسمت بالا ميل مي كنندتعيين ميشود درحاليكه در شركتهاي بازرگاني سياستهاي اقتصادي در بالا تعيين شده وبه پايين منتقل مي شود .ويژگي سازمانهاي صنعتي مدرن، ويژگي سلسله مراتبي مي باشد كه بر اساس انظباط واطاعت بنا شده است.
نظام سرمايه داري هر چه بيشتر موفقيت مي يابدبه همان نسبت نيز در نتيجه جمعي كردن چارچوب اشتغال موجبات نابودي كاراكتربنيادين نهادي وايدئولوژيك خود را فراهم           مي آورد .اولين جريانات جمعي گرا در دوران سرمايه داري  منتقدين اين نظام نبودند  بلكه موسسين وپيشقدمان موفق شركتهاي سرمايه داري يعني مرداني چون كارنگي، راكفلرو فورد خالق امپراتوريهاي عظيم صنعتي بودند.
امپراتوريهاي صنعتي نيز همانند ديگر امپراتوريها تمايل دارند كه بوروكراتيك و متحد النفس شوند ازعادت جاري و سوابق پيشين پيروي كنندوبالاتر از همه اينكه ابتكارات و اقدامات مهم شخصي را بقوانين غير شخصي جريان اداري تبديل كنند .در حاليكه سرمايه داران پيشين افرادي جسور ومتهوروماجراجو بودند روساي بوروكراتيك امپراتوريهاي صنعتي مدرن كنوني امنيت را مافوق تمام چيزهاي ديگر قرار مي دهند. در حاليكه اقدام بريسك يكي از خصيصه هاي برجسته سرمايه داري پيشين بود رهبران شركتهاي تجاري امروزه سرمايه گذاريهاي بي خطر شرط بنديهاي سالم را ترجيح مي دهند. خطر اين است كه همزمان با گسترش تجارت سيستم تشكيلات اقتصادي آزاد بتدريج به يك تشكيلات اقتصادي امن تبديل شود.
مدافعين سرمايه داري كساني چون قاضي براندي و پرزيدنت ويلسون آز آن بيم داشتند كه  آفت بزرگي نهايتا نه تنها تشكيلات بزرگ خصوصي را نابود سازد بلكه نفس هرگونه تشكيلات اقتصادي خصوصي را به نابودي بكشاند .از طرف ديگر اين اين مسئله بزرگي  ويژه نهادهاي اقتصاد سرمايه داري ليبرال نيست ، در سياست نيز تهديد حكومتهاي بزرگ نابود كننده بسياري از عناصر كه به دموكراسي حيات وروح مي بخشند وجود دارد .
پديده تمركز را مي توان با مثال شركت غول پيكر جنرال موتورز بزرگترين كمپاني توليد كننده در جهان روشن ساخت .در يك سال متوسط جنرال موتورز بيش از   نيمي از تمام اتومبيلهاي مسافرتي در ايالات متحده را توليد مي كند و همچنين بزرگترين توليد كننده اتوبوس ولكوموتيوهاي راه آهن مي باشد فروش ساليانه شركت در ايالات متحده به تنهايي از توليد ناخالص ملي بيش از 100 كشورديگر افزونتر است.
با اين حال اين تصوير وجوه ديگري نيز دارد. اول اينكه تجارتهاي كوچك به هيچ وجه از صحنه اقتصاد آمريكا محو نشده اند. تجارت خرده فروشي وخدمات بيشترين موقعيتهارابراي تجارت كوچك فراهم آورده اند.اغلب تجارتهاي بزرگ درحال گسترش بارشدهمزمان بسياري ازتجارتهاي كوچك جديدهمراه است .دوم اينكه درتجارتهاي يزرگ اشرافيت         ( اريستوكراسي ) موروثي وجود ندارد.از وسيعترين صد شركت صنعتي سال 1909 تقريبا فقط يك چهارمشان جزء وسيعترين صد شركت صنعتي سال 1979 بوده اند . همچنين هيئت روساي شركتهاي تجاري نيز يك حاكميت اشرافي مورثي نيست. در حال حاضر 15% هيئت رئيسه شركتهاي تجاري  فرزندان خانواده هاي ثروتمند مي باشند حال آنكه در مقام مقايسه حوالي سال1900 حدود نيمي از هيئت رئيسه بنگاههاي تجاري بزرگ در خانواده هاي ثروتمند بدنيا آمده بودند.
برخي با نگراني راجع به اهميت تاثير شديد مشاغل بزرگ بر امر رقابت چنين استدلال      مي كنند كه اين دو ناسازگار نيستند. مشاغل بزرگ نوع جديد ي از رقابت خلق مي كنند  رقابت دروني . في المثل نه تنها بين جنرال موتورز و فورد رقابت وجود دارد بلكه در خود جنرال موتورز بين شورلت وپونتياك الدزموبيل و بيوك نيز رقابت وجود دارد.
  مسئله رقابت دراقتصاددرحال تغييرآمريكاموضوع تحقيق كتاب «دولت جديد صنعتي» (1971) نوشته جان كنت گالبرايت مي باشد . مولف خاطر نشان مي كند كه در نظامهاي اقتصاد كلاسيك ميشد با چندين فروشنده ، هركدام با سهم كوچكي از بازار ، رقابت ايجاد نمودبكمك موسسات رقابتي در همان سمت بازار ميشد موانع جلو گيري از قدرت زياد اقتصادي و خصوصي فراهم نمود . گالبرايت تصديق مي كند كه اين مدل كلاسيك رقابت بميزان وسيعي از بين رفته است با اين حال گالبرايت از عدم حضور گسترده رقابت سنتي نتيجه نمي گيرد كه ديگر بيش از اين مانعي براي جلو گيري از قدرت اقتصادي خصوصي باقي نمانده است .في الواقع موانع جديد جاي رقابت آشكار را گرفته اند . اين موانع كه گالبرايت از آنان تحت عنوان   قدرت خنثي كننده ياد مي كند دستاوردهاي تمركز وبزرگي مي باشند .اين فاكتورهاي جديد بازدارنده در جهت مشابه بازار نيستند بلكه در جهت مخالف يعني نه با رقابت كنندگان بلكه با مشتريان و تهيه كنندگان مي باشد .
ضعف مفهوم  قدرت خنثي كننده  در اين حقيقت نهفته است كه گر چه شايد قدرت فروشندگان بزرگ از سوي خريداران بزرگ كنترل شود ولي نيازي نيست كه سود ومزاياي حاصله بمصرف كننده منتقل شود . مزاياي انحصاري شايد بطور مسالمت آميز بين خريداران وفروشندگان بزرگ يا بين شركتهاو اتحاديه هاي بزرگ به هزينه مصرف كننده شكاف ايجاد كند.( ابنشتاين،1366 : 208)
2-  ظهور اقتصاد خدمات  äå@
«طبقه كارگر صنعتي در فازهاي آغازين توسعه صنعتي در نظام سرمايه داري يا هر نظام ديگردائما بهزينه صنعتگران ، هنرمندان ،دهقانان بي زمين وسايرگروههاي اجتماعي كه اعضاي آن دركارخانجات و معادن روبه گسترش بدنبال استخدام شدن ميباشند ، افزايش مي يابد . در مرحله پيشرفته و بعدي توسعه صنعتي ، شمار طبقه كارگر صنعتي به نسبت كل جمعيت شروع به افت نمود گرچه هنوز شمار مطلق آن روبه افزايش است .دلايل اين كاهش عبارتند از:
اول اينكه درخود بخش صنعت جابجايي فزاينده اي ازاستخدام كارگران توليدي          (يقه آبي ها) بطرف كارگران غير توليدي ( يقه سفيدها و خدماتي )وجود داشته است .
دليل دوم كه مهمترين دليل افزايش سريع كارگران يقه سفيدمي باشد ، رشد سريع استخدام در موسسات اقتصادي است كه بجاي توليد كالاهاي فيزيكي به ارائه خدمات مي پرداختند.
نوع جديد اقتصاد مابعد صنعتي را براي آنكه از اقتصاد صنعتي پيش از آن متمايز باشد     « اقتصاد خدماتي » مي خوانند. ماركس انتقال از اقتصاد كشاورزي (دهقاني) به اقتصاد صنعتي را در سطح گسترده (در مقياس جهاني) پيش بيني نمود ولي در آثار وي به اقتصاد خدماتي كه در پي اقتصاد صنعتي رخ داد اشاره اي نشده است .
سال 1956 نقطه عطفي در تاريخ اقتصادي بود؛ براي اولين بار در تاريخ آمريكا وملل ديگر تعداد افراد شاغل در بخش توليد كالا از رقم افراد شاغل در بخش خدمات كمتر بود . در سالهاي اخير تغيير مشابهي درساير ملل پيشرفته صنعتي از قبيل كانادا ،سوئدوبريتانيا كه در حال حاضر توليد خدماتشان بيشتر از توليد كالا مي باشد رخ داده است . تا كنون هيچ اقتصاد كمونيستي به اقتصاد خدماتي تبديل نشده يا در شرف تبديل به آن نيز نيستند، چرا كه نظامهاي اقتصاد كمونيستي يا هنوز صنعتي هستند يا در مراحل اوليه صنعتي شدن هستند ويا اصولا كشاورزي وجه غالب اقتصادي ايشان مي باشد .
كارگران كشاورزي وكارگران خدماتي نه جزو كارگران يقه سفيدونه جزو كارگران يقه آبي بشمار مي آيند .اين دو گروه از نظر رقم باندازه كارگران يقه سفيدو يقه آبي از اهميت چنداني برخوردارنمي باشند ولي با افزايش سطح هزينه زندگي همان تمايل كلي انتقال از بخش توليد كالا به بخش ارائه خدمات را از خود نشان مي دهند.
ظهور اقتصاد خدماتي عميقا بر ثبات نظامهاي پيشرفته اقتصاد سرمايه داري تاثير گذارده است . ماركس مدعي بود كه يكي از علل عمده فروپاشي واضمحلال نظام سرمايه داري      « دور مكررافت وخيز ناشي از دوران تورم وبيكاري»مي باشد .تجربيات اقتصادي نشان داده است كه تغييرات اساسي ادواري درتقاضاواستخدام ،بيشتردربخش توليدكالاروي مي دهدتادر بخش توليد خدمات چرا كه كالا را مي توان بيش از حد لزوم توليد وانبار كرد اما خدمات را نمي توان ذخيره كرد .
ازآنجايي كه بسياري از خدمات از سوي سازمانهاي دولتي يا سازمانهاي خصوصي غير انتفاعي ارائه مي شوند لذا بطور سنتي در چنين جاهايي بيشتر از موسسات توليد كالا كه تقريبا بگونه اي يكنواخت وثابت بطور خصوصي گردانده مي شوند ،امنيت استخدامي وشغلي وجود دارد.بهر حال حتي در شركت هايي تجاري كه به توليد كالا مي پردازند كارمندان يقه سفيد بگونه كاملا مشهود بيش از كارگران توليدي از استخدام دائمي بهره مند هستند.
قبل از جنگ جهاني دوم اقتصاد سرمايه داري مدام از افت وركود دوره اي رنج مي برد .از دوران ركود عظيم دهه1930ببعد ديگر در نظامهاي سرمايه داري ركود اقتصادي عمده اي روي نداد، اين ثبات وپايداري تا حدي مديون سياستهاي دولت رفاه مي باشد كه با اقدامات مقتضي سطوح بالاي تقاضاي موثر را حفظ نمود .تغييرات ساختاري نظامهاي پيشرفته اقتصاد سرمايه داري در انتقال از اقتصاد صنعتي به اقتصاد خدماتي ما بعد صنعتي داراي اهميت يكساني بوده اند ، همان تغييراتي كه ماركس پيش بيني نكرده بود ».(همان:213)
3 –اقتصاد پلوراليستي جديد
ستيز سوسياليسم عليه سرمايه داري با تغييرات عميق ساختاري كه بر اقتصاد بيشتر كشورهاي پيشرفته غربي تاثير گذاشته بود ، ديگر منسوخ شده است . توجه عمومي كه معطوف يك مسابقه سياسي مداوم بر سر مسائل ويژه اي اقتصادي گرديده برخي از نيروهاي درازمدت را كه برسركار هستند از مد نظر پنهان مي دارد.
براي مثال مسئوليت فزاينده حكومت براي رفاه اجتماعي – اقتصادي كه نتيجه مبارزه فزاينده كالا وخدمات مي باشد نه ناشي از تغيير اخلاقي يا مبارزات پارتيزاني بلكه يك تحول ابتدايي بحساب مي آيد .برخي از ملل دموكراتيك تر در حال توسعه تدابير وبرنامه هاي دقيقي از سياستهاي دولت رفاهي را طرح ريزي كرده اند .اما در بيشتر موارد اين تدابير وبرنامه ها صرفا بر روي كاغذ وجود دارند، چرا كه اين ملل براي پرداختن چيزي جهت نيل به رفاه مطلوب بيش از اندازه فقير هستند..در مقام مقايسه در جاهايي سطح اقتصادي به اندازه كافي بالا مي باشد كه به سياستهاي رفاهي اجازه عمل مي دهد.
از ديگر تغييرات ساختاري كاپيتاليسم رشد نسبي بخشهاي غير انتفاعي بوده است . تحليلهاي اقتصادي كلاسيك و تفكر عامه هنوز معطوف بخشهايي سودجويي خصوصي اقتصاد مي باشد ضمن آنكه از اهميت دولت و نهادهاي غير انتفاعي خصوصي كه با يكديگر بخش غير انتفاعي  اقتصاد را تشكيل مي دهند غفلت مي ورزند .
بخش غير انتفاعي اقتصاد ايالت متحده با آهنگ سريعتري از بخش انتفاعي در حال توسعه مي باشد اگر كسي مشاركت غير مستقيم بخش غير انتفاعي را نيز به اقتصاد افزوده نمايد جاذبه اقتصادي آن بسيار زياد تر خواهد بود اين تاثيرات غير مستقيم عمدتا از كالا و خدماتي كه بخش غير انتفاعي مي خرد از قبيل قراردادهاي دفاعي حكومت فدرال يا لوازم آزمايشگاهي خريداري شده از سوي كالج ها و دانشگاه ها ، سر چشمه مي گيرد.
رشد بخش غير انتفاعي مرهون تمايل ماهوي اقتصاد پيشرفته مي باشد واين تمايل ربطي به سرمايه داري يا سوسياليسم ندارد .هر قدر كه اقتصاد صنعتي پيشرفت مي كند كارگران بيشتر وبيشتري بجاي رفتن به بخش توليد كالابسوي خدمات كشيده مي شوند. از آنجا كه زمينه هاي عملكرد بخش غير انتفاعي در برگيرنده خدماتي از قبيل آموزش ، خدمات اجتماعي خدمات بهداشتي ورفاه اجتماعي مي باشد تا توليد كالا ، لذا احتمال بسيار داردكه همزمان با اصرار انتقال كالاها به خدمات نقش اين در اقتصاد رشد يابد.
بخش انتفاعي وبخش غير انتفاعي رقباي در گير در مبازه اي مهلك براي برتري نيستند . در بهداشت وآموزش شاهد تركيب جالبي از بخش خصوصي انتفاعي ، بخش خصوصي غير انتفاعي و دولت مي باشيم .
حملات و انتقادات سنتي سوسياليسم عليه انگيزه سود در نظام سرمايه داري با اميد همراه بود كه حذف سود موجب از بين رفتن فقر خواهد شد . واقعيت اقتصادي به گونه  اي متفاوت عمل كرده است . تا حدي كه انگيزه سود به خدمات غير انتفاعي راه داده است      – خواه خصوصي باشد خواه عمومي- علت آن فقر نبوده است بلكه افزايش ثروت و افزايش توقعات مردم بوده است .
   سرمايه گذاري هاي غير انتفاعي نيز مترادف با برابري و يگانگي مطلق نمي باشد.هنوز فرصت براي بلند پروازيها وحتي رقابت وجود دارد.اتحاديهاي كارگري ، موسسات خيريه ودانشگاهها همگي نهادهاي غير انتفاعي مي باشند ولي دستمزدهاي بالاي آنها اغلب با دستمزد مديران اجرائي در موسسات خصوصي به گونه اي مطلوب قابل قياس مي باشد . غالباافرادموفق در هر يك از بخش هاي3 گانه اقتصادبسوي دوبخش ديگرحركت مي كنند.    ( همان:217)
4 –  دولت - رفاه    P
«مباني عمده دولت رفاه نسبتا ساده است : اول ، هر عضو اجتماع حق برخورداري از حداقل سطح زندگي را دارا مي باشد . دوم اينكه دولت رفاه ملزم است كه اشتغال كامل را در راس كليه اهداف اجتماعي كه بايد توسط سياست عمومي حمايت شوند قرار دهد.
طرفداران دولت رفاه بويژه در ايالات متحده معتقدند كه مي توان بدون توسل به ملي كردن در مقياس وسيع ، به اشتغال كامل دست يافت . وضع ماليات مناسب با دوران رونق وركود تعيين نرخ بهره بر اساس تصميمات دولت مطابق نيازهاي اقتصادي،طرح سياستهاي مالي براي توزيع مجدد قدرت خريد هماهنگ با بيشترين سود براي ملت ، انگيزه سرمايه گذاري در دوران تجارت قراردادي ، كارهاي عمومي براي كاهش مستقيم بيكاري ، دادن اعتبارات دولتي به سازندگان و خريداران خانه  كه البته محدود اقداماتي هستند كه دولت مي تواند با پذيرش آنها به تثبيت اوضاع اقتصادي بپردازد بدون آنكه اساس آنرا تغيير دهد.
تكامل« دولت رفاه »درايالات متحده بخشي ازتمايل جهاني براي پاسخگويي وعلاقه مند تر ساختن نظامهاي اقتصادي در قبال نياز منديهاي بشر مي باشد .رشد بخش غير انتفاعي در سيستم اقتصاد آمريكا – همانند ديگر نظامهاي اقتصادي – نيز بيانگر اين است كه لازم نيست سود تنها مكانيسم رشد اقتصادي يا پيشرفت اجتماعي باشد . دولت رفاه نه بهيچ وجه موجب عدالت وآزادي گرديد ونه – بر خلاف آنچه كه در دهه 1930مخالفين آن پيشگويي كردند – به نظام سركوبگر سلطه جوي يا توتاليتر منتهي گرديد.
دوم) تغيير شكل هاي نوين سرمايه داري و آلترناتيو آن
5- نظم نوين سرمايه و نظم نوين جهانى
6- كاپيتاليسم و جهاني شدن
7- كاپيتاليسم مجازي
8- آينده ي كاپيتاليسم ؛ به سوي جنگ يا صلح؟
9- پايان سرمايه‌داري عقلاني
10- پى ريزى آلترناتيو سرمايه دارى
 
5- نظم نوين سرمايه و نظم نوين جهانى
دنياي امروز دنياي نظم يکپارچه سرمايه و امپراطوري آن در عريانترين شکل و قامت در سراسر جهان است. سرمايه در ابعاد مالى، نظامى، ايدئولوژيک و نهادي يک سيستم يکپارچه و بشدت متمرکز و جهانى شده و با هژمونى سياسى و نظامى آمريکا قدرت آن در سراسر دنيا گسترش يافته است. گرايش بازار جهانى به يکپارچگى از طريق مستعمرات و سپس نظامهاي تحت سلطه در دنياي غير غرب، بخشى از اين روند جهانى شدن و جز جدائى ناپذير منطق سرمايه داري از همان ابتدا بود. اين پروسه از پايان قرن ١٥ تا آخر قرن ١٨ با ايجاد مستعمرات در آمريکا شروع و سپس در قرن ١٩ با مستعمره کردن کشورهاي قاره هاي آسيا و آفريقا به سرانجام رسيد. جنگ جهانى اول تلاش سرمايه داري براي باز تقسيم قدرت و نفوذ در ابعادي جهانى بود.
در قرن بيستم با ظهور جنبشهاي استقلال طلبانه انقلاب اکتبروسپس شکل گيري بلوک شرق در مقابل سرمايه داري غرب، مستعمرات جاي خود رابه سلطه سرمايه غربى ونظم سياسى و اقتصادي متناسب با آن دادند. پروسه اي که به اضمحلال مستعمرات منجرشد باجنگ جهانى اول شروع شد اما زوال نهايى مستعمرات درسالهاي جنگ جهانى دوم قطعى شد.آمريکا که يکى از چند قدرت رهبري کننده درجهان سرمايه صنعتى بودباجنگ جهانى دوم به رهبر بلامنازع درکليه عرصه هاي توليد صنعتى،تمرکزمالى،قدرت نظامى ورهبري ايدئولوژيک تبديل شد.
با انقلاب اکتبر جنبشهاي آزاديخواهانه و ضد استعماري در مستعمرات غرب پرو بال گرفتند و سوسياليسم قدرت سرمايه داري غرب را به يک مصاف بين المللى فراخواند. در جنگ جهانى اول، آلمان که بريتانيا و فرانسه را کنار زده بود و مانند آمريکا يک قدرت صنعتى بزرگ بود، شکست خورد. عروج نازيسم و جاه طلبى هاي راسيستى و فاشيستى در جنگ جهانى دوم نيز به شکست انجاميد و باخت. اما شکست آلمان و دست پائين بودن موقعيت بريتانيا و فرانسه هنوز به معنى قدرت مسلط و بلامنازع آمريکا نبود.
از ١٩٤٦ آمريکا بيش از هفت تريليون صرف هزينه هاي نظامى کرده تا اين موقعيت هژمونيک را کسب کند، ژاپن را کنترل کند و اروپاي غربى را در موقعيتى پائين تر از خود قرار دهد و با جنگ هاي سرد و گرم بلوک شرق را به عقب براند و عليه رشد کمونيسم و آزاديخواهى در نقاط مختلف جهان مقابله کند. اين پروسه به از دست رفتن جان ٢٠ ميليون انسان در کشورهاي موسوم به جهان سوم منجر شد. دولت شوراها تا سال ١٩٢١، ١٠ درصد از قدرت اقتصادي خود و ٢٠ ميليون انسان را از دست داد. آمريکادردوره بين دوجنگ ١٠ درصدرشداقتصادي داشت و هيچيک ازدوجنگ جهانى درخاک اين کشور روي نداد. علاوه براين دولت برامکانات و منابع ساير کشورهاي صنعتى در پروسه جنگ دسترسى کامل داشت.
پيش شرط هاي لازم براي يک اقتصاد تماما جهانى شده و نظم نوين سرمايه دارانه از اين قرار بود:
الف-  مستعمرات بايد کاملا مضمحل مى شدند تا جهان سرمايه داري زير يک هژمونى سياسى واحد قرار مى گرفت.
ب- يک قدرت بلامنازع- آمريکا- بايد در راس اين روند قرار مى گرفت.
ج-  بلوک شرق بايدمضمحل شده وزيرسلطه بازارآزادوسرمايه داري غرب قرار مى گرفت.
د- درجه اي از صنعتى شدن مستعمرات سابق ضروري بود تا قدرت و نفوذ سرمايه بتواند به اقصى نقاط جهان کشيده شود.
ه-  تکنولوژي مدرن براي ادغام بازار جهانى و متحرک کردن سرمايه توليدي ضروري بود.
و-  تکنولوژي نظامى مدرن يعنى ميدانهاي جنگ اتوماتيزه شده براي گسترش قدرت نظامى سرمايه و گوشمالى دادن خاطيان در گوشه و کنار دنيا لازم بود.p
ز- ودست آخر اما بسيار با اهميت، شبکه پيچيده اي از فشارهاي اخلاقى، مذهبى، مشروعيت ايدئولوژيک و پذيرش فرهنگى لازم بود. رواج دادن و پروار کردن مذهب، هياهو بر سر شکست کمونيسم و پايان آرمان برابري طلبى، تئوريهاي پست مدرنيستى و سياست هويت و نسبيت فرهنگى، پايان تاريخ و شکست يونيورساليسم، همگى کارکردها و ابزارهاي ايدئولوژيک را در اين پروسه فراهم کردند.
اين پيش شرط ها متحقق شدند و در پايان اين پروسه، عليرغم مقاومتهاي اتحاديه اروپا چين و روسيه، رهبري آمريکا سراسر جهان را فرا گرفته است و مى رود تا هر نوع مقاومت و تلاش براي حفظ جغرافياي سياسى پيشين را هر هم بشکند. يک سيستم يکپارچه از قدرت اقتصادي، سياسى، نظامى و ايدئولوژيکى با معماري و آرايش ژئوپليتيک خود شکل مى گيرد. مراکزسياسى واقتصادي ومقرهاي فرماندهى بورژوازي غرب وآمريکادرواشنگتن دي. سى، وال استريت، بانک بين المللى، صندوق جهانى پول، سازمان تجارت جهانى، ناتو و دهها نهاد برنامه ريزي مالى، صنعتى و تجاري ديگر قرار دارند. تمرکز و يکپارچگى مالى بمثابه يک سيستم واحد از طريق تکنولوژي مدرن، تصميمات کليدي مالى را در زمانى نزديک به صفر از يک گوشه جهان به گوشه اي ديگر عملى مى کند. اين سيستم يکپارچه خط مشى ها و تعهدات و پيش شرط هاي واحدي در سراسر جهان دارد. کار صندوق بين المللى پول هماهنگ کردن و کاملتر کردن اين پروسه از طريق ايجاد چهارچوبهاي قانونى و سيستم هايى از مقررات است که بايد دولتها به آن گردن بگذارند و قوانين کشوري و منطقه اي مداوما براي تطبيق و خوانايى با اين سيستم قانونى جهانى تغيير کنند.
رسانه ها و مذهب و سازمانهاي مختلف سياسى و تبليغى در اين جهاد سياسى، نظامى و اخلاقى سرمايه به رهبري آمريکا سهيم هستند. پروفسورهاي اخلاق و نخبگان دانشگاهى درباره جنگ عادلانه و حق دخالت آمريکا براي دفاع از حقوق بشر گلو پاره کرده و مى کنند. تکنولوژي مدرن و قدرت رسانه ها اين جهاد اخلاقى وايدئولوژيک را به سراسر جهان جهان سرايت داده و مى دهد.k
کشته شدن ميليونها انسان و مرگ روزمره و تدريجى هزاران کودک همگى جنبه هاي تاسف آور ولى لازم اين جنگهاي عادلانه تلقى شدند. اين تکنولوژي مدرن و رسانه ها هستند که چهره قربانيان سرنوشت افغانستان،جنگ خليج، بالکان و عراق را تا آنجا که توانستند مخفى کردند و جنايتکاران واقعى را پشت ماسکهاي دفاع از حقوق بشر پنهان نمودند.
طى دهه ١٩٩٠ درباره دهکده جهانى و شهروندان جهان حرفهاي زيادي شد اما در همين دهه و تا به امروز مردم فراري از جنگ و بى حقوقى در گروههاي چنگ صد نفره در مرزهاي آبى اروپا غرق شدند، خفه شدند يا مانندجنايتکاران جنگى با تکنولوژي پيشرفته رديابى و دستگير و زندانى شدند. در زمان جنگ سرد و وجود بلوک شرق، از رفت و آمد آزادانه مردم حرف زده مى شد. با پايان جنگ سردوفروپاشى اين بلوک، رفت وآمدآزادانه سرمايه جاي رفت و آمد آزادانه مردم را گرفت و برداشتن پاسپورت حداکثر درمحدوده معينى ازاروپا عملى شد.
نظم نوين سرمايه، سيستم مالى، نظامى، سياسى، ايدئولوژيک و نهادي سرمايه با مشخصه هاي تمرکز و رقابت بى نهايت، جنگ، بحران، اختناق و راسيسم و رياکاري است. ايدئولوژي سرمايه، تفاوت و تاکيد بر تفاوت است تفاوت در مذهب، تفاوت در قوميت، تفاوت در جنسيت، تفاوت در زبان، تفاوت در منطقه و فرهنگ و تفاوت در همه چيز. همه چيز و هر چيز براي شقه شقه کردن مردم و پايمال کردن هر نوع همبستگى بکار مى رود. از نفرت قومى تا نژادي و جنسى تا نفرت مذهبى. تئوريهاي آشناي پست مدرنيستى، نسبيت فرهنگى، سياست هويت، پايان تاريخ و شکست يونيورساليسم همگى اجزاي ايدئولوژيک نظم نوين سرمايه هستند. مردم را تقسيم مى کنند و تقسيم مى کنند و تقسيم مى کنند تا هيچوقت هيچ نوع مبنايى براي نزديکى و هم سرنوشتى در بين آنها باقى نماند تا ايده برابري هيچوقت سر بلند نکند تا سرمايه داري پيروز بماند و انترناسيوناليسم شکست بخورد.
نظم نوين سرمايه دارانه امروزنه انسانى ونه تعديل مى شود. سوسياليسم،لغومالکيت خصوصى و کارمزدي راه چاره اين وضعيت است. انترناسيوناليسم، همبستگى براي رسيدن به يک انسانيت واحدو بر پايه جهانشمولى حقوق برابر اقتصادي و سياسى و اجتماعى انسانها راه علاج است.
6- كاپيتاليسم و جهاني شدن ü
علي‌رغم شيوع اصطلاح جهاني شدن يا جهاني‌سازي هنوز تعريف جامع و مانعي از آن ارائه نشده است زيرا اولا زوايا و ابعاد جهاني شدن دقيقا ملموس و روشن نيست حتي براي آناني كه در فرايند آن قرار دارند. ثانيا اين اصطلاح مفهوم جديدي است و عمري كمتر از چند دهه دارد. بنابراين هنوز تحقق نيافته و همچنان دستخوش تحول است. با اين وصف كوشش‌هايي براي ارائه تعاريفي از جهاني شدن هرچند ناقص، مبهم و مشكوك صورت گرفته است، از جمله:
«جهانى‏شدن پديده‏اى چند بعدى است از اين رو اقتصاد، سياست، فرهنگ و ... را در بر مى‏گيرد و با تحقق آن مرزهاى ملى از بين رفته و يا كم‏رنگ مى‏شود، كشورها نقش گذشته خود را از دست مى‏دهند و به جاى قوانين داخلى، قوانين بين‏المللى بر كشورها حاكم مى‏گردد .»   (رجايي ، 1380: 40 )
«تصويرى ترسناك از يك بازار عنان‏گسيخته و پايان نوسازى به سبك ملى و دينى است كه مى‏رود تمام شالوده‏هاى سياسى و اجتماعى ملتها و دولتها را از هم بگسلد .» ( سوئزي ، 1381: 84 )
اما عليرغم تعدد تعاريف جهاني سازي ملاحظه مي شودكه برخي از تعاريف مستقيم يا غير مستقيم ردپاي سرمايه داري رادراين مقوله جستجو ميكنند براي نمونه در تعريف جهاني شدن گفته شده :
«گسترش فرهنگ اروپايى از طريق مهاجرت،استعمار و تقليد فرهنگى به سراسر كره زمين.» (ايران زاده ،1380: 24 )                          
«تداوم حركت‏سرمايه‏دارى كه پس ازپايان جنگ سرد رؤياى تسلط برعالم را درسر مى‏پروراند .»( كاستلز ، 1380: 130 )
«تلاش براى گسترش جهانى الگوهاى آمريكا . همين نكته نگرانى و ترس برخى از كشورهاى اروپايى را برانگيخته است .» ( گيدنز ، 1379: 6 )
«دخالت در امور داخلى دولتهاى جهان سوم و كنار گذاشتن ممانعت هر گونه قانونى كه مانع تجارت آزاد از سوى شركتهاى چند مليتى است بدون آن كه ثبات اجتماعى و حاكميت اين دولتها را در نظر بگيرد .» ( لاتوش ، 1379 : 110)
«جهانى‏شدن تداوم حركت نظام سرمايه‏دارى و كاپيتاليستى غرب است كه پس از جنگ سرد از لاك دفاعى خود بيرون آمده و رؤياى تسلط بر عالم را در سر مى‏پروراند . به همين دليل با پايان جنگ سرد كه با فروپاشى بلوك شرق همراه بود، سياست و استراتژى جديدى به نام «نظم نوين جهانى‏» از سوى آمريكا مطرح شد . اين پديده كه با تحولات عظيم در تكنولوژى جديد اينترنت همراه شد، به مقدمه‏اى براى جهانى‏سازى تبديل گرديد ».             ( قره باغيان ، 1380: 9 )
بنابراين ملاحظه مي شود كاپيتاليسم به عنوان يكي از مدعيان جهان شدن در پى جهان‏گرايى و ايجاد يك حكومت جهانى است .
  از زمانى كه سرمايه‏دارى غرب شكل گرفت يعنى از چهار، پنج‏سده پيش تلاش براى تسلط نظام سرمايه‏دارى بر جهان آغاز شد . از اواخر قرن 19 بخصوص از اوايل قرن 20 سرمايه در كشورهاى شمال به مرحله اشباع رسيد[1] و انباشت‏سرمايه به ركود اقتصادى دامن زد . بنابراين غرب به صدور سرمايه دست زد تا از اين طريق هم به بازارهاى جديد و جوياى سرمايه دست‏يابد و هم بحرانهاى نهفته در درون خود را به كشورهاى توسعه نيافته منتقل كند  اين فرايند موجب رشد دوباره نظام سرمايه‏دارى شد .
نتيجه اين كه جهانى‏شدن اولاَ ادامه تحولات كلان تاريخ بشر غربى، يعنى تحول انقلاب كشاورزى، انقلاب صنعتى و انقلاب اطلاعاتى است ثانيا تداوم حركت‏سرمايه دارى غرب است ولى پس از پايان جنگ سرد تهاجمى‏تر شده و رؤياى تسلط بر عالم و جهان را بيش از گذشته در سر مى‏پروراند . (والرشتاين ،1377: 278 )
 رابرتسون در يك جمع‏بندى كلى فرايند جهان‏خواهى كاپيتاليسم و مشخصه‏هاى آن را به اين ترتيب مطرح مى‏كند:
الف - مرحله بدوى كه در اروپا و در بين سالهاى 1400 م  تا 1750 م  رخ داد . تجزيه كليسا، ظهور جوامع دولت ملت و استعمارهاى ضعيف مشخصه اين مرحله است .
ب - مرحله آغازين كه از سال 1750 تا 1850 ادامه داشت و بروز مسائل شهروندى و انعقاد اولين قراردادهاى بين‏المللى از نشانه‏هاى آن است .
ج - مرحله جهش كه به سالهاى 1850 تا 1925 بر مى‏گردد . در اين مرحله بشر شاهد مهاجرتهايى در سطح وسيع و جنگهاى بزرگى چون جنگ جهانى اول است .
د - مرحله سلطه‏جويى كه طى سالهاى 1925 تا 1969 با بروز جنگ جهانى دوم تاسيس جامعه ملل و سازمان ملل متحد آغاز جنگ سرد و افزايش كشورهاى جهان، جهانى‏شدن روند سريعترى به خود گرفته است .
هـ - مرحله فقدان قطعيت كه از سال 1969 به بعد، به سبب فعاليت وسيع رسانه‏هاى گروهى، تشديد جنگ سرد، تلاش براى دستيابى به سلاحهاى مرگ‏بارتر، اعتماد ساكنان اين كره خاكى، نسبت‏به روندى كه در جهان طى مى‏شد، كاهش يافت .
 و- مرحله جهانى‏سازى كه با پايان جنگ سرد در 1991،  فروپاشى شوروى سابق، حمله آمريكا به عراق و طرح نظم نوين جهانى (طرح نظام تك‏قطبى) به رهبرى آمريكا آغاز شد . اين پديده با تحولات گسترده تكنولوژى در زمينه اينترنت، تاسيس سازمان تجارت جهانى و نيز وحدت پولى يازده كشور اروپايى همراه است . ( فونتن 1379: 284 )
نتيجه آنچه را كه بر شمرده‏ايم، اين است كه تاريخ ابداع واژه جهانى‏شدن و جهانى‏سازى و محتواى سرمايه‏دارى آن به غرب برمى‏گردد.
 
7- كاپيتاليسم مجازي [2]¿È³
 امروزه تصويرهايي فريبنده و آينده‌نگرانه‌ي بسياري از بزرگراه‌ اطلاعاتي وجود دارد. از اين ميان آنچه به مردم ارائه مي‌شود بيشتر مربوط به آثار دموكراتيك‌كننده‌ي تكنولوژي جديد است. برخي هم به خاطر آنچه سلطه‌ي اقتصادي شركت‌هاي كوچك دارنده‌ي تخصص بالا مي‌نامندش جشن گرفته‌اند، سلطه‌اي كه آن را نتيجه‌ي انقلاب اطلاعاتي‌اي مي‌شمارند كه گويا قرار است شركت‌هاي بزرگ و دولت‌هاي بزرگ را به تدريج از رده خارج كند.
علاوه بر اين تصوير ديگري هم از بزرگراه‌ اطلاعاتي وجود دارد كه كمتر مورد توجه عموم قرار گرفته و محدود است به مجموعه‌ي شركت‌هاي بزرگ و دليل واقعي پيدايش چيزي را دربردارد كه بيل گيتس آن را «مسابقه براي طلا» ناميده است. بيشتر تحليل‌هاي شركت‌هاي بزرگ از بزرگراه‌هاي اطلاعاتي با پذيرش اينكه تب شديدي براي ادغام رسانه‌ها در جريان است شروع مي‌شود تبي كه به قول بيل گيتس كوششي است از سوي شركت‌هاي بزرگ براي مشخص كردن اين كه كدام يك از آنها خواهد توانست سهم بزرگ‌تري از «بيت»ها ي اطلاعاتي را كه قرار است به داخل خانه‌ها و كلاس‌هاي درس و محل‌هاي كار در سراسر اجتماع سرازير شود زير كنترل خود داشته باشد.
از هم اكنون روشن است كه كابل‌هاي مسير آمد و شد اين «بيت»ها را به احتمال زيادتر شركت‌هاي تلفن و تلگراف كنترل خواهند كرد اما به قول گيتس توقع شركت‌هاي تلگراف و تلفن بسيار فراتر از آن است كه صرفاً به تأمين مسير آمد و شد «بيت»ها بسنده كنند. اين شركت‌ها ميل دارند در «زنجيره‌ي خوراك اقتصادي» مكان بالاتري داشته باشند و به جاي آنكه در پايين‌ اين زنجيره صرفاً به توزيع بيت‌ها بپردازند در بالاي آن دست به كار تأمين نرم‌افزارهاي كاربردي و سرويس‌هاي گوناگون و محتواي برنامه‌ها بشوند.
 يعني مي‌خواهند صاحب بيت‌هاي منتقل شده باشند نه صرفاً منتقل‌كننده‌ي آنها. از همين روست كه شركت‌هاي مخابراتي و شركت‌هاي محلي تلفن و سازندگان وسايل مصرفي الكترونيكي با شتاب فراوان درصدد برقرار كردن همكاري با استوديوهاي هاليوود و فرستنده‌هاي تلويزيون كابلي ساير بازرگانان تأمين‌كننده‌ي محتوا برآمده‌اند. اما از قرار معلوم در پشت اين هياهويي كه براي كنترل سيستم مخابراتي جديد در گرفته است يك دست نامرئي وجود دارد كه به سوي خير و صلاح اشاره مي‌كند. از اين بابت نظر خود بيل گيتس مي‌تواند به عنوان نظر عمومي شركت‌هاي بزرگ تلقي شودزيرا پيش‌بيني مي‌كند كه بزرگراه اطلاعاتي عصر تازه‌ي «كاپيتاليسم بي‌برخورد» را آغاز خواهد كرد.
فرضي كه همه‌ي اين حرف‌ها ـ يعني آن چيزي كه مي‌تواند مدل «كاپيتاليسم مجازي» نام‌گذاري شود ـ بر مبناي آن قرار دارد اين است كه در ابر بزرگراه‌ اطلاعاتي آينده كار تأمين و جمع‌آوري اطلاعات بر عهده‌ي شركت‌هاي بزرگ ارتباطي و اطلاعاتي خواهد بود.
بزرگراه اطلاعاتي به يك سيستم سرمايه‌داري جهاني پيوند خواهد خورد كه مشخصات آن عبارت خواهد بود از نابرابري گسترده‌ و روبه‌ افزايش، ركود اقتصادي، اشباع‌شدگي بازار، بي‌ثباتي مالي، بحران‌هاي شهري، قطبي‌شدگي اجتماعي،دسترسي درجه‌بندي شده به اطلاعات فساد زيست محيطي و غيره. تركيب بازاريابي و تكنولوژي جديد اطلاعات به برخي از شركت‌ها امكان مي‌دهد كه سهم بزرگ‌تري از بازار را به خود اختصاص دهند و سود بيشتري ببرند و در نتيجه بيش از پيش برتمركز سرمايه بيفزايند. نتيجه آنكه جهان گسترده‌تري از بت‌شدگي كالايي به وجود خواهد آمد. در عين حال اين جريان نخواهد توانست بحران‌هاي مادي عمده‌ي جامعه‌ي سرمايه‌داري (حتي كمبود تقاضاي مؤثر) را حل كند در عوض احتمال مي‌رود كه بسياري از اين  تضادها را حادتر كند. بديهي است كه سرمايه‌داري نمي‌تواند بدون بازاريابي بر پا بماند.
8- آينده ي كاپيتاليسم ؛ به سوي جنگ يا صلح؟   ÿ÷
هيچ كس به واقع نمي‌داند كه آينده چگونه خواهد بود؟ يك بحران حاد جهاني، دورة ركودي طولاني يا رونقي كوتاه مدت. اما شواهد حاكي از آن است كه بسياري از دولت‌هاي سرمايه‌داري پس از مواجهه با معضلات اقتصادي شديد از موضع عدم مداخله‌گرايي اقتصاد نئوليبرال عقب نشيني خواهند كرد. با روي كار آمدن بوش، آمريكا پي در پي دست به مداخله‌هاي نظامي زده است. اقدامات يك جانبه آمريكا در دفاع از صنايع حياتي خودتحريك كنندة جنگي تجاري ميان اروپا، آمريكا و ژاپن است. در فرانسه نيز دولت دست راستي شيراك براي حمايت از غول رسانه‌اي «ويواندي» دست به مداخله زده است. به نظر مي‌رسد هنوز براي پيش‌بيني شكل دقيق يك اقتصاد مداخله‌گراي جديد بسيار زود باشد.
سيستم دچار يك بحران بي‌اعتمادي جدي شده است. در واقع همان مشكل دهة 1930 تكرار شده است، چگونه مي‌توان روند انباشت تمركز سرمايه‌داري را دوباره به راه انداخت؟ اگر بخواهيم پاسخي مبتني بر نظام حداكثرسازي سود بدهيم آنگاه راه‌حل ما چيزي نخواهد بود جز نوعي اقتصاد كينزي جهاني كه منجر به تشكيل يك چهارچوب بين‌المللي عقلاني و منسجم شود. چنين نظم بين‌المللي اصلاح شده‌اي فقط و فقط توسط يك قدرت حاكمة جهاني قابل پي‌ريزي است قدرتي كه از نوعي مشروعيت سياسي و اخلاقي در كنار اقتداري بلامنازع برخوردار باشد. با وجود اين هم اكنون همان‌‌طور كه بسياري از مردم در حال فهم مسائل هستند، قدرتمندان كنوني جهان هر روز بيش از پيش به اعمال يك جانبه مداخله جويانه و خشونت‌آميز دست مي‌زنند. متأسفانه به هيچ وجه نمي‌توان باور كرد اين امر مسأله‌اي تصادفي بوده يا اين  كه در آيندة نزديك به راحتي تغيير كند.[3]
9- پايان سرمايه‌داري عقلاني[4]
در ميانه قرن بيستم، اقتصاددانان بزرگي چون «کينز» و «شومپيتر» که جزء برجسته‌ترين نمايندگان فکري اقتصاد سرمايه‌‌داري بودند، ضمن بررسي عوامل بحران‌زا در اقتصاد  تلاش کردند نشان دهند که تناقضات و عناصر غيرعقلاني را مي‌توان از طريق مديريت درست دخالت دادن دولت و محدود کردن سرمايه‌هاي مالي کنترل کرد.
اما اقتصاددانان متأخري چون «باران» و «سوئيزي» در نيمه دوم قرن بيستم با توجه به حقايق موجود به اين نتيجه رسيدند که در شرايط حاکميت سرمايه‌داري انحصاري به ندرت مي‌توان آن خصوصيات سرمايه‌داري عقلاني را که کينز و شومپيتر تصور مي‌نمودند يافت. آن‌ها همچنين به اين نتيجه رسيدند که نظامي‌گري و اقدامات امپرياليستي با کار ويژه‌هاي اقتصادي سرمايه‌داري پيوند خورده است.
اکنون ديگر هيچ شکي باقي نمانده است که اصولاً بحران در سرمايه‌داري امري ساختاري و اجتناب‌ناپذير است و در شرايط فعلي رکود، کسادي و فاصله ميان فقير و غني (در سطوح ملي و جهاني) عميق‌تر شده است. واقعيت‌هاي موجود نشان مي‌دهد که امپرياليسم عريان خاصيت ذاتي سرمايه‌داري است و آمريکا که ادعا مي‌کند بهترين نماينده‌ي منطق سرمايه‌داري است براي حفظ سلطه اقتصادي و سياسي خود، آشکارا بر طبل جنگ مي‌کوبد!
اسطوره مسلط قرن بيستمي، «سرمايه‌داري عقلاني» بود. دو اقتصادداني که بيشترين تلاش را به کار برده‌اند تااين ايده عقلاني بودن را تقويت کند، «جان ميناردکينز» و «ژوزف شومپيتر» بودند. هر دوي آن‌ها در صدد بودند تا پاسخي را براي بحران‌هاي تاريخي بزرگ سرمايه‌داري که در جنگ جهاني اول، رکود بزرگ، و جنگ جهاني دوم نمود پيدا کرده بود بيابند.
 به دنبال يک سري از بزرگ‌ترين وقايع دهشت‌باري که جهان تا آن وقت شاهدش نبود و همراه شدن اين وضعيت با ظهور يک بديل يعني نظام رقيب اتحاد شوروي، اين ضرورت را براي سرمايه‌داري متعاقب جنگ جهاني دوم پيش آورد که خود را از لحاظ ايدئولوژيکي و همچنين نظامي دوباره بازسازي نمايد. برحسب نيازهاي ايدئولوژيکي دو اقتصادداني که اين ضرورت را در مؤثرترين وجه به کمال رساندند، کينز و شومپيتر بودند. نه فقط بدين خاطر که آن‌ها توانستند به بهترين نحو ايدئولوژي را صورت خارجي بدهند بلکه بدين علت که آن‌ها نمايندگان برجسته علم اقتصاد بورژوازي نيز بوده‌اند. چيزي را که آن‌ها در تجزيه و تحليل خود بر روي آن متمرکز شدند الزامات يک سرمايه‌داري عقلاني و لااقل ايجاد اين اميد بود که اين الزامات قابل دستيابي هستند.
البته اسطوره جديد سرمايه‌داري عقلاني تنها از افکار اين دو اقتصاددان نشأت نمي‌گيرد اين اسطوره انعکاس روح قرني است که سرمايه‌داري را تحت رهبري ايالات متحده دوباره به حالت اول برگرداند، کشوري که عملاً با دارا بودن نيمي از توليدات جهاني از جنگ جهاني دوم صدمه نديده بود و 60% محصولات جهان هم متعلق به اين کشور بود نقدينگي‌اش به اندازه طلا ارزش داشته و سلاح‌هاي هسته‌اي را انحصاراً در اختيار داشت. ايالات متحده با دارا بودن قدرتمند‌ترين اقتصاد و سياست و نيروي نظامي پس از جنگ جهاني دوم به نظر مي‌رسيد که تجلي جايگاه اين عقلانيت سرمايه‌دارانه جديد بود.
ايجاد سيستم «برتون وودز» براي تجارت و ماليه بين‌المللي و قرار گرفتن سازمان ملل جديدالتأسيس در نيويورک، نويد تازه‌اي براي ثبات بيشتر سرمايه‌داري مي‌داد. رويکرد نسبتاً ملايم نسبت به کشورهاي اشغال شده آلمان و ژاپن و ارائه طرح مارشال به دولت‌هاي اروپاي غربي جهت بازسازي اقتصادشان، به نظر مي‌رسيد که حاصل سخاوتمندي اين قدرت جديد جهاني بود. ايالات متحده پيمان آتلانتيک را به وجود آورد و در وراي آن نيز پيوندي را ميان سه قطب آمريکا، اروپاي غربي و ژاپن ايجاد کرد. اروپاي غربي که دموکراسي اجتماعي در آن نشو و نما مي‌نمود و ظاهراً در پي آسايش عموم گام برمي‌داشت تبديل به يک شرکت متقابل سرمايه شد. رشد دولت‌هاي رفاه حاکي از سرمايه‌داري دوباره سازمان‌دهي شده بود.
اقتصادهاي اروپا و ژاپن به سرعت بازسازي شدند. رشد سريع اقتصادي طليعه يک عصر طلايي جديد و يادآور بهترين سال‌هاي جواني سرمايه‌داري بود. کم‌کم شيوه استعمارگري آمريکايي در مواجهه با جنبش‌هاي ضداستعماري و انقلاب‌ها در جهان سوم به عقب رانده مي‌شد. ايالات متحده که قبلاً خود را به عنوان يک قدرت ضداستعماري معرفي مي‌کرد در تقويت ايدئولوژي توسعه براي صادرات برآمد و در جايگاه نخست قرار گرفت.
در خود ايالات متحده اقدامات ضدتراستي به عمل آمد تا نسبت به تداوم شرايط رقابتي اطمينان داده شود. هماهنگي کامل مالي و پولي به عنوان يکي از ابزارهاي مديريت اقتصادي دانسته مي‌شد. اندکي بيشتر از دو دهه پس از جنگ جهاني دوم اقتصاددانان برجسته آمريکايي مثل پل ساموئلسون که نخستين دريافت کننده جايزه نوبل در علم اقتصاد بود پايان چرخه تجاري در ايالات متحده را اعلام کرد و از اصطلاح «صلح آمريکايي» براي توصيف دوره جديد بهره برد، و از اين طريق مي‌خواست سلطه آمريکا را بي‌خطر بداند. اقتصاددانان از اصطلاح «قرن آمريکايي» استفاده مي‌کردند. دانشمندان علوم اجتماعي سراسر غرب اين نظم سرمايه‌داري مبتني بر کارکرد ملي جديد را ستايش مي‌کردند.
همه اين‌ها در محيط جنگ سرد که شامل دو جنگ گرم در آسيا هم مي‌شد اتفاق مي‌افتاد. جريان ضدکمونيستي در ايالات متحده که به «مک‌کارتيسم» معروف است در صدد در هم شکستن حمايت از ائتلاف «نيوديل» کارگردان، حاميان حقوق شهروندي و کشاورزان کوچک برآمد. اچ. استوارت هاگز مورخ و منتقد فرهنگي، در «مقاله‌اي براي زمانه ما» (1951) ايالات متحده را «بيزانس جديد» خواند و اين اصطلاح را بر اصطلاح «روم جديد» ترجيح داد.
 او مي‌خواست بر طبيعت محافظه‌کارانه و اخلاق مذهبي امپراتوري موردنظرخودتأکيد نمايد و به علاوه اين تصوررا ايجاد نمود که ايالات متحده به آخرين آبگير افول تمدن تبديل شده است. واشنگتن در همه جاي جهان مداخله مي‌کندومرگ وويراني را براي ميليون‌ها انسان پراکنده است و از رژيم ديکتاتوري به بهانه اين‌که خاک‌ريزهاي «دنياي آزاد» هستند پشتيباني مي‌نمايداما همه‌ي اقدامات فوق در اين ايدئولوژي مسلط تحت عنوان دفاع ضروري از تمدن جديد سرمايه‌داري - و نه تأکيد دوباره بر امپراتوري قديمي سرمايه‌داري - توجيه مي‌شود.
طبيعتاً همه اقتصاددانان، تسليم ايده سرمايه‌داري جديد عقلاني نشده‌اند. يکي از نگرش‌هاي مخالف آن تئوري انحصار سرمايه خوانده شده است و متعلق به پل باران و پل سوئيزي و نشريه مونتلي ريوو در آمريکا است اما چيزي که در خارج از چارچوب نقدهاي اقتصادي و در مقابل ايده مذکور رشد کرد توسط ميکال کالکي و ژوزف استيندل در اروپا توسعه يافت. سال 1996در اوج عصر طلايي سرمايه‌داري پس از جنگ جهاني دوم نشريه مونتلي کپيتال متعلق به باران و سوئيزي منتشر شد نشريه‌اي که در آن استدلال مي‌شد که کاميابي در سال‌هاي پس از جنگ جهاني دوم يک حاصل زودگذر فاکتورهاي خاص توسعه بوده است و بايد آن را در محيط بزرگ‌تر تاريخي جستجو نمود و بعيد است که اين کاميابي حاصل عقلانيت بيشتر و سرمايه‌داري سازمان يافته‌تر بوده باشد.
 جويس کوکلو در اثرش تحت عنوان «بازسازي اقتصاد جهاني» (1989) مي‌گويد: «تقويت و انباشت سرمايه از طريق رشد پيوسته صورت مي‌گيرد، نه از طريق استراتژي». آنچه که به سرعت پديدار شد يک گفتمان طرفدار ذخيره بود که در مقابل تلاش‌هاي سرمايه براي خالص کردن منطق انباشت خود واکنش نشان مي‌داد و تمام تلاش‌هاي قبلي را که در صدد کنترلي و قاعده‌مند کردن سيستم صورت مي‌گرفت، رها کرد.
لذا دهه‌هاي 1970 و 1980 شاهد ظهور يک سير اصطلاحاتي بود که اکنون تماماً مأنوس هستند:سختگيري،‌ بازسازي، از قاعده‌مندي خارج ساختن، خصوصي سازي، سيستم بازار آزاد، جهاني‌سازي، و (از يک نقطه‌نظر انتقادي‌تر) نئوليبراليسم، کاهش اجباري دستمزدها درهم شکستن اتحاديه‌ها حذف حمايت دولتي از کارگران و دادن يارانه به مصرف کنندگان برداشتن موانع جابجايي سرمايه مخالفت با توزيع مجدد درآمد و ثروت از اقشار پايين به طبقات بالا و اقدامات آشکار ديگر در سراسر جهان حوزه‌هاي اساسي‌تري چون اشتغال بهداشت، آموزش و پرورش، بازنشستگي، دسترسي به غذا، محيط زيست و غيره اصول سرمايه‌داري بي‌حد و حصر جايگزين مقررات قبلي شد.
فرض عقلانيت که با انديشمنداني چون کينز و شومپيتر قرين است - و قبل از آن‌ها ماکس وبر جامعه‌شناس که سرمايه‌داري را به مثابه «معتدل کردن عقلانيت» يک «انگيزه غيرعقلاني» توصيف کرده بود - ناگهان تبديل به خاطرات متعلق به زمان‌هاي دور و لفاظي‌هاي عصر گذشته شد.
با وجود تنزل مداوم اقتصادهاي سرمايه‌داري طلسم‌گرايي بازار با گذشت هر دهه به جاي آنکه افول کند فراز بيشتري مي‌يافت. با شکل‌گيري سرمايه‌داري در درجه‌اي کاملاً پايين‌تر از آنچه که به محض پايان يافتن جنگ جهاني دوم بدان رسيده بود و با وجود آنکه طبقات پايين جامعه ضعيف‌تر از قبل شده بودند، اين سيستم در شکل استثمار کننده مستقيم دوباره بازگشت اين سيستم اگر باعث ايجاد فرصت‌هاي بيشتر براي همه کشورها نشد ولي ثروت کشورهاي رده نخست را افزايش داد. بدين ترتيب ايده‌هايي حاکم گشت که ريشه در ايدئولوژي طبقه حاکم داشت. با تازه شدن اعتقاد به خود تنظيم‌کنندگي سيستم هايک ناگهان برتر از کينز شد.
نه تنها سرمايه‌داري نارس دوباره ظاهر شد بلکه در پي سقوط بلوک شوروي ناگهان امپرياليسم عريان نمايان شد، به طوري که ايالات متحده از خلائي که به خاطر سقوط اتحاد شوروي ايجاد شده بود بهره برده و در صدد برآمد تا تسلط جهاني خودش را دوباره تثبيت نمايد و يا حتي گسترش دهد. اگر از نگاه شومپيتر امپرياليسم نتيجه فرعي ماشين جنگي و انحصارگرايي بود نه برخاسته از خاصيت‌هاي ذاتي سرمايه‌داري. واقعيت‌هاي موجود در زمان حاضر نشان مي‌دهد که اين جداسازي نيز نامربوط و يا اشتباه است.
قدرتمندترين دولت در سيستم سرمايه‌داري جهاني و دولتي که ادعا مي‌کند بهترين نماينده منطق سرمايه‌داري است يعني ايالات متحده آشکارا استراتژي حفظ سلطه اقتصادي و سياسي خود را از طريق ابزارهاي نظامي برمي‌گزيند و تا آنجا پيش مي رود که اين موضوع را در استراتژي امنيت ملي ايالات متحده در سال 2002 منتشر کرده و اين استراتژي را به تمام جهانيان اعلام مي‌دارد.
واشنگتن همراه با اين اعلان بر طبل حمله به عراق مي‌کوبد - کشوري که احتمال زياد مي‌رود داراي بزرگ‌ترين ذخاير نفتي کشف‌نشده جهان است و بدين ترتيب قابل تصور است که بزرگ‌ترين پتانسيل توسعه توليدات نفتي را دارا باشد - آمريکا اين حمله را به بهانه دفاع در مقابل سلاح‌هاي کشتار جمعي (که هرگز پيدا نشد) انجام داده است. پس از گذشت ماه‌ها يورش به عراق اشغال به درازا کشيد و جنگ ادامه يافت. در اين موردخود اعمال قدرت براي خودش مشروعيت آفرين شد، و اکنون نيز اين امپراتوري است که مورد تجليل قرار مي‌گيرد.
حملات تروريستي سال 2001، بخش اعظم جهان را جولانگاه بربريت کرده است بربريتي که تحت اراده ايالات متحده «ائتلاف» کرده است و در اين ميان کشورهاي ناچيزي هستند که خودشان را تابع منافع اين کشور کرده‌اند.
از لحاظ اقتصادي رکود جهاني باعث ايجاد يک اقتصاد کازينويي شده است به‌طوري که سرمايه در جستجوي مفري براي مازاد خود است. همان‌طور که سوئيزي مي‌گويد: «پيروزي سرمايه مالي را اوايل هيچ‌کس هرگز در رؤيا هم نديده بود - اين‌که سرمايه در باطن خود پديده‌اي است که به اندازه خود سرمايه‌داري عمر دارد و مي‌تواند رشد کند و بر اقتصاد ملي تأثير گذارد و به تنهايي بر همه جهان مسلط شود - اما مي‌بينيم که عملاً مسلط شده است». طبق گفته سوئيزي يکي از پيامدهاي اين روند حذف قدرت هيأت مديره‌ي شرکت‌هاي غول‌پيکر و جايگزين شدن بازارهاي مالي به جاي آن‌ها بود (حوزه‌اي که در آن خود شرکت‌ها بازيگران بزرگ هستند). دولت‌ها نيز خود را به طور فزاينده‌اي اسير بازارهاي سرمايه يافته‌اند. سوئيزي اظهار کرد:
«دست نامرئي آدام اسميت بازگشته است و شکل جديد آن با ماهيچه‌اي قوي به نمايش گذاشته مي‌شود. به‌هرحال نتيجه‌ي آن توليد سرمايه‌داري عقلاني‌تر نبوده و شايد بتوان گفت که اندکي عقلاني است. دست نامرئي اکنون سرمايه مالي است که به شکل رشد سرمايه‌داري انحصاري جهاني درآمده و همه کره زمين را دور مي‌زند.»
همان دهه‌هاي رکود اقتصادي و انفجار مالي دهه‌هايي بوده‌اند که در آن‌ها سرمايه در محيط جهاني بيشتر و بيشتر حالت انگلي به خود گرفته است. سيستم انباشت در شرايط حاکميت سرمايه‌داري جهاني شده انحصاري فرآيندهاي اساسي و مهم زيست جغرافيايي و شيميايي سياره زمين را  از طريق افرايش آشکار ضايعات و رشد نابرابري روبه تحليل مي‌برد و نه تنها ظهور پديده گرم شدن زمين از دهه 1980 بزرگ‌ترين تهديدي است که کره زيستي با آن مواجه است و ما تاکنون شناخته‌ايم بلکه اين مشکل به سرعت به مسأله غامض‌تري هم تبديل شده است.
جارد داياموند در کتاب جديدش «فروپاشي» توضيح مي‌دهد تصور احتمال فروپاشي اکولوژيکي جامعه سرمايه‌داري جهاني اکنون ديگر مانند فروپاشي تمدن‌ها در گذشته به امري عقلاني تبديل شده است.
خلاصه آنکه جهاني که در آن همه چيز به بازار و در واقع به انباشت سرمايه محول شده است مشکلات اساسي باعث ايجاد شکاف و به خطر افتادن جامعه بشري خواهد شد و سياره زمين گرفتار شرايط بدتر مي‌شود.
اگر کينز و شومپيتر تناقضات خطرناک نظم سرمايه‌داري را که با آمال سرمايه‌داري عقلاني گره خورده‌اند نشان داده‌اند اين همان تناقضات خطرناکي است که بالاخره اکنون شايع و غالب شده است. سرمايه‌داري در مرحله انحصاري خود يک بار ديگر با رکود مواجه شده و طبيعت ذاتي آن دوباره ظاهر شده است، طبيعتي که بي‌رحمانه و به هر قيمتي در جستجوي انباشت سرمايه است. سرمايه‌داري با کنار گذاشتن همه وعده‌هاي معنادار در خصوص بهبودي اجتماعي براي اکثريت قريب به اتفاق جامعه اکنون تنها به زبان زور متوسل مي‌شود و مي‌گويد: «ديگر هيچ بديلي وجود ندارد.»
10- پى ريزى آلترناتيو سرمايه دارى[5]
اگر بپذيريم كه سرمايه دارى از تضاد هايى كه خود ايجاد كرده است راه برون رفت ندارد طبيعتاً اين سئوال پيش مى آيد كه آينده  پس از سرمايه دارى چگونه جامعه اى است.مهندس ها براى آنكه بناى نوينى را پى ريزى كنند ابتدا نقشه  آن را در سر مى پرورانند سپس آن را به روى كاغذ مى آورند و آنگاه به بناى آن اقدام مى كنند.
بنيانگذاران انديشه سوسياليستى نيز دقيقاً همين كار را كردند اما در عمل در بسيارى از مواقع مهندسان به علت شرايط غيرقابل پيش بينى مجبور به تغييراتى در نقشه اوليه مى شوند. درست به مانند همين اتفاق در جريان ساختمان سوسياليسم رخ داده است.تاكنون دو بار بشر براى ساختمان سوسياليسم اقدام كرده است و بار اول در جريان وقايع كمون پاريس كه به شكست خونبارى منجر شد و بار دوم در انقلاب اكتبر ۱۹۱۷. در اين انقلاب دوم با تجربه اندوزى از حوادث كمون پاريس سوسياليسم ساخته شده بسيار كامل تر بود و توانست بر يك سوم جهان حاكم شود اما اين تجربه نيز به رغم دستاورد هاى عظيم بشرى داراى خطا هاى چندى نيز بود.
دستاورد هاى اين انقلاب( سوسياليستي) عبارت بود از:
الف- محو گرسنگى
ب-  پى ريزى كشورى صنعتى در يك كشور عقب افتاده
ج- دست يافتن به عالى ترين دستاورد هاى علمى بشرى در زمينه صنعت
د-  فرستادن اولين انسان به فضا
ه-  برابرى كامل حقوق زنان و مردان
و-  محو بى سوادى
ز-  تربيت انبوه مهندسين، پزشكان و دانشمندان
ح-  تربيت ميليون ها كارگر فنى
ط- پى ريزى سيستم آموزش و پرورش رايگان از مهد كودك تا دانشگاه براى همه اقشار اجتماع
ي-  ايجاد سيستم همگانى ورزشى
ك-  محو بيكارى
و...
نقاط ضعف اين سيستم سوسياليستي عبارت بود از:
الف-  كم توجهى به آزادى هاى بشرى
ب-  پذيرش شركت در مسابقات تسليحاتى تحميلى
هم دستاورد ها هم خطا هاى سوسياليسم بايد مورد بازبينى بى طرفانه، صادقانه و امانت دارانه قرار گيرند.
و اما مهمترين پرسش در تاريخچه سوسياليسم اين است كه آيا كم توجهى به آزادى هاى بشرى امرى بوده كه از ابتداى پى ريزى انديشه سوسياليستى وجود داشته است يا بيمارى تحميلى بر آن بوده است؟انقلاب اكتبرازآغاز پى ريزى آن موردتهاجم امپرياليستى قرار گرفت.
سيزده كشور موسوم به كشور هاى آنتانت به اين كشور نيرو فرستادند كه حاصل آن پيروزى كشور شورا ها بود. محاصره اقتصادى شيوه ديگر هواداران سرمايه در سطح جهانى براى مقابله با اين كشور بود.سومين حربه مبارزه با اين سيستم نوپا استفاده از نازيسم و فاشيسم بود.
حربه اى كه دامن بخش بزرگى از دنياى سرمايه دارى را نيز گرفت. در نتيجه فشار هاى بيرونى و سختى تغيير در جامعه اى عقب افتاده كه منجر به از دست دادن بهترين كادر ها و اعضاى حزب كمونيست شوروى شد، دورانى در شوروى به وجود آمد كه به دوران استالينيسم معروف است كه چگونگى آن بايد در جايى ديگر مورد بازبينى دقيق قرار گيرد. اما آنچه كه لنين و ديگر همفكران او در آغاز بنيان جامعه سوسياليستى در سر مى پروراندند چيز ديگرى بود.بزرگترين انتقادى كه به لنين، ماركس و انگلس مى شود به كار بردن كلمه ديكتاتورى پرولتاريا است. دشمنان برابرى مردم طى سال ها كوشيدند كه اين اصطلاح را به ديكتاتورى كاهش داده و از آن معنايى ديگر نتيجه بگيرند. حال آنكه مفهوم اين اصطلاح در نزد به كاربرندگان اوليه آن كاملاً متفاوت از آنچه امروزه در نزد مخالفان آن به كار برده مى شود، بود. از ديد آنان همه حكومت ها حتى در شكل دموكراسى بورژوايى آن ديكتاتورى يك طبقه بر طبقه ديگر بودند.
از نگاه لنين ديكتاتورى پرولتاريا حكومت طبقه كارگر با همراهى دهقانان در كشور بود و او اين اصطلاح را مترادف با اصطلاح وسيع  ترين دموكراسى به كار مى برد. وى براى رسيدن به اين امر ايجاد شورا هاى كارگران، دهقانان و سربازان را پيشنهاد مى كرد. از نظر او اين نهاد بايد جايگزين پارلمان مى شد. او اعتقاد داشت چون مطبوعات و رسانه هاى همگانى در دست ثروتمندان است.
بنابراين در انتخابات پارلمانى آنان قادر به فريب توده ها هستندامادرانتخابات شورا ها چون اعضاى يك شوراى كارگرى يا دهقانى يا سربازان يك پادگان همديگررابه خوبى مى شناسند بنابراين امكان فريب آنان به حداقل مى رسد. در ثانى در يك شورا در صورتى كه يكى از اعضاى منتخب از برنامه هاى خود عدول كرد بلافاصله مى تواند از طريق مجمع عمومى عزل گردد حال آنكه در انتخابات پارلمانى امكان خريده شدن نمايندگان به وسيله ثروتمندان وجود دارد و تا پايان دوره نمايندگى نيز امكان عزل او وجود ندارد.
او اين شيوه را هم مخصوص كشور روسيه مى دانست و به هيچ وجه اعتقاد نداشت كه اين شيوه بايد در همه جهان الگو بشود.امروز ۱۵۰ سال از انتشار انتقاد ماركس به سرمايه دارى و بيش از ۸۰ سال از مرگ لنين مى گذرد.
سوسياليست ها همچون بقيه مردم به انبوهى از تجارب مثبت و منفى دست يافته اند.پيشرفت انديشه هاى چپ در سرتاسر جهان از اروپا تا آمريكاى لاتين و از آسيا تا آفريقا نشان از اعتماد مجدد مردم جهان به اين تجربه اندوزى دارد.
پى ريزى يك آلترناتيو در مقابل سرمايه دارى نياز امروزين بشر است. بى آيندگى سرمايه دارى ديگر احتياج به اثبات ندارد.
 طيف نيرو هايى كه در جهان به مبارزه با سرمايه دارى برخاسته اند بسيار وسيع و گسترده هستند. به غير از چپ ها و سوسياليست ها، دوستداران زيست بوم، طرفداران حقوق بشر انسان دوستان جهان (از جمله نيرو هاى مذهبى انسانگرا)، كشيش هاى چپ  گرا، طرفداران لغو بدهى هاى جهان سوم، مخالفان جهانى سازى، بيكاران و كسانى كه در خطر از دست دادن مشاغل خود هستند به همراه ميليون ها ستمديده جهان سوم و... اينك همه انسان هاى مترقى، آزاديخواه و برابرطلب بايد دست در دست هم براى تعيين مختصات سيستم جانشين سرمايه دارى به بحث بپردازند. به جاى درگيرى هاى بى سرانجام گفت وگو براى ساختمان سيستم آينده را سازمان دهيم.[6]
با تشکر از آقای ارسلان شیخی(نویسنده ی این مطلب)
 
منابع و منابع پیشنهادی برای مطالعه بیشتر
- آربلاستر، آنتوني‌؛ ظهور و سقوط ليبراليسم‌ غرب‌ ، ترجمه‌ عباس‌ مخبر، نشر مركز،چاپ‌ اول‌، 1367.
- ابنشتاين، ويليام و ادوين فا گلمان ؛ مكاتب سياسي معاصر، ترجمه حسنعلي نوذري، تهران، نشر گستره،1366.
- ايران زاده، سليمان؛ جهاني شدن و تحولات استراتژيك درمديريت وسازمان،مركزآموزش دولتي،تهران، 1380.
- باربور، ايان‌ ؛ علم‌ و دين ، ترجمه‌ بهاءالدين‌ خرمشاهي، مركز نشر دانشگاهي، چاپ‌دوم‌،1374.
- تفضلي‌، فريدون‌؛ تاريخ‌ عقائد اقتصادي‌، نشر ني‌، چاپ‌ اول‌، 1372.
- رجايي، فرهنگ ؛ پديده جهاني شدن، ترجمه عبدالحسين آذرنگ، آگاه، تهران، 1380.
- روشه ،گي؛ تغييرات اجتماعي ، ترجمه منصور وثوقي،نشر ني ،چ هشتم ، تهران ، 1377.
- ستاري‌فر، محمد؛ درآمدي‌ بر سرمايه‌ و توسعه‌،انتشارات‌ علامه‌ طباطبايي، 1374.
- سوئيزي، پل ؛ و ديگران، جهاني شدن با كدام هدف؟ترجمه ناصر زرافشان، آگاه، تهران، 1381.
- فروغي ، محمدعلي‌ ‌؛ سير حكمت‌ در اروپا ، ناشر صفي‌ عليشاه‌ ، چاپ‌ چهارم‌،1368.
- فريدمن‌، ميلتون‌ ؛ آزادي‌ انتخاب‌ ، ترجمه‌ حسين‌ حكيم‌زاده‌ جهرمي‌، نشرپارسي‌، 1367.
- فونتن، آندره؛ يكي بدون ديگري؟ترجمه عبدالرضا هوشنگ مهدوي، فاخته، تهران، 1379.
- قره‌باغيان،مرتضي؛گفت ‌وگودرباره جهاني شدن، فصلنامه تخصصي اقتصاداسلامي، سال اول، ش4، زمستان 1380.
- كاستلز، مانوئل؛ عصر اطلاعات ، ترجمه علي قليان و افشين خاكباز، طرح نو، تهران، 1380.
-كرن‌،جيمز ؛ آشنايي‌ با فلسفه‌ غرب ‌، ترجمه محمد بقائي‌ ،انتشارات‌حكمت‌، 1375.
- كينز،جان‌ مينارد؛ نظريه‌ عمومي‌ اشتغال ‌،بهره‌ و پول‌، ترجمه‌ منوچهرفرهنگ‌، دانشگاه‌ تهران‌؛ 1348.
- گيدنز،آنتوني؛جهان رها شده ،ترجمه علي‌اصغرسعيدي و يوسف حاجي عبدالوهاب،نشر علم و ادب، تهران،1379.
- لاتوش، سرژ ؛ غربي‌سازي جهان، ترجمه امير رضايي، قصيده، تهران، 1379.
- لنين ؛ دو تاکتيک سوسيال دمکراسی در انقلاب دمکراتيک، منتخب آثار سه جلدی، جلد اول، مسکو، ١۹۷۶.
- لوگون ، ژاك‌ ؛ روشنفكران‌ در قرون‌ وسطا ، ترجمه‌ حسن‌ افشار، نشر مركز، چاپ‌ اول‌،1376.
- ميني ،پيرو‌؛ فلسفه‌ و اقتصاد، ترجمه‌ مرتضي‌نصرت‌ و حسين‌ راغفر،چاپ‌ اول‌، تهران‌؛ 1375.
- نصري‌، عبدالله‌؛ خدا در انديشه‌ بشر، دانشگاه‌ علامه‌ طباطبايي‌؛ چاپ‌ اول‌، تهران‌،1373 .
- نمازي‌، حسين‌؛ نظامهاي‌ اقتصاد ، دانشگاه‌ شهيد بهشتي‌،چاپ‌ اول، تهران، 1374 .
- والرشتاين ،ايمانوئل؛ سياست وفرهنگ در نظام متحول جهاني ،ترجمه پيروز ايزدي،نشرني،تهران، 1377
-وبر، ماكس؛ اخلاق پروتستاني و روح سرمايه داري ، ترجمه عبد المعبود انصاري،تهران،انتشارات سازمانمطالعه و تدوين كتب علوم انساني دانشگاهها، 1371
-وبر، ماكس؛ اخلاق پروتستاني و روح سرمايه داري، ترجمه عبدالكريم رشيديان و پريسا منوچهري كاشاني، انتشارات علمي و فرهنگي، چ اول، ۱۳۷۳
- هندی،چارلز؛ روحتشنه، ترجمه عبدالرضارضایی نژاد،تهران ، ناشرسازمان فرهنگی فرا،1380.
 
فرهنگ ها:
- آشوری ،داریوش ؛ دانشنامه‌یسیاسی، تهران ، انتشارات مروارید،1381
- استلی برس ، اولیور ، آلن بولک ؛ فرهنگ انديشه ي نو، ویراستار‌ع . پاشائی، انتشارات مازیار، 1378
- مک لین، این ؛فرهنگ علوم سیاسی آکسفورد ، ترجمه:دکتر حمید احمدی، نشر میزان،1381
مقالات، مجله، روزنامه و ماهنامه:
- آلبرت انيشتين، مجله مانتلي ريويو، شماره اول،1899
- پتناييک،پرابهات ؛دموکراسی مردم؛ترجمه: ع. سهند ، ۲۰۰۶
- طاهرى، سيامك، روزنامه شرق،13/7/84
- ماهنامه سياحت غرب،سال اول، شماره دوازدهم، برگرفته از ساي گونيك ، خرداد 83
- ماهنامه سياحت غرب، جان بلامي فاستر، شماره 29
- مقاله ي مايكل داوسن ـ استاد جامعه‌شناسي دانشگاه اورگون در يوجين آمريكا، مترجم ايرج كابلي، باشگاه انديشه 14/9/1383
 
 
   
 1  - امپرياليسم عالی ترين و آخرين مرحله سرمايه داريست. اين مرحله از اواخر قرن نوزدهم و اوايل قرن حاضر آغاز    مي شود. تدوين تئوری مربوط به امپرياليسم و تجزيه و تحليل وجوه مشخصه آن توسط ولاديمير لنين صورت گرفت.
[2] - مايكل داوسن ـ استاد جامعه‌شناسي دانشگاه اورگون در يوجين آمريكا، مترجم، ايرج كابلي، باشگاه انديشه 14/9/1383
[3] - برگرفته از ساي گونيك،ماهنامه سياحت غرب،سال اول، شماره دوازدهم،خرداد 83
[4] - جان بلامي فاستر، ماهنامه سياحت غرب، شماره 29و WWW.monthlyreiewm.org
[5] - طاهرى، سيامك ، روزنامه شرق 13/7/84
[6] - نویسنده ی مقاله : ارسلان شیخی، کارشناس پژوهش علوم اجتماعی